سلام
بچه ها من دیشب با باران اومدم منزل پدرم چون خودش خواست دیگه نمی تونستم تحمل کنم دیگه بریدم
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام
بچه ها من دیشب با باران اومدم منزل پدرم چون خودش خواست دیگه نمی تونستم تحمل کنم دیگه بریدم
مامفرد عزیز میتونم بپرسم که خانواده ات تا چه حد از مسائل اخیر اطلاع دارند ؟
دیشب که اومدید منزل پدرتون بقیه متوجه اصل موضوع شدند؟
مامفرد عزیزم حسابی پیگیر تاپیکت هستم
در اسرع وقت باهات صحبت می کنم
فقط فعلا اروم باش ، مواظب خودت باش
مطمئنم مشکلت حل می شه ،البته خودت هم باید تلاش کنی
بر می گردم
صبای عزیزم سلام
نه خانواده ام متوجه نشدن گفتم احسان کار داره باران اذیت میکنه نمیزاره کار کنه چند روز اینجا میمونم البته مامانم یکم شک کرد ولی چیزی نپرسید
ممنون گل مریم عزیزم
همین که هستی و حرفامو میخونی ممنونم ازت
من آرومم ولی ناراحتم خیلی از دستش دلخورم ولی آرومم و امیدوارم آرامش موندگار باشه و دوباره بهم نریزم
دیشب که اومدم خونه ی پدرم دیگه حتی نای گریه کردن نداشتم فقط سعی کردم بخوابم امروز صبح ام که از خواب بیدار شدم می دونستم چه خوسم بیاد چه خوشم نیاد زندگی جریان داره
احسان وقتی داشتم از خونه می اومدم بیرون بغض کرده بود گفت من اگه گفتم برو بخاطر خودت بود
وقتی کنار هم باشیم نمی تونیم به اون آرامش لازم برسیم بزار جفتمون آروم بشیم
عزیزم :72:تو الآن اولین گام رو برای حل مساله زندگیت برداشتی.نقل قول:
نوشته اصلی توسط mamfred
اصلا نمیخوام کاملا به قضیه مثبت نگاه کنی و نگران نباشی ولی سعی کن زاویه دیدت رو به مساله تغییر بدی. نگرانیت کاملا بجا و قابل درک هست و باید از همین عامل جهت حرکت به جلو استفاده کنی .
برای اینکه فعلا آروم تری بشی به این فکر کن که هدفت از زندگی با احسان چی بوده ، به غیر از اینکه احسان رو دوست داشتی همیشه تلاشت بر این بوده که اسباب آرامششون رو فراهم کنی تا بتونه هر روز بهتر و سریع تر پیشرفت کنه . درسته ؟ الآن هم کاری که انجام دادی در راستای همون هدف قبلیت بوده . احساس قراره تغییر کنه و برای این تغییر نیاز به زمان داره .
حالا وقت اینه که تو از این زمان استفاده کنی و همزمان با ایشون تو هم یه تغییراتی رو داشته باشی.
بیا مساله رو از این حالت بزرگ و وحشتناکی که واسه خودت ساختی به چند تا مساله کوچک تقسیم کن .اونوقت میبینی که حل مساله واست راحت تر میشه.
به عنوان مثال به اینا فکر کن.
1- ریشه حالات فعلی احسان از کجا نشات میگیره ؟
2- تو چقدر در بروز حالات و مسائل فعلی نقش داشتی ؟
3- کجا نقشت مثبت بوده و کجا بیشتر به این مساله دامن زدی ؟
4- از چه افراد و یا چیزایی میتونی کمک بگیری که اولا در رفع ایرادات کار خودت بهت کمک کنند و ثانیا راهکارهایی رو در برخورد با احسان بهت پیشنهاد بدهند؟
5- چه تکنیک هایی به کار ببری که خانواده ات کمتر از این موضوع مطلع بشند ؟(البته من فرض رو بر این گذاشتم که دونستن اونها از نظر تو کمکی به حل این مساله نمیکنه) یا به چه تکنیکی مساله عنوان باشه که جبهه گیری پیش نیاد و انها فقط امداد رسانی کنند؟
و ... سعی کن واسه خودت سوالات از این دست مطرح کنی و نکته مهم اینه که یکی یکی
بهشون جواب بدی . اینطوری هم یواش یواش آروم میشی هم اینکه به شرایط تسلط پیدا میکنی
و میتونی مساله رو حل کنی.
امیدوارم که با حرفام تونسته باشم یه کوچولو بهت کمک کرده باشم:72:
ممفرد جونم به نظرت بهتر نيست همه چي رو به مادرت بگي؟مادرت با تجربه تر از تو هست و بهتر از ما هم به اخلاق و رفتار احسان اگاهه.....بهتر ميتونه كمكت كنه....چرا نميخواي باهاش حرف بزني و سبك بشي؟
بر خلاف نظر gh.sana، به نظرم گفتن "همه چيز" به مادرتون كار درستي نيست. البته اينكه اونا بفهمن بين شما دلخوري وجود داره، بد نيست و به هر حال به خاطر تجربه اي كه دارن، اين مسايل رو طبيعي مي دونن.
اما دقت داشته باشيد كه نحوه ي بيان شما و "شيوه ي شكايت" شما از همسرتون هم مهمه. كه اين موضوع هم به شناختي كه خودتون از مادرتون داريد بستگي داره.
درسته
حق با شماس....شيوه گفتن مطلب خيلي مهمه....نبايد طوري بشه كه ايجاد حساسيت پيش بياد و خدايي نكرده برداشت بدي از رفتار احسان بشه...اما خب پنهان كردن ماجرا هم يه بار سنگين ديگه روي دوش ممفرد هست كه فكر كردم با حرف زدن با مادرش سبك ميشه....
سلام مامفرد عزیزم:
نمی دونم چی بگم...
انقدر من خودم تبحرم در شرایط بحرانی زندگی هنوز کمه که با وحودیکه همه تاپیکت رو خوندم و از روز اول برات دعا کردم و می کنم ولی واقعا خودم رو در اندازه راهنمایی به شما نمی بینم برای همین هم هست که پستی نزدم ولی هر روز خوندم....:43:
تنها می تونم بهت بگم که مطمئنم و مطمئن باش که هیچی و حتی ذره ای از عشق احسان بهت کم نشده ..اینو با چند تا تجربه کوچک بهت می گم اونم اون زندگی عاشقانه که شما داشتید....
عزیزم من تنها می تونم تشویق به صبرت کنم و راه های بهتر رو حتما صاجبنظران تالار بهت می گن...ولی عزیزم گاهی همین صبر کردم می تونه موجب بشه تا اخر زندگی لحظات بهتری رو سپری کنی....منتها من تنها چیزی که تو ذهنمه اینه که بهتره همه تلاشتو بکنی که خانواده ات بویی از ماجرا نبرند و حتی خانواده طرف مقابل..راستش نمی دونم تا چه حد این نظرم درسته ولی می دونم که احترام و شخصیت احسان در دید خانواده ها باید حفظ بشه و تو خودت رو جدا از تصمیم احسان ندانی...
از نظر من زندگی مشترک یعنی مشترک بودن توی تمام لحظات زندگی حتی وقتی از هم دور هستیم...بنابراین اگر خانواده شما ..شما رو ناراحت ..گریان یا ..ببینند به نظر من در موضع تدافعی قرار می گیرند و ممکن است با دخالت دلسوزانه خود به قصد بهبودی رابطه شما برعکس و علی رغم میلشون رابطه شما رو پر تنش کنند و در ذهن شما تصور این بشه که عجب اتفاق هولناکی افتاده....
من می دونم گاهی برخی حرف ها سخته..اینکه من بگم صبر کن و قلان دوست بگه بهمان کارو کن برای زنی که عاشقانه زندگی کرده و به نظرش از هیچی کم نذاشته این سخت ترین لحظه است ..من می تونم درکت کنم و حتی گاهی حرف هیچکس تو گوش ادم نمیره چون احساس می کنه هیچکس احساس اونو درک نمی کنه..عزیزم به باران نگاه کن اون تبلور عشق تو و اقا احسان هست ...نیمی از تو و نیمی از مرد مورد علاقه تو و مطمئنا احسان هم به همان اندازه تو بلکه هم بیشتر بهتون احساس داره پس من فقط ازت می خوام شک نکن به عشق اون...
ناراحتی تو مسلمه و نمیشه گفت ناراحت نبود..چون خواه نا خواه ما انسان ها به محبت به یکدیگر وابسته می شیم...چه برسه اون فرد عشق ما باشه...من برخلاف دوستان این وابستگی رو بد هم نمی دونم ولی با زیادیش هم مخالفم ولی به نظرم فعلا به این فکر کن که احسان ..منظورم وجود احسانه عشق توست حتی اگر به تو دوستت دارم نگوید....
من زمانی از خدا دلبندمو باز پس گرفتم که به واقع با همه وجودم ازش گذشته بودم..خوب یادمه یکی دو شب قبل از بازگشت دلبندم در حالی که به خاطر اشتباهاتم از خدا معذرت می خواستم و اشک می ریختم بهش گفتم خدایا من ...دیگه نمی خوام فقط ازت می خوام هرجا هست سالم و سلامت و موفق باشه و زنی داشته باشه که خوشبختش کنه...و به واقع وقتی ازش گذشتم تازه بدستش اوردم..
شما هم کمی به خودت ارامش بده عزیزم و سعی کن فکرت رو متمرکز نکنی و مدام هم فکر نکن تو خطایی کردی..نه اصلا..
مطمئنا هر دو طرف به میزان هایی مقصرند و باز هم اصلا مهم مقصر نیست..مهم درسیه که ما از این تجربیات می گیریم.
به خدا توکل کن و امید و صبر رو فراموش نکن..
به یادتم دوست خوبم...
سارا:72:
سلام دوباره و ممنون ازهمگی
غزاله جان ازت ممنونم توی این مدت خیلی به من لطف داشتی همیشه از حرفات و شیطنت هات انرژی میگیرم خانومی
سارای عزیز ممنون از راهنمایی قشنگت من بانظرت در رابطه با خانواده ها کاملا موافقم تا اونجابب که بشه نمی زارم خانوادم چیزی بفهمن اون جدایی باید خیلی زودتر از اینها اتفاق میافتاد شاید حضور من توی خونه آزادی رو از احسان گرفت بود می خوام که آروم بشه شاید منم اینطوری آروم بشم همه ی حرفاتو با جون و دلم قبول دارم دلم میخواد بازم برام حرف بزنی
یک ساعت پیش احسان بهم زنگ زد توی جلسه بودم نتونستم جوابشو بدم چند بار زنگ زد من جواب ندادم بعد اس ام اس داد که نمی خوای صدامو بشنوی من بعد جلسه بهش زنگ زدم سریع جواب داد و خیلی مهربون بهم گفت خوبی؟؟ رو به راهی؟؟
گفتم بد نیستم تو چطوری گفت من فقط زنده ام در حد زنده گفتم کجایی صدای آهنگ می آد گفت از شرکت زدم بیرون تو ماشینم اومدم یه دور بزنم باهات حرف بزنم مرسی جوابمو دادی گفتم دیوونه نسو من هیچ وقت تماساتو بی جواب نمیزارم
بعد یکم باهم حرف زدیم و قطع کرد
مامفرد عزیزنقل قول:
نوشته اصلی توسط mamfred
حتی اگه خودش هم خواسته باشه شما اینکار رو نمی کردی بهتربود. بنظرمن شما برگردین خونه خودتون. اما....
... اما سطح توقعتون رو از زندگی مشترک بمقدار قابل توجهی پائین بیارید. توقع و انتظارتون رو از احسان به حداقل ممکن - فعلا صفر- برسونید.
یه مدتی بهمین منوال ادامه بدید ، وقتی هیچ توقعی نداشته باشید دلگیری و آزرده خاطر هم نمیشید. در طول این مدت قربون صدقه ایشون هم نرید خیلی عادی باهم زندگی کنید مثل دو غریبه ای که با هم هتل رفتید. بی اعتنائی و بی احترامی هم ممنوع!
یکی دو ماه (- بسته به مورد - شاید هم در حد چند هفته) ، اینطوری با هم بودن رو تجربه کنید. (این تجربه خودمه) بمرور شعله های عشق و محبت تو وجودتون روشن میشه. :72:
البته من تجربه زيادي توي اين زمينه ندارم اما فكر ميكنم اگه ممفرد مدتي دور از احسان باشه به طوري كه سردي روابطشون رو هر روز وهر روز نبينه براي هردوشون بهتره....هر دو كمي به خودشون ميان البته بيشتر احسان....
انگار همسر ممفرد از اينكه دائم نگران مسئوليت هاي زندگي همسر مورد علاقه اش و فرزندش باشه خسته شده....دلش ميخواد كمي ازاد باشه
سلام بیبی عزیز ممنون از اینکه جوابمو دادی و ازتون می خوام بازم به تاپیک من سر بزنید من دوست دارم از تجربیاتتون استفاده کنم
اما در مورد ترک کردن خونه چون گفتی نباید می آومدم دارم میگم
دیشب باهم بحثمون شد و گفت تو نمیزاری من آروم بشم وجودت باعث میشه من بهم میریزم نمی زاری باخودم کنار بیام
دیگه نمیدونم اینو باید به چه زبونی بهت بگم که نمی خوام یه مدت کنار هم باشیم
بعدش که من آماده شدم بیام خونه ی پدرم گفت انقدر آدم عصبانی میکنی تا چیزایی میگم که نباید بگم منظورم این نبود که بری فقط میخوام جفتمون آروم بشیم که دیگه اومدم از خونه بیرون ولی خیلی خودمو کنترل کردم تا خانوادم چیزی نفهمن
البته چند روز می مونم بر میگردم خونه و همون کاری که شما میگید رو انجام میدم ولی باید چند روز تنها باشه الان خیلی قاطیه چند شب بود که به ترک دیوارم گیر میداد که بحث راه بندازه بعدشم می گفت تنهام بزار که دیگه دیشب منم زدم بیرون ولی برای اینکه خانوادم نفهمن باید دو سه شب دیگه برگردم خونه
سلام عزیزم
مثل اینکه قضیه داره ختم به خیر شد . خدا را شکر .
با بی بی کاملا هم عقیده هستم .
از دید من ،ترک خانه چه برای زن و چه برای مرد به حالت قهر کاری بسیار توهین آمیز است و آن را به هیچ عنوان نمی پسندم . در هر شرایطی اگر در کنار هم باشید می توانید با هم مشگلات را حل کنید اگر نه ترک خانه آن هم در شرایط بحران نه تنها مشگلی را حل نمی کند بلکه شکاف بین شما دو نفر را بیشتر خواهد کرد و دلگیری ها و دلخوری های دیگری را هم سوار بر ماجرای فعلی می کند و موضوعات جدیدی هم ایجاد می کند . این کار حرمت خانه و کاشانه را شکستن است . ( البته از دید من ) .
خیلی تفاوت می کند که شما با یک توافق به یک مسافرت بروی و یک مدت به تمدد اعصاب بپردازید تا با این وضعیت خانه را ترک کنی .
ببخشید از دید من کسی اقدام به ترک خانه می کند که توانایی ایستادن در مقابل مشگل را ندارد. حتی اگر احسان هم به تو چنین پیشنهادی بدهد باز هم به هیچ عنوان خانه را ترک نکن .
به نظر من خانه حرمت دارد . چه زن و چه مرد به غیر از مواقع لزوم به هیچ عنوان نباید شب را در جای دیگری صبح کنند و این کار حرمت زندگی را شکستن است . ( این عقیده خیلی تند است ! اما به واقع چنین باوری دارم . مگر طرف تصمیم و قصد جدایی کرده باشد و ...بدون هیچ راه برگشتی اقدام به این کار کند )
و دلم می خواهد این را همیشه به یاد داشته باشی که این همان احسانی است که وقتی تو زمین خوردی و پای تو شکست سراسیمه و....خودش را به خانه رساند . همین تصویر برای کوتاه آمدن تو در مقابل تنش های عصبی امروز او کافی است .هنوز چند ماه از این ماجرا نگذشته و آنچنان دور نیست که این محبت و توجه او را از خاطر برده باشی !!
به نظر من وقتي يه مرد به زنش ميگه تنهام بذار، راحتم بذار يا يه همچين جمله هايي، منظورش اين نيست كه خانمش كلا از زندگيش بره بيرون. فقط مفهومش اينه كه اون الان بايد به يه موضوع ديگه فكر كنه و حضور همسرش توي اون لحظه (كه ممكنه چند روز يا مدتي طولاني تر باشه)، مانع فكر كردنش ميشه. (چون ظاهرا آقايون فقط مي تونن روي يه موضوع تمركز كنن!)
اتفاقا يه مرد دلش مي خواد همسرش در دسترسش باشه (يعني هر وقت اراده كرد اونو به چنگ بياره) هر چند دوست نداره هميشه جلوي چشمش باشه. اما دوس داره بدونه كجاس و اصولا از "بي اطلاعي" در باره ي همسرش دچار استرس و نگراني ميشه.
به نظر من هم طبق توصيه ي اغلب دوستان شما براي مدتي توقع "پاسخهاي محبت آميز و توجه (از نگاه خودتون)" از همسرتون نداشته باشيد و فقط با همسرتون زندگي كنيد.
به قول معروف بذاريد بره روي صخره ي تنهايي خودش، يه مدتي تنها باشه (از نظر معنوي) اما شما هم در دسترسش باشيد.
مامفرد عزیز
وقتی زن وشوهر بهم علاقه زیادی داشته باشن روی رفتارهای همدیگه زوم میکنن و اینقدر حساسیت نشون میدن و انتقادهای ریز ودرشت و.... که از بودن باهم احساس رنجش می کنن.
من با ایجاد فاصله در روابط در همچین برهه هائی موافقم اما ترک کردن خونه رو نمی پسندم . خصوصا درهمچین مواقعی زن ومرد باید به واکنشها و اقداماتی که میخوان انجام بدن بیشتر فکر کنن.
اگه ترک کردن خونه کار اشتباهیه فرق نمی کنه کی داره اینو میگه (یا حتی درخواست میکنه) ، یا اگه قهر اشتباهه به هیچ قیمتی نبایست قهر کرد.
میشه صحبتها رو به حداقل - سلام خداحافظ- رسوند و انتظار پاسخ هم نداشت. زیر یه سقف هم میشه بهمدیگه فرصت فکر کردن و تنهائی رو داد.
در این شرایط پر تنش که همسرتون شروع کننده ماجراست ، شما بیشتر فاصله تون رو حفظ کنید (البته با شرایطی که عرض شد) واکنشهاتون هم می تونه متفاوت باشه.:72:
آنی عزیز من خیلی مدارا کردم ولی چند شب بود هی میگفت برو نمی خوام پیشم باشی و هزارتا حرفی که منو خوردمیکرد
واقعا احساس میکردم تو این شرایط موندنم تحمیل شدنمه
تحمیل شدن معنی نداره . یا تو خودت را از آن زندگی می دانی یا نمی دانی .
ابتدا به ساکن فکر می کنی قهرهای عاطفی و زیر سقفی چه جوری بوجود می آید ؟!و استارتش از کجا ها می خورد ؟!
در خانه ات بمان . همانطور که او مانده . اما ساکت باش . آنقدر ساکت باش تا یکی به حرف بیاید .
والله قهر کردن و با هم حرف نزدن خیلی بهتر از این بازی ها ست . ( هر چند که آن هم کار خوبی نیست اما بالاخره اتفاق می افتد )
مگر بچه بازی است که او گفت : تو هم قهر کردی؟! رفتی خانه ی بابات که چی بشه ؟! ببخش که کلام من تند است ولی واقعا این کارها به واقع برای ادامه زندگی خطرناک است و متاسفانه بعضی ها به آن توجه نمی کنند .
تو و شوهرت مشگل جدی ندارید و راستش با توقعات و وابستگی به دست و پای هم می پیچید . باور کن در این دنیا زندگی های پیچیده ای وجود دارد که هزار تا فرمول ریاضی می خواهد تا بتوانی مشگلاتش را حل کنی . اما مشگل تو و شوهرت جدی نیست . خدا را شکر کنید که زندگی های خوب و درست و اصولی دارید . کم و زیاد در همه چیز وجود دارد . با هر پخی که آدم قهر نمی کنه بره خونه ی باباش !
خودت را جای همسرت بگذار ببین اگر او خانه را ترک می کرد تو خوشحال می شدی ؟! این کارها درست نیست .
بچه کوچک داری می خواهی این کارها را یاد باران هم بدهی ؟! یعنی هر جا کم آورد فرار کند ؟! این کار فارسی اش می شود فرار نه قهر !!!( ببخش که تند هستم ) برگرد سر خانه و زندگی ات و به این بازی خطرناک خاتمه بده و تصمیم بگیر در هیچ شرایطی آن را تکرار نکنی .
مطمئن با ش ته این بازی هیچی نیست . دفعه اول دنبالت می آید . دفعه دوم مدت بیشتری در خانه ی بابات می مانی و بالاخره یک بهانه ای برای برگشت پیدا می کنی و یا پیدا می کند اما تکرار آن می شود همان جایی که هستی بمان و آنقدر بمان تا ....
می دانی چرا ؟! قبح هر چیزی ریخته شود ترمیم آن سخت تر است .رفت و برگشت های تو نه نوید زندگی خواهد داشت و نه نوید طلاق و جدایی . با این روش نمی توانی امتیاز بگیری . شاید بار اول برای کوتاه مدت یک اتفاقاتی بیفتد ولی در دراز مدت و تکرار نه .
در همین تالار یک چرخی بزن و سرنوشت کسانی که یکی از طرفین به حالت قهر رفته خانه ی باباش و یا خانه را ترک کرده بخوان . تو این زندگی ها را می خواهی ؟!
من هيچ تجربه اي ندارم ولي اميدوارم هرچي زودتر مشكلتون حل بشه و هم خودتون هم همسرتون به آرامش برسيد.:72:
سلام دوباره:72::
ضمن عرض پوزش از پیشکسوتان تالار و افراد با تجربه که من به واقع خودمو کوچکتر از اون می دونم که مخالفتی با نظرشون بکنم ..منتها تنها نظر هست و به قصد کمک به مامفرد عزیز..من هم از نظر ترک خانه با baby و ani عزیزم موافقم که نیت از ترک خانه مهم هست که انسان با حس قهر منزل را ترک نکن و بهتر هست که سنگر رو حفظ بکنه ولی برخلاف پاره ای نظرات من فکر می کنم مامفرد عزیز اصلا قهر نکرده است و حتی ذره ای به دنبال امتیاز گرفتن هم نیست که البته ایشان حتما مسئله رو بازتر خواهد کرد..من از نوشته های مامفرد عزیزم برداشت کردم که ایشان وقتی درخواست های مکرر احسان را مبنی بر دور شدن دیدند خانه را نه با حالت قهر که به قصد کاهش تنش رابطه ترک کرده اند..و با توجه به تماس روز بعد و صحبت ایشان و احوال پرسی ها معلوم است که اصلا قهری رخ نداده و تنها بهم فرصت ارامش داده اند..
نمی دانم شاید من برداشت درستی از رابطه نکردم و البته تجربه من هم اندک است و ان شا الله صاحبنظران و پیشکسوتان بحث رو به خوبی جلو می برند ولی من با تجربه اندکی که دارم فکر می کنم که کار مامفرد عزیز و خارج شدن از دسترس احسان اگر با حالت قهر نبوده که به نظرم نبوده کار درستی هست...
منتها با حفظ حرمت طرفین که برادر خوبم هم تاکید کردند یعنی اگر مثلا حتی 1 هفته هم سراغی از شما نگرفتند شما به عشق ایشان شک نکنید به قول آنی جان ایشان همان احسان است که برای شما انقدر دل نگران بود و هنوزم من مطمئنم 100 درصد که هست..
به نظرم مامفرد عزیز به انچه رفته است نیاندیش...من معتقدم سعی کن تنها آرامش خودت رو حفظ کنی و به اون فرصت بدی که بتونه دوباره شارژ بشه و به سمتت برگرده ..کما اینکه به نظرم کاملا به سمت تو هست...
راستش من اخیرا تجربه زیبایی توسط بالهای صداقت عزیزم آموختم که برایم بسیار با ارزش بود..
مردها با همه علاقه ای که دارند وقتی به تو دوستت دارم می گویند و وقتی ازدواج می کنند و نهایتا مامفرد عزیزم وقتی بچه دارند یعنی تو را دوست دارند..گاها انان مثل من و تو احساساتی نمی شوند و با اعمال خود بروز عشق می کنند و همان را کافی می دانند..الان احسان فکر می کند چون تو کوهی از احساس هستی و اون به قول همه دوستان که بارها گفتند نمی تواند مثل تو باشد خود زا در موضع ضعف می داند و اینکه شاید تو او را انقدر که باید دوست نداشته باشی...گاهی یک جمله خطا ما که تنها به خاطر جلب توجه دلبندمان هست برای انان معنای دیگری دارد و حالا شما شاید مدت ها در رابطه تان خواست هایی داشتید که او را در موضع ضعف قرار داده و احساس کرده شما خوشبخت نیستید...پس به قول فرشته جان طرف مقابل رو به خاطر خودش دوست داشته باش ..به خاطر بودنش ..به خودش عشق بورز نه اینکه چون بهت محبت کنه...و دوستت داشته باشه...
مامفرد عزیزم می خوام تجربه ای بهت بگم که مطمئنا خودت از من وارد تری ولی می گم که یک قیاسی بکنی و منظورمو متوجه بشی...
من با نامزدم چون خودم احساساتی هستم و اون هم خیلی نسبت به مردهای دیگر احساساتی هست کدورتی پیدا کردم که چند روز دیدم از من دور شد و من چقدر ترسیده بودم که اتفاق پارسال تکرار شود..به جرات بهت می گم حتی ببخشید ..هم جواب نداد و اون هم فقط چون من تب داشتم اون چند ساعت یادش رفته بود حال منو بپرسه و من گفتم تو دوستم نداری...همین......حالا من این را گفته بودم که تحریکش کنم که بگه نــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــه دوست دارم اونم نگفت و سیکل معیوب رخ داد...دیدم دور شد..نه اینکه دوستم نداشته باشه که البته من واقعا ترسیده بودم ولی با کمک دوستانم فهمیدم که نه دوستم دارد ولی با این حرف من فکر کرد هرکار می کنه فایده نداره و من با یک اتفاق کوچک منکر عشقش شدم در حالی که اصلا قصدم این نبود..جالبه که وقتی بعد 3 روز که البته قهر نبودیم ولی دور شده بودیم دلش تنگ شد و برگشت و بهم گفت این دوری براش خوب بوده و احساسش رو گفت که انتظار من چیه و اون چیه و گفت با این دو کلمه حتی به شوخی من سر شدم..و هیچ زمان اینو بهم نگو چون من یکساله که عاشقتم پس هیچ وقت نگو...گفت تو احساساتی هستی ..اونم خیلی ..ولی نباید انتظار داشته باشی که منم در اینده به اندازه تو احساساتی بشم..می گفت من نسبت به مردای دیگه خودم می دونم احساساتی هستم ولی قرار نیست ما مثل هم باشیم پس باید همو درک کنیم..پس عشق منو منکر نشو..( باور کن عین این جملات رو قبل گفتن نامزدم بالهای صداقت از تجربه هاش به من گفته بود )
می دونی منظورم از گفتن این تجربه کوتاه چی بود؟
مطمئنم فهمیدی ..یک نامزدی با یک کلمه ساده از نظر من چه معنایی برای اون داشت حالا شما حساب کن یک زندگی چندین ساله که تو شجایگاه شما تقریبا عوض شده بوده...احسان چه مدت زمان نیاز داره تا خودشو پیدا کنه و من بهت قول میدم که البته که مردان شبیه هم نیستند ولی نهایتا وقتی باز می گرده اونقدر از پیدا کردن خودش و احساسش و حس نیاز به تو لبریزه که حد نداره..
منتها با همان شرایط که baby عزیز گفتند احترام..نه قهر نه ابراز شکایت و ناراحتی ..حس درک..حس اینکه اون عشق توست چه کنارت باشه چه دور ازتو.....
بازم معذرت می خوام اگر نظراتم درست نیست ..و امیدوارم خودت با هوش و درایت با شرایط خودت بسنجی و بهترین راهکار رو طی کنی....
هدف همه کمک به توست....
به هر حال من بی تجربه تر هستم که در شرایط بحرانی بتونم خیلی کمک کنم ولی این تجربه من بود....تا کنون..
سارا:72:
با سلام
آنی عزیزم لحنت اصلا تند نیست و میدونم هر حرفی که میزنی برای بهتر شدن زندگیمه و از اینکه همیشه کنارم بودی و من خیلی جاها از راهنمایی های خوبت استفاده کردم ممنونم اما همونطور که سارا گفت من اصلا قهر نکردم منکر این نمی شم که عصبانی شدم و اون لحظه خیلی دلخور شدم ولی همون موقع بهش گفتم چند روز میرم که آروم بشی
تو این 5 سال این اولین باریه که من خونه رو به این قصد ترک میکنم البته بازم میگم من قهر نکردم اگه قهر بودم جواب تلفن هاشو نمی دادم دیشب آخر شب داشتم باران و می خوابوندم بهم زنگ زد منم خیلی عادی باهاش حرف زدم ولی اون طبق معمول کلافه بود حتی بهش گفتم می خوای فردا بریم خرید گفت نه حوصله شو ندارم باشه هفته ی بعد ولی یه طوری رفتار میکرد که انگار مجبور بوده به من زنگ بزنه البته به روی خودم نیاوردم
آنی عزیز من حرفاتو قبول دارم ولی اون منو تحریک می کنه به این کار می دونم الان میگی در هر شرایطی نباید خونه رو ترک میکردم ولی وقتی بهم میگه دیگه نمیدونم با چه زبونی باید بهت بگم نمیخوام پیشم باشی من باید چیکار میکردم
همین الانم بخاطر آرامش اونه که خونه زندگیمو ترک کردم وگرنه خودم از این حالت ناراحتم
نمی خوام خانوادم چیزی بفهمن نمی خوام اون شخصیتی که پدر و مادرم از احسان تو ذهنشون دارن خراب بشه برای همین بر میگردم من اصلا انتظار ندارم اون بیاد دنبالم یا اینکه منتم رو بکشه همون طور که خودم اومدم خودمم بر میگردم
فقط خواستم بهش فرصت داده باشم که آروم بشه
آنی عزیزم احسان انقدر خسته است از همه چیز که من گاهی با خودم میگم کاش همون اوایل که باردار شده بودم و اون اصرار به سقط داشت این کارو میکردم تا باران به دنیا نیاد و بعددش هزار بار خودمو لعنت میکنم که چرا دارم نا شکری میکنم و بچه مو ندید میگیرم
آنی عزیزم من هیچ وقت همسرمو از چیزی تو زندگی محروم نکردم شاید درست نباشه گفتن این حرفا ولی تو تمام این کلافگی ها هر وقت به سمت من اومد من دست رد بهش نزدم و با آغوش باز پذیرفتمش چند وقت پیش بهم گفت من وتو باید یه مدت از هم دور باشیم و کاملا آزاد باشیم و بهم کاری نداشته باشیم و از این حرفا و خودشو کامل کنار کشید و حتی در روز چند کلمه هم با من حرف نمی زد بعد از چند روز بهم گفت اگه یه موقع به س ک س احتیاج داشتی بهم بگو من با این که ناراحت شدم ولی بهش چیزی نگفتم و هیچ وقت ازش درخواست نکردم ولی اون چند بار خودش برای این قضیه جلو اومد و من محرومش نکردم
الانم یکی از مشکلات من اینه که اون فقط هفته ای دوبار درست رفتار میکنه اونم شب هایی که احتیاج به رابطه ی جنسی داره و به محض این که رابطه تموم میشه دقیقا چند دقیقه بعدش دوباره کلافه و عصبی با هام برخورد میکنه
این رفتارهاست که دداره منو داغون میکنه وقتی هم که باهاش حرف میزنم و میگم چرا فقط تو اون لحظه ها حالت خوبه و هیچ مشکلی نداری و بعدش دوباره ازم فرار میکنی میگه تو چرا برای یه رابطه انقدر منت میزاری و یه کاری میکنی من احساس گناه کنم
با اینکه من فقط می خوام احسان بدونه که با این رفتارش داره منو خورد میکنه
حالا آنی عزیزم برادر خوبم بیبی و سارای گلم غزاله ی عزیزم صبا جان و فیلوسارای خوبم... شما بهم بگید تو این رفتارها چه عشقی میشه پیدا کرد
ممفرد شايد باورت نشه اما چند روزي هست كه موضوع ممفرد و مشكلاتش تمام ذهن منو درگير كرده...ميترسم امروز كه كنفرانس مهمي دارم به جاي مطالب و توضيحاتم راجع به دادخواست!!راجع به زندگي تو به استاد توضيح بدم:311:
طوري شده كه هر بار هم احسان تماس ميگيره يه سوال فني مردونه ازش ميپرسم....تمام سعي ام رو ميكنم كه يه راهي براي كشف علت رفتارهاي همسرت پيدا كنيم....ميدونم پيداش ميكنيم(البته با كمك اساتيد گرام....مدير همدردي...فرشته...آني....نقاب و باقي دوستان عزيزم.....كه از همشون براي مشاركت در اين بحث دعوت كردم:72:)
جوينده يابنده است:46:
فقط جونه من هر كاري ميخواي بكن اما اميدت رو از دست نده......:46:
همه چي درست ميشه.....مثل روزهاي اول:43:
مامفرد عزیزم
تشکر می کنم به جهت محبتی که نسبت به من داری و اما بعد
عزیزم دقت کن
ما به احساس اولیه شما کار داریم . شما همان زمان که با عصبانیت و دلخوری تصمیم به ترک خانه گرفتی یک کودک آزرده بودی و درست در احساس اولیه ات اقدام به قهر و یا به قول خودت تصمیم به ترک خانه گرفته ای ( کار و اقدامی با منشا حالت نفسانی کودک ) اما بنا به گفته ی خودت بلافاصله تو تغییر حالت نفسانی داده ای و به فکر کسب آرامش احسان افتاده ای و به او می گویی : می روم !( یعنی قهر می کنم ) تا تو آرامش خود را به دست بیاوری !( شاید والد ) اینجا نقش حمایتی و والدی شما برای احسان می تواند احساس شود ! که این صورت برداشت خوشبینانه از تعاریف شماست یعنی نوع گویش و کلام و میمیک صورت و حرکات فیزیکی به شناسایی دقیق این تغییر و یا ثبات اولیه حالت نفسانی کمک می کند و... یعنی ما مطمئن شویم ک شما واقعا تغییر حالت نفسانی داشته اید یا خیر !!!
که اگر شما در تمام مدت در وضعیت کودک بوده باشید کاملا همه ی رفتار ،احساس ، عملکرد کودکانه بوده و...
این همه توضیح برای این بود که بگویم اولین رفلکس و واکنش را مبنا تصمیم گیری شما قرار داده ام که همان نقش کودک است و شما متوجه احساس اولیه ( خشم و دلخوری ) هستید اما متوجه عملکرد اولیه ( قهر و فرار ) نشده اید و... .
و اما آنچه گذشته مهم نیست بلکه اقدام پس از این مهم خواهد بود .
من کاری ندارم که احسان چه می کند و چه می گوید و چه احساس می کند .
بلکه به نظرم بهتر است دوربین را به سمت خودت بگیری و برای اینکه خیال تو آسوده باشد که کاملا شرایط تو را درک می کنم به تو خواهم گفت: 80 در صد احسان همینی است که تو می گویی اما برخورد و واکنش تو در مقال رفتارهای او چگونه است ؟!و امروز باید چه کرد تا شما بیشتر با هم گره نخورید و ایجاد تنش بیشتر نکنید .
واقعیت این است که من از متن تو بیشتر حالت کودک را از تو می گیرم . و باز چیزی که از تو می گیرم تغییر وضعیت در حالات نفسانی کودک توست یعنی یا سازگار مثبت و یا سازگار منفی !و چیزی که هست و باید به آن بسیار زیاد توجه کنی این است که حالات نفسانی دیگر خود را نیز رشد دهی !
چیزی که در تو احساس می کنم وابسته به موضوعیتی به نام عشق و توجه احسان هستی . رهایش کن . بگذار نفس بکشد . تو متوجه نیستی که اگر او زیر فشار است توقعات تو او را بیشتر از پا در میاورد و نه تنها به میزان فشارهایی که بردوش دارد کمکی نکرده ای بلکه فشار مضاعف هم بر او ایجاد کرده و میکنی .
موضوعیت وابستگی را جدی بگیر . موضوع زنان شیفته را جدی بگیر که باعث می شوند عاشق ترین مردان رم کنند و از دستشان در بروند و فرار کنند و...
باید برای خودت کاری کنی و در نحوه نگاه و دید و توقعات و کلا احساس و عملکردهای خود تغییر ایجاد کنی با تغییر تو احسان هم تغییر خواهد کرد . این تغییر به مرور و به آهستگی اتفاق خواهد افتاد ولی پشتکار و هدف در این راستا کمک کننده است .
توصیه می کنم به شکل جدی برای مشاوره گرفتن هم راستا اقدام کنید . ما هم اینجا شنوای حرفهای تو خواهیم بود و گاهی تذکری که به ذهنمان می رسد عنوان خواهیم کرد . ولی ازیک مسئله کوچک یک مشگل بزرگ درست نکنید . حیف این همه سادگی و صمیمیت است باید زندگی های دیگر را تجربه کنی تا بفهمی چه نعمتی داری و قدرش را درست نمی دانی و لحظات خود را با چه توقعاتی خراب می کنید . زندگی کردن و درست سپری کردن آن کار سختی نیست کافی است که بدانی چه نعمتی مفت و مجانی در اختیارت قرارداده شده و با یک کمی دقت و توجه و گذشت و درک همه چیز حل است .
مامفرد عزیزم، سلام، راستش می خوام یه سوالی ازت بکنم اگر حوصله داشتی جوابش رو بنویس!
میشه بهم بگی مامفرد بدون احسان چی داره؟ چه هدفی داره؟ می خواد چیکار کنه؟ داره چیکار میکنه؟ و اصلا مامفرد بدون احسان یعنی چی؟ چه جوری میشه؟
لطف کن خوب فکر کن! فکر کن به این سوالات از دو جهت. از جهت احساسی و عاطفی و از لحاظ منطقی و عقلانی.
از دو جهت خواهشا به این سوالات پاسخ بده.
منتظرت هستم
مامفرد عزیزم
قبل از همه چیز ،باید بگم من انقدر در مقایسه با بیبی وانی وبقیه پیش کسوتها ،تجربه ندارم ولی به ذهنم اومد که بعضی چیز ها رو بگم
مطمئن باش احسان دوست داره ،به این ایمان داشته باش ،من فکر می کنم تو به احساس احسان نسبت به خودت هنوز در اعماق قلبت مطمئن نیستی ،واین باعث بوجود اومدن این کشمکش ها می شه
چون دوست داری یه جوری بهت ثابت کنه که دوست داره ،واین اشتباهه ،اگر به این ایمان بیاری که دوست داره ،از هر کار اون نه تنها برداشت بد نمی کنی ،بلکه مثبت هم به قضیه نگاه خواهی کرد
چرا ناراحت می شی وقتی ازت سکس میخواد باهات خوبه؟ تو همسرشی ،و اون نیاز به سکس رو فقط تو وجود تو می خواد بر طرف کنه ،من هیچ وقت فکر نمی کنم که این مورد منفی باشه
اگه دوسش داشته باشی و فقط دوسش داشته باشی (وابسته اش نباشی ،دوست داشتنت درونی باشه ونه وابسته به عوامل بیرونی)از این چیزا ناراحت نمی شی ومهمتر از همه چیز ارامشش برات مهم می شه
ولی منظورم از این حرفها این نیست که همیشه کوتاه بیای و همیشه ظاهرا بگی قبول و ولی در باطن خودخوری کنی
به نظر من تو نیاز داری از این فاز وابستگی بیای بیرون
خودت باش
معذرت میخوام اگه تندروی کردم ،
دعات می کنم
مواظب خودت باش عزیزم:46:
ممنون از غزاله عزیز که دلسوزانه پیگیر احوال مامفرد است و از من هم خواستند که زود تر وارد تاپیک شوم .
مامفرد جان
آنچه در زیر برات دارم یک بررسی اجمالیه و نظر فعلی منه اگر اشتباه نباشه .
من دارم دقیق تر رو موضوع کار می کنم که با اطلاعاتی که شما از احوالات احسان می دهی می توانم بهتر تمرکز کرده و نتیجه واقع بینانه تری بگیرم .
فهرست وار وضعیت و نیازهای همسرت و اقدامهایی که میتونه مفید باشه را بیان می کنم .
شرایط همسر شما :
1 - سررشته زندگی از دستش خارج شده .
2 - فشار کار و محیط کاری زیادی بر او وارد است .
3 - در مقابل محبتها و انتظارات شما احساس گناه می کند . ( از این که اونجوری که می خواهی و اون رابطه ای که قبل از ازدواج و بچه دار شدن با هم داشتید رو حفظ و احیاء نکرده )
4 - در تسلط بر خویشتن وی ، خدشه وارد شده .
5 - قدرت مردانه اش با نوع رفتار و واکنشهای ضعیف شما تضعیف شده و غیر مستقیم علاقه و توانمندی و قدرت وی از سوی شما انکار شده .
عکس العملها :
1 - خستگی ( روحی و جسمی )
2 - کلافگی و بی نظمی
3 - بی رغبتی
4 - بی تفاوتی و گاه نیز تندی
5 - ابراز ناتوانی و ناامیدی .
6 - میل به تنهایی .
و ........
نیازها :
1 - تمدد روحی و شارژ دوباره
2 - انتظام بخشی به زندگی و برنامه ها
3 - عشق ورزی به همسر و جلب رضایتش
4 - هیجان شادی و لذت در عین آرامش
5 - خلاء فکری
اقدامات از طرف خود وی :
1 - مشاوره حضوری
2 - دوری از ناامیدی
3 - برنامه ریزی و جدیت در امور زندگی و شغلی
4 - کاهش ترافیک ذهن و کار
5 - حتی الامکان مسافرت
6 - مدتی توقف ذهن از هر فکر حساس و آزار دهنده
7 - تقویت رضایت از خود و زندگی
و........
اقدامات از سوی شما :
1 - مدتی در عین توجه وی را به حال خود بگذاری
2 - چند روزی بگذار کاملاً تنها و دور باشد ( که این کار را به درخواست وی انجام داده ای ) .
3 - از کارها و برنامه و روند و حالاتش هیچ سئوالی نکن بگذار خود بگوید .
4 - بگذار برایت دلتنگ شود و در مقابل ابراز دلتنگی او ، ابراز خوشحالی کن و بیان کن ، همینه که هست فعلاً باید تحمل کنی .
5 - گاهی برای او ناز کنید و از وی کناره بگیرید و بگذارید در پی شما باشد ، سریع به خواسته هایش پاسخ ندهید ( همسرت نشان داده که از این حالت خوشش می آید ، به عبارتی دوست دارد در پی شما باشد و اینگونه یک عشق رمانتیک با شما داشته باشد و روند عاشق دلباخته و معشوق سرگران را ببیند )
6 - قوی و فعال باشید ، نه ضعیف و منفعل ( همسر شما نشان داده که دوست دارد شما محکم باشید و نیازهایتان را محکم اما بدون تنش و بدور از حالت گدایی و درماندگی و یا توقع در مقابل محبتی که نثار می کنید و... بیان کنید
7 - هرگز برای خواسته هایتان از وی ، از این نوع کلمات استفاده نکنید :
میشه فلان کنی ؟ اگر می توانی ...... خواهش می کنم بهمان ..... به من کمک می کنی ....؟ خیلی لطف کردی که فلان کردی .... واقعاً زحمت کشیدی ... و....
و بر عکس از این جملات استفاده کن :
می خواهم زحمت بکشی و فلان کنی ..... دلم می خواهد فلان ..... دوست دارم ببینم که .... چقدر خوشحالم که این کار رو برام کردی ...... تو یک مرد به تمام معنایی ...... امروز حسابی سنگ تمام گذاشتی و.....
یعنی در نهایت ادب کلماتی به کار ببر که توانمندی و قدرت او را به نمایش می گذارد .
هرگز ، علاقه ، قدرت و توانمندی و مفید بودنش را با رفتارت ( زبان تن و کلام ) انکار نکن .
تا بعد.....
مافرد عزیز نوشته :
الانم یکی از مشکلات من اینه که اون فقط هفته ای دوبار درست رفتار میکنه اونم شب هایی که احتیاج به رابطه ی جنسی داره و به محض این که رابطه تموم میشه دقیقا چند دقیقه بعدش دوباره کلافه و عصبی با هام برخورد میکنه
این مشکل من هم هست واقعا نمی دانم در این مواقع چه باید بکنم احساس می کنم که به بازیچه گرفته می شوم و فقط ابزاری هستم برای رفع نیاز جنسی همسرم
اگه امکان داره اقایون بفرمایند در این طور مواقع خانم ها بهتره چه کار کنند
تا هم به خانم مافرد کمک بشه هم به خانم های مثل ایشون
خانم مامفرد بهتر است که اول شما مسائل رو از هم تفکیک کنید .الان شوهر شما هست که دچارمشکل شده اما شما هستید که در وجود خود نگران شده و احساس کرده اید که مشکلی دارین و اینطور برداشت کرده این که شوهرتون دیگه دوستون نداره .
من فقط میخوام که اینو بگم شوهر شما الان در وضعی هست که خودش را دوست ندارد و نه شما رو.یعنی مشکلش این هست که در شرایطی قرار دارد که احساس نارضایتی از خودش دارد نه از شما.
حالا چون شما احساس خطر کرده این و پیش خودتون میگین نکنه که اون از من سیر شده این ناخواسته باعث رفتارایی در شما میشود که شوهرتان این احساس بدی که نسبت به خودش دارد تشدید میشود.
حالا این ررفتارای شما میدونی چیه؟
همون سکوتت /همون نگاهی که از شوهرت محبت میخوای و اون فعلا نمیتونه اون رو بهت بده /همون نگاه نگرانت از وضعیت زندگیت/احتمالا غمی که وجودت رو گرفته
و میدونی چون شوهرت دوستت داره و داره میبینه که نمیتونه تو رو مطمئن نگهداره و پریشونت کرده و تو رو غمگین کرده این باعث میشه که بدترین زجرها رو بکشه و از خودش بیشتر بدش بیاد
پس اگه میخوای کمکش کنی باید قوی باشی
میدونی من منظورم از قوی بودن یه زن این نیست که بره مثلا خیلی پول در بیاره یا بتونه با کارگر مرد سروکله بزنه و ...نه
منظور من از قوی بودن شما در این شرایط این هست که بهش این اطمینان رو بدی که میدونی اون تو چه وضعی هست.بهش بگی که مطمئنی که اون میتونه این شرایط رو سروسامون بده/اینکه تو در این شرایط روحیت رو حفظ کنی و اینقدر غمگین نباشی/اینگه اگه واسه خاطر ارامش اون چند روز میری خونه مادرت با غم نری بهش این اطمینان رو بدی که شرایطش رو درک میکنی/حتی تو هم میتونی چند تا کتاب بگیری و رو خودت کار کنی و بهش بگی که منم میخوام یه کم عیب های اخلاقیم رو پیدا کنم.خلاصه اینکه یه جوری رفتار نکنی که انگار اعتمادت بهش کم شده یا اینکه شرایط اون باعث شده که تو اینقدر به هم بریزی.با رفتارت نشون بده که درکش میکنی نه فقط با کلام اون هم با لحن غمگین و سکوتت که این از همه چی بدتر است. من احساس میکنم که لحن غمگین تو و سکوتهای شما خیلی زیاد اون رو بهم ریخته
و به نظرم اینها نشون میده که خیلی دوستتون داره:72:
موفق باشی:72:
[align=justify]نقل قول:
نوشته اصلی توسط آناهیتا
مامفرد و آناهیتای عزیزم،
شما وقتی مشکلات روحی یا خانوادگی یا شغلی یا ... پیدا می کنید، دیگه غذا نمی خورید؟ نمی خوابید؟ نفس نمی کشید؟
خوب نیاز جنسی هم همینه دیگه!
ازنظر من رفتار همسرتون کاملا طبیعیه. یعنی مسائل جنسی در هر شرایطی باید حسابش جدا باشه.
شما خودتون هم باید همینطور باشید. یعنی هر مشکلی که دارید حسابش رو با رابطه جنسی جدا کنید. حتی وقتی با همسرتون اختلاف دارید، خودتون رو از نظر جنسی محروم نکنید تا بتونید بهتر با مسائل کنار بیاید.
این نگرش شما به مسائل جنسی خیلی اشتباهه خیلی.
آناهیتا جان بازیچه یعنی چی عزیزم؟؟؟
خانمم، شما و همسرت وسیله رفع نیاز جنسی همدیگه هستید، وسیله بودن که همیشه بد نیست! همسرت هم وسیله آرامش و رفع نیازهای روحی و جسمی شماست.
حالا اگر یه وقتی با هم مشکل دارید، دلیل نمی شه یک دفعه همه نیازها ناپدید بشن!
اتفاقا من فکر می کنم اونهایی که اختلافات رو در رابطه جنسی دخالت نمی دن، بهتر می تونن بر مشکلاتشون غلبه کنند.
این خودش یه کلید طلایی برای باز کردن گره اختلافاته.:72::72:
[/align]
مافرد عزیزم:72:
همسر شما مدت زمانی نیاز دارد تا خودش را بازیابی کند این مدت زمان باید سپری شود و کاریش هم نمی شه کرد
ولی می تونی این مدت زمان رو طولانی تر نکنی
من هم مثل بقیه دوستان با ترک خونه مخالف ام ولی باید کاری کنی که همسرت دنبالت بگرده
به پرو پای همسرت نپیچی و هرگاه او اغاز گر بحث بود حتی می توانی با صدای بلند و جدی ازش بخواهی ادامه نده
و سعی کنی اوقات شادی را برای خودت و دختر فراهم بیاوری
مافرد عزیز هیچ اتفاق خاصی نمی افته من بهت قول می دم :305:
سلام
بچه ها امروز خیلی آرومتر از روزهای پیشم یکم تونستم به خودم مسلط بشم
آنی عزیزم ممنون از توضیحات خوب و کاملت خانومی من خیلی به حرفایی که اینجا بهم میزنی فکر میکنم و نظر همه تونو چند بار می خونم تا ملکه ذهنم بشه وقتی بهم گفتی احسان رو رهاش کن بزار نفس بکشه احساس کردم این حرف بوی حرفای خود احسان رو داره به طریق دیگه ای درسته من با رفتارهام کاری کردم که نه تنها اونو بدست نیاوردم بلکه حالت خفگی و محدودیت براش ایجاد کردم و باید این حالت رو خودم برطرف کنم
دل عزیزم
مامفرد بدون احسان شاید خیلی شکننده است و داره از همین قضیه ضربه می خوره حرفای احسان یه سیلی محکم بود که منو بیدار کرد یه روزایی بهش میگفتم احسان من بدون تو میمیرم بدون تو زندگی رو نمی خوام بدون تو اله بله و اون ناراحت می شد می گفت خودت باش انقدر خودتو تو من غرق نکن و همیشه وقتی من میگفتم احسان تو همه چیز منی و کلا می خواستم حرفای این مدلی بزنم به جای اینکه خوشحال بشه شاکی میشد و من بهش میگفتم تو خیلی بی احساسی من نمی تونم مثل تو سرد باشم و... ولی الان میبینم که چقدر اشتباه کردم من هر کاری می خواستم بکنم از اون نظر می خواستم هرچیزی که می پوشیدم می پرسیدم خوبه؟ خوشگل شدم؟ خوشت میآد؟ بهم میاد؟ دوستش داری؟ خوش گذشت؟؟ و انقدر این سوالا رو می پرسیدم که آخرش قاطی میکرد تو راست میگی من حل شدم تو احسان
گل مریم گلم
لحنت تندنیست عزیزم من ناراحت نمیشم و حرفات و قبول دارم
من از اینکه احسان موقع س ک س خوب برخورد می کنه ناراحت نمی شم از اینکه اجازه نمیده چند لحظه آرامش باقی بمونه و سریع شاکی میشه ناراحت میشم بهتر همین جا پاسخ فیولوسارای عزیزم رو هم بدم
خانومی من می دونم که حس و نیاز جنسی باید از بحث های دیگه جدا باشه و هیچ وقت هم چیزی رو از همسرم دریغ نکردم و باید بگم اون همیشه تو این مسئله مراعات من رو میکنه و اینکه من چه حسی دارم و ... براش خیلی مهمه و تا بحال یکبار هم نبوده که من از رابطه با همسرم ناراضی باشم چون اون خیلی حواسش به این مسئله هست مشکل من بعد از رابطه است
زمانی که من نیاز دارم یکم آروم باهاش حرف بزنم ولی اون میگه حرفات کلافم میکنه بخواب و یا اینکه در نهایت شاکی می شه و داد و بی داد میکنه و....
ودر مورد حرفای فرشته ی مهربان و محمد عزیز باید بگم که اگه می شد هزار تا تشکر میکردم چون دقیقا به نکاتی اشاره کردن
که نیاز داشتم یکی برام جمع بندیش کنه و این دو عزیز این کارو خیلی ماهرانه انجام دادن خیلی ممنونم
از آتنای عزیزم هم ممنونم بابت راهنمایی و امیدواری و دید مثبتش
کتاب زنان شیفته را حتما بخوان
www.hamdardi.net/thread-9866.html
کتاب وابستگی متقابل
کتاب وابستگی عاطفی
هر دو کتاب به قلم ماری بتی را حتما بخوان
کتاب وضعیت آخر
به قلم توماس آنتونی هریس را حتما بخوان ( شاید این کتاب قدری سخت پیدا شود )
همه ی این کتاب ها را می توانی از آدینه بوک تهیه کنی . آدینه بوک را در گوگل می توانی سرچ کنی و سفارش بدهی .
ضمن اینکه مشاوره یادت نرود . هم خودت و هم احسان . اما به احسان با سیاست پیشنهاد بده . امروز هم نه . این پیشنهاد را باید به مرور بدهی و برنامه ریزی شده باشد که عصبانی نشود . اما خودت مشاوره را حتما شروع کن .
سلام مامفرد عزیزو مهربون!نقل قول:
نوشته اصلی توسط mamfred
از روز اولی که شروع به خوندن تاپیک شما کردم، از این همه خوبی و درایت و فهمیدگی و صبرو حوصله ی شما یه دنیا درس گرفتم.
شاید باورتون نشه ،اما برای چندین نفر ،از خوبی های شما تعریف کردم و گفتم یادبگیرید مردم چه جوری شوهر داری می کنن!
تو خیلی مسائل شما رو الگوی خودم قرار دادم.
بهتون تبریک میگم.شما واقعاً همسر شایسته ای هستید.
من بر خلاف نظر بعضی ها علت مشکلتون رو نه از شما میدونم نه از همسرتون.
این نتیجه گیری رو هم از رو صحبت های همسرتون کردم.
اون قسمتهایی رو که پر رنگ کردم رو لطفاً مجدداً بخونید.
من فکر می کنم همسرتون از رفتارهای خودش خسته و شرمگین شده بوده.
دیگه این احسان کنونی رو نمی تونسته تحمل کنه.
این خیلی خوبه.. اینکه خوبی های شما برای همسرتون عادی نشده و جبران اونها رو وظیفه ی خودش میدونه.
من فکر می کنم اینکه همسرتون این احساس شرمنگینی رو مستقیماً به شما اطلاع نداده، به خاطر غرور بسیار زیادشونه.
خلاصه اینکه یه فرضیه هم در مورد رفتارهای آقا احسان شما،احساس پشیمونیش میتونه باشه.
انشالله به زودی زود همه چیز به خوبی و خوشی تموم میه.
[align=justify]مامفرد عزیزم،
انسان های وابسته برای اینکه از این وابستگی بیرون بیان، به یه انرژی درونی قوی نیاز دارن.
به بمب اتمی که درونشون منفجر بشه.
و من فکر می کنم این بمب اتم وقتی در یک شخص وابسته منفجر می شه و انگیزه لازم برای تغییر رو درش ایجاد می کنه، که حس شدید "بیزار شدن از خود" وجودش رو فرابگیره.
دو نوع هدف گذاری هست:
1:: مامفرد
2:: احسان
و من فکر می کنم شما اگر هم الان می خوای از وابستگی در بیای، هدفت در واقع احسانه.
یعنی این هم خودش تلاشیه برای بدست آوردن دل احسان، نه اینکه شما عمیقا خودت رو به شکل دیگری آرزو کنی.
عزیزم جامعه ما در تربیت دخترها خیلی نقص داره.
یکیش فیلم هایی که می بینیم.
یه پسر بچه قهرمان های بسیاری در فیلم ها می بینه که خودش رو در کالبد اونها تجسم می کنه. ازشون ایده می گیره.
اما دخترها چی؟
"معشوق". ........................ لطفا به "مفعول" بودنش توجه کن.
دختری که عاشقش می شن. یک زن خوشبخت در کنار یه مرد عاشق. یک همسر ایده آل.
جامعه چی رو به تو القا می کنه؟
ازدواج!
همه ی خوشبختی ها و شادی ها در ازدواج نهفته ست. در اینکه تو بتونی قلب یک مرد رو برای خودت داشته باشی.
مامفرد دخترها دو دسته ن.
بعضی هاشون عمیقا تحت تاثیر اجتماع واقع می شن، بعضی هاشون هم رویاهای دیگری در سر دارن!
تو جزء کدوم دسته بودی؟ باران قراره بره جزء کدوم دسته؟
این وسط کسی هست که بخواد این سیکل رو بشکنه؟ کسی که بخواد خلاف جهت آب (اجتماع) شنا کنه؟
هانی هر وقت ته دلت حس کردی که از وابستگی منزجری، و می خوای انسان دیگری باشی، و تمام قدرت هات بر این هدف متمرکز شدند، من میام که بهت تبریک بگم، چه احسان در کنارت باشه، چه نباشه.:72:
[/align]
سلام مامفرد عزیز:72:
این خیلی خوبه که می تونی جزئیات رفتارها و واکنشهات رو در زندگی مشترکتون ثبت کنی و دوستان هم واقعا مایه میذارن اما می خواستم ایندفعه یه پیشنهاد متفاوت بکنم:
بنظرم تمرکزت روی این قضیه خیلی زیاد شده ، از این حال وهوا برا یه مدتی بیا بیرون ، به احسان و زندگی مشترکتون اصلا فکر نکن ...، به تاپیکت هم سر نزن ... بیا تالار اما تمرکزت رو بذار رو ارائه راه حل به سایرین و ذهنت رو به اون سمت هدایت کن.
بذار ذهنت رو جنبه های دیگه زندگی پر کنه ، یه مقدار سیال تر و روان تر تو مسیر زندگی حرکت کن. خیلی سر سختی به خرج نده. اینارو فقط برا شما دارم میگم - روی مساله و مشکلت تمرکز نکن ، بهش فکر هم نکن .....(برا یه مدت) :104:
بیبی عزیز باهات موافقم
شاید خیلی دارم ریز میشم تو مسائلم و باید یه مدت رهاشون کنم
از همگی ممنون راهنمایی های خیلی خوبی به من کردین
شاید اگه یه مدت همه چیز رها بشه خودمم راحت تر بتونم با مسائل برخورد کنم
بچه ها اینو مینویسم تا از حال و هوام باخبر بشین
باید بگم خیلی آرومترم البته هیچ چیزی تغییر نکرده و همون مشکلات قبلی پا برجاست فقط من برگشتم خونه چون پدر و ماردم شک میکردن ولی سعی کردم آروم باشم و فعلا از احسان هیچ انتظاری نداشته باشم تا بتونه آروم بشه احساس میکنم با این روند خودمم دارم یکم آروم میشم
دوستتون دارم
و خوشحالم از اینکه شما رو کنار خودم دارم :72:
سلام به همگی
ممنونم از همه بخاطر اینکه به یاد من بودید و حالم رو جویا میشدید
منم مثل همه ی آدما دارم زندگی میکنم و هیچ فرقی نکرده روال زندگی ولی هنوز رو پاهام هستم و به عشق باران و احرتامی که برای عشقم قائلم دارم مقاومت میکنم
سال نو ی همگی مبارک باشه و امیداوارم تو این سال همگی زندگی آرومی داشته باشن
خیلی دوستتون دارم اینو از ته دلم گفتم
سلام خانومی http://www.postsmile.com/img/emotions/221.gif
جات تو تالار خیلی خالی بود و همه به یادت بودیم .
سال نو شما هم مبارک باشه و انشالله که سال خوبی رو در کنار همسرت و دختر گلت داشته باشی . http://www.postsmile.com/img/emotions/222.gif
دل به دل راه داره عزیزم ما هم شما رو دوست داریم . http://www.postsmile.com/img/emotions/156.gif
خیلی خوشحالم که اومدی تالار و ما رو از حالت با خبر کردی . دلمون براتون تنگ شده بود .
http://www.postsmile.com/img/emotions/160.gif
سلام خوش اومدي....
ممفرد جون ازت خواهش ميكنم اين مقاومت رو ادامه بده و به هيچ وجه كم نيار...
اندكي صبر سحر نزديك است :46: