دل از جواهر مهرت چو صیقلی دارد
بود ز زنگ حوادث هر آینه مصقول
چه جرم کردهام ای جان و دل به حضرت تو
که طاعت من بیدل نمیشود مقبول
نمایش نسخه قابل چاپ
دل از جواهر مهرت چو صیقلی دارد
بود ز زنگ حوادث هر آینه مصقول
چه جرم کردهام ای جان و دل به حضرت تو
که طاعت من بیدل نمیشود مقبول
لحظه به لحظه زندگی تلخ به جام و کام من
روح وجود من شدی ای همه من" تـمام من "
مزن بر سر ناتوان دست زور
که روزی در افتی به پایش چو مور
روز و شب خوابم نمي آيد به چشم غم پرست
بس كه در بيماري هجر تو گريانم چو شمع
عشق تو نهال حیرت آمد،
وصل تو کمال حیرت آمد؛
دل می رود زدستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
الا ایاهوی وحشی کجایی
مرا با توست چندی اشنایی
یار بی پرده از در و دیوار
در تجلیست یا اولی الابصار
روزگاری روزگاری داشتم
فارغ از رنج و عنای روزگار
روزگاران روزگارم تیره کرد
تیره بادا روزگار روزگار ...
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم!
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم !
نکنی دیگر از آن کو چه گذر هم ...!
من نمي دانم
كه چرا مي گويند: اسب حيوان نجيبي است ، كبوتر زيباست.
و چرا در قفس هيچكسي كركس نيست.
گل شبدر چه كم از لاله قرمز دارد.
چشم ها را بايد شست، جور ديگر بايد ديد.
واژه ها را بايد شست .
واژه بايد خود باد، واژه بايد خود باران باشد.
ديدي كه خون ناحق پروانه ، شمع را
چندان امان نداد كه شب را سحر كند
دلی که غیب نمای است و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد
در این حریم شبانه ستم گرفته,
در این شب خاک و خاکستر که غم گرفته,
رفیق روزهای روشن رهایی من ستاره ها را صدا بزن دلم گرفته
هستم اگر مي روم
خوشتر ازين پند نيست !!!
بسته به زنجير را ليك خوش آيند نيست
تا به کی باید رفت
از دیاری به دیاری دیگر
نتوانم نتوانم جستن
هر زمان عشقی و یاری دیگر
کاش ما آن دو پرستو بودیم
که همه عمر سفر میکردیم
از بهاری به بهاری دیگر
آه اکنون دیریست
که فرو ریخته در من گویی
تیره آواری از ابر گران:72:
نكته روح فزا از دهن دوست بگو
نامه خوش خبر از عالم اسرار بيار
رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود
رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود
:72:دامن فکر بلند آسان نمی آید به کف
زرد شد تا مطلعی را کرد رنگین, آفتاب
تا مگر روی ترا ز آیینه بیند, بیشتر
می جهد هر صبحدم از خواب شیرین, آفتاب:72:
بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد
در این زمانه بی های و هوی لال پرست!
خوشا به حال کلاغ های قیل و قال پرست
تو بی من تنگ دل من بی تو دل تنگ
جدایی بین ما فرسنگ فرسنگ
فلک دوری به یاران می پسندد
به خورشیدش بماند داغ این ننگ
گر چه دوريم از بساط قرب همت دور نيست
بنده شاه شماييم و ثناخوان شما
از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن
از دوستان جانی مشکل توان بریدن
نرگس همه شيوههاي مستي
از چشم خوشت به وام دارد
دی شیخ باچراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
تو ترحم نکني بر من مخلص گفتم
ذاک دعواي و ها انت و تلک الايام
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است
تو نازک طبعي و طاقت نياري
گرانيهاي مشتي دلق پوشان
ندای کیست از دور است از دور
چنین آکنده بر این جان من شور
روندگان طريقت ره بلا سپرند
رفيق عشق چه غم دارد از نشيب و فراز
زدست دیده و دل هر دو فریاد
که هرچه دیده وینه دل کنه یاد
دیروز مسیر قصه هام یه جاده بود به خورشید
امروز به بیراهه شده یه شوره زاره تردید
دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذري
کاندر اين ره کشته بسيارند قربان شما
اکنون گلی است زرد ولی از وفا هنوز
هر سرخ گل که در چمن آید گیاهش است
تو به يک خواري گريزاني زعشق
تو بجز نامي چه مي داني زعشق؟
عشق را صد ناز واستکبارهست
عشق با صد ناز مي ايد به دست
عشق چون وافي ست ، وافي مي خرد
د رحريف بي وفا مي ننگرد
دم به کله میکوبد و شقیقه اش دو شقه می شود
بی آنکه بداند حلقه آتش را خواب دیده است عقرب عاشق !
قتل اين خسته به شمشير تو تقدير نبود
ور نه هيچ از دل بيرحم تو تقصير نبود
کیوان جان ، شعر از کی بود؟ (وزن ، قافیه و...؟؟؟)
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
در خصوص ارسال قبلی:مرحوم حسین پناهی
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکتهها هست بسي محرم اسرار کجاست