-
RE: اشعار برگزیده
دیگر برای دیدن او نیست این که من
این راه صعب را همه شب تا به صبح دم
بر جان خویشتن
هموار می کنم
او مرده است در من ودیگر وجود او
از یاد رفته است
دیگر تمامی آن
شبها و روزها
برباد رفته است.
اینک من با عصای پیری خود در دست
این راه صعب را
بر جان خویشتن
هموار می کنم
اما برای دیدن او هرگز!
من از مزار عهد جوانی خویشتن
دیدار می کنم...
-
RE: اشعار برگزیده
بسترم
صدف خالی یک تنهایی است
و تو چون مروارید
گردن آویز کسان دگری
-
RE: اشعار برگزیده
گلهای یاس را
شبها میان بستر خود می پراکنم
آنگاه تا سپیده دم انگار با توام
-
RE: اشعار برگزیده
من قامت بلند تو را در قصیده ای
با نقش قلب سنگ تو تصویر می کنم
-
RE: اشعار برگزیده
کبریت زدم
و تو
برای این روشنایی اندک گریستی
-
RE: اشعار برگزیده
آیا چه کس تو را
از مهربان شدن با من
مأیوس می کند!
-
RE: اشعار برگزیده
|تشکر| چند پست آخر بسیار زیبا بود
---------
امشب شعرم نمیاید
چون تو نمی آئی
و من بلد نیستم سیاه بگویم...
-------
-
RE: اشعار برگزیده
صد سوز غم ها مانده در سازم که یک شب ، با گریه در چشمان گریانت بخوانم...
-
RE: اشعار برگزیده
چون نهالی سست می لرزد روحم از سرمای تنهایی
دیگر هم گرمی نمی بخشد
ای عشق ، ای خورشید یخ بسته
سینه ام صحرای ناامیدی ست
خسته ام ، از عشق هم خسته ام
ای خدا بروی من هم بگشای لحظه ای درهای آتش را ،
تا به کی در دل نهان سازم حسرت گرمای دوزخ را ...
( کارو )
-
RE: اشعار برگزیده
افسوس!
آیا هنوز هم
گلهای کاکتوس
پشت دریچه های اتاق توست؟
[ آه،
ای روزهای خاطره،
ای کاکتوس ها!]
آیا هنوز هم،
دیوارهای کوچه آن خانه
از اشکهای هر شبه من،
نمناک مانده است؟
آیا هنوز هم،
امید من به معجزه خاک مانده است؟
افسوس!
گلهای کاکتوس.