ای آمده گریان تو و خندان همه کس
وز آمدن تو گشته شادان همه کس
امروز چنان باش که فردا چو روی
خندان تو برون روی و گریان همه کس
نمایش نسخه قابل چاپ
ای آمده گریان تو و خندان همه کس
وز آمدن تو گشته شادان همه کس
امروز چنان باش که فردا چو روی
خندان تو برون روی و گریان همه کس
سوز دل شاهانه خورشید بباید
تا سرمه کشد چشم عروس سحری را
ما عقل نداریم یکی ذره وگر نی
کی آهوی عاقل طلبد شیر نری را
این چه شوریست که در دور قمر میبینم
همه آفاق پر از فتنه و شر میبینم
ما را چه از آن قصه که گاو آمد و خر رفت
هین وقت لطیفست از آن عربده بازآ
ای شاه تو شاهی کن و آراسته کن بزم
ای جان ولی نعمت هر وامق و عذرا
آنچه میبینم به بیداری نبیند کسی به خواب
زانکه در یک حال هم در راحتم هم در عذاب
برخیز بخیلانه در خانه فروبند
کان جا که تویی خانه شود گلشن و صحرا
این مه ز کجا آمد وین روی چه رویست
این نور خداییست تبارک و تعالی
یادباد آنکه ز ما وقت سفر یادنکرد
به وداعی دل غم دیده ی ما شاد نکرد
در شهر چو من گول مگر عشق ندیدست
هر لحظه مرا گیرد این عشق ز بالا
هر داد و گرفتی که ز بالاست لطیفست
گر حاذق جدست وگر عشوه تیبا
ای دل پران من تا کی از این ویرانه تن
گر تو بازی بر پر آنجا ور تو خود بومی بگو
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند