دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد
نمایش نسخه قابل چاپ
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد
دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت
نه دگر امید دارد که رها شود ز بندت
تو کمان کشیده و در کمین ، که زنی به تیرم و من غمین
همه ی غمم بود از همین که خدا نکرده خطا کنی
یار من باش که زیب فلک وزینت دهر
ازمه روی تو واشک چو پروین منست
تو را ای دوست خوشتر بود که گاهی همدمم بودی ......
رفیق هر دم ما و حریف ماتمم بودی
یا رب اندر دل آن خسر و شیرین انداز
که برحمت گذری بر سر فرهاد کند
دیده دریا کنم و صبر بصحرا فکنم
.اندر این کار دل خویش بدریا فکنم
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم
دلبرا بنده نوازيت که آموخت بگو
که من اين ظن به رقيبان تو هرگز نبرم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر بفلک فریادم
من که ره بردم بگنج بی پایان دوست
صد گدا همچو خودرابعدازاین قارون کنم