ای غایب از نظر به خدا می سپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
نمایش نسخه قابل چاپ
ای غایب از نظر به خدا می سپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
نفس کز گرمگاه سینه می آید برون ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کین است پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟
همان
ما هم این هفته برون رفت و به چشمم سا لیست
حا ل هجران تو چه دانی که چه مشکل حا لیست
مردم دیده ز لطف رخ او در رخ او
عکس خود دید گمان برد که مشکین خا لیست
فکر بلبل همه ان است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
دلر بایی همه ان نیست که عاشق بکشند
خواجه ان است که باشد غم خدمتکارش
یوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخو ر
کلبه احزان شود رو زی گلستان غم مخو ر
نقش نامت کرده دلْ محراب تسبیح وجود
تا سحر تسبیحگویان روی در محراب داشت
ای دل غمدیده حا لت به شو د دل بد مکن
وین سر شو ریده با ز اید به سا مان غم مخو ر
لطیفهایست نهانی، که عشق از او خیزد
که نام آن نه لبِ لعل و خط زنگاریست
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
در اینجا "یار" همون "همدردی" می باشد :311: