نوشته اصلی توسط
maadar
امروز صبح بعد از هفده روز تحمل نزریق های هر روزه با دور ناف و بازوهای کبود شده با درد های شکم و با هزاران امید وارد اتاق عمل شدم تا برای سومین بار ای وی اف شم. با ترس و اضطراب اینهمه درد و بی هوشی رو تحمل کردم به امید داشتن فرزند. وقتی به هوش اومدم اولین سوالم این بود که چند تا تخمک دارم؟
پرستارها از جواب دادن طفره میرفتند و بالاخره یکی اومد گفت هیچ چی. سونوگرافی دو روز قبل 12 تا تخمک نشون داده بود. با یک اشتباه پزشک و به تاخیر افتادن روز عمل باعث شده بود همه تخمکها قبل از عمل باز بشن و تمام زحمتها و هزینه هام بر باد رفت. اون هم چون دکتر بخاطر اینکه تعطیلات اخر هفته نمیخواسته کار کنه ، عمل رو به تاخیر انداخته بوده.
حالم زیاد خوب نیست . چه جسمی و چه روحی. خیلی سعی میکنم ناشکری نکنم ولی واقعاتحملش سخته . چطور میشه از خدا نپرسم ، آخه چرا؟؟؟؟
چرا من نباید لایق امانت داری باشم؟ چرا باید این اتفاق برای من بیفته؟
جای امپولها کبود و سیاه شده. بدنم درد میکنه . ولی درد روحی تحملش خیلی سخت تره.