-
RE: واقعا درموندم.....
سلام مثل اینکه من منظورم رو خوب نمیتونم برسونم از بس حرف میزنم:311:
1) من ازون خانم اصلا خواستگاری نکردم و حتی یه کلمه هم بینمون راجع به این مسئله ردوبدل نشده! فقط یه جور درگیر احساسی از نوع دانشگاهیش بوده که فعلا ختم شده...
2)اون خانمی که به من (البته نه خیلی صریح و رک) پیشنهاد داد یه خانم دیگه س همکلاسم نبود...یه جورائی یکی از شاگردهام بود....که کلا اون قضیه اش منتفی شد...بنده خدا خیلی احساسی شده بود و ....
در آخر:
من با این طالب و مطلوب مخالفم:300: حرف من اینه که هر کدوم از طرفین چه زن چه مرد میتونن پا پیش بزارن....ولی 1) با آرامی و مرحله به مرحله 2) در صورتی که مثل قفل و کلید با هم مچ باشن نه اینکه یکی از طرفین زور بیخود بزنه.......
پی نوشت: ببخشید من کلا زیاد تایپ میکنم ... هر چی به زبونم میاد رو انگشتام جاری میشه بعد میبینم که کلی شده...این پست تازه رژیمی بود:311:
-
RE: واقعا درموندم.....
انگار باید دوباره معذرت خواهی کنم
من تاپیک شما رو با یه تاپیک دیگه اشتباه گرفتم
انصافا هم خیلی شبیه هم بودن
مخصوصا پستهای آخر
تو اون تاپیک آقا با خانمی که دو سال از خودش بزرگتر بود مدتی رابطه کاری داشت و بهش گفته بود قصد ازدواج نداره اما بعد از اینکه فهمیده بود ایشون یه خواستگار دیگه داره و مایل به ازدواج با اون خواستگاره این آقا هم پا پیش میذاره و قرار میشه خانم مدتی فکر کنه و جواب بده
من فکر کردم شما همون آقا هستین که الان پشیمون شدین
ببخشید
:72:
-
RE: واقعا درموندم.....
سلام مهتاب خانوم، اون آقاهه که می گین من هستم :311: البته ماجرا یه کم با چیزی که شما می گین فرق داشت، من برنامه ام نامشخص بود ولی صراحتا نگفته بودم که قصد ازدواج ندارم... در مورد رابطه ما هم اتفاق خاصی نیفتاده ایشون هنوز در حال "شناخت" طرف جدید هستن و من در حال رهایی :) البته این رهایی بسیار هم سخت بوده و گرون تموم شده برام، کار به روان پزشک و مشاور هم کشید ولی کم کم دارم آرامش پیدا می کنم.
این خانوم هم حداقل اون موقع که من متوجه شدم تمایل خاصی به اون خواستگار نداشت، فقط از این جهت که طرف از همون اول به اسم ازدواج اومده بود جلو، حس کرده بود روی اون بیشتر می شه حساب کرد.
-
RE: واقعا درموندم.....
سلام
من موندم این آقایون از نگاه یه خانم چه داستانها و تصوراتی که پیدا نمی کنن!!!!!!!!!!!!!
والله من خودم یه بار یکی رو نگاه کردم. اگه الان بپرسی چرا اصلا دلیلی ندارم. کلی داستان برام پیش اومد که اصلا نمی تونستم هضمش کنم. حالا داره برام جا می افته!!
مگه می شه زندگی رو بر پایه تخلیات ناشی از تعبیر یه نگاه بنا کرد.
-
RE: واقعا درموندم.....
حرفتون غلط نیست و خیلی از اوقات درست هست ولی من همیشه این ترس رو داشتم که ممکنه اون یا کسی دیگه این پست رو بخونه واسه همین هیچوقت از کلیات پائین تر نیومدم...اما مسئله نگاه کردن نبود دوست عزیز....
بخشی ازین که علائم چی باشن فرهنگی........بخشی روانیه.......واسه همین سوء تفاهم پیش میاد و اینو کاملا درست میگین....اما همه تجربه های درستی هم از رد و بدل شدن غیرکلامی احساسات داشتیم...
بهرحال حرفتون درسته اما قضیه منم به این سادگی نبود....من فقط خواستم روی اصول کلیش راهنمائی بگیرم...