RE: ازدواج يه برونگرا و يه درونگرا
سلام
من کوچیکتر از اونم که بخوام شما را راهنمایی کنم
این که آدم اعتقادات محکم داشته باشه واقعا جای خوشحالیه که شما دارین و همین باعث می شه کمکتون کنه …
خواستم بگم من تو اون مشکلم خودم الان که رابطم قطع شده می تونم به جرات بگم همیشه یه ترس توی ته دلم بود یعنی همیشه واقعا می گم یه چیزی تو وجودم می گفت نه… اما من بهش بی توجهی می کردم چون اصلا اجازه نمی دادم عقلم کار کنه و حتی اگه چیزی پیش میومد که باب میلم نبود یه طوری خودم را توجیه می کردم (توجیهی که پـــــــوچ و توخالی بود ) که فقط باعث می شد از هم نپاشم که چرا انتخاب اشتباه کردم و حق انتخاب یه بار دارم و حالا که انتخاب کردم حق اعتراض ندارم و باید ادامه بدم ..
به نظرم مشکل ما اینه که خودمونو محدود می کنیم منظورم اینه که درست شما 2 بار لطمه روحی خوردین و فکر می کردین راهی که میرین درست نبوده اما دلیل نمی شه خودتونو محدود کنین و دیگه معیاراتون یادتون بره … اگه فکر کنین حتما به صلاحم نبوده حتما اگه با هم ازدواج می کردیم مشکلای بدتری پیش می امد …. مطمئن باشین خدا دوستون داره و می خواد که وقتی بهترین چیز را سر راهتون قرار داد مطمئن باشین دیگه نه ای تو وجودتون صدا نمی کنه .
من شما را نمی دونم اما خودم به خاطر یه سری افکارم الان به دلیل اون رابطم یه ترسی تو وجودم که هنوز از بین نرفته و اگه شما هم این ترس تو وجودتون قبل ارتباط با کسی که نکنه بازم شکست بخورم به نظرم بهتر اول خودتونو آروم کنین بعد تصمیم بگیرین البته جنبه های مثبتشم بیبینین خوب که دیگه اول رابطه به آخرشم فکر کنیم اما بدون تــــــرس از خراب شدنش این طوری راحت تر می تونیم کنار بیایم که ما چی می خوایم طرفمون چی می خواد و همون طوری که هست بپذیریمش نه اونطوری که ما می پسندیم … و اگه واقعا با دنیای ما فاصله داره را بپذیریم و مطمئن باشیم کسی پیدا میشه که دنیاش از دنیای ما اینفدر دور نباشه ....
موفق باشین
RE: ازدواج يه برونگرا و يه درونگرا
سلام خانم نازنين
ممنون از پست خوبتون استفاده كردم.
بله دقيقا درست مي گوييد كه بايستي ابتدا ترس رو كنار گذاشت و بعدا اقدام كرد.
يه نكته كليدي و بسيار مهمي كه گفتيد اينه كه طرفمونو همون طوري كه هست بپذيريم نه اونطوري كه ما مي پسنديم.:104:
اشتباهي كه بارها ما آدمها مرتكب ميشيم.
ايشون درمورد برونگراييش قول تغيير داد(به خاطر احساساتش كه نسبت به من زياد شده)كه من قبول نكردم.و مي دانم همون چيزي كه الان هست بعدا هم هست يعني در حقيقت اين وسط جاي اون هم فكر مي كنم چون مي دانم بعضي وقتها اونم اشتباه حرف ميزنه و فكر مي كنه چون منشا ژنتيكي،محيطي،نقشش در خانواده و.... هم داره و مثل اين مي مونه كه شما يه سيب رو بخواي تبديل كني به پرتقال،نه اون همون سيبه و من بايد سيب ببينمش.
RE: ازدواج يه برونگرا و يه درونگرا
سلام
ببخشین می خواستم نظرتونو راجب این بدونم که اگر یکی پیدا شه که عین خودتون باشه اما احساس کنین خودتون هنوز کامل آمادگیشو ندارین به نظرتون این از دست دادن موقعیت ؟ باید چی کار کرد ؟ چطوری باید اون احساس ترس از خودمون دور کنیم ؟:302:
RE: ازدواج يه برونگرا و يه درونگرا
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نازنــیـــــــــن
سلام
ببخشین می خواستم نظرتونو راجب این بدونم که اگر یکی پیدا شه که عین خودتون باشه اما احساس کنین خودتون هنوز کامل آمادگیشو ندارین به نظرتون این از دست دادن موقعیت ؟ باید چی کار کرد ؟ چطوری باید اون احساس ترس از خودمون دور کنیم ؟:302:
سلام خانم نازنين
من بعد از اين اتفاقاتي كه برام افتاد الان حضوري دارم ميرم پيش يه مشاور و قرار شده ابتدا روي خود آگاهيم كار بشه تا بعد برسيم به بررسي و شفاف كردن معيارهام و بعد هم مهارتهاي ازدواج و زندگي.البته شخصا نسبت به اين موضوع حالت وسواسي هم پيدا كردم.و اينو هم ميدونم تو شرايط فعليم اگر فرشته هم از آسمون بياد من خرابكاري مي كنم(اول به دليل اينكه هنوز درگيري عاطفي توي رابطه قبليم دارم دوما به خاطر آمادگي پايينم براي ازدواج)
خانم نازنين ميشه واضح تر بگي تو چه چيزهايي احساس مي كني آمادگي نداري؟البته آمادگي كامل هم خوب خيلي آرمانيه(آمادگي نسبي به نظرم متعادلتره)
چند وقته كه از رابطه(يا شكست)قبليت ميگذره؟
ميشه ترست رو بشكافي؟از چه چيزهايي ميترسي؟
خانم سارا بانو گرامي
من تاپيك شما(پر از ابهام از رفتار يك مرد)رو پيدا نكردم ممنون ميشم آدرسشو بهم بديد.
RE: ازدواج يه برونگرا و يه درونگرا
من نمی تونم پیش مشاور برم خیلی دوست دارم این کار راکنم اما شرایط خانوداگیشو ندارم یعنی همه راجب من این جوری فکر می کنن که همیشه درست تصمیم می گیرم و چون خیلی مختصر راجب اون موضوعی که نوشته بودم با مادرم حرف زدم فکر می کنه خیلی راحت کنار امدم نمی دونم چطوری توضیح بدم که درک کنین ..............:302:
من از دست خودم خسته ام , به جز اون موردی که قبلا راجبش نوشتم یک نفر دیگه تو زندگیم بود یعنی اون اولین نفری بود و واقعا برام مهم بود اما به خاطر یه موضوعی که نمی تونم این جا به دلیل شرایطی مطرحش کنم از هم جدا شدیم کاش می تونستم اینجا بگم :302:اینو به جرأت می گم که واقعا برام مهم بود واقعا نمی دونم براتون پیش امده که از درونتون یکی فریاد بزنه این همون آدم اما همون آدم به خاطر اون مشکل در آخر واسه راضی کردنت بگه تو همونی نیستی که من می خوام مگه نمی گن عشق دوطرفه است پس چرا تو وجود من روشن شد .. از همه نظر شبیه هم بودیم ... حتی بعد مدتها بر خلاف این که آدم مغروریم تو این جور مسائل خودم ازش خواستم بیشتر فکر کنه ( چون یه مشکلی بود که اون کاری جز جدایی نمی تونست کنه ((البته از نظر خودش / خارج از احساس بگم نمی خواست برای من دردسر درست کنه )) ) اما وقتی دید نمی تونه قانعم کنه خیلی راحت احساسمو غرورمو له کرد .... وقتی با اون نفر 2وم آشنا شدم می خواستم اونو از ذهنم پاک کنم اما نمی تونستم شایدم از سر لجبازیم با اون بود .. اما هر کاری می کردم که به نفر 2وم حتی با فکرم خیانت نکنم / رابطم همونطور که گفتم با نفر 2 وم حدود 4 سال بود و آخرشم که دیدین چی شد از ته دلم دقیقا عین نفر اول برام نبود اما کم نزاشتم ...حتی طوری بود که نفر اول را تا حدی فراموش کردم ..
احساس بدی دارم نسبت به خودم ... این که من به خودمم به احساسم هم دروغ می گم ..از این می ترسم که نمی تونم هیچ کسو دوست داشته باشم چون یه بار دیگه جدیدا با یه موضوعی برخورد کردم البته هیچ ویژگی نداشت اما انگار احساسم نسبت به جنس مخالفم خاموش شده حتی اونی که خیلی از ویژگی هامو داره .... خیلی چیزارو مخصوصا تو رابطه دومم رعایت کردم از خیلی خط قرمزا سعی کردم رد نشم اما همون مقدارشم که تو تاپیکم توضیح دادم شده سوهان روحم و فقط آزارم می ده که چرا به اون حرفا گوش می دادمو سیستممو ریخته بهم .......... که احساس می کنم هدفمو گم کردم نمی خوام با شخصی همکلام شم از این می ترسم که از گذشته ام سوال کنه گذشته ای که در ظاهر کاری نکردم اما داره روحمو نابود می کنه همش به خاطر افکاریه که داشتمو بهش نرسیدم که فقط می خواستم یکیو دوست داشته باشمو به یکی دل ببندم نگران اینم که ازم سوال کننو من چی باید بگم ؟؟ نگران اینم که هیچ حسی را تو وجودم پیدا نمی کنم ... ترسم از اینه حرف بزنمو راجبم بد قضاوت کنن ... وقتی در مقابل جنس مخالفم قرار می گیرم نمی تونم اون طوری که هستم خودمو نشون بدم حتی نمی تونم همون لحظه جواب سوالای طرفو بگمو آخرشم فقط حسرت می خورم که ای کاش اینو می گفتم .... اما می خوام تو همه ی لحظه هام خودم باشم نمی تونم با طرفم درست برخورد کنم در صورتی که مثلا خیلی با انرژیمو شاید گفت شلوغ اما اون لحظه خیلی ارومم که طرفم فکر می کنه شخصیتم آروم من دوست ندارم اینجوری باشه ... احساس می کنم اعتماد بنفس ندارم تو بیان خواسته هام مشکل دارم نمی تونم راحت حرف بزنم انگار با خودمم رو دربایسی دارم ترسم از اینه که اگه همینطوری ادامه بدم نمی تونم هیچ کسو قبول کنم احساس می کنم قلبم بسته شده من تو رابطه 2 ومم خیلی ضربه خوردم خیلی بیشتر اما هنوز فرد اول تو ذهنم که ای کاش می تونستم مشکل اونم بگم بهتون... به نظرتون اینا همش مشکل نیست ؟؟ هیچ آمادگی ندارم ... اما خانوادم این موضوع را انگار نمی خوان متوجهه شن ... آمادگی فراموش کردنشم ندارم ...
از این می ترسم که حتی حاضر نیستم با آدمایی که از نظر خانوادم تایید شدن حتی صحبت کنم که یه زمانی برسه که خیلی دیر شده از پشیمون شدنم می ترسمو نمی دونم باید چی کار کنمو نمی خوام عجولم باشم اما همش دارم راهمو اشتباه می رم می دونم اشتباه اما بازم میرم این موضوع حالمو بد کرده دلم می خواد برگردم به عقب ......
چندین هفته است که رابطه دومم تموم شده شاید بگین الان خیلی عجولم که اینارو می گم و نیاز به وقت دارم اما احساس می کنم نمی تونم جلوی این ترسام بایستم و یه وقتی بایستم که دیر شده .... نمی تونم حتی کسی که می دونم عین خودم را هم بپذیرم ...
این که آدم خودشو بشناسه فقط از همین نظر درونگرا و برون گرا بودنه ؟؟
این که نتونسته به اون اهدافش برسه و هنوز سست و همین طور به قول بقیه داره موقعیتاشو از دست میده بهتر که از دست بده تا این که بپذیره ؟؟
شرمنده اگر زیاد شد ......
RE: ازدواج يه برونگرا و يه درونگرا
سلام نازنــیـــــــــن محترم
ببينيد توي صحبتها گفتي كه از سر لجبازي با اولي رابطه ات رو با دومي شروع كردي خوب اين خودش غلطه!چون شما 1- كاملا از رابطه اولت خارج نشدي 2 - اين دوستي چندين ساله بدون هيچ پايه و اساسي بود و اصلا نفس اين كار غلط بود نتيجه اش شده همين روحيه خسته اي كه الان داري(حالا فكر كنم متوجه شده باشي كه دوستيهاي قبل از ازدواج چقدر غلطن)
دوست من نگران نباش،خودتو اذيت نكن هيچ كس اينجا نمي تونه ادعا كنه كه اشتباه نكرده ،همه اشتباه كرديم.يه بزرگي ميگه اگر انسان اشتباه نكنه به هيچ جايي نمي رسه.
راستي اصراري ندارم از رابطه اولت بگي اگر ميدوني ناراحتت ميكنه اما اينجا كه هويتها پنهانه پس چرا نگراني دوست من؟
ضمنا قرار نيست حتما خانواده بفهمن كه داري ميري پيش مشاور!خود مشاورها و روانشناسا هم گاهي به مشورت نياز دارن .اصلا بگو بفهمن!چه اشكال داره،اصلا برات مهم نباشه كه قضاوت مي كنند يا نمي كنند.اون كاريو كه درسته انجام بده.شايد هم اين فكر اونا به تو منتقل شده كه مستقلا و بدون نياز به مشاور مي توني تصميم درستي بگيري.اين افكارو بگذار كنار
موفق باشي:72:
RE: ازدواج يه برونگرا و يه درونگرا
نقل قول:
نوشته اصلی توسط انديشه
سلام نازنــیـــــــــن محترم
ببينيد توي صحبتها گفتي كه از سر لجبازي با اولي رابطه ات رو با دومي شروع كردي خوب اين خودش غلطه!چون شما 1- كاملا از رابطه اولت خارج نشدي 2 - اين دوستي چندين ساله بدون هيچ پايه و اساسي بود و اصلا نفس اين كار غلط بود نتيجه اش شده همين روحيه خسته اي كه الان داري(حالا فكر كنم متوجه شده باشي كه دوستيهاي قبل از ازدواج چقدر غلطن)
متاسفانه تو هر دو تا رابطه ام طرفم با پیشنهاد ازدواج جلو امد نه دوستی ..... الان دیگه هیچ رابطه ای را قبول ندارم ...
دوست من نگران نباش،خودتو اذيت نكن هيچ كس اينجا نمي تونه ادعا كنه كه اشتباه نكرده ،همه اشتباه كرديم.يه بزرگي ميگه اگر انسان اشتباه نكنه به هيچ جايي نمي رسه.
البته اشتباه داریم تا اشتباهات من ......
راستي اصراري ندارم از رابطه اولت بگي اگر ميدوني ناراحتت ميكنه اما اينجا كه هويتها پنهانه پس چرا نگراني دوست من؟
اگه می تونستم حتما می گفتم ... چون واقعا نیاز دارم راجب اون رابطه ام با یکی حرف بزنم اما تو اینجا به خاطر دوستام نمی تونم چون یکی از دوستام هم اینجا می اد و اون تنها هویتم را می دونه البته بهترین دوستم ... اما دوست ندارم اون موضوع را بدونه یعنی دلیلمونو که جدا شدیم ... چون ایشونم می شناستشون .... :302:
ضمنا قرار نيست حتما خانواده بفهمن كه داري ميري پيش مشاور!خود مشاورها و روانشناسا هم گاهي به مشورت نياز دارن .اصلا بگو بفهمن!چه اشكال داره،اصلا برات مهم نباشه كه قضاوت مي كنند يا نمي كنند.اون كاريو كه درسته انجام بده.شايد هم اين فكر اونا به تو منتقل شده كه مستقلا و بدون نياز به مشاور مي توني تصميم درستي بگيري.اين افكارو بگذار كنار
موفق باشي:72:
یعنی نیازی نیست اونها در جریان مشاوره رفتنم باشن ؟؟
تقصیر خودم چون سعی می کنم جلوشون قوی تر از اون چیزی باشم که نیستم.....
میدونین یه مشکل دیگم چیه .... واسه همه دایه دلسوز تر از مادرم از این موضوع ناراحت نیستم به هیچ وجه امـــــــــــــــــــــــ ــــــــا نوبت خودم می رسه انگار که تو خالیم .....
ممنون از همفکریتون ...
RE: ازدواج يه برونگرا و يه درونگرا
نازنين نوشته است:یعنی نیازی نیست اونها در جریان مشاوره رفتنم باشن ؟؟
تقصیر خودم چون سعی می کنم جلوشون قوی تر از اون چیزی باشم که نیستم.....
میدونین یه مشکل دیگم چیه .... واسه همه دایه دلسوز تر از مادرم از این موضوع ناراحت نیستم به هیچ وجه امـــــــــــــــــــــــ ــــــــا نوبت خودم می رسه انگار که تو خالیم .....
ممنون از همفکریتون ...
سلام
اگر مي دوني سختته نيازي نيست بگي بهشون.ضمنا همون چيزي كه هستي باش لزومي نداره نقاب بر چهره بگذاري!(ياد دوستم نقاب افتادم كجايي رفيق خبري ازت نيست؟)
همه ما همينيم به خودمون كه ميرسيم گير ميكنيم.خدا تو قرآن حتي پيامبر رو هم بي نياز از مشورت نكرده و فرموده:در كارها با آنها(آدمش) مشورت كن و آنگاه كه خواستي تصميم بگيري به خدا توكل كن حالا ما كه جاي خود داريم.
RE: ازدواج يه برونگرا و يه درونگرا
سلام .
بله حق باشماست مشکل از رفتار منه ..
تصمیم دارم برم پیش مشاور یا بی اطلاع و یا با اطلاع خانوادم ...
فقط چون شما دارین می رین می خوام اینو بدونم که راجب رابطه های قبلی به مشاور باید گفت که بتونه کمک کنه یعنی باید کامل براشون بگی تا تو اون موضوع خودشناسی کمکمون کنه یا بدون گفتن اون موضوع ها هم می شه ؟؟؟ چون بازگو کردنش برای من سخت ...
باز هم ممنونم ...
RE: ازدواج يه برونگرا و يه درونگرا
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نازنــیـــــــــن
سلام .
بله حق باشماست مشکل از رفتار منه ..
تصمیم دارم برم پیش مشاور یا بی اطلاع و یا با اطلاع خانوادم ...
فقط چون شما دارین می رین می خوام اینو بدونم که راجب رابطه های قبلی به مشاور باید گفت که بتونه کمک کنه یعنی باید کامل براشون بگی تا تو اون موضوع خودشناسی کمکمون کنه یا بدون گفتن اون موضوع ها هم می شه ؟؟؟ چون بازگو کردنش برای من سخت ...
باز هم ممنونم ...
سلام خانم نازنين
ببينيد من از دوران كودكيم،دبستان،راهنمايي و دبيرستان،از اعضاي خانواده ام و محيط خانواده ام و انتظاراتي كه خانواده ازم داشتن،از خصوصيات خودم(هر چند خصوصيات و رفتارهاي پست و بدي باشه)گفتم.
من براي اينكه خودمو بهتر بهش معرفي كنم همه چيو بهش گفتم(هر چي كه فكرشو بكني و اصلا هم برام مهم نبود كه اون چي فكر كنه چون من اومدم ازش كمك بگيرم دليلي نداره پنهان كاري كنم)
با گفتن همه ريزه كاريها و جزييات از خودم اون هم بيشتر ميتونه منو تو خودآگاهيم كمك كنه.
البته اينم بگم من بهش اعتماد پيدا كردم و اين جزييات از خودم رو جلسه دوم بهش گفتم و از اونجايي كه خودمم روانشناسي مي خونم جلسه اول طرفمو برانداز كردم و ديدم سطح اطلاعات و آگاهيش بالاست و جلسه دوم كه اعتماد پيدا كردم همه چيو گفتم.
الان يه جزوه درباره خودآگاهيم بهم داده و قرار شده هر هفته برم پيشش و چندين هفته روي خودآگاهيم كار بشه.
از همه تجربه هاي قبليم هم با تمام جزييات براش گفتم ،چون گفتن جزييات انگيزه هاي منو در رابطه هام آشكارتر ميكنه
موفق باشي اميدوارم به مرور با خودت روراست تر بشي:72: