دیگر هیچ نمی پرسم چه خواهد شد
بی خیال این و اون خواهم شد
نمایش نسخه قابل چاپ
دیگر هیچ نمی پرسم چه خواهد شد
بی خیال این و اون خواهم شد
دريا !
اگر تو هم نبودي
اين قصه ي قديمي را
اين شعر گريه وار را
گلايه وار براي كه مي خواندم ؟
من مي گم بهم نگاه كن
تو ميگي كه جون فدا كن
من ميگم چشات قشنگه
تو ميگي دنيا دو رنگه
من ميگم دلم اسيره
تو ميگي كه خيلي ديره
همیشه بعد خداحافظی نگاهم کن و انتظار مرا رنگ چشمهایت کن
ببین تمام وجودم به شوق می گوید، بیا دوباره عزیزم بیا به دیدارم
من آهنگ غریب روزگارم
غمی در انتهای سینه دارم
مرا كار از غم عشق تو زارست دلم رفتست وجان نزديك كار است
تا دل به زندگی نسپارم به صد فریب
می پوشم از کرشمه هستی نگاه را
آدما از آدما زود سير ميشن
ادما از عشق هم دلگير ميشن
آدما رو عشقشون پا ميزارن
آدما آدم و تنها ميزارن
نمی یاد اونی که دلم می خواد
نمی یاد اونی که رفته به باد
دنبال بهتر از منه، همون که بهتر از همه اس
فاصله دنیای ما، یه ذره نیست، یه عالمه اس
سلام ای غم لحظه های جدایی
خداحافظ ای شعر شب های روشن
خداحافظ ای همنشین همیشه
خداحافظ ای داغ بر دل نشسته ...
هنوزم هم با توام تا آخرين شعر
نگو وقتي واسه عاشق شدن نيست ...
تو می آیی و از من سیب می خواهی
و من عمریست دیگر سیبها را دور می ریزم!
من در آن غم که دل از وی به چه فن بستانم
او در اندیشه که جان را به چه آیین ببرد
ديدي گفتم كه دل سرد تو موندني نيست
خوندني نيست
رفتي ، پر كشيدي دل نشست و گريست
نمونده برام جز اشك چشم و دو گونه ي خيس
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وآنچه خود داشت زی بیگانه تمنا میکرد
سرت سبز و دلت خوش باد جاوید
که خوش نقشی نمودی از خط یار
رگبار نوبهاري و خواب دريچه را
از ضربه هاي وسوسه مغشوش ميكني
دست مرا كه ساقه ي سبز نوازش است
با برگ هاي مرده هم آغوش مي كني ...
یا جان من ز من بستانید بی درنگ
یا پا فرا نهید و خدا را خبر کنید
دیگه تو رو ندارم تو رو ازم گرفتن
خواستن فراموشت کنم منو دست کم گرفتن
نیمه شب گهواره ها آرام می جنبند
بی خبر از کوچ درد آلود انسانها
این زمان نشسته بی تو با خدا
آنکه با تو بود و با خدا نبود
می کند هوای گریه های تلخ
آنکه خنده از لبش جدا نبود
ديگرم گرمي نمي بخشي عشق اي خورشيد يخ بسته
سينه ام درياي نوميدي ست خسته ام از عشق هم خسته
همین که فرصتی شد یاد من باش
سکوتی خسته ام، فریاد من باش
شکر ایزد که میان من واو صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
دارم از چشات مي خونم باورش سخته هنوزم
تو نباشي توي شعرام من ديگه از كي بخونم
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو ،باده و دفتر جایی
دل که آیینهی شاهیست غباری دارد
از خدا میطلبم صحبت روشن راعی
این نسخه ی اصلاح شده اش هست، پارمیس
در گوشه ی سلامت مستور کی توان بود
تا نر گس تو گوید با ما رموز هستی
اینم جوابش
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو ،باده و دفتر جایی
دل که آیینهی شاهیست غباری دارد
از خدا میطلبم صحبت روشن راعی
مهاجر عزيز متوجه منظورتون نشدم
-----------------------
يه روز خيمه زدي تو سرنوشتم
منم از عاشقيم واست نوشتم
گمون كردي هنوز پر شر و شورم
هنوز عاشقم و خيلي صبورم
من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف
تا به حدیست که آهسته دعا نتوان کرد
---------------------------
مسئله ی خاصی نبود یک اشتباه قافیه ای بو
در چنین عهدی که نزدیکان زهم دوری کنند
یاری غم بین که از من یک نفس هم دور نیست
تو همونی که توی موج بلا
واسه تو دستامو قایق می کنم
اگه موجا تو رو از من بگیرن
قطره قطره آب میشم ، دق می کنم
منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
نمی تونم نمی تونم خنده کنم
دلمو از غصه و غم کنده کنم
من واسه تو، تو واسه کی می میری
من با تو و تو با کی جون می گیری
یا رب آن زاهد خود بین که بجر عیب ندید
دود آهیش د ر آیینه ادراک انداز
یار قشنگ دلم بیا که تنگه دلم
تا کی با دلتنگی باید بجنگه دلم
نمی دونم چرا قبل ارسال این پست آخر صفحه 161 رو به من نشون نمی داد به هر حال شرمنده.
-------------------------------------------------------------
زندگی زیبا نیست
زندگی اجبارست
لاجرم باید زیست ...
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست
حال هجران تو چه دانی که مشکل حالیست
تو يه خلوت پر از همهمه ام
كه صدايي به صدا نمي رسه
اگه مي توني منو دعا بكن
من كه دستم به خدا نمي رسه