خودمم نمیدونم چرا فقط میخوام بدونم هدف اون از این کارا چیه یه روز میگه باهات هستم یه روز پسم میزنه یه روز خوب حرف میزنه یه روز ازم بیزاره من نمیفهمم چه هدفی داره
نمایش نسخه قابل چاپ
خودمم نمیدونم چرا فقط میخوام بدونم هدف اون از این کارا چیه یه روز میگه باهات هستم یه روز پسم میزنه یه روز خوب حرف میزنه یه روز ازم بیزاره من نمیفهمم چه هدفی داره
چرا تو اونو پس نميزني؟
اصلا تو چه هدفي داري؟
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
من تصمیم گرفتم به کل فراموشش کنم اگر هم زنگ راستشو میگم -میگم دیگه نمیخوام از این بیشتر باهام بازی بشه
امیدوارم ضربه نخورم چون اگه عشق نیست خیلی علاقه ی شدیدیه از شما هم میخوام کمکم کنید تا فراموشش کنم تا زندگیم بیشتر از این عقب نیوفتاده
سلام roz_zard
خوشحالم که تصمیم گرفتی شرایط رو به نفع خودت عوض کنی ... و حتما می تونی از پسش بر بیای اگر که با تمام وجود بخوای که رها بشی ...
دوست خوب من ،
گاهی وابستگی آدمها به دیگران خیلی آزار دهنده است ... مخصوصا اینکه احساس بد و رنج آور پس زده شدن ، دوست داشته نشدن ، گول خوردن و بازیچه شدن ... خودش رو در ورای یک پوشش علاقه و محبت قایم کرده باشه و ما اونقدر بویژه از خودمون (و نه از دیگری ) رنجیده باشیم که بدون اینکه خودمون باور کنیم موجودی دوست داشتنی هستیم ... بخواییم به دیگری ثابت کنیم که موجودی دوست داشتنی هستیم ...
خیلی رنج آوره که من خودمو دوست نداشته باشم و نتونم خودمو ببخشم اما مدام و در یک تلاش بی نتیجه بخوام به دیگران خلاف اونو ثابت کنم ... چطور می تونم انتظار داشته باشم سایرین ارزشهای منو درک کنن در حالیکه خودم ، ارزشهای خودمو قبول ندارم ...
پسر خوبم ،
سعی کن دست از لجاجت با خودت برداری . تو خیلی بیش از اون چیزی که فکر می کنی می ارزی ... خودت رو ارزون به خودت نفروش ... فکر نمی کنی ریشه ی این همه وابستگی در اینه که خودتو دوست نداری ؟... عزیز من حتی اگه در حال حاضر او به هر دلیلی و با هر شرایطی به سمت تو برگرده این ارتباط از طرف تو ترمیم دائمی نخواهد شد چون تو به خودت گیر دادی ...
رها کن خودت رو از این پیله ای که به دور خودت کشیدی ... به خودت اجازه نفس کشیدن بده ... زندگی رو جور دیگه ای هم می تونی بخوای و جور دیگه ای هم می تونی ببینی ...
...
برگرد به عقب و به همه ی پست ها نگاه کن ... از این همه امید فردای روشنی که بهت داده شده بی اهمیت نگذر ... مطمئنم که موفق می شی ...
این پست رو دوباره ، سه باره و چند باره بخون :
http://www.hamdardi.net/showthread.php?tid=1069&pid=10331#pid10331
موفق باشی .
دیروز تولدم بود من فکر میکردم بهم زنگ میزنه ولی نزد . این خاطره ها منو ول نمیکنه خدا صبرم بده این روزا سرم شلوغه کارو درس و (صبح ها از ساعت 8 تا 2 سره کارم از ساعت 2 تا 6 هم سر کلاس ) فراموش کردنش خیلی سخته برام باید درکم کنید اگه بازم از اون حرف میزنم یا بهش فکر میکنم ولی من تصمیمو گرفتم . مرسی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی از همتون دوستان
دوستان دیگه دارم کم کم فراموشش میکنم یعنی عاقبت اون چی میشه
این چه عشقیست که در سر دارم------------تازه چند روز پیش زنگ زده بود بهش گفتم چجوری دلت اومد با من اینکارو کنی گفت خوب من چه کار کنم تو بی جنبه بودی زود دلبسته شدی -----فکر میکنه خیلی بی تقصیره واقعا این ادما یکی مثل خودشون میخوان که فقط بهشون خیانت کنن
به نظر شما من چه گناهی کرده بودم بین این هم ادم من گیره این بیوفتم و این قدر ساده باشم دیگه طاقت ندارم بخدا
دوستان من هنوز در انتظار يك همدم خوبم كه واقعا دلش با من باشه ولي پيدا نميكنم از عشق اولمم كه شانس نياوردم به نظر شما تنهايي سر كنم بهتر يا با كسي اشنا شم تو اين زمونه نامرد
دوستان چند وقتي بود كه ازش خبر نداشتم و ديگه فراموشش كرده بودم و خودمو به چيزاي ديگه سر گرم كرده بودم كه همين چند روز پيش باز به من اس ام اس زد از يه شماره جديد كه انگار خطشو عوض كرده بود منم نفهميدم اونه زنگ زدم همين صداشو شنيدم قطع كردم به نظر شما اون چي تو فكرش ميگذره چرا ازم نميگذره اون كه داشت منو به زور از خودش پس ميزد چرا ول نميكه اصلا دوباره فكرمو بهم ريخت تازه يه پيام داد كه خونمو عوض كردم به نظر شما يعني چي اين كارا