RE: نمی خوام ازش جدا شدم!
سلام من اخلاقياتم تا حدود زيادي شبيه همسر شماست و بايد بگم اگر با من چنين برخوردي ميشد دقيقا ( تاكيد ميكنم دقيقا ) همين عكس العمل رو نشون ميدادم ( گرچه از نظر عقلي كه فكر ميكنم خيلي برام موجه نيست ولي ذاتيه )
در مورد اينم كه بهتون گفته نمك نشناس تشريف داريد با عرض معذرت خيلي خوب گفته . حداقل اين تاپيك داره بهم ثابت مي كنه بعضي مردا جنبه ي محبت خالص رو ندارن . به من كه مي خواستم در آينده اينجوري باشم داره درس خوبي ميده
اون تا قبل از ازدواجش تمام شور و هيجانش رو نگاه داشته برا همسرش اون وقت.......
خيلي سخته حسي كه الان داره منم بودم شايد بعد 6 سال زندگي كه اينهمه سعي كرده بودم همسر خوبي باشم و جوابم شد اين به فكر طلاقم مي افتادم البته اگه محبت قلبي وجود داشته باشه منصرف ميشدم
در مورد اينكه ناز كرئن و ... تو اخلاقشون نبوده تعجبي نداره ولي وقتي شخصيت نميذارين واسه طرفتون تا آخر عمرتونم محلتون نذاره مقصريد
خانوما همين جوريشم ازين حرف بهشون بر مي خوره مغرورم باشن كه ديگه هيچي . شما لهش كردين و خوشبختانه اين تيپ آدما نميشينن كه بيشتر له بشن . موافقت شمام با پيشنهاد اون به اين فكرش دامن زده . تا حدي كه حتي وقتي برخورداي شمارو در اون اواخر ديده ممكنه فكر كرده باشه به دلايلي غير از دوست داشتنش اينكارو كرديد. و اينكه ساده از اون حرفتون گذشتيد و سعي در جبرانش نكرديد. اينكه شما واسطه بفرستيد و اصرار براي صحبت كردن با ايشون داشته باشيد تسكينه ولي كافي نيست . حداقل چند وقت تو همين حالت مي مونيد اظهار پشيموني بكنيد دنبالش باشيد ولي با حفظ شخصيتتون
به نظر من شمارو الانم خيلي دوست داره كه اگه نداشت اين عكس العمل رو نشون نميداد
به نظر من اس ام اس يا ايميل هاتونو مي خونه توجه شما ( مردانه ) براش مهمه ولي تاوانشم بايد بديد
شما با يه حرف تمام خصوصيات خوب اون رو زير سؤال بردين . اگرم خودتون آدم مغروري هستيد طبق اينكه خودمم اخلاقم اينجوريه سعي نكنيد لجبازي كنيد يا به غرورتون بنازيد كه اصلا نتيجه خوبي نداره بدتر ميشه
چون به همون اندازه كه قبل ازدواجش با بقيه برخورد محكمي داشته ممكنه اين شامل شمام بشه و اونوقت بايد ذوق كنيد كه به آرزوتون كه مغرور بودن اون تو برخورد با شماس رسيديد!!!!! انقد كه بهتون اجازه نده حتي اسمش رو بياريد
و اگه برگرده و يكبار ديگه چنين موضوعي براش تكرار بشه شك نكنيد كه در عين دوست داشتن تركتون مي كنه و به همون محكمي كه پاي قول و قرارش با شما موند پاي اينم ميمونه .
الان من اگر جاي شما بودم تو اس ام اس يا ايميل هام براش مي نوشتم كه بهترينه كه دوست داشتني ترينه و ....( از اس ام اس ها يا متن هايي كه حس كليشه اي بودن رو القا مي كنن دوري كنيد چيزي كه خودتون بگيد و توش از كلمات محبت آميز و بيان احساساتتون استفاده كنيد تاثير گذار تره ) بهش نگيد عصباني بودم و اون حرف رو زدم بلكه بگيد من احساس كردم تو با اون حرفت داري مرد بودن من رو علاقه خودم به تو رو و.... رو زير سؤال ميبري نميدوني كه چقدر برام سخت بود و....
صرف اينكه بگيد عصباني بودم دردي از همسرتون دوا نمي كنه
بگيد دوست داريد با هم باشيد و دوباره پدر و مادر شدن رو تجربه كنيد ( اين وسطام مثلا بگيد بچمون شبيه تو باشه خيلي خوشگل ميشه و ..... )
اون الان به محبت شما نياز د اره . شما هم گويا ازينكه خودتون دنبالش باشيد بيشتر خوشتون مياد پس بهش عمل كنيد
آدما تو ناخودآگاهشون سعي مي كنن شبيه اوني باشن كه دوست دارن پس غرور شمام براش مهمه توجهتون به اونم همين طور
اگه ميبينيد به تماس هاتون جواب نميده به يه روز يا دوروز يه بار كاهشش بدين و فقط از ارتباط به وسيله ايميل و اس ام اس استفاده كنيد بعد چند روز يه روز به تعداد زياد تماس بگيريد زمان تماس و اس ام اس دادن هم مهمه ترجيحا زمانهايي كه تو نامزدي با هم صحبت مي كردين يا اوقاتي كه احساس مي كنيد در اون مواقع بيشتر به شما فكر مي كنه.
كم كاري و كم توجهي شما هم وضع رو بدتر مي كنه زار نشون دادنتونم همين طور ( فكر كنم 100 مين باره كه اينو ميگم چون نكته كنكوريه )
خلاصه يه جوري بايد براش جا بندازيد كه اون حرفتون از علاقه زيادتون به اون بوده وگرنه عصباني بودم و اشتباه كردم و تو باعثش شدي و.... بي تاثيره.
بهش بگيد غرورتون رو زير سوال برده با اون حرفش اما نه جوري كه حس كنه حرفتون براي مقابله به مثل بوده حس كنه كه از ناراحتيتون از شكستنتون بوده.
دقيقا مثل همين چيزايي كه اينجا گفتيد مثل اينكه شمام دوست داشتيد موقع سونوگرافي يا خريد بچه باشيد و .......... دونه دونشو بگيد شنيدن چنين چيزايي هم دلش رو نرم ميكنه هم اينكه تصور اينكه شما به خاطر عدم جذابيتش با پيشنهادش موافقت كرديد رو از بين ميبره و هم حس اينكه حق صد در صد با اونه . ممكنه تو ظاهر نشون نده ولي يه مقدار هم خودش رو بعد اين حرفاتون تو روابط سرد اون مدتتون مقصر ميدونه
اينايي كه گفتم در موردي كه سقط جنين به همراه نداشته باشه جواب ميده ولي در مورد اون نظري ندارم.
تا اينجا كه پيش بريد و زندگيتون تقريبا ( كاملا يه ذره طول مي كشه ) به حالت عادي برگرده تازه بايد به فكر اختلاف جنسي بود
من چيزي كه به فكرم رسيد گفتم ( هرچند ميدونم افتضاح بود ولي شايد يه جاهاييش به درد بخوره ) اميدوارم به كارتون بياد
يه چيزيم بهتون گفت جاي اينكه مثل هميشه عصباني بشيد نشون بديد كه عصباني و ناراحت شديد ولي بگيد مي خوام بهت ثابت كنم كه دوست دارم. لحن حرفاتون خيلي خيلي خيلي مهمه.اينم كه حرفاتون رو مستقيما به خودش بگيد خيلي اهميت داره
در مورد تعريف شما از نجابت بايد گفت شما از افراد منفعل خوشتون مياد و ربطي به نجابت نداره .
نجابت يعني كنترل غرايض يعني مثل همه افرادي كه دور و برمون مي بينيم به دوستيهاي كثافت بار قبل ازدواج تن ندادن . يعني اينكه محبت رو فقط براي همسر نگه داشتن .
[/quote]از یه رابطه محکم و مقدس, نه یه رابطه هوس الود.
نقل قول:
هوس در غالب ازدواج تاكيد مي كنم فقط و فقط و فقط در قالب ازدواج و خانواده جز قشنگ ترين و مقدس ترين و پاك ترين احساسات انسانيه
تا بوده حرف از امتناع و ناز کردن خانوما بوده[quote]
بله . مردا تو درد و دلاشون به هم اينو ميگن احيانا عبارت اه اعصاب آدمو خورد ميكنه با اين ادا اطواراش و .... رو نشنيديد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مطمئنا كسي نمياد بگه همسر من فعاله و ...... به بقيه چه ربطي داره . درد و دل و شكايت رو عموما ميگن
در مورد اينكه فعال بودن جنسي خصوصيت بسيار خوبيه شكي نيست . در احاديث هم همون طور كه آقاي kamran2007 گفتن چنين موضوعي ذكر شده براي نمونه :
پيامبر اكرم (ص ) فرموده است :خيرنسائكم العفيفة الغلمة بهترين زنان شما آن زن با عفتى است كه به شوهرش تمايل بسيار داشته باشد
وپيامبر اكرم (ص ) فرموده اند: بـهـترين زنان شما زنى است كه وقتى با شوهر خلوت كند همچنان كه از لباس برهنه مى شود, از حـيا نيز برهنه گردد و چون از خلوت با شوهر بدر آيد و لباس بر تن كند, جامه پولادين حيا را نيز بپوشد.
من با خوندن پستاتون يه حدسي ميزنم كه بد نيست ازين منظرم بهش نگاه كنيد
شايد شما آدم گرمي نيستيد و اون بخواد با اين برخورداش يه جوري بهتون بفهمونه كه دوست داره اينجوري باشيد. بيان نيازها با اين مورد فرق داره . ذكر اينكه اون دوست داره شما خيلي مشتاق باشيد براش مبتونه مثل اين باشه كه ازتون خواهش بكنه من رو جذاب ببين به من توجه داشته باش و .....
به اين نكته هم دقت كنيد كه در حال حاضر خيلي از زوج ها سر بيان نكردن خواسته هاشون در اين مسائل مشكل دارن و شما كه خانمتون اينجوريه اعتراض داريد . برآورده شدن نياز جنسي حق مسلم و اساسي اون در ازدواجه و شما هم علم غيب نداريد و علامه دهر نيستيد پس بايد با بيان بهش رسيد
RE: نمی خوام ازش جدا شدم!
سلام دوستان. تو این مدت اتفاقات زیادی افتاده.
بعد از اولین بار که دیدمش خانومم دوباره می ره سرکار. مادر خانومم می گه خیلی بهتر شده. خودشم یه بار گفت حرف زدن با تو خیلی ارومم کرده, در مورد بچه فقط با تو می تونم راحت حرفمو بزنم.
از نظر ظاهری هم مشخصه روحیه اش بهتر شده.
الان جوابمو میده و حاضره ببینتم ولی سر حرفش برا طلاق هست.
13 اسفند عروسی یکی از دوستای نزدیکمون بود. به دوستش گفته بود اصلا حوصله مهمونی و شلوغی ندارم ولی دوستش انقدر اصرار کرد که بلاخره اومد. منم دعوت داشتم البته جدا از هم اومدیم عروسی.
دوستامون میدونن می خواد طلاق بگیره ولی دلیلشو نمی دونن. با دوستامون سر یه میز نشست منم که اومدم رفتم پیششون. خیلی باهام سرد و بی تفاوت بود حتی از زمانی که تنها با همیم هم سردتر باهام برخورد کرد. قبلا توی جمع خیلی هوامو داشت, خیلی بهم توجه میکرد. این رفتاراش برام دردناکه.
دوستامون خیلی سعی کردن یه کاری کنن که بهم نزدیک بشیم ولی اون خیلی بی اعتنا به من بود.
یکی از بچه ها از قبل از ازدواجمون تعریف می کرد. از اینکه من چقدر دنبالش بودم,چه قدر عاشقش بودم ولی اون اروم نشسته و بعضی وقتها فقط یه لبخند می زد.
اونشب همه سعی کردن بیشتر از ما حرف بزنن ولی اون هیچی نمی گفت.
هرچی ازش خواستم باهم برقصیم گفت حوصله ندارم.
شبش هم چون من زیاد حالم خوب نبود منو رسوند خونه و خودش با اژانس رفت خونه اشون. بهش گفتم خیلی خوشگل شده, گفتم شبو بمونه خونهء خودمون قبول نکرد. چند بار اومدم جلو ولی نزاشت بهش نزدیک بشم. بهش گفتم می خوام با زنم س.ک.س داشته باشم گفت دیگه هیچوقت نمی خواد باهام باشه.
اینم بگم یه بار تو این مدت اومده بود تا اتاقو جمع کنیم ولی اصلا نتونست بیاد داخل خونه فقط ماشینشو از داخل پارکینگ برد ولی این دفعه تا اژانس بیاد توی خونه منتظر موند. تو این فاصله سر به اتاقا میزد و همه جا را دید.
فرداش خبر رسید که پسرعمه خانومم به یه طریقی ازش خواستگاری کرده. قبل از ازدواجمون پسرعمه اش می خواستش. بعد از ازدواجم ارتباطشون با این پسرعمه و عمه قطع شده بود. البته عیدا خانومم می گفت باید بریم دیدن عمه ام اگرچه اونا برا بازدید نمی یومدن.یه بارم عمه اش عمل کرد برا دیدنش رفتیم.
حالا بعد از 6 سال که باهم ازدواج کردیم و حتی داشتیم بچه دار می شدیم پسر عمه اش تا فهمیده با هم مشکل داریم با کمال وقاحت اومده از فرصت استفاده کنه.
خیلی اعصابم بهم ریخت. رفتم خونه شون, کنترل خودمو نداشتم پدرشم بود گفتم مردیکه غلط کرده اومده خواستگاری زن من. پدرش گفت زنت بود. دیگه مسائل دختر من به تو ربطی نداره.
گفتم هنوز زن رسمی و قانونی منه, منم طلاقش نمی دم. باباش گفت اینجوری فقط وقت خودتو و ما را تلف می کنی. اخرش که چی دختر من نمی خواد با تو زندگی کنه, بچه شو که کشتی می خوای چه بلایی سر خوش بیاری تا خیالت راحت شه.برو خدا رو شکر کن ازت شکایت نکرده.
بعد خانومم اومد طرف من. به باباش گفت مسئله منو امیر اصلا ربطی به بچه نداره. امیر هیچ ربطی به افتادن بچه نداره. به باباش گفت رامین خیلی بیجا کرده اومده خواستگاری من. من تا طلاق نگیرم هنوز زن شوهر دارم, بی خود از کارش دفاع نکنید.
به من گفت تو برو خونه تا بعد من خودم بیام با هم حرف بزنیم.
2 ساعت بعدش اومد خونه و به من گفت امیر احترام خودتو نگه دار. نباید می یومدی خونه ما داد و بیداد می کردی. بهش گفتم خیلی حالم گرفته شد تا فهمیدم ازت خواستگای کرده ولی گفت اون هر کاری کرده تو حق نداری دعواشو با من بکنی.
بهم گفت خیالت راحت تا ازت طلاق نگرفتم قول می دم به کس دیگه ای فکر نکنم.
بعدشم رفت تو اتاق بچه و گفت بیا تا اینجام با هم اینجا را جمع و جور کنیم.
وسط کار خسته شد رو زمین دراز کشید گفتم می خوای بری رو تخت بخوابی گفت نه همین جا راحتم براش یه بالش اوردم و سرمو گذاشتم رو بالشتش و کنارش خوابیدم هیچی نگفت ولی نزاشت بغلش کنم. بعد دست کشیدم تو موهاشو بهش گفتم می خوام زودتر بچه دار شیم تا این مصیبتا یادمون بره. هیچی نگفت دوباره گفتم می خوام مادر بچه ام تو باشی. بعدش گفت دیگه نمی تونم باهات باشم, گفت هر کاری می کنم همه چیزا فراموش کنم نمی تونم. گفت دیگه نمی تونم اون احساس سابقو بهت داشته باشم.
بهش گفتم یه فرصت بده تا همه چیزا جبران کنم. گفت امیر دیگه نمی تونم روت حساب کنم. گفت من از پس زندگی خودم برمیام ولی فکر می کردم اگه یه موقع کم بیارم می تونم به تو تکیه کنم ولی تو همون موقع که بهت احتیاج داشتم پشتمو خالی کردی.
هر چی ازش پرسیدم منظورت از این حرف چیه, من کی ولت کردم جوابو نداد.
بعد پاشد گفت بیا به کارامون برسیم. موقع رفتن ازم پرسید با خونه می خوای چیکار کنی, می خوای بفرشی؟(3 دانگ خونه مال خانوممه.)
گفتم می خوام منتظر بمونم تا خانوم خونه ام برگرده, دیگه هیچی نگفت.
تو این یه هفته هم چندبار زنگ زدم ببینم با پسرعمه اش چیکار کرد میگه تو کاری نداشته باش خودم می شونمش سر جاش.
RE: نمی خوام ازش جدا شدم!
بيخيال موضوع پسر عمه نشو...چون همين بيخيالي رو هم به حساب سردي و بي علاقگي و ....ميذاره...همين طور ادامه بده....اوضاع داره بهتر ميشه....بهش نشون بده كه هنوز هم برات مهمه...هيچ حرفي راجع به جدايي و پيامد هاي جدايي قرار نده ميدوني چي ميگم؟خودتو بزن به كوچه علي چپ انگار نه انگار كه اتفاقي افتاده و حرف جدايي مطرح شده....
در جوابش راجع به خونه خيلي خوب گفتي....
ببينم شرايطشو داري كه يه سفر ببريش؟تعطيلات عيد هم كه نزديكه....يه سفر دو سه روزه رمانتيك و جالب
موضوع تاپيكت بدجوري ذهنمو درگير كرده و حسابي منو ترسونده....اميدوارم طرز فكر همسر من مثل شما نباشه :163:
RE: نمی خوام ازش جدا شدم!
خیلی منتظر بودم که ببینم اوضاع زندگیتون چطور شد! وقتی نوشته هاتون رو خوندم خیلی خوشحال شدم. فقط چند تا نکته:
1. احتمال خیلی زیاد شما دوباره میشید داماد اون خانواده، پس تمام سعی خودتون رو بکنید که رابطه ی احترام آمیز خودتون رو با پدر خانومتون حفظ کنید.
2. ای کاش! اون موقع که شنید و پس از اون با همسرتون بیشتر در مورد احساساتتون و نیات قلبی تون مبنی بر علاقه ی زیادتون به ایشون باهاش صحبت می کردید تا واقعا حس می کرد که همسرش هنوز از ته فلبش دوستش داره و تنها این زن برای این مرد هست و خواهد بود.
3. حالا که احساس می کنید فاصله تون کمتر شده، پس تمام سعیتون رو بکنید که بیشتر بهش نزدیک بشید، بهش بگید که تنها دلتون می خواست که روش رابطه ی جنسی تون رو عوض کنید و به دنبالش باشید برای همیشه!
امیدوارم که البته، با این صحبت ها خیلی دلم روشن هست که همسرتون برگرده، و مطمئنا با تلاش بیشتر برمیگرده، اما شما سعی خودتون رو بکنید به جای اینکه از همسرتون بازخواست کنید که چرا پسر عمه اش به خواستگاریش اومده، سعی کنید بهش بگید که حالا، می فهمید که چقدر دوستش دارید!
امیدوارم که زودتر خبرهای خوشی رو برامون بنویسید.:43:
RE: نمی خوام ازش جدا شدم!
سلام
این صحبت ها نشون میده همسرتون هنوز هم شما رو دوست داره . فکر می کنم با صبر ،تلاش مشکل حل بشود .
http://www.hamdardi.net/thread-3701-page-1.html
RE: نمی خوام ازش جدا شدم!
[align=justify]سلام koloni عزیز،
هم شما و هم خانمتون دارید خوب برخورد می کنید، من هم به موفقیتتون خوش بینم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط koloni
گفت من از پس زندگی خودم برمیام ولی فکر می کردم اگه یه موقع کم بیارم می تونم به تو تکیه کنم ولی تو همون موقع که بهت احتیاج داشتم پشتمو خالی کردی.
هر چی ازش پرسیدم منظورت از این حرف چیه, من کی ولت کردم جوابو نداد.
حدس می زنم همین مسئله رابطه جنسی مد نظرشون بوده. ایشون در همه موارد کاملا مستقل عمل کرده اند و این تنها نیاز حقیقیشون به شما بوده.
این مسئله هم مسلما با مراجعه به مشاور یا متخصص امور جنسی ( نمی دونم کدوم یکی انتخاب مناسبه، ولی فکر می کنم خودتون بهتر بدونید) قابل حل و تعدیل هستش.
حالا شما خودتون به تنهایی مراجعه کنید و راهکار بگیرید. بعد به همسرتون منتقل کنید. که ایشون مطمئن بشن بازگشتون به معنای ادامه یافتن مشکلات گذشته نیست.
نوشتید که بهشون گفتید خودتون رو وفق می دید، ولی این اصلا چیزی نیست که ایشون بخواد. رابطه مطلوب اینه که هر دو کاملا راضی باشند.
به هرحال صبور باشید، و دست از تلاش برندارید.:72:[/align]
RE: نمی خوام ازش جدا شدم!
سلام
چه خوب هست که تالار رو هم در جریان می گذارید
من هم پیگیر تاپیکتون بودم با صبر و تلاش می تونی به نتیجه دلخواهت برسی
مطمئن باش:72:
RE: نمی خوام ازش جدا شدم!
سلام . من ميگم برمي گرده . سر قضيه پسر عمه ي خانومتون هم مي تونيد بهش نزديك تر بشيد . اون يا خانوادش رو توبيخ نكنيد ولي در مورد پسر عمش نگرانيهاتون رو بهش بگيد . نه يه جوري كه فكر كنه ترسيديد نه يه جور كه انگار خيلي خيلي از پسر عمش عصباني هستيد ( نباشيد تعجب داره!!! )
همينجوري پيش بريد انشاءالله نتيجش خوب ميشه منتظر خبراي شادتون هستيم.:72:
RE: نمی خوام ازش جدا شدم!
سلام دوستان سال نو مبارک.
من که امسال عید نداشتم ایشالا که به شما خوش گذشته باشه.
بعد از اتفاقاتی که دفعه قبل براتون نوشتم پدر خانومم اومد پیشم و بام حرف زد. البته حرف که نه بیشتر تحقیرم کرد. گفت باید بیام زنمو طلاق بدم. میگه دختر من نه اهل قهره نه گله و شکایت بردن حالا که برگشته خونه پدرش حتما خیلی عرصه براش تنگ شده. خلاصه کلی خودشو به رخ من کشید و گفت نه مهریه ازم می خواد نه چیزی. با کمال وقاحت میگه تو دختر منو طلاق بده جهیزیه اش و هر چی حساب مشترک هم دارین مال خودت.
بعد که رفت به خانومم زنگ زدم گفتم پدر حق نداره تو کار ما دخالت کنه ولی اون گفت من نمی تونم به بابام چیزی بگم تا اون موقع که تو خونه خودم بودم کسی حق دخالت نداشت حالا که برگشتم خونه بابام نمی تونم بگم کاری به کار من و زندگیم نداشته باشین.
عید می خواستن برن مسافرت خارج کشور. از وقتی ازدواج کردیم زنم تو پاسپورت منه. این بار که می خواست تنها با خانوادش بره برا گرفتن پاسپورد تنها اقدام کرد ولی من رضایت ندادم. ترسیدم بره و برنگرده.
تو عید خانوادم رفتن دیدنشون وخواهش کردن برگرده ولی فرداش زنگ زد به مامانم که ببخشید که نمی تونم بیام بازدید.
خودم رفتم دیدنش, براش هدیه بردم قبول نکرد. بعدشم گفت من دیگه احساسی به تو ندارم ولی با این رفت و امدا گیج میشم. بهتره از هم جداشیم. بهش گفتم ولی من هنوز دوست دارم ولی قبول نمی کنه.
جلوش گریه کردم , بهش التماس کردم این کاراشو تموم کنه و برگرده ولی انگار قلبش از سنگ شده.
خیلی خورد شدم, غرورم لگدمال شده وقتی دیدم اینقدر اصرار به طلاق داره قبول کردم باهاش بیام دادگاه تا توافقی جدا شیم.
قراره هفته دیگه بریم ولی ازاینکه قبول کردم پشیمونم اما نمی خوام بیش از این خودمو خورد کنمو زیر حرفم بزنم.
نمی دونم چیکار میشه کرد تا با این درد کنار بیام. دارم از زنی جدا میشم که با تمام وجودم دوستش دارم.
RE: نمی خوام ازش جدا شدم!
با سلام
خیلی زوده برای جدا شدن . اگه واقعا دوسش داری زیر بار نرو ....حتی اگه اجبارت کردن بهش بفهمون که میخوایش و حاضری براش هر کاری بکنی ...مگه تو نمیگی دوسش داری چرا پس میزاری کاری کنه که به ضرره شه؟
پسر خوب فقط بزار و باهاش بیشتر حرف بزن ..... فکر کن الان از هم جدا شدین ... به چی میرسین . و یا به چی میرسه ؟ براش صحنه رو تداعی کن ..
انقدرم مغرور نباش منم اگه دخترم میومد خونمون با دامادمون اینجوری حرف میزدم ...
پس زیر بار نرو حتی به زور حرف و داد و بی داد پدر و مادر ..بهش ثابت کن نمیتونی ترکش کنی و دوسش داری( حرف باد هواس عمل کن )سخته اما شدنی ...
""""""یه کسی که آسیب میبینه بهش آینه رو نشون نمیدن که خودشو ببینه """""