من به اینجا نه پی حشمت و جاه آمده ام
از بد حادثه اینجا به پناه آمده ام
نمایش نسخه قابل چاپ
من به اینجا نه پی حشمت و جاه آمده ام
از بد حادثه اینجا به پناه آمده ام
سلام آتنا
فکر کنم از خوب حادثه به اینجا آمده اید.... :58:
ما ملامت را به جان جوییم در بازار عشق
کنج خلوت پارسایان سلامت جوی را
الا یا ایها الساقی ادر کأساً وناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
ای نوش کرده نیش را بیخویش کن باخویش را
باخویش کن بیخویش را چیزی بده درویش را
دل و جانم بتو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
تو همائی و من خسته ی بیچاره گدای
شاهی کنم ار سایه به من بر فکنی
یاد باد آن که نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بـــــــود
دوباره این دل من، بیقرار می خواند
ز درد دوری و هجران یار می خواند
به یاد آن شب آغاز آشنایی مان
که شد به بند محبت دچار، می خواند
در اندرون من خسته دل ندانم کیست ؟
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست .
تویی بهانه آن ابرها که می گریند
بیا که صاف شود این هوای بارانی