هنگام سحر به وقت افطار
یاد آر زشمع مرده ،یاد آر
نمایش نسخه قابل چاپ
هنگام سحر به وقت افطار
یاد آر زشمع مرده ،یاد آر
رو در و دیوار این شهر
همش از تو یادگاره
توی این کوچه تاریک
منو تنها نمیذاره
هیشکی مثل تو نرفت
هیشکی مثل تو نموند
شعرای تنهاییمو هیشکی مثل تو نخوند
دل من کاش که می پرسیدی از خدا معنی این بازی چیست
یا که ای کاش به او می گفتی، این دل ساده که می سازی چیست
تویی آن موج سرگردان ، منم آن ساحل تنها
که میکوبی به قلب من ، ز خشمت هر زمان تیری
گریزم نیست از عشقت ، که هم دوری و هم نزدیک
دل من قاب تنهائیست ، تو در این قاب ... تصویری
یا بده پرواز مرا، از نو بیآغاز مرا
یا بشکن شکن شکن، هر چه به جا مانده ز من
یاران به خدا که بی وفایی نکنید
با عاشق دل بسته جدایی نکنید
یا آنکه وفا کنید تا آخر عمر
یا اینکه از اول آشنایی نکنید
نمی دونم چرا من پستای اول صفحه رو تو مشاعره نمی بینم ، نمی دونم ایراد از چیه اون پست رو نشون نمیده ، شرمنده .
============================
نمی بخشم تو را او را و هر کس را که بد باشد
خدایم خود تلافی می کند هر کار کردی تو
وقتی تو شب گم میشدم ،ستاره شب شکن نبود!
میون این شبزده ها هیشکی به فکر من نبود
آخ اگه شب شیشه ای بود ،پل به ستاره میزدم
شکست آینه ی شبو نیزه ی خورشید میشدم!
من از آن كشم ندامت كه تو را نيازمودم
تو چرا از من گريزي ؟كه وفايم آزمودي
زدرون بود خروشم ولي از لب خموشم
نه حكايتي شنيدي نه شكايتي شنيدي
حتی اگر از غم جفا پیر شود
لعنت به دلم اگر زتو سیر شود
آنقدر برای تو غزل خواهم گفت
تا قصه عشق ما جهانگیر شود:16:
دل نیست این دلی که به من دادی
در خون تپید آه رهایش کن
یا خالی از هوا و هوس دارش
یا پایبند مهر و وفایش کن
نباید تو را پیش بینی کنم
تو یک اتفاق نیفتاده ای
یاران به مرافقت چو دیدار کنید. شاید زدوست یاد بسیار کنید
چون باده خوش گوار نوشید به هم .نوبت چو به ما رسد نگون سار کنید
دل ای دل دیوونه کی قدرتو می دونه
برو فکر خودت باش پر از گرگه زمونه
همه ی هستی من آیه تاریکیست
که مرا در خود تکرار کنان
به سحرگاه شکفتنها و رستنهای ابدی خواهد برد
هم گریه شبای من به کی داری فکر می کنی ؟
مرهم گریه های من به کی داری فکر می کنی ؟
گفته بودم پستای اول صفحه رو به من نشون نمی ده . بازم شرمنده . با همون د ادامه می دیم
===================================
دلم راضی به رفتن نیست
ولی با تو نمی مونم
به من بد کردی اما من
دلیلش رو نمی دونم
اکشال نداره خانم parmis08
با همان " د " ادامه می دهیم ای دوست :
دیدم در آن کویر درختی غریب را
محروم از نوازش یک سنگ رهگذر
تنها نشسته ای...
بی برگ و بار زیر نفس های آفتاب
در التهاب...
در انتظار قطره ی باران
در ارزوی آب.
ابری رسید...
دست من خسته شد از بس که نوشتم
پای من آبله زد بس که دویدم
تو اگر رسیده ای ما رو خبر کن
چرا اونجا که تویی من نرسیدم
مرا از این خانه
به باغ ببر
سرنوشت من
به بدگمانی
به خوناب دل
خاموشی لب
اشک های من بسته
بر صورت من است
هیچکس یورش دل را
در خانه ندید
دلای عاشق و روزای آبی
همه رفتن همه مردن تو خوابی
می موندم پا به پات هر جور می خواستی
برو که بی وفایی راستی راستی ...
ببخشید باید با نقطه چین شروع کنیم ؟
ی نداری لرد حامد چرا به نقطه چین گیر می دی .:199::199:
یا جدایی تو می کشد مرا
یا تو را دوباره مهربان کنم
من بنده ی آن دمم که ساق گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم
ميرم تا تو آروم شبها چشمات بسته شه
ديوار اتاقت از عكسم خسته شه
یک بحر ... سرشک بودم و عمری سوز
افسرده و پیر می شدم روز به روز
با خیل گرسنگان چو همرزم شدم
سوزم : همه ساز گشت و شامم همه روز
همه بازیچه ی پول و هوس بودم در این دنیا
پر و پا بسته مرغی در قفس بودم در این دنیا
ز شير شتر خوردن و سوسمار
عرب را به جايي رسيده است كار
كه تاج كياني كند آرزو
تفو بر تو اي چرخ گردون تفو
:72:
واله و شيدا شدم در حسرت چشمان تو.....
تو بگو آخر كجا عاقل شود ديوانه ي ليلاي تو....
****
؟؟؟ ببخشيد في البداهه بود اگه فهميدين چي گفتم به خودمم بگين مرسي...:D
حالا بازهم "و" بدين.....
مرگ بر این زندگی که با شکم سیر ما بمانیم و دیگران گرسنه
مرگ بر این ارزو که کرده ما را واله وشیدا به یک نگاه هوس الود
مرگ برا ین همتی که ما همه درس خوانده به مدرک و بی خبر از خلق
مرگ به چشمی که با همه ظلم اشک نبارد و خشم بر سر ظالم
فی البداهه بود !!! شعر نبود !
در نمی یابم این نغمه ی تو
گرچه تأثیر آن کرده مستم
سر چو در پایم اندازد آرام
آب چشمان بشوید دو دستم
lمرا نه سر نه سامان آفریدند
پریشانم پریشان آفریدند
پریشان خاطران رفتند در خاک
مرا از خاک ایشان آفریدند
باز هم ...
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
از دیو دد ملولم و انسانم آرزوست
تب عشقت جانم را همه شب می سوزاند
چه کسی دراین عالم غم من می داند
در کارگه کوزه گری بودم دوش
دیدم دوهزار کوزه گویای خموش
هر یک با زبان حال با من میگفت
کو کوزه گر وکو کوزه خر و کو کوزه فروش
شب ماه من نشست به محمل گذشت ورفت
عمر عزیز بود که قافل گذشت ورفت
نشناختیم قیمت روز وصال را
این چند روز عمر به باطل گذشت ورفت
تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند
قول و غزلی بساز و نوا می فرستمت
تو هر غروب نظر میکنی به خانه من
دریغ!پنجره تاریک وخانه خاموش است
هنوز یاد مرا پشت شیشه میبینی
که از تو دور،ولی با دل تو نزدیک است
تو می آیی از آسمونا یه نسیم دوره گردی
هر چی ابرا رشته بودند بی بهونه پنبه کردی...