نوشته اصلی توسط
taraneh89
نمیدونم این روزا آدم ها چرا فقط واسه روزهای خوشی میخوانت تا حالت بد میشه خودشونو تو هفتادا سوراخ گم میکنن که یه وقت نگی فلانی من خسته ام!نمیدونم فکر میکنن درد من واگیرداره یا میترسن خوشیشون نا خوش بشه
یه دوستی داشتم با هر ناراحتیش ناراحت میشدم و بدبختی های خودمو میذاشتم کنار و دست به دامن خدا میشدم که گره از کار اون باز کنه ولی من هر وقت بهش گفتم فلانی من گرفتارم و ...یهو غیبش میزد!امروز دلو زدم به دریا و به خودم گفتم اینکه باهات اینجوریه بگو این دوستی رو نمیخوام و برو پی کارت و دیگه نه من و نه تو!
گفتم
ولی قبل ازینکه حرفم تموم شه سرمو آوردم بالا دیدم رفته !چنان ازخدا خواسته رفت که اصلا انگار از اول ازل ترانه رو نمیشناخت
این روزا دیگه کم کم دارم به این نتیجه میرسم که مقصر منم!
راستی این بهار زندگی همون بهار زندگیه؟؟؟آخه اونی که من میشناسم الان تو ترکه و داره درس میخونه!!!!پس این بهار زندگی کیه؟؟؟
ریحانه جان شما هم بیا رتبه رو بگو فرار نکن گلم;)