تو رفتي من تنها شدم با غصه هاي زندگي
قسمت تو سفر شد و قسمت من آوارگي:47::54:
نمایش نسخه قابل چاپ
تو رفتي من تنها شدم با غصه هاي زندگي
قسمت تو سفر شد و قسمت من آوارگي:47::54:
یکدل ار باشیم در سود و زیان
این شکایت ها نیاید در میان
نه از رومم ، نه از زنگم
همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در ،
بگشای
دلتنگم من امشب ...
باز باران با ترانه.... با گهرهای فراوان....
می چکد بر بام خانه
همه خوف ، آدمی را از درونست
ولیکن هوش او دایم برونست
برون را مینوازد همچو یوسف
درون گرگیست کو در قصد خونست
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کنج خرابات مقام است
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
یاس بوی مهربانی می دهد
عطر دوران جوانی می دهد
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجـر ما را نیست پایان الغیاث
ثنا کن خداوند جان آفرین
و بر طبع شعرم بگو آفرین