RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
سلام
نازنین خانوم چرا این قدر احساسی بر خورد میکنی؟
وقتی با تو میگه میخنده من پستی خوندم نوشته امین اله امین بله خیلی مرده خیلی خوبه فلانه بهمانه بیساره اگر بنده خدا یک روز بی حوصله باشه یا مشکلی داشته باشه به اون شکلی که نتونه با شما خوب و مهربون صحبت کنه میای مینویسی واییییییییییی خسته شدم دعوا کردیم امین شبیه مادرشه ووووووووووووووووو..... پس توقع دارین شبیه کی باشه؟ زن همسایه؟ معلومه اون هم شباهتی به مادرش داره البته تفاوت هایی هم....
شما که از نوجوانی کار کردین و مسئولیت پذیر بودین البته الان هم هستین باید پخته تر برخورد کنین هر چند شرایطتون کمی سخته...
مسافرت به نظر من هم خوبه کار خوبی میکنید... ولی روی رفتارتون و ببخشید(برادرانه میگم) طرز فکرتون بیشتر فکر کنید... زندگی همیشه این نیست شما و همسرتون(ببخشید)قربان صدقه هم برید... دعوا و بگو مگو هست مسلما...چرا؟چون اختلاف نظر هست...چرا؟چون شما از 2 خانواده و از دو تربیت جدا هستین..
شما قبول میکنید همسرتون ماهی یک بار همراه شما بیان منزل پدیتون؟؟ خودتون را جای ایشان بگذارید...برایتان قابل قبول هست؟ نازنین خانوم پدر مدر ایشان هر چند هم بد باشن پدر و مادرشون هستن و شما همسرشون یک مرد هم دوست داره بعد ازدواج با همسرش به خونه پدرش بره نه به تنهاییی... و نکته اخر نازنین خانوم تو را به خدا گریه نکنید...شما نمیدونید چه قدر عذاب اوره یک مرد گریه زنشو ببینه اما بعد از مدتی عادی میشه... خیلی هم بده خدا اون روز را نیاره گریه یک زن برای مردش عادی بشه!
شما خودتو لحظهای بذار جای همسرت ببین تحمل میکنی؟ یک بار؟ 2 بار؟ 3بار/ به خد بعد 3 بار دیگه تحمل نمیکنی...
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mohsen_282001
شما قبول میکنید همسرتون ماهی یک بار همراه شما بیان منزل پدیتون؟؟ خودتون را جای ایشان بگذارید...برایتان قابل قبول هست؟ نازنین خانوم پدر مدر ایشان هر چند هم بد باشن پدر و مادرشون هستن و شما همسرشون یک مرد هم دوست داره بعد ازدواج با همسرش به خونه پدرش بره نه به تنهاییی...
سلام. باور کنید باور کنید پدر من هم یک چیزی تو مایه های مادرشوهرمه ولی من تا به حال بهش اجازه ندادم تو روی شوهرم هیچ حرفی بزنه. ادا و اصولشو می یاد ولی جرات حرف اضافه نداره.
حرفاتون رو قبول دارم ولی دوستان من و همسرم خسته ایم. دیشب باز هم اومد خانه ما. اونم خسته است. ما خیلی سختی کشیدیم. خیلی خانوادش اذیتمون کردن.
از روز اول سایه سنگینشون افتاد رو زندگیمون.
دیشب به همسرم گفتم : این همون عشقه؟؟؟ همون ارزوهای شیرین؟؟؟ همون آرامش؟؟؟ بهش گفتم 14 روز قهر بودیم من داشتم دیوونهمی شدم از دلتنگی ولی اعصابم راحت بود. نه صداشو می شنیدم نه مجبور بودم مهمونی بروم.
گفتم : تو راضی هستی به این زندگی؟؟؟ 14 روز قهر 2 روز آشتی برای رفع دلتنگی و دوباره روز از نو روزی از نو؟؟؟؟ گفتم : الان 14 روزه. بعد می شه 24 . 1 ماه . 2 ماه و ...
گفتم این زندگی می شه برای ما؟؟؟ هدفمون این بود از این همه سختی؟؟؟ اینو می خواهیم از زندگیمون؟؟؟
سکوت کرده بود. گفتم : ماهی یکبار دو سه ساعت بریم . هفته ای یکبار 5 دقیقه تلفنی حال و احوال زمانی که تو کنار مادرتی کافیه.
گفتم از هر 5 مهمانی 2 تاشو بریم. بهش گفتم خستم. بی حوصلم. از روز بعد عقد گفتم بهش یک مدت هیج جا نریم می خواهم تو خلوت خودمون باشیم گوش نکرد. گفتم من 7 ماهه ازت اینو خواستم ولی انجام ندادی.
هیچی نمی گفت.
سکوت کرده بود.
هر چی که باید بهش می گفتم رو گفتم. ( البته همه اینا رو قبلا هم گفته بودم) قبول کرد.
می گفت : من جز تو هیچ کسو ندارم. تنهام نذار...
می دونم امینم از این وضع ناراحته . اونم خسته است. و اون توداره و همیشه تو خودش می ریزه . ولی به خدا نمی تونم. حالشو ندارم . خستم. می خوام خودم باشم و خودش. بی هیچ حرفی مثل دوران دوستیمون.
دیشب شب خوبی بود. بعد از 14 روز به راحتی و ارامش در آغوش همسرم بودم.
امیدوارم باز هم مثل قبل گذری نباشد...
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
به خدا نازنين جان
روزي مي رسه كه همه اين مشكلات تموم مي شه و حتي به عنوان خاطرات خوب سختي هاي دوران عقد بهش نگاه مي كني
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
:161:
من حساسم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من گیر بیخودی می دم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ :161:
ای خدا...
دیگه نمی تونم. گور پدر همسر و خانوادشو وهمه... :101:
8 ساعت ، هنوز 8 ساعت از حرف های دیشب نگذشته. :101:
دیگه تمام.
دیگه تالار نمی یام.
همه چی تمام...:101:
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
چی شده عزیزم
ای بابا نازنین جان چرا انقدر بی قراری خانومی
داری خودتو از بین می بری می دونی؟؟؟
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
نازنين جان
توي اين دنيا چيزهايي ديگه اي هم به جز مشكلات براي فكر كردن وجود داره.
ذهنت به خاطر خستگي و مشكلات كاملاً منفي شده و داري اين افكار منفي رو به امين هم منتقل مي كني.
قوي باش دختر. همانقدر كه امين بايد تكيه گاه تو باشه تو هم بايد تكيه گاه و حامي اون باشي
زندگي يك تعامل دوطرفه است.
وقتي مشكلي با حرف زدن حل مي شه چرا با تهديد و دعوا و قهر؟!
تو كه مي دوني امين دوستت داره و به تو تكيه كرده چرا مشكلاتت رو با خودش حل نمي كني.
يه بار گفتي دو بار گفتي ده بار گفتي خوب چه اشكالي داره صد بار بگي؟! بالاخره يكجا جواب مي گيري ديگه. مگه نه!
از خدا بخواه آرامشت رو بهت برگردونه.
اين دو ماهه رو هم بگذرون. مطمئن باش تعطيلات خوب و به ياد ماندني خواهي داشت.
به اين فكر كن كه اين نوروز اولين نورزوي هست كه شوهر داري و مي توني با اون باشي و برنامه هاي زيادي مي توني داشته باشي و ...
به چيزهاي خوب فكر كن. توي ذهنت روياسازي كن.
به جاي اينكه مشكلات رو ليست كني و قصه مصيبت بخوني براي كارهاتون برنامه ريزي كنيد.
............
.......
هنوز خيلي باهات كار دارم دختر جان................
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
نازنین می فهمم که چقدر خسته ای و دل آزرده . می توانم ازت خواهش کنم یک کتاب بخوانی کتابی با عنوان" خود حقیقی شما یا در جستجوی حقیقت " نوشته ی دکتر وین دایر و ترجمه دکتر علی رضا شاملو از انتشارات چی چی کا .
عزیزکم ، نازنین ام ،چقدر دلم به درد می آید وقتی انسان ها را این چنین گرفتار می بینم . خواهش می کنم این کتاب را بخوان ، امیدوارم تحولات خوبی در تو ایجاد کند ، در جستجوی حقیقت درونی خود باش ، باید باور کنی که به دنیا آمده ای که درس بگیری و درس پس بدهی و این مکان و زمان و آدمهایش همه و همه وسیله هستند ، درست مثل وسائل آزمایشگاه و کیف و کتاب مدرسه ، تو برای یاد گیری و امتحان به این وسائل ( آدمها ) نیاز داری ، سر تسلیم فرود بیاور و پذیرش خودت را بالا ببر ، به بیرون نگاه نکن ، بیرون خبری نیست ، راه آرامش تو، در درون توست این همان پیمودن راه عرفان است ، سخت است ، ریاضت می کشی ،اما بالاخره به آرامش دست میابی .آرامشی طولانی و پایدار ، کار دیگری می توانی بکنی ؟!
RE: من حساسم با اون بی معرفته ؟؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ani
عزیزکم ، نازنین ام ،چقدر دلم به درد می آید وقتی انسان ها را این چنین گرفتار می بینم . خواهش می کنم این کتاب را بخوان ، امیدوارم تحولات خوبی در تو ایجاد کند ، در جستجوی حقیقت درونی خود باش ، باید باور کنی که به دنیا آمده ای که درس بگیری و درس پس بدهی و این مکان و زمان و آدمهایش همه و همه وسیله هستند ، درست مثل وسائل آزمایشگاه و کیف و کتاب مدرسه ، تو برای یاد گیری و امتحان به این وسائل ( آدمها ) نیاز داری ، سر تسلیم فرود بیاور و پذیرش خودت را بالا ببر ، به بیرون نگاه نکن ، بیرون خبری نیست ، راه آرامش تو، در درون توست این همان پیمودن راه عرفان است ، سخت است ، ریاضت می کشی ،اما بالاخره به آرامش دست میابی .آرامشی طولانی و پایدار ، کار دیگری می توانی بکنی ؟!
آنی دلسوز و مهربونم دیگه مهم نیست. من الان آرومم. خیلی ...
با اینکه روز خیلی خیلی بدی بود و دیگه نمی خواهم قیافه ی نحس خودشو و خانوادشو ببینم ولی آرومم. .
کاری کردم که لحظه به لحظه آرومتر می شوم.
همسرم تو راهه و داره می یاد وسایلشو ببره.
امشب نگهش می دارم چون می خواهم به قولی که اول ازدواجمون بهش دادم عمل کنم. مطمئنم خوشحال می شه...
من خیلی خسته شدم. از ئقتی بیاد دارم همیشه دعا می کردم زودتر بزگ بشوم تا بتونم از خونمون بروم. تا دیگه حرف زور نشنوم. هیچ وقت خونمون رو دوست نداشتم. الانم ندارم. خیلی تلاش کردم برای رفتن ولی نشد.
شاید امشب به هدفم برسم.
دیگه توی تالار نمی توانم بیام...
از تمامی دوستانی که تو این مدت کمک کردم ممنونم. اگه کسی رو آزردم حلالم کنید. :72:
مواظبه چکامه باشید. تازه تازه داره زندگیش پا می گیره. دوستتون دارم.
دانه جان ، الینا ، چکامه رو بهتون سپردم. شادی مهربونم تو هم مواظبه خودت باش. دوستتون دارم:72::72: