فرشته مهربان عزیز ممنون از توضیح تون:72:
من حقیقتا نگران این مطلب ام که دوباره با احساسات سارا بازی بشه ولی خوشحالم که سارا این دفعه حواسش خیلی جمع ه
در هر صورت ارزوی شادکامی برای سار جان را دارم
نمایش نسخه قابل چاپ
فرشته مهربان عزیز ممنون از توضیح تون:72:
من حقیقتا نگران این مطلب ام که دوباره با احساسات سارا بازی بشه ولی خوشحالم که سارا این دفعه حواسش خیلی جمع ه
در هر صورت ارزوی شادکامی برای سار جان را دارم
سارا خانم من فعلا فقط می تونم انرژِی مثبت بدهمنقل قول:
نوشته اصلی توسط rsrs1380
نوشتی من صبر را آموختم مشه یه من بگید چقذر صبور بودن کافی است؟
فکر کنم الان بتونی به سئوال خودت جواب بدی:227::104:
راستی سارا خانم الان با اون سارا خانم پست های اول چقدر فرق کرده:P
سارا جان
تمام تاپیکت رو خوندم الان احساس می کنم خیلی بهت نزدیکم خصوصا این اشتباهاتی که مرتکب شدی
من هم دقیقا داشتم
سارا جان تو الان خیلی با قبلت عوض شده ای حالا که اون اومده می تونی با منطق و صحیح و صد البته با آرامش و بدون عجله تصمیم بگیری
اونجوری که ازش گفتی و من خوندم واقعا مرد خوبی است و بچه بازی های شما باعث شده اون شما را رها کنه
ولی حالا که برگشته از صمیم قلب برایت خوشحالم
عزیزم گویی زندگی خواهرم هست که به نتیجه رسیده است
سارا خانم هر تصمیمی که این بار بگیری صد درصد به نفع توست چون بدون عجله هست
وای سارا نمی دونم چقدر برایت خوشحالم می خواهم فریاد بزنم بگم خدایا شکرت سارا سارا سارا خیلی خوشحالم کاش ته قلبم را می دیدی
سلام
دلیل بازگشت مهم نیست ، مهم این است که آمدی و می بینی که از آمدنت دوستان خوشحالند .
به جمع خانواده همدردی خوش آمدی .
من قبلا این تاپیکت رو خونده بودم اما نه کامل ...
سارا عزیزم اول باید به تو آفرین گفت که وارد احساسات نشدی و جدی پیش رفتی . :104: به همین صورت ادامه بده .
عزیزم چیزی که مسلم است این هست که شما هردو در گذشته اشتباهاتی داشتید و همانطور که شما در این مدت تغییر کردی ، ایشون هم حتما تغییر کرده . اما وسیله هایی که به این تغییر کمک کردن برای شما متفاوت بوده و برای شما این تالار و یک تجربه باعث تغییر شده . این تغییرات مثبت و پخته تر شدن باعث می شه که هردو شما در حال حاضر بهتر متوجه اشتباهات گذشته شوید .
اما خود شما گفتید که این آقا با احساسات برخورد نکرده و وارد احساسات نشده ، در عین حال شما می ترسید که نکند فریب بخورید و یا از روی هوس باشد و .......
تا جایی که من می دانم کسانی که چنین قصدی دارند (هوس و فریب و...) سعی در تحریک احساسات فرد دارند ، و این کار برای این آقا راحت تر هم بوده چون با شما گذشته ای داشته و با شما آشنایی بیشتری دارد ، اما این کار را نکرده و نه تنها از احساس نگفته بلکه سعی کرده که با هم اشتباهات گذشته را بررسی کنید . (در غیر این صورت باید ترسید)
پس عزیزم ترس شما بی جاست چون نه این آقا قصد دارند وارد احساسات شوند و هم شما به خود مطمئن هستید . شاید این ترس به دلیل علاقه ای است که دارید ، اما الان که تصمیم دارید اشتباه نکنید همینطور محکم بمانید و نگذارید که احساسات بر شما غلبه کند . دیگر جایی برای ترس نیست چون شما می دانی که چه باید بکنی .
به همین روند ادامه بده اما محکم و خویشتن دار باش و خود را مشتاق نشان نده .
* * * * * * * * * *
اما مورد دیگر این که این آقا خواستند به خانواده چیزی نگویید که دلیلش مشخص است و با توجه به گذشته ای که بوده نمی خواهند تا هردو مطمئن نشدید و به نتیجه نرسیدید خانواده مطلع شوند و خود شما هم به همین تمایل دارید . این کاملا درست است اما اگر در خانواده با کسی راحت تر از بقیه هستید و می دانید که شما را سرزنش نمی کند او را در جریان بگذارید اگر هم نیست که دیگر چاره ای نیست .
* * * * * * * * * *
شما سعی کنید کنجکاوی نکنید ، سوال نکنید ، مشتاق نباشید وعادی برخورد کنید ، تا زمانی که قصد خود را به طور واضح بیان کنند و اگر قصد داشتند که پاپیش بگذارند و دوباره اقدام کنند ، توضیح دهید که مطمئنا شرایط خانواده با توجه به گذشته تغییر کرده است و معلوم نیست چه برخوردی با او شود .
اگر قصد ایشون جدی باشد محکم تر پاپیش می گذارند واین حرف ها و گوشزدهای شما هم ایشون رو سرد نمی کند .
* * * * * * * * * *
اما در مورد خودت ، عزیزم گقتی که چندین بار تاپیکت را می خوانی و اشتباهاتت را مرور می کنی .
از تک تک جملاتت پیداست که دوستش داری ، اگر سرانجام این قضیه برایت مهم است محکم باش و سعی کن دقتت را بیشتر کنی که اشتباهات گذشته ات را تکرار نکنی . باز هم می گم اشتیاق نشان نده ، و مثل الان ک خوب پیش رفتی وارد احساس نشو ، منظورم به زبان آوردن احساسات نیست بلکه حتی از درون ، خودت را هم درگیر احساس نکن . اینطوری راحت تر هستی و این ترس هم بیشتر از همین علاقه ای است که به او داری . احتمالا نگران این هم هستی که این بارچه می شود ؟ اما نگران نباش و حتی با هر جمله ای که می دانی به خودت کمک کن که بی تفاوت باشی و به سرانجام نیندیشی . همه چیز را به خدا بسپار و از او بخواه که راه درست را نشانت دهد و هر چه به صلاح توست پیش بیاورد . ترست هم از بین می رود نگران نباش . تو عاقل هستی و می دانی که چگونه باید رفتار کنی ، پس دلیلی برای ترس نیست .
سلام:72: به تمام دوستان خوبم:
آتنا عزیزم ممنونم که برای این احساسات من نگران هستی این جمله ایست که این چند روز بارها بهم گفته شده که مواظب احساست باش و من کاملا مواظبم که حداقل کمتر فکر و خیال کنم.....
من دوست دارم از تجربیات شما که زندگی مشترک موفقی دارید استفاده کنم ..پس خوشحال خواهم بود در ادامه مسیر هم مرا یاری کنید...
بالهای صداقت عزیزم..امروز و هر روز در این 3 روز این تاپیک را از اول بارها خوندم و لیست برداری کردم...درسته اون زمان من با تحمل 14 روزه فکر می کردم صبوری یاد گرفته ام ولی الان بعد حدود 10 ماه می فهمم صبر چیست و چقدر سخت هم هست.....یادمه در یکی از پست های تاپیکم نقاب گفته بود که :
نقاب گرامی من همچنان منتظر ورودتون برای راهنمایی من هستم و این جمله شما را بارها خواندم می خواهید برایتان بگویم که چقدر دوست داشتن بعد هجران زیباست؟نقل قول:
نوشته اصلی توسط نقاب
بالهای صداقت عزیزم..من تصمیم دارم کاملا جدی با این موضوع برخورد کنم چون هنوز دقیقا نمی داتم نیت چیست....
در ادامه توضیح خواهم داد...
mamfred عزیزم
...بله .دقیقا فعلا همین قصدمان است و تنها این چند روز دارد به تحلیل اشتباهات پارسال می گذرد و هنوز صحبتی نشده ست که دقیقا هدف چیست و من هم اصلا و ابدا کنجکاوی نکردم....ممنونم از محبتتون ولی گویا اون از ترس ها رها شده..خیلی پخته شده....یادتونه ازش در تاپیک برادرتون گفته بودم....من در ادامه منتظر راهنمایی شما دوست و خواهر خوبم هستم....
باران عزیزم:
از راهنمایی زیبایت ممنونم....درسته ..ایشان که خیلی تغییر کرده و خیلی پخته تر شده و در عین حال به نظرم سخت گیرتر شده....منم خودم متوجه تغییراتم شدم و اونقدر بود که مایه تعجب ایشان هم شد و از تغییرات نگرش من تعجب کرده بودند...در ادامه توضیحاتی می دهم....
بله ایشان اصلا و ابدا از طریق احساسات وارد نشد ...کاملا جدی و تنها با رویکرد بررسی علت اختلاف ....چون باران عزیزم ایشان اصولا اهل این ابراز احساسات وافر نیست و پارسال هم وقتی قطعی بود شروع به ابراز احساسات کرد..کلا از تیپ پسرهای جدی و خشک است....
باران عزیزم من به مادرم قضیه را گفته ام....منتها یک مشکل هم اقای خواستگار دیگریست که در حال صحبت باهاش بودم و البته فعلا دوستش نداشتم چون بیشتر هم با اصرار خانواده در حال صحبت با وی بودم و الان نمی دانم با او چه کنم....( غوز بالا غوز شده!!!)
برادر خوبم ممنونم که به من راهنمایی می گنید و امیدوارم در ادامه هم در کنار ما باشید...نقل قول:
نوشته اصلی توسط wintersun77
برادر خوبم ایشان هنوز از ایران خارج نشده..قرار به رفتن بوده و من فکر کردم رفته ولی اصلا نتونسته از ایران بره و برگشته شهر ما تا این قضیه معلوم بشه...و رابطه پارسال کاملا رسمی بود و ایشان نه تنها خواستگاری کرده بود که ما عید قرار نامزدی داشتیم که با بچه بازی های من و لجبازی ایشان ناگهان رابطه قطع شد و هیچ کدوم کوتاه نیامدیم و فقط ضربه خوردیم...و حالا اون برگشته تا علت ها بررسی بشه..ایشان همان موقع هم اقدام رسمی کرده بودن و حتی قبل از عزیمت خواهر و دامادمون از ایران با آنها حضوری سنگ ها را وا کنده بودند....باز در ادامه منتظر نظراتتان هستم....ممنونم..:72:
و حالا قولی که داده بودم تا دوستان بهتر راهنمایی کنند:
من مطالب مهمی که این چند روز بینمون رد و بدل شد را تا حدی که صلاح است می گذارم و امیدوارم علاوه بر خواهر های خوبم برادران خوبم هم در تحلیل رفتار ایشون و اینکه چه کاری بهتر است به من کمک کنند:
(( من از احوالپرسی ها می گذرم و گرنه زیاد میشه تنها جاهای مهم را می نویسم:))
پیام اول ایشان این بود:
چرا از بیمارستان............رفتی؟
و من بعد از حدود 6-7 ساعت فکر کردن و تسلط فکری نوشتم چون نمی خواهم بهت دروغ بگم اینکه فشار روحی روم زیاد بود و نمی تونستم اون محیط را تحمل کنم و رفتم...( البته این اصل کلام ست نه کلش )
بعد ایشان پرسیدند بهنظرتون اشتباهمون چی بود؟
و من با 2-3 ساعت تاخیر و فکر زدم:
اشتباهاتمون زیاد بودند....
یکی از اون ها این بود که من خیلی بچگانه رفتار کردم و عجولانه برخورد می کردمو تصمیم می گرفتمو عمل می کردم..
اینکه غرور تو رو نادیده گرفتم و اون طور ناپخته عمل کردم...
اینکه تلاشی برای بهبود رابطمون نکردم....
اینکه کادوها رو عجولانه و خودخواهانه پس دادم و رابطه رو قطع کردم..
اینکه بیشتر از تو فکر غرورم بودم...
و اینکه مردها رو نمی شناختم و اصلا درکت نمی کردم..
و اشتباه شما این بود که به من فرصت جبران اشتباهمو ندادی...
اینکه با قطع کردن تماسهات منو تحریک کردی..
اینکه فکر کردی من بهت شک دارم ولی این از علاقه زیادم بود..
اینکه ترسیدی و به من اطمینان نکردی در حالیکه من می تونستم هردومونو خوشبخت کنم...
اونم زد امشب حرفهای جدیدی شنیدم که قبلا.............
دیگه نزد تا فردا عصرش که گفت من خیلی تحت فشار بودم و اینکه تو اون طور رفتی منو.........
و زد .........خیلی نگرشت عوض شده....
منم زدم که خیلی مشاوره گرفتم کتاب و مقاله خوندم تا بتونم بفهمم علت شکستمون چی بوده و گویا اونم این کارو کرده بود..
من ازش پرسیدم چرا بعد این مدت برگشتی؟
گفت :نمی دونم....نمی تونستم .....برم..نمیدونم...
بعد از من خواست یک فیلم که گویا روانشناسی ست ببینم و منم به اون یک کتاب گفتم که تا من فیلمو می بینم اونم بخونه و بعد باز صحبت کنیم...
..بعد خواست که فعلا خانواده هامون چیزی ندونند تا زمان مناسب و من نگفتم چرا؟گفتم باشه..موافقم.
کلش همین بود اونم کاملا رسمی....
آخرین پیام ها تا امروز ظهر بودکه می خواست بدونه فیلمو دیدم که گفتم هنوز دستم نرسیده...
دوستان نمی خواهم اشتباه کنم..این روزها خیلی شادم....بالهای صداقت عزیزم به خاط دعاهات ممنونم و همه دوستان...
من حقیقتا دوستش دارم از ته قلبم..همیشه داشتم و با تجربه هام فهمیدم اون تنها مرد نمونه ایست که می تونم وجودشو کنارم تحمل کنم..نمی خوام از دستش بدم..
ولی ازش می ترسم.....نمی دونم اگر بخواد همو ببینیم با چه جراتی تو چشماش نگاه کنم..گاهی می گم اصلا برم یک جای دور ولی باز دوست داشتنش و این همه علاقه ام نمی ذاره....
نمی دونم چطور آنقدر اسیرش شدم و اونم گویا این طور شده...
مطمئنم وابستگی نیست..من مقالات تالارو خوندم ..علایم حسی من بیشتر علاقه است و دلبستگی .....من به واقع ایشان را دوست دارم شاید فرشته جان که همیشه در این 8 ماه کنارم بود بهتر از همه حال مرا درک کند.....
دوستان من منتظر ادامه بحث و پیشنهادتون هستم....
هم خواهر های خوبم هم برادرهلی مهربان...
ممنونم...:16:
سلام سارا عزیز...:72:
همین که می دانیم که خرسندی...همین که می دانیم پرنشاطی..همین که می دانیم طعم شیرین عشق را کشیده ای برایمان کافیست تا قدری تامل کنیم و باندیشیم در باب آنچه اتفاق افتاده است.
سارای گرامی بگذارید زندگی را خلاصه کنیم در یک مرحله بسیار حساس...و آن مرحله "تجربه" کردن است.گاهی در عجبیم چرا من؟؟....گاهی دلخور می شویم؟؟
اما آیا هنگام رسیدن به عشق دلخواهمان گفته ایم خدا چرا من؟؟
سارای عزیز بزرگترین درسی که از این دوست داشتن گرفتی...تجربه بوده است...تجربه ای که شما را به نهایت شناخت خود و جنس مخالف کشانده است و این می ارزد به تمام رنج هایی که کشیده اید.
سارا گرامی هدف ها متفاوت هستند ....زیرا انسان دائم در حال تغییرن.
آیا میشود بر حسب همین فرمول ساده دانست که "هدف ایشان(h) از ادامه رابطه و بازگشت دوباره"" چیست؟؟
بله می شود به شرطی که دو عامل در کنار یکدیگر و در تعامل با هم قرار گیرند... این دو عامل عبارتنداز::
1> پاک سازی
2>ذخیره
در مورد اول (پاک سازی)>> وقتی رابطه ای را دوباره شروع می کنیم در واقع از خطاهای قبلی خود آگاهیم و با هدف دیگری پا به میدان گذاشته ایم...بنابراین باید خود قبلی را نیز فراموش کنیم. سارای عزیز شما باید rsrs1380 قبلی را فراموش ساخته و از دید جدیدی به خود بنگرید زیرا تغییر کرده اید...همچنین فرد مورد نظر(همین فرد مورد بحث(اقا)) قبلی را فراموش ساخته و از رویاهای گذشته که سبب علاقه مندی شما به ایشان شده بود را از یاد برید.
در واقع طوری به او بنگرید که گویی یک خواستگار جدید است که هرگز او را ندیده اید. این مرحله پاک سازی است که ما را به بینش جدیدی در مورد حق انتخاب می رساند... یعنی ما دیگر در انتخاب خود یک پیش زمینه نداریم که بر قدرت تصمیم گیری ما تاثیر گذارد.
.................................................. .....................
مرحله دوم(ذخیره سازی)>> رابطه جدید که بعد از پاک سازی شکل گرفته و ادامه می یابد دارای دو حالت ویژه است....یکی ترس از دست دادن موقعیت....و دومی تاکید بر حفظ آن است.
یعنی ما دارای نوعی تردید هستیم که آیا می توانیم با فرد تغییر یافته هماهنگ شویم و از سوی بدلیل عدم هماهنگی موقعیت را از دست رفته تصور می کنیم.
سارا گرامی در این مرحله(ذخیره سازی) تمام تلاش ما باید صرف جمع آوری اطلاعات دریافتی از شخص مورد نظر باشد.
یعنی تمام رفتارها و حرکات او را در نظر گیریم و این اعمال را با ""خودتغییر یافته""(سارا جدید) تعمیم داده و مقایسه نماییم.
سارا عزیز برای این کار بهتر است از خودتان شروع کنید کاغذ و قلم بردارید تمام ویژگی های که کسب کرده اید را در یک طرف و تمام کردارهای نامناسبی که داشتید ولی ترک نمودید را در طرف دیگر کاغذ بنویسید... سپس رفتارها و ویژگی های فردمورد نظر را هم در پایین آن کاغذ به همان صورت بنویسید..
بعد از اتمام خواهید دید که آیا ""هدف شما از تغییر"" یکسان بوده و یا نه.
.................................
سارای گرامی حال سوال این است که آیا اگر هدف یکی بود می شود رابطه را بصورت جدی و صمیمی ترادامه داد؟؟
>>>خیر نمی توان.........زیرا آخرین مرحله شناخت باقی مانده ...آنهم پایبند بودن به اهداف است.
از کجا باید اطمینان حاصل کنیم که فرد مورد نظر ما به اهداف خود پایبند خواهد بود؟؟؟
با گذشت ""زمان" :300: و ""صبور بودن"" :305: /در کنار داشتن رابطه مشخص و رسمی (بدون درگیری عاطفی و مبتنی بر شناخت و....):43:
..............................................
حال سارا عزیز شما با روند رابطه محدود فعلا به پیش روید و ما را هم در جریان بگذارید تا در ادامه راهنمایی های دقیق تری انجام دهیم.
.................................................
:305:بیادمان باشد ازدواج یعنی تعهد....و هرکسی که این ویژگی را دارا باشد متعهدترین فرد برای همسر و زندگی خود خواهد بود...بنابراین تاکید را از شخص محدود برداشته و بر شناخت نامحدود اصرار ورزیم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mamfred
:104: :73: :104: :73: :104: :73: :104: :73:
خیلی بازخورد عالی و سنجیده ای هست.
(شارژ 10 روز عضویت رایگان mamfred به خاطر اشاره به این نکات بسیار مهم)
خلاصه:
در شناخت برای ازدواج باید تاکید روی معیارها و منطق و کنترل احساس باشه و در این راستا استفاده از نظرات تخصصی، مشاوره ای افراد ثالث بسیار موثر است.
سلام:72: دوستان خوبم:
دوستان عزیزم از همراهیتون در تاپیک و به خصوص ایمیل و پیام خصوصی ممنونم....هرگز لطف شما رو فراموش نخواهم کرد به خصوص دوست اندیشمندم فرشته جون....:228:
خب من بارها پست های دوستان خوبم رو مطالعه کردم و دارم سعی می کنم که رعایت کنم و چقدر سخته آدم احساسشو کنترل کنه ولی تا الان موفق بودم و هر حس خاصی پیدا می کنم می بینم تو این یکسال مثلا فلان جا تو تاپیک نتیجه اشو دیدم و پرهیز می کنم ..ولی صبوریم جالبه..دیشب باورم نمی شد تونستم صبور باشم..بچه ها چقدرم خوبه وقتی با تعلل جوابی به سوالات می دم یا رفتار می کنم می بینم چقدر پاسخی که دریافت می کنم هم منطقیست..
به هر کس که این تاپیک رو می خونه پیشنهاد می کنم این صبر رو امتحان کنه.....هرچند من هنوزم دانش آموز این راهم...
خوب از حاشیه برم کنار و بگم چی شده تا الان و سوالاتم هم بپرسم تا باز مثل همیشه زحمت همفکریش با شما دوستان باشه...
بعد از اون پیام ها که براتون در بالا نوشتم ما باز هم صحبت کردیم که من یک قسمت اصلی رو می نویسم....
و این اصلی ها مال دیشب هست:
موضوع از یک کنسرت که در شهر ما بود شروع شد و من باز با بیان برخی سوالات در رابطه با صحنه های کنسرت تونستم کمی عقایدش رو محک بزنم..که البته پارسال این کارو کرده بودم ولی خوب 10 ماهی گذشته و منم خواستم از نو ببینم نکنه اون چیزهایی که قبلا برام مهم بوده هم تغییر کرده اند و دیدم نه از این نظر موردی نبود..هم من هم ایشان هم کاملا رسمی حرف زدیم انگار نه انگار سال پیش کامل آشنا شده بودیم..و جالبه من تازه دارم دوباره می ششناسمشون چون چیزهایی امسال یاد گرفتم که پارسال بلد نبودم که بخوام بهشون دقت کنم.:227:
در انتهای حرف های شناخت متوجه شدم که گویا ایشان قضیه پارسال را کامل کنار گذاشته و دوستان اصلا جز همون یک شب دیگه راجع به خطاهامون حرف نزد..حتی نگفت فلان کارو کردی یا..منم نگگفتم..حس می کنم فراموش کرده و جالبه ولی من دوست دارم راجع بهش حرف بزنم ولی نزدم و یاد حرف نقاب محترم افتادم که گفت اولین مرحله پاک سازیست...
ایشان جز آن شب که من خطاهارو گفتم و او هم گفت و هردو پذیرفتیم که اشتباه بود جداییمون دیگه اصلا اشاره ای نکرد و احساس می کنم نمی خواد دیگه در این مورد صحبت کنه....
و بعد از اون به من گفت که امروز خانواده اش میان شهر ما....
منم گفتم حتما میان که وسایلتو جمع کنی و بری..چون دوستان سربازیش تمام شده بوده و من اصلا نمی دونم و نمی فهمم چرا مونده اینجا....
گفت نه.......تازه دارن میان پایه های پسرشون رو محکم تر کنند!!!!
منم گفتم چرا؟نمی خوای برگردی ............ (اسم شهرشون )؟
گفت نه....
ادامه داد دارند ماشینی که خریدم هم برام میارن!!!!(دوستان من اصلا متعجبم این اصلا داشت می رفت خارج حالا می گه ماشین خریدم!!!)
منم گفتم عادی عادی:مبارکه ...
بعد گفتم حیف که نمیشه بگم بهشون سلام برسون.( چون خودش گفته بود فعلا خانواده ها ندونند من اینو گفتم ))
می دونید چی گفت:
گفت ..چرا نمیشه..من حتما سلام تو رو بهشون می رسونم..!!!
منم دیدم دارم گیج میشم..میهم حرف می زنه ...ترسیدم خراب کاری کنم:D گفتم دیروقته اگر میشه استرحت کنیم تا بعدا ...
اونم بعد مدت ها مثل قدیم بهم شب بخیر گفت ....(محبت آمیز) ولی من تنها بسنده کردم به کلمه شب خوش..
البته این مهم هاش بود وگرنه حرف چندین بار زدیم..
احساس می کنم داره گیجم می کنه...درست حرف نمی زنه و منم می ترسم کنجکاوی کنم...
ولی لحنش عین پارسال شده...توجه نشون میده ولی احساساتی بازی اصلا که این خیلی خوبه...
نمی دونم ایشون که اصلا داشت می رفت چرا برنامه هاش آنقدر عوض شده؟
قبلا شرطش این بود که تو هر ده کوره ای زندگی می کنیم ولی این شهر ما که تو خوزشتانه نه....حالا می گه دارم پامو سفت می کنم اینجا...
قبلا انقدر مرموز نبود..حس می کنم مرموزه..طوری که گاهی میگم نکنه منو گذاشته سر کار!!!1بعد یادم میاد که این تیپ ادمی نبود...نمی دونم..گیج گیجم...
اصلا نمی تونم پازلشو مرتب کنم...
دوستان این درحالیه که من تنها از خانواده ام مامانم می دونه...نمی دونم اصلا این کار درسته ؟
من هنوز نمی دونم دقیقا چی می خواد ..می ترسم باز ضربه بخورم...قشنگ حرفشو نمی زنه...
و البته منم کنجکاوی نمی کنم...
چه کار کنم؟
مسیرو چطور ببرم جلو؟
داشتم فکر می کردم یک رابطه که بهم خورده می خواد دوباره درست بشه چقدر استرسش بیشتره ..من اصلا پارسال استرس نداشتم ولی الان همش می ترسم...تازه اصلا نگفته هنوز همو ببینیم....
و یک چیز..نقاب فرمودند اولین مرحله پاک سازیست...ولی من اصلا نمی تونم پاک سازی کنم..اتفاقا همش عین فیلم قضایا پارسال جلوم رژه می رن....و وقتی می بینم اون هیچ تمایلی نداره که راجع بهش حرف بزنه منم سکوت می کنم ...
والا به نظرتون عجیب نیست من آنقدر گیجم؟!
والا از پس این همه اسم دارو و درس بر اومدیم تو یک رابطه ساده موندیم!!!!!!!!
خودممم خنده ام می گیره....
منتظر راهنماییتون هستم.....
ممنون.
سلامی دیگر..
rsrs1380 گرامی نوشته اند::
"""..هم من هم ایشان هم کاملا رسمی حرف زدیم انگار نه انگار سال پیش کامل آشنا شده بودیم..و جالبه من تازه دارم دوباره می ششناسمشون""""
.................................................. .
سارا عزیز برخلاف اینکه می گویید بنده نمی توانم "پاک سازی" کنم...اما با توجه به متن بالا مشخص می شود اولین گام را صحیح برداشته اید.
تاکید "پاک سازی" شناخت دوباره فرد بدون در نظر داشتن خصوصیات قبلی اوست... نه بدون در نظر داشتن تخیلات قبلی که شامل موقعیت هاست.
در اولین مرحله باید همان گونه که خود اشاره کردید کاملا رسمی در پی کسب شناخت فرد مقابل بود.
آن چیزی که در میان بسیار حائز اهمیت بوده و هست >> عدم تاکید بر حفظ موقعیت و فرد مقابل است...
یعنی این ذهنیت را از خود دور سازیم که اگر رابطه شگل نگیرد یا ادامه نیابد چه خواهد شد؟؟
باید بدانیم که هدف ما در حال حاضر "شناخت" فرد مقابل است نه تاکید بر ادامه رابطه. در این صورت با آرامش کامل و بدون هیچ گونه ترس و استرسی در این مسیر گام برمی داریم.
در مرحله "شناخت" باید فرد را به چالش بکشانیم..او را در موقعیت های مختلفی قرار دهیم. از جزئیات زندگی بیشتر از او سوال کنیم.
نکته دیگر این است که در پرسه شناخت نباید بیش از حد به گفته های فردمقابل توجه شود.. بهتر است توجه را از گفته ها به اعمال محدود سازیم.چرا؟؟
زیرا گاهی فرد مورد نظر تلاش دارد با بیان جملات و سخنانی که اصولا واقعیت خارجی ندارند ما را در یک برزخ قرار دهند در این صورت تمام انرژی ما صرف جست و جو و ردیابی معانی ابهام آمیز شده و ما را از هدف اصلی همانا "شناخت" بدور می سازد.
این مورد بالایی که مطرح کردم کاملا در رفتار شما مشهود است...یعنی فرد مورد نظر با بیان ابهامات ذهن شما را بیشتر بسوی انان جلب می کند.
همان گونه که قبلا هم اشاره کردم باید هدف هر دوی شما عزیزان از ایجاد رابطه یکی باشد. بنابراین در ابتدا به تعیین اهداف تاکید بورزید.
بطور جد با برنامه ریزی خاص هدف خود را از ایجاد رابطه با ایشان مطرح کنید. طول مدت رابطه را مدنظر قرار دهید... شرایطی را برای رابطه بگذارید.
طوری باید رفتار کنید که ایشان متوجه شوند برای زمان و انرژی خود ارزش قائلید.
.............................................
rsrs1380 گرامی از همه مهم تر این فرصت(ایجاد رابطه) را به عنوان رسیدن به خواسته ها و رویاهایتان مدنظر قرار ندهید. در غیر این صورت رابطه با خودمحوری و احساسات به پیش خواهد رفت. بهتر است خواسته ها در خدمت رابطه باشند نه رابطه در خدمت نیازها.
شرایطی را فراهم آورید که فرد سخنان قبلی خود را تکرار نماید..بهترین کار پرسیدن سوالات قبلی و تکراری است(البته نه رجوع به گذشته ها)..
البته خانواده ها باید از ابتدا در جریان رابطه باشند.
بعد از طی دو مرحله ای گفتم///پاک سازی و ذخیره سازی.... اولین گام در جریان گذاشتن کامل خانواده ها است.
:305: :305:
rsrs1380 عزیز آرامش و صبوری همراه با یک رابطه رسمی و مشخص .....بهترین گزینه برای شناخت و ادامه رابطه محسوب میشود.
سارای عزیز
این که اصلاً هیچ سئوال و کنجکاوی نکنی درست نیست ، من هم تأکید دارم برای ادامه این ارتباط هدف تعیین کنید و از ایشان بخواهید هدف خود را بیان کند و طفره را هم نپذیرید ، و در ادامه هم بر مبنای همان هدف پیش بروید ، و همچنین تأکید دارم که پاسخ سئوالات شناختی خود را سعی کنید در رفتار وی بجویید . و وی را در موقعیتهایی قرار دهید که نشان دهد در زمینه مورد نظر شما چگونه است .
لازمه این کار این است که لیستی از آنچه مد نظر دارید از همسر آینده بدانید ( دقت کنید همسر آینده نه این شخص مشخص تا آنچه مد نظر دارید مطابق وی و احساستان تنظیم نکنید )و آنچه مایلید که باشد ( اصولی که می خواهید داشته باشد ) را لیست کنید ، و با پیش آوردن موقعیتها به کمک یک مشاور حاذق عملاً و در رفتارش بسنجید .
وارد فاز احساس نشدنتان یعنی آن که محور رفتار و اهداف و برنامه های شناختی شما احساسات نباشد . ( دوری از هیجانات ، و در عوض آن به کاربرد بردن منطق ) چون در حال حاضر می بینم شما هیجان زده اید ( دستپاچگی ). خونسرد و به قول محمد طبیعی پیش بروید .
باز تأکید می کنم هم از ایشان بخواهید هدف را روشن کند ، هم خود هدف مند باشید (در این رابطه )
سلام سارا عزیزم
من بر مبنای صحبت این اقا که گفته اند خانواده ام می خواهند پسرشان را محکم تر کنم فکر می کنم هدف ایشان از این رابطه ازدواج باشه
من هم با صحبت های اقای نقاب کاملا موافق ام که خانواده ها در جریان قرار بگیرند
این که دو خانواده در جریان قرار بگیرند به این معنی و مفهوم نیست که شما حتما و حتما باید در نهایت با هم ازدواج کنید
راستی یه نکته به نظرم اومد
عزیزم مساله خارج رفتن مگه به همین سادگی هاست به خصوص برای کسانی که رشته شون پزشکی ه
امریکا رو که من اطلاع دارم خیلی خیلی برای پزشک ها سخت ه و به همین راحتی ها ویزا نمی دن
اروپا هم به احتمال زیاد خیلی اسون نیست