RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
سلام دوستاي عزيزم.راستش اين مدت خيلي مشغول کاراي شرکت بودم براي همين فرصت نميکردم بيام توي تالار.
همسفر مهربونم خيلي خيلي ازت ممنوم گلم.براي هممون دعا کن.
دوستاي گلم شرايط اميدوارکننده است.همچنان توي خونه سکوت هست ولي نيما کم و بيش حرف ميزنه.به نسبت چند ماه پيش شرايط خيلي بهتر شده.يه جورايي به اين شرايط عادت کردم.دنبال کاراي کيشمون هم هستيم.هنوز درست نشده.ديروز داشتم به مامان نيما ميگفتم اگه بدونم زندگيم درست ميشه حاضرم زندگي توي اون محيط کوچيک رو هم تحمل کنم.فقط به اميد اينکه همه چي درست بشه.اميدوارم هرچي به صلاحمونه همون برامون پيش بياد.دوستاي گلم از لطف همتون ممنونم.بي خبر نميذارمتون.
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چكامه جان كجايي؟مارو از حال خودت باخبر كن.
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
ممنونم كه بالاخره يه خبري به ما دادي. ديگه داشتيم نگرانت مي شديم. به اميد روزهاي بهتر براي تو دوست عزيز.
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
اين لينك را بخوان چكامه جان
http://www.hamdardi.net/showthread.php?tid=4239
همه چيز درست خواهد شد. تو موفق مي شوي
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
سلام من خیلی تازه واردم! واسه مشکلات زندگی داداشم وارد این سایت و تالار شدم ولی با خیلی چیزها آشنا شدم چکامه جان تمام نوشته هاتو از اول خوندم و بغض گلومو گرفت اونجایی که نوشته بودی با مهسا و علی بیرون بودی و همسرت زنگ زد نا خود آگاه از خوشحالی گریه کردم!!!!!!!!! و تا اینجایی که خوندم خیلی خیلی خوشحال شدم که اوضاعت داره خوب میشه عزیزم راسنش منم شوهرم رو خیلی خیلی دوست دارم و شاید به همین خاطر در ست مثل شما روش خیلی حساسم البته بیشتر تقصیر خودش بود که از اول ازدواجمون ( مایه ازدواج کاملاً سنتی داشتیم ) مدام از دخترایی که واسش غش و ضعف میکردن واسم حرف میزد ولی با خوندن نوشته هات یهو یه پتک خورد تو سرم که دارم چه کار میکنم!هیچ چیزی بی حکمت نیست عزیزم حتی گذر اتفاقی من به این نوشته ها . امیدوارم خدا نور و روشنایی و رحمت بیدریغش رو تو تمام خونه و زندگیت و از همه مهمتر تو قلب شوهرت بتابونه. موفق باشی و نتیجه این همه صبوری واست شیرین باشه
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
سلام چكامه عزيز و صبورم تمام تاپيك هاتو خوندم و باغصه هات غصه خوردم و با روزنه هاي اميد بخش زندگيت شاد شدم احسنت و آفرين به تو كه نمونه يك زن پاك و مقاومي شايد هركس ديگه اي كه جاي تو بود بار ها جا ميزد و نمي تونست اينهمه سختي رو تحمل كنه مدام پيگير كارات بودم اما نميدونستم چه طور راهنماييت كنم .مطمئنم آينده اي زيبا در انتظارت خواهد بود چكامه عزيز پايان شب سياه سپيد است و شب هاي تاريك زندگي تو داره سحر ميشه همچنان تلاش كن كه به صبحي روشن خواهي رسيد تو لايق بهترينهايي و نيماي تو خواهد فهميد كه چه گوهري داره و قدرت را بيشتر خواهد دونست خداهم اين همه صبوري و تلاش رو بي پاسخ نميذاره نيما رو صبورانه دوست داشته باش دوستت دارم موفق باشي
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
آدم هايي که نتون با مشکلات کنار بيان و اون مشکلات رو حل کنن هر جاي دنيا که باشن بالاخره با مشکلات ديگري روبرو مي شوند بهترين راه اينست که بمانيد و مشکلاتتون رو حل کنيد و ببينيد درد کجاست و درمان کنيد تا لاعلاج نشده اين درد . هميشه پيش مياد آدمها براي رفع مشکلي ازش فرار مي کنن و فکر مي کنم مشکلشون حل شده .
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چكامه جان چه خبر عزيزم چه كار ميكني
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چکامه جان چرا خبری ازتون نیست؟ من خیلی دارم براتون دعا میکنم که ایشا.. ا.ضاتون خوب شه باور کنین چون خودمم شوهرم رو خیلی دوست دارم واحساستون رو کاملاً درک میکنم تورو خدا بگین اوضاع چهطوره؟
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
سلام دوستاي عزيزم.راستش من چون جام توي شرکت عوض شده و کامپيوترم دقيقا روبروي مديرعاملمونه نميتونم زياد توي تالار بيام.شبها هم که اونقدر خسته ام که راستش توان پاي کامپيوتر نشستن توي خونه رو ندارم.
مرصي از توجهتون.مرصي از دعاهاتون.اميدوارم مشکل شما دوستاي عزيزم هم حل بشه.ديناجون از تو هم ممنونم.
وضعيت خونه به نسبت قبل بهتره.ديشب نيما يه فيلم گرفته بود.باهم نشستيم ديديم.کم و بيش هم باهم توي خونه حرف ميزنيم.ولي راستش رابطه همچنان سرده.پنجشنبه يکي از دوستامو با همسرش براي شام دعوت کرده بودم.جاتون خالي خيلي خوش گذشت.تا ساعت 5 صبح پيشمون بودن.جلوي اونا نيما کم و بيش رعايت ميکرد.نميدونم چي بگم.وضعيت نه بده نه خوبه.از نظر فيزيکي اصلا شرايطم خوب نيست.خيلي درد دارم.کمردرد شديد.دنده هام هم درد ميکنه.دکتر گفت چون ستون فقراتت 10 درجه انحنا پيدا کرده احتمالش هست که قفسه سينه رو هم کج کرده باشه.رفتم رادولوژي عکس گرفتم.امروز صبح هم سونوگرافي از شکم داشتم.شنبه قراره برم دکتر تا جواب سونوگرافي و عکس کمرم رو ببينه.توي اين شرايط خيلي به نيما،به محبتش، به توجهش چه ميدونم اصلا به وجودش احتياج دارم.ولي نيست.با من نيست.واقعا نميدونم چي بگم.ديروز داشتم پست يکي از بچه هارو که تقريبا تازه اومده توي تالار رو ميخوندم.داشتم از تعجب شاخ درمياوردم.اسمشو نميگم.حتما شما هم پستشو خوندين.نميدونم مصلحت خدا چيه.بعضي از ما داريم با چنگ و دندون زندگيمونو حفظ ميکنيم حالا به هر قيمتي که شده.اونوقت بعضي ها قدر نعمتهاشونو نميدونن.قدر محبت همسرشون.قدر نعمتهايي که خدا بهشون داده.نميدونم چي بگم.
امروز حالم خوب نيست.نه روحي و نه جسمي.دلم گرفته.برام دعا کنيد.