RE: خسته از تکرار مشکلات!!
سلام شمیم بهاری عزیز
امیدوارم حال مادر شوهرت خوب شه:323:
این قضیه رو من خیلی اثر گذاشت و اشکم رو در آورد.
آخه شوهر من از بعد از ازدواج با من از طرف خانواده طرد شده!
مادر اونم خیلی حالش خوب نیست، پا درد و کمر درد و عمل سنگین گوش.
دارم فک میکنم با اینکه شوهرم دل خوشی از مادرش نداره، اگه اتفاقی برای اونا بیفته منو مقصر میدونه و من میشم آش نخورده و دهن سوخته و متهم به کمکاری.
لطفا منو هم راهنمایی کنین
www.hamdardi.net/thread-20853.html
:72:
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
شمیم جان...قبل از هر چیز بدون که از شنیدن این خبر بسیار متاسف شدم و از ته دلم براشون آرزوی شفای عاجل میکنم.ان شالله...
و اما...
غرض من از این پست...گاهی خدا نعماتشو در پوششی از سختی میپیچه و به بنده ی خودش عرضه میکنه،بنده بی حوصله ناراحت میشه غصه میخوره و بالاخره این سختی رو رد میکنه اما به نعمت درونش دست پیدا نمیکنه... اما بنده صبور و با هوش هر چند که ناراحت میشه اما با توکل به خدا از لایه های بیرونی این سختی عبور میکنه(هرچند که کاربسیار سخت و طاقت فرساییه) و به نعمت درونش دست پیدا میکنه و به یک شادی بزرگ نائل میشه.
حکایت شما هم میتونه همین شکلی باشه،مسلمه که بیماری عزیزان مخصوصا تحت این شرایط بسیار سخته و آدمو به شدت ناراحت میکنه (من خودم دقیقا این احساساتو تجربه کردم) اما اگر یه کم صبور باشی شاید بتونی از لایه های بیرونی عبور کنی و به شادی نهان در اون که میتونه رابطه ی صمیمانه تر با همسرت باشه دست پیدا کنی.
همسرت الان به شدت آسیب پذیر و اندوهگینه،و شما در جایگاه همسر ایشون علاوه بر همدردی وظایف دیگه ای هم به عهده داری،و اون حفظ روحیه خانواده ی کوچیک دو نفره تون،امیدوار نگه داشتن همسرت،ایجاد آمادگی روحی (هر چند اندک) برای هر واقعه ای(که ان شالله بهترینهاش رخ میده) است.
پس... سعی کنه خودت اون قدر ناراحت نباشی(یعنی بتونی به خودت تسلط داشته باشی) که به خوبی از پس این امور سنگین بر بیای.الان چشم امید همسرت به تو...
ان شالله که از پس این امتحان بزرگ سرافراز بیرون بیای...:72:
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
سلام دوستان از همگی ممنون
یک زن امیدوار عزیز، مرسی که نوشتی
من از پیگیری بیمارستان و دکتر برای انتقال مامان تا حال پرسیدن تا هر روز بیمارستان رفتن و ملاقات رفتن و اصرار به مسئولین آی سی یو برای وارد شدن همسرم و خواهر برادرش به داخل و دیدن مادرشون از نزدیک و ایجاد رابطه با پرستارها و بوجود آوردن موقعیت برای دیدن مامان از نزدیک کوتاهی نکردم به هرکسی میشناختم رو انداختم و هرکاری از دستم بر میومده انجام دادم تو خونه هم سعی میکنم هرچیزی شوهرم لازم داره مهیا کنم
یعنی در کل هرکاری که بلدم و عقلم بهم دستور میده دارم انجام میدم
تا جائیکه شوهرم امشب بدون اینکه به من چیزی بگه یه دفعه پشت تلفن به خواهرش گفت چرا همه چیو انداختین گردن خانم من این بنده خدا هرکاری میتونه داره انجام میده ولی ما هم کار و زندگی داریم ، فردا نیاین بگین خانم من گفت فلان کارو کنین بعد بیفته گردنش از روی محبت داره انجام میده
من شوکه شدم، اولش فکر کردم ناراحت شده من دارم مسائلو مدیریت میکنم ولی باهاش که صحبت کردم دیدم متوجه کارهام شده و فقط خواسته جلوی مسائل احتمالی آینده رو بگیره
این خیلی برام لذتبخش بود وقتی که دیدم کاملا متوجه رفتارهام هست
ولی خودش خیلی به هم ریخته، بیشتر میریزه تو خودش
من چند بار بهش پیشنهاد دادم بشینیم با هم گریه کنیم یا دعا بخونیم یا ... ولی زیر بار نمیره
نمیدونم چکار کنم
از اینکه خدائی نکرده بلایی سرش بیاد میترسم
خیلی فشار روش هست
واقعا گاهی نمیدونم باید چکار کنم
یک زن امیدوار عزیز گفتی سعی کنم اونقدرها هم ناراحت نباشم ، خب بعضی اوقات سعی میکنم یه سری شیطنت داشته باشم گاهی میخندونمش ولی میترسم فکر کنه اونقدرها هم از شرایطی که پیش اومده ناراحت نیستم
:303:
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
سلام شميم عزيزم
من هم به نوبه خودم واسه مادر شوهرت دعا ميكنم كه ايشالله خوب بشه
عزيزم خوب داري پيش ميري...آفرين
به نظرم تو اينجور مواقع ( با توجه به روحيات شوهرت) همينكه سكوت كني و بيشتر عمل كني خيلي مفديتره
گاهي ميخواهيم دلداري بدهيم مثلا ميگيم غصه تخور خدا بزرگه خوب ميشه ايشالله و ... طرف بيشتر عصبي ميشه و دلش ميخواهد كله آدمو بكنه ديدي؟؟:160:
پس همين روند رو ادامه بده ضمن اينكه بزار دختراش هم توي كارها مشاركت كنند آينده نگري شوهرت به جا بوده
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
سلام شمیم جان
از پیشامد به وجود آمده متاسفم و امیدوارم زودتر سلامتیشونو به دست بیارند
اول اینکه حد تعادل رو تا می تونی رعایت کن چون هر چیزی که از تعادل خارج بشه لوس و بی معنی میشه حتی محبت
دوم اینکه این محبت ها رو بی منت انجام بده و فقط فقط برای همسرت و علاقه ات بهش انجام بده و هر کاری که بعدا می خوای در مقابلش توقع کنی انجام نده
این قضیه تو زندگیت نشه تمبر طلایی که هر دفعه خدای نکرده بحثی با همسرت داشتی یاد محبتت بیوفتی بخوای دلت برای خودت بسوزه و رو سر اون منت بذاری
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
سلام شمیم خوبی
اوضاع خوبه؟
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
شمیم جان یه خبری از خودت بده. ایشا... بهتر شدند مادر شوهرتون؟
خودت و شوهرت خوبین؟
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
سلام دوستان خوبم
شرمنده که زودتر نتونستم بنویسم، آخه سرکار نیومدم و امروزم که اومدم خیلی سرم شلوغ بود
راستش ساعتها و روزهای بدی رو میگذرونیم، حال مامان بدتر شده و از دیروز کاملا قطع امید کردن و میدونیم که به زور دستگاه قلبش میزنه، ولی انگار دوست داریم خودمونو گول بزنیم
پریشب به ما گفتند به صبح نمیرسه، خدا میدونه شوهرم و خواهر برادراش چکار کردن، منم اینقدر حالم بد شد که همه به شوهرم میگفتن خانمت خیلی حالش بده بخاطر اون یه کم مراعات کن
خلاصه که وقتی دیروز رفتیم دیدیم بازم داره نفس میکشه انگار جون گرفتیم، هرچند که به ظهر نرسیده فهمیدیم این بالا و پائین رفتن سینش، تنفس نیست، زور دستگاهه
نمیدونم
شاید با یه امید الکی الآن هممون آرومتریم، شاید وقتی بگن تموم شده باز گریه و آه و ناله سر بدیم
در کل همه چیز تموم شدس، فقط منتظر لحظه تموم شدن هستیم
دیروز با شوهرم رفتیم پیش دکتر خوبی که به من معرفی کرده بودن و ایشون رئیس انجمن icu ایران هستند، اون بهمون گفت که همه چیز تموم شده هست و کاری نمیشه کرد
اینقدر که من حرف زدم و ناراحتی کردم، فکر کرد مادر خودمه، وقتی فهمید مادر شوهرم مریضه و من اینطوری پیشنهادهای مختلف برای بهبودش میدم به شوهرم گفت از هرچی بگذریم عجب خانمی داری، من ندیدم کسی برای مادرشوهرم اینطوری کنه
منم به دکتر گفتم، برای مادرشوهر خوب همه اینکارو میکنن
دکتره اومد یه چیزی بگه، حرفشو خورد و فقط گفت واقعا بهتون تبریک میگم
باور نمیکنین این حرکت دکتر چقدر رو شوهرم تأثیر داشت، صد دفعه جلوی همه گفت خانمم هرکاری از دستش برمیومده کرده، هی گفت صبح رفتیم پیش دکتری که خانمم معرفی کرده بود و ...
و در کل رفتارش خیلی تغییر کرده
آخه همون شبی که گفتن مادرشوهرم به صبح نمیرسه ، شوهرم یه داغی رو دلم گذاشت که تا مغز استخوانم سوخت، ولی یاد حرفهای شما افتادم و بیشتر به موقعیت شوهرم فکر کردم و هرچند واقعا حق باهام بود ولی فراموشش کردم
راستش وقتی مادر شوهرمو میبینم به خیلی چیزا فکر میکنم ، حالا میام بیشتر مینویسم
از همتون که پیگیر احوالم هستین ممنون
اقلیما جون، افتاب همدرد عزیز ، ممنون:43:
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
وقتی مادر شوهرت را در این حال می بینی به این فکر کن که دنیا چقدر کوتاه و بی ارزش است و حیف از ثانیه هایی که صرف جنگ و دعوا و بکش بکش بشه که مثلا کی قدرتمندتر است !
واقعا حیف عمر .
امیدوارم این تصاویر برای تک تک ما درس بزرگ زندگی باشه .
RE: خسته از تکرار مشکلات!!
<a href="http://up98.org/"><img src="http://up98.org/upload/server1/01/a/lmakelfos1h2o1gs5jon.jpg" border="0" alt="آپلودسنتر آپ98" /></a>
دوستای خوبم سلام
علارغم همه تلاشهام برای پیدا کردن بیمارستان، کاری از دستم بر نیومد
5شنبه 10:15 صبح آشنایی که پیدا کرده بودم، از دکترای خوب تهران، بهم زنگ زد و گفت برای یکشنبه تخت خالی میکنه که مادرشوهرمو ببرم بیمارستانش، بعد از اینکه خبر خوشو بهم داد پشت سرش از ستاد توزیع بیمار تماس گرفتن و گفتن یه بیمارستان اعلام پذیرش کرده و باید شرح حال جدید مادرشوهرمو ببریم براشون و ...
منم با یه دنیا خوشحالی زنگ زدم به شوهرم که بگم دوتا بیمارستان با هم جور شده ولی وقتی شوهرم گوشیشو جواب داد گریه میکرد
ساعت 10:30 همه چیز تموم شد و هیچکدوم از بیمارستانها دیگه به درد نخورد
خیلی سوختم، تو شرکت های های زدم زیر گریه و همش به شوهرم میگفتم من براش بیمارستان پیدا کرده بودم
طفلک شوهرم تو بیمارستان تنها بود، سریع آژانس گرفتم و اولین نفری بودم که رسیدم پیشش
خلاصه که روزهای بدی رو گذروندیم
امروز ختم سومش بود، هنوز شوهرم حالش خوب نشده هرچند نسبت به اوایل که چه عرض کنم این دو روز پیش یه کم خودشو پیدا کرده ولی داغونیم
منم هرکاری از دستم بر میومده انجام دادم و کل فامیلشون همش از مامان و بابام تشکر میکنن و از خودمم همینطور
اینقدر کارکردم که امشب پدر شوهرم نمیزاشت بلند شم، میگفت هستن کار انجام بدن حق نداری دیگه پاشی
نمیدونم
خیلی تلخه
تازه این داغه مادرشوهرمه اینطوری کرده منو خدائی نکرده اگه جور دیگه باشه نمیدونم من زنده میمونم یا نه
خدا به همه صبر بده ، واقعا صبر بده
از همتون میخوام سر نمازهاتون مادرشوهرمو دعا کنین و از خدا برای هممون مخصوصا شوهر من و خواهر بزرگش صبر بخواین که این دوتا از هممون داغونترن به خدا