در آن شبی که برای همیشه می رفتی
در آن شب پیوند
طنین خنده من سقف خانه را برداشت
« کدام ترس تو را اینچنین عجولانه
« به دام بسته تسلیم تن
- فرو غلتاند؟!
و خنده ها نه مقطع که آبشاری بود
وخنده؟!
خنده نه،
قهقاه گریه واری بود
که چشمهای مرا در زلال اشک نشاند
و من
به آن کسی
کز انهدام درختان باغ می آمد
سلام می کردم
سلام مضطربم در هوا معلق ماند
و چشمهای مرا در زلال اشک نشاند