نوشته اصلی توسط
نشاط زندگی
شاید این خاطره زیاد عشقولانه نباشه ولی یه جورایی سورپرایز بود
سه سال از ازدواجمون می گذشت و شوهرم همش دوست داشت بچه دار بشیم و تقریبا یکی از جر و بحث های هر روز ما بود تا اینکه من یه روز متوجه شدم نی نی ما توی راهه . برگه آزمایش رو توی پاکت نامه گذاشتم و با شوهرم تماس گرفتم که شب مهمون داریم یکم خرید کن هر چه پرسید کیه گفتم خودت بیا می بینیش خلاصه شب که اومد میز شامو با یک بشقاب اضافه چیده بودم و هر دو پشت میز منتظر مهمون بودیم تا اینکه شوهرم بی قراری میکرد و می گفت اذیت نکن پس این مهمون کجاست که اون لحظه پاکت نامه که توش جواب آزمایش بود بهش دادم و گفتم مهمون گفت اگه دیر کرد اینو بدم به تو تا بخونی با تعجب گرفت و بازش کرد وقتی متوجه شد از خوشحالی نمیدونست چیکار کنه واقعا اون حالش دیدنی بود