بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
نمایش نسخه قابل چاپ
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
یک روز رسد غمی به اندازه کوه
یک روز رسد نشاط اندازه دشت
افسانه زندگی چنین است گلم
در سایه کوه باید از دشت گذشت
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که برآمد فرو رود
مهمان سراست خانه دنیا که اندرو
یک روز این بیاید و یک روز آن رود
دل مثال آسمـــــان آمد زبان همچون زمین
از زمین تا آسمانها منزل بس مشکلست
تو مپندار که سعدی زکمندت بگریزد
چون بدانست که در بند تو خوشتر ز رهایی
سلام به همه دوستان مخصوصا زينب خانم كه مشتقانه به اين تاپيك مشاعره علاقه نشون مي دن
يك رنگُ بوي تازه از عشق بگير
پُرسوزترين گدازه از عشق بگير
در هر نفسي كه مي تپد اي دل
يادت نرود اجازه از عشق بگير
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
آن همه ناز و تنعم که خزان می فرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
دیوانه ای که مزه ی دیوانگی چشید
با صد هزار سلسله عاقل نمی شود
دلي دارم ز دلتنگي در او جز غم نمي گنجد
غمي دارم ز دلتنگي كه در عالم نمي گنجد
دانم که بگذرد ز سر جــــرم من که او
گرچه پری وشست ولیکن فرشته خوســت