درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث
دین و دل بردند و قصد جان کنند
الغیاث از جور خوبان الغیاث
نمایش نسخه قابل چاپ
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث
دین و دل بردند و قصد جان کنند
الغیاث از جور خوبان الغیاث
چون با ث شعر نیست یا کم پیدا میشه بنابراین با حرف ماقبل آخر ادامه میدم:
آفتاب از روی او شد در حجاب
سایه را باشد حجاب از آفتاب
دست ماه و مهر بربندد به حسن
ماه بی مهرم چو بگشاید نقاب
بر گرد؛ای پرنده رنجیده؛باز گرد
بازآ که خلوت دلم آشیان توست
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که دوست خود روش بنده پروری داند
دارم امید عاطفی از جانب دوست
کردم چه جنایتی که امید به عفو اوست
چون شما عزیزان همدردمین خواستم بگم این شعر یکی از قشنگترین خاطرات از دست رفتمه .
"احتیاج به دعای شما عزیزان دارم"
تا سایه مبارکت افتاد بر سرم
دولت غلام من شد واقبال چاکرم
شد سالها که از سر من رفته بود بخت
از دولت وصال تو باز آمد از درم
ایدل اندم که خراب از می گلگون باشی
بی زر و گنج بصد حشمت قارون باشی
با عرض پوزش
یا تو را من وفا بیاموزم، یا من از تو جفا بیاموزم
به کدامین دعات خواهم یافت، تا روم آن دعا بیاموزم
مرا چشمیست خون افشان زدست ان کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از ان چشم و از ان ابرو
رواق منظر چشم من آشیانه ی توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه ی توست
به لطف خال و خط از عارفان ربودی دل
لطیفه های عجب زیر دام ودانه ی توست