دارم حسود میشم
برام دعا کنید
نمایش نسخه قابل چاپ
دارم حسود میشم
برام دعا کنید
چرا حسود ؟! مگه خدای نکرده و هفت قرآن در میان عاشق خانم تان هستید :311:
با کمال میل از اعماق وجود برای شما دعا می کنم و یک دعای سفارشی هم می کنم که شما و همسرتان دست از لجاجت بردارید و مثل بچه های خوب بروید سر خانه و زندگی تان و برای همیشه قدر زندگی خود رابدانید و خوشبخت باشید .... :323:
نیک می دانم زمانش که برسد دعای من در مورد شما به قشنگ ترین حالت اجابت می شود :324::311:
میدونی بهش علاقه ندارم دیگه
چرا همش میاین مینویسید که برو جلو و اقدام کن و نمیدونم این حرفا
من میخوام طلاق بگیرم و دارم روی روحیه ام کار میکنم که این وضعیت رو یه وضعیت خوب ببینم نه اینکه گذشته رو جبران کنم و گذشت کنم و ...
میخوام آینده ام با حال و روز الانم خراب نشه
باز میام اینجا مینویسم اروم میشم اینطوری بگید از اینجا هم فراری میشم ، دعای رهایی کنید
اصلا دلم نمیخواد دوباره برگردم توی جمع اون خانواده ، لطفا یه دعای دیگه کنید
حسودی به زوج های دیگه میکنم که حداقل اوایل زندگیشون هوای همدیگه رو دارن ، اه اه اعصابم خورد میشه دیگه به زندگی خودم فکر میکنم
لطفا یکی من رو نجات بده
سلام
فقط اومدم بگم
یک خبری شنیدم خواستم اینجا هم بنویسم داره دیوونم میکنه
اتفاق مشابهی مثل زندگی من برای یکی از همسایگان دوستم افتاده و دختر خانم از خانه شوهر رفته خونه مادرش
البته یکی دو هفته بعد از ماجرای بنده این اتفاق افتاده
بعد از یک ماه حالا خانم و مادر خانم این آقا دائم زنگ میزنند و این پسره هست که گوشی رو جواب نمیده و کلاس میذاره
داشتم به خودم میگفتم بیا حتی نکرده گوشی رو روشن کنه چه برسه به اینکه بهت زنگ بزنه
خیلی برام جالبه ، من که فقط دنبال یه زندگی تمیز و سالم بودم چرا اینقدر بلا باید بکشم ؟
میدونید یه زمانی به خودم میگفتم آخه چطور امکان داره دو نفر که با هم زیر یه سقف میرن بتونن همدیگه رو فراموش کنند و از هم جدا بشند و 10 ها سال زندگی کنند و انگار نه انگار
اما حالا میبینم بابا بنده ساده لوح تشریف دارم مگر نه با همه زن بودنش همچین با خودش کنار اومده که انگار نه انگار
گاهی وقتا خوشم میاد ازش حداقل آروم و با خیال راحت داره زندگیش رو میکنه اصلا هم غصه دنیا و آخرتش رو نمیخوره اما من بیچاره هم غصه زندگیم رو میخورم هم غصه آخرت ام رو ، حتی کاری که نکردم رو خیلی وقتا میندازم سر خودم میگم اشتباه از تو بوده ، دائم خودم رو با تنبیه خودم آروم میکنم ، دائم برای خودم دلیل میارم که تو کم گذاشتی اما خدا شاهده خداشاهده خدا شاهده
واااااااای روانی شدم دیگه ، کوش اون کوه استوار ، خدایا برس به داد این بنده ات داره له میشه
سلام m25teh
امیدوارم حالتون خوب باشه و براتون دعا میکنم :323:
میشه کمی بیشتر درباره خودتون و خانوادتون و زندگی تون قبل از ازدواج بگید؟(اگر خودتون مایل هستید)
سلام
ممنون
بنده 25 سال سن دارم با مدرک تحصیلی انصراف از دانشگاه ، از خانواده سنتی و مذهبی هستم ، تقریبا خانواده ام از سطح متوسط مالی برخوردار هست .
8 برادر خواهر هستیم که بنده پسر دوم و فرزند 5 ام هستم .
خب همین دیگه
شغل بنده هم توی کار طراحی و کارت ویزیت و ... هستم. اتفاقا اصلا اعصاب نمونده هم این فشار هست هم باید انقدر تمرکز کنم تا بتونم طرح ایجاد کنم .
اما بی خیال
خدا کریمه
طلاق که گرفتم خلاص میشم از این وضعیت ، فکر میکنم دعاها داره مستجاب میشه و کمی ارومم.
فقط حرفاش که یادم می یاد کمی دیوونه میشم ، مثل اینکه برو همون .... (اسم یه خانومی) رو بگیر ، یا همون ... رو بگیر ، ای خاک بر سرم کاش همون میرفتم با عمه ام وصلت میکردم
اما بی خیال
توکل به خدا
خودش جای حق نشسته
خیلی اذیتتون کردم این مدت من رو حلال کنید ، مطالب اوایلم رو میخونم میبینم چقدر با الان فرق داشته چرا که حسابی سعی میکردم همه چیز رو ندیده بگیرم و فقط به محبتی که داشتم و عهد وفاداری که داشتم فکر میکردم اما بازم خدا رو شکر
حالا میتونم بفهمم که واقعا عشق که هیچی علاقه ای هم بینمون نبوده و همون بهتر که تموم شد
اگر هم میبینین که من محبتی دارم بخاطر اینه که از کودکی برای همسر آینده ام خودم رو پاستوریزه نگه داشتم و هر چی بود رو میخواستم نثار او کنم اما خب قسمت من هم همین بوده! مهم اینه که من باعث خرابی این زندگی نشدم و به قول دوستانم اگه حاضره این ریسک رو بپذیره بذار بپذیره پس دیگه چرا غم میخورم ؟
ای شادی ها به طرف من بیایید که دیگه آزاد و رها میدونم خودم رو ، به حق پاکی ها
باید گذر کنم از این موقعیت
به امید روز خلاصی کامل انشالله
توکل به خدا
m25teh گرامی
آدم موقع دعوا و اعصاب خردی خیلی چیزا میگه در حالی که اصلا نظرش اون نیست. زیاد به این حرفهاش فکرنکن. خودتون هم ممکنه از این حرفها بهش زده باشید که خودتون هم این حرفها رو قبول نداشته باشید( من خودم هم اینطوری هستم که وقتی عصبانی میشم بعضی چیزهایی که نباید بگم میگم ولی اگر کسی بگه بالای چشمم ابرو هست بهم برمیخوره و از فکرم به این راحتیها در نمیره. فکر کنم در اینجا کوری عصاکش کور دگر شود برای من صدق کنه :311:)
سلام
این حرفت خیلی برام خوب بود مرسی
آخه میدونی ایشون هر روز سر سفره صبحانه این حرفا رو میزد و نه موقع عصبانیت برای همین من دیگه صبحانه نمیخوردم خونه و نزدیک یک ماه و نیم بود که صبحانه نمیخوردیم و دیگه هم نمیشنیدم این حرفا رو
اما دقیقا هفته اخر با دوباره شروع کردیم به صبحانه خوردن با هم به شرطی که این حرفا رو نزنه و سه روزی نگذشته بود که قهر کرد و بعد از سه چهار ر وز قهر هم گذاشت رفت
راستی خانمم یک هفته قبل از رفتن رفته بود پیش مشاور و او خیلی به رفتارش ایراد گرفته بود و اومده بود تعریف میکرد که ازم فلان پرسید و بسان پرسید و حتی تعجب کرده بود که من چرا با اینکه سه ماه هست نمیذاره کاری کنم ، حرکتی نمیکنم و گفته بود خیلی دوستت داره و قدرشو بدون و این حرفا تازه خیلی ها رو هم نگفت و گفت بگم دیگه پررو میشی
الحمدلله خانمم هم قدرم رو دونست و تشریف برد
بی خیال اینا
آزاد و رها شدم ، به لطف خدا شاد هستم
سلام،
بیخیال بابا...
به این چیزا فکر نکن...بدتر اعصابت رو خورد میکنی...خودخوری تو این موقعیت فایدهای نداره...
مورد شما، دقیقا مثل تکرار زندگی دوست من هست...
اون خانوم هم قدر دوست من رو فهمید و گورش رو گم کرد...
دیگه به این چیزا فکر نکن،
مهم اینه که داری خلاص میشی....:310:
اقای m25teh
با سلام
لطفا کمی با خود رو راست و واقعی نگر باشید
یه سری توی تالار بزنید کمی مطالعه کنید شما چرا اینقدر روی احساستون متمرکز شده اید؟
خیلی راحت و زیبا میشه زندگی ات را از نو بسازی جوری که به زندگی و خودت افتخار کنی
با عرض سلام
از عصر به اینور خیلی انرژی گرفتم و واقعا احساس میکنم راحت هستم
میدونم یه خورده بعدا دوباره با تنهایی خودم مشکل پیدا میکنم که برای اون هم دارم برنامه میریزم کمی با رفتن به سینما و حتی سفر کردن به جاهای زیبا بتونم افکارم رو با فعل مهاجرت بیشتر آشنا کنم .
بالهای صداقت عزیز :
روراست باشم یعنی به خودم هم نگاه کنم و با تصحیح اشکالات خودم این مسائل رو حل کنم ؟
من کاملا با این صحبت شما موافق هستم
برای همین تقریبا تمام نرم افزار رایگان همدردی رو مطالعه کردم . سایت تبیان هم مطالعه کردم و خیلی از سایت هایی که همین مسائل رو دنبال میکنن ، انقدر انرژی مثبت خوندم و انقدر رفتار خوب و بد خوندم که دیگه داشت یادم میرفت که خانم بنده چیکار کرد و چی شد که اصلا رفت .
اما می دونیم که باید یه زندگی حالت ترازو داشته باشه ، گاهی یه طرف کفه پایین میره(زن) و گاهی طرف دیگر(مرد)
حتی برای پایین بالا شدن این ترازو گاهی از نقطه تعادل میگذره (میتونید فرض کنید ؟ یعنی دوتا نشان کفه ها به هم میرسند و دوباره از هم جدا میشن ) حتی شاید در اون نقطه برای مدتی ثابت بمونند و ...
اما حالا قضیه ما شده یه کفه ترازو خوابیده و سنگین تر هست جوری که حالت بازی کردن رو دیگه نمیتونه بازی کنه و نیاز داره به اینکه یه خورده هم کفه مقابل سنگین بشه تا بازم جریان نوسان در این زندگی تزریق بشه
از طرفی باید دید که خانم بنده چه طوری رفتار میکنه و آیا کفه خودش رو سنگین میکنه بالاخره یا نه سبک ترش هم میکنه !
و از نگاه دیگه باید گفت که زمان اما و اگر ها تموم شده و باید به فکر نجات خودم باشم . این روح بیچاره گناه داره اسیر این اما و اگرها باشه و زیر این همه فکر و خیال نابود بشه .
اگر حق با خانم بنده هست که خب خدا رو شکر از دست این موجود خونخوار خلاص میشه و خدا بهش رحم کرده :227::227:
بابا بی خیال من چرا غصه زندگی کسی رو بخورم و چرا من فقط برای نجات این زندگی دست و پا بزنم ؟
خدا وکیلی یکی از دلایل اینکه من زنگ زدم و دو بار هم اقدام به آوردنش کردم و یک بار هم رفتم خونه دایی بزرگش و ایشون رو ریش سفید قرار دادم بر اثر انرژی های مثبتی بود که شما دوستانم و اطرافیانم بهم دادید و راضی شدم اقدام کنم .
خدا وکیلی میگم ها : یه نفر نیست دو رو برش که بگه بابا بیا برو یه زنگ بزن آشتی کنید و نمیخواد خودت بری خونت بهش زنگ بزن بگو بیا دنبالم و کسی نفهمه ؟ یه نفر نیست واقعا غیر مستقیم با من تماس بگیره و بگه مردی یا زنده ای ؟ نه ببخشید بگه آقا بیا تکلیف دختر ما رو روشن کن ؟ بازم نه ، بگه زندگی شیرین تر از این حرفاست بیاید اونم دلش با تو هست فقط روش نمیشه ؟
بذارید کمی با خودم روراست باشم و این حقیقت رو قبول کنم که خانم بنده به این حقیر ذره ای علاقه نداره و اینک در منزل پدر بسیار آسوده خاطر و کامیاب داره زندگی میکنه و لحظه شماری میکنه تا ...
حالا بازم بیایم کمی خیلی دیگه رمانتیک و مثبت نگاه کنیم : همه حرفهای بالا و گذشته من رو بی خیال
نتیجه سه ماه شوهر رو تنها گذاشتن و حتی سراغی نگرفتن از شوهر آیا همین نیست که از دل شوهر بره بیرون ؟
بعضی ها میگن شوهر اگه شوهر باشه هیچ وقت زنش از دلش نمیره بیرون ؟ این بعضی ها خیلی ایول دارن
اما در این زمانه گرگ صفت بعید میدونم شوهری امون پیدا کنه که فکر کنه چه برسه به اینکه بخواد خودش خودشو جمع کنه
الحمدالله که بنده میام اینجا مینویسم و خودم رو کم یا زیاد کنترل میکنم و خدا خیرش بده باعث و بانی این مرکز
----------------
اما باز در انتها = بی خیال باید عاقبت خودم رو بچسبم و به زندگی نو و جدید فکر کنم
بلند بشم و باز انرژی خودم رو بدست بیارم و حرکت کنم به سمت جلو به سمت پیروزی در زندگی ام چه یار داشته باشم چه یار نداشته باشم ==» پیش به سوی امیدواری
از خدا میخوام که کمکم کنه تا به آسوده ترین شکل خلاص بشم و طلاق بگیرم .
یاحق
اینو الان دیدم،نقل قول:
نوشته اصلی توسط m25teh
هیچکس نمیتونه تورو نجات بده جز خودت...
درست مثل روزی که اشتباه کردی و تن به این وصلت دادی...
یه تصمیم غلط که کار رو به اینجا کشوند،
حالا باید یه تصمیم درست بگیری که از این وضعیت درت بیاره...:300:
فقط خودت میتونی خودت رو نجات بدی...
اره کامران جان میدونم ، فقط از سر تنهایی نوشتم ، میدونم با تموم کردن این قضیه یه خورده سرخورده میشم بین بقیه و به قول معروف دیگه مردی میشم که طلاق گرفته و این حرفا ولی حاضرم این هزینه رو قبول کنم و از این زندگی به این قشنگی دست بکشم . دیگه مطمئنم تصمیم درست تموم کردن این قضیه هست مخصوصا که اصلا انگیزه و علاقه ای به زندگی مشترکم ندارم ولی به گفته همه باید صبر کنم و شکایت نکنم تا اونا خسته بشن و شکایت کنند .نقل قول:
kamran2007
فقط خودت میتونی خودت رو نجات بدی...
راستی اگه طولش بدن اقدام کنم ؟ وکیلی که باهاش صحبت کردم گفت حالا فعلا فقط صبر کن
به نظرم، وکیل خیلی بهتر از ما میدونه، چون کارش اینه، پس به توصیههای اون گوش کن!:300:نقل قول:
نوشته اصلی توسط m25teh
-------------------
پینوشت:میخوام برات ایمیل بزنم،
ایمیل آدرس ؟
سلام,نقل قول:
نوشته اصلی توسط kamran2007
طبق قانون 15 قوانین همدردی
15 - معرفی آی دی یاهو ممنوع ، تبلیغ شماره تلفن ، ایمیل و ... از طریق نام کاربری یا پستها در انجمنها ممنوع
حق با شماست،:72:نقل قول:
نوشته اصلی توسط keyvan
متاسفم، حواسم به این مورد :303:
بله دارم،
کیوان جان این پست من رو لطفا حذف بکن:160::72:
نه نمی دونم و متاسفانه ضمن ندانستن حرف امروز تو را باور هم نمی کنم . تو به من بگو اگر دوستش نداری و رابطه ات تمام شده است چرا اینقدر به او و زندگی ات فکر می کنی ؟! چرا اینقدر عصبانی هستی ؟! چرا میزان عصبانیت تو بیشتر شده ؟! زمانی دیگر دوستش نداری که این هیجانات وجود نداشته باشه و روزی که همسر ت و خانواده اش را بخشید ه باشی روزی است که باور می کنم این رابطه تمام شده است . روزی که بدون دلخوری و حس قربانی بودن تصمیم به جدایی بگیری این حرف را باور می کنم .روزی که حق و سهم خودت را از اشتباهات به شکل کامل پذیرا باشی و دوربین را از روی خانواده همسر و همسر برگردانده باشی و رو به خودت گرفته باشی . روزی که قوی و محکم و با اراده و با حس مسئولیت پذیری از انتخاب بر صحنه ی زندگی ات ظهور کنی ، در آن روز این حرف را باور می کنم . روزی که جبران گذشته برای تو به معنای کوچک شدن و شکستن غرور تو نباشد این حرف را باور می کنم و می فهمم . ( ندانستن و حس عدم باور مرا در شرایط فعلی ببخش )نقل قول:
نوشته اصلی توسط m25teh
من نظر خودم را گفتم و چیزی که فکر می کنم بعد از اینکه حال روحی ات بهتر شد ،بهتر است که انجام بدهی و از دید گاه من درست تر است . تو مختاری نتیجه گیری خودت را داشته باشی و با احساسات و افکار خودت در نتیجه ی شنیدن نظرات من و امثال من کنار بیایی و یا به هم بریزی و .....نقل قول:
نوشته اصلی توسط m25teh
وحال من از تو یک سئوال دارم .
تو چرا نظر من را تحمل نمی کنی ؟! به این دلیل که تائید و نوازشی که تو انتظار داری در آن موجود نیست ؟! چرا حاضر نیستی به صدای مخالف گوش بدهی و روی آن تمرکز و فکر کنی ؟!
فکر نمی کنی این سرسختی در عدم تحمل صدای مخالف در مسیر زندگی کار دست تو داده ؟!
آنچه تصمیم گرفته ای و اجرا خواهی کرد با نظریه دادن های من تغییر نمی کند پس من نظر خودم را در این مورد به تو می گویم تو هم بدون اینکه شاکی بشوی نظر من را تاب بیاور .نقل قول:
نوشته اصلی توسط m25teh
من سکوت می کنم و به دلیل اینکه نمی خواهم رنجیده خاطر باشی اما خواهرانه - مادرانه - دوستانه به تو می گویم که اشتباه می کنی . بازنگری کن . به خاطر خودت اینکار را بکن .
و اما مهم ترین نکته که گفته ای نمی خواهی گذشته را جبران کنی و گذشت کنی !!!!
چرا ؟! چون جبران گذشته، مسئولیت آور است و گذشت و بخشش کار سختی است ؟! چون ما هزینه ی اشتباهات خود را در صورت جبران گذشته و قبول مسئولیت باید پرداخت کنیم و تو فکر می کنی گردنت جلوی این خانم و خانواده اش کج می شود و به غرورت لطمه وارد می شود ؟!
و نکته مهم تر اینکه فکر می کنی در صورت عدم پذیرش گذشت و جبران گذشته در این زندگی و این افراد تو در مسیر زندگی ات به هیچ عنوان در چنین جایگاهی قرار نمی گیری و هرگز وادار به جبران گذشته و گذشت کردن نخواهی بود ؟! نه اتفاقا این درسی است که اگر در این مرحله از زندگی ات گرفتی و سربلند از آن بیرو ن بیایی کائنات و یا خدا و یا هر اسم دیگری که روی آن دوست داری و می گذاری دست از سر تو بر می دارند ؟! در غیر این صورت نه . و با قاطعیت بر مبنای مسائل علمی و شهودی نه .
این جمله را به تنهایی خوب گفتی . چون حال و روز الانت تعریفی نیست و نیاز به زمان و تجدید نظر داری و اگر امروز آنچه باید یاد بگیری را یاد نگیری و متوجه نشوی تاریخ تکرار می شود و تو تجربیات تکراری و ناموفق دیگری با همین زیر زمینه های آموزشی خواهی داشت . پس در جا زدن خوب نیست و برای اینکه مثل یک شاگرد کلاس اولی در جا نزنی درسی که باید بگیری را بگیر و امتحانش را با سر بلندی بده و نمره ی خوب بگیر و برو سر درس بعدی .نقل قول:
نوشته اصلی توسط m25teh
به قسمت اول جمله بالا توجه کن . تهدید قهر و فرار ؟! چرا ؟! من نظر خودم را دارم و اختیار دارم که برای مثلا فردی مثل تو و زندگی ات انرژی هایی را سرریز کنم که به آن باور و ایمان دارم و می بینم که مشگل تو و همسرت مشگل حادی نیست و امروز هم جای درست شدن دارد . متاسفانه شما دو نفر بزرگ تر عاقل به معنای واقعی کلمه ندارید و زندگی تان شده سراسر لج و لجبازی و رو کم کنی !!!نقل قول:
نوشته اصلی توسط m25teh
اما تو برای من هم تالاری خط و نشان می کشی . چرا ؟! آیا اینقدر وحشتناک هستم که دعای خیری بدرقه راه تو و زندگی ات از سر همدردی و همدلی کرده ا م !!!:311:
قسمت دوم و پایانی جمله بالا حس خرسندی و رضایت ا ز تغییر موضع اتومات نسبت به جمله قبل و التیماتوم و....جای شکرش باقی است .نقل قول:
نوشته اصلی توسط m25teh
اما قسمت اول جمله ات
اگر تمبرهایی که جمع کرده ای را دور بریزی و از سطح توقعات خودت کم کنی و مرد عمل شوی و البته حق و حقوق و اختیاراتی برای خانواده ی همسرت بر حسب باورهای درست و غلط آن ها قائل باشی می بینی خیلی هم وحشتناک نیستند . دقت کن این حرف من معنی تائید رفتارهای این خانواده را نمی دهد بلکه به این معنی است که آنها مختار هستند رفتار و اعمال و کردار خود را داشته باشند و تو هم به خودت بگویی : من هم نه می خواهم و نه قادر هستم که آنها را تغییر دهم اما چگونه بایدظاهر شوم که با حفظ احترام های متقابل از آسیب رسانی به خودم و زندگی ام جلو گیری کنم ؟!
و مهم تر اینکه تو در صورت برگشت به زندگی خودت بر می گردی و نه این خانواده . چرا خودت و زندگی ات را در این خانواده حل شده می بینی ؟! پس اختیارات و قدرت انتخاب و مسئولیت و... تو کجا قرار می گیرد ؟!
اول از همه اینکه حسودی نکن که مربوط به بخش کودک درون سازگار منفی است و این بخش از حالت نفسانی تو خیلی قوی شده به جای حسودی کردن روی مهارت ها و توانایی های خودت کار کن . چه می دانی 4 سال بعد این زندگی هایی که تو امروز آواز دهل آنها را از دور می شنوی به چه سرنوشتی دچار می شوند و آیا 4 سال دیگر هم این حس را در تو ایجاد می کند یا نه . پس خیلی وضعیت دیگران را خوب تصور نکن و وضعیت خودت را فاجعه نبین . همه ی ما چنین شرایطی را در مسیر زندگی بارها و بارها تجربه کرده ایم . بعضی طلاق گرفته ایم . بعضی به پای طلاق رفته ایم و برگشته ایم یا مثل آدم زندگی کردن را یاد گرفته ایم و یا به زندگی سگی ادامه داده ایم و... . زندگی همین بالا و پائین رفتنها ست که از آن ها باید چیز ی یاد گرفت . هر کس هم غیر این را ادعا کند و دنیای خود را گلستانی 4 فصل تصویر کند دروغ گفته .پس اتفاق فاجعه ای در زندگی ات رخ نداده .با زنت دعوا کرده ای . ضربتی زده ای و ضربتی نوش کرده ای و...( ماجراهای کشیده زدن ها ) و...نقل قول:
نوشته اصلی توسط m25teh
می دانی در اطراف ما مردمانی زندگی های خیلی پیچیده تر و پر مشگل تر ا ز تو و همسرت را تجربه می کنند و به واقع مشگلات اساسی و ریشه ای تری دارند .طلاق شاید مال آنها باشد نه تو و همسرت که دو تا پخ به هم کردید و چهارتا آدم بزرگ تر بی مهارت و .. اوضاع را خراب تر کرده اند و به آسانی یک بشکن زدن زندگی تو میتواند زیباترین زندگی عاشقانه باشد کافی است بخواهی
تنها کسی که می تواند تو را نجات بدهد خود تو هستی و تو این شرایط را دوست نداری پس برای گذر از این شرایط و رسیدن به آنچه که خواست واقعی توست کاری کن . اما به خودت از سر عصبانیت دروغ نگو . احساسات خودت را آنالیز کن .نقل قول:
نوشته اصلی توسط m25teh
روزی که وارد تالار شدی و تاپیک باز کردی نوشتی " نمی خواهم از دستش بدهم . یادت هست ؟!
آن روز همسرت را دوست داشتی و .... اما با گذشت زمان و فشارهایی که در این مدت داشتی ادعا می کنی دوستش نداری و طلاق می خواهی و....!!!!
تو باید بدانی دلخوری با دوست نداشتن فرق دارد تو از همسرت دلخور هستی کافی است یک لبخند به صورت تو بزند آن وقت ببینم باز هم این حرفها را می زنی و پرخاشگری می کنی ؟!
قرار بود در این مدت برای کسب آرامش درونی خودت فکری بکنی و روی مهارت های خودت کار کنی و آگاهی هایت را بالا ببری تا یک جایی هم خوب پیش رفتی اما امروز حال تو بدتر از روز اول شده . وجودت شده سراپا احساسات منفی آیا نمی توانی در تخیل خودت ،دوباره زندگی زیر یک سقف را تجسم کنی در حالی که مدیریت و مسئولیت زندگی ات در دستان خودت و همسرت است و در س بزرگی از این مدت گرفته اید و زندگی شیرین تری را در کنار خانواده ها و فرزندانتان تجربه می کنید ؟!
البته من شرایط تو را کاملا درک می کنم و فشارهایی که در این مدت به تو وارد شده اما باید باور کنی بعد از به دست آوردن آرامش و نگاه دو سویه به کل ماجرا باید اقدام کنی و جدی هم اقدام کنی .
تو سعی داری این وضعیت را وضعیت خوبی ببینی اما به دلیل تمبرهایی که در زندگی با همسرت از او و خانواده اش جمع کرده ای و هر لحظه آن ها را مرور می کنی و دست به مقایسه می زنی در این وضعیت موفق نیستی چرا که با روحیه تمبر جمع کردنی که داری از این دوران و وضعیت هم مشغول جمع آوری تمبر هستی و همین هم حالت را به هم می ریزد و عملا می بینیم که دچار احساسات منفی شدیدتری شده ای و کودک درون سازگار منفی تو قوی تر ظهور کرده .
کامران محترم . دوست نازنین غربت نشین من
یادمان باشد رسم رفاقت این نیست که احساسات منفی دیگری را در شرایط سخت بال و پر دهیم و تائید کنیم .
اینکه این زندگی به کجا می انجامد نه من می دانم و نه شما و نه حتی خود دو طرف ماجرا.
اما وقتی کسی قبول مسئولیت و پذیرش شرایط یک زندگی زناشویی را کرد با یک کشمش نباید دچار سردی شود و با یک مویز گرمی . متاسفانه به دلیل همین قضیه است که آمار طلاق روزبه روز بالاتر می رود .
یادمان باشد به علت عدم حضور خانم محترم دوستمان و ناآشنایی و نشنیدن صدای طرف مقابل مسئولیت من و شما نسبت به این خانم از بین نمی رود بلکه مسئولانه تر باید راهنمایی کنیم چرا که مسائل را از دید ایشان نمی دانیم و زمانی که اطلاعات ما محدود و یک طرفه است نمی توانیم فضا سازی درستی از ماجرا داشته باشیم .
ضمن اینکه خود این آقا هم نمی داند درست و غلط زندگی اش چیست تا چه رسد به من و شما . اما ما سعی بر سازندگی باید داشته باشیم . برای تخریب هیچگاه دیر نیست .
و باز یادمان باشد هیچ انسانی با قصد و نیت بر هم خوردن زندگی اش وارد رابطه ای نمی شود و اینکه ما صددرصد این خانم را بی خیال و بی احساس و...فرض کنیم دور از منطق است .
و در پایان
m25teh محترم برادر جوان من
قول می دهم فعلا سکوت کنم تا وقتی دیگر .اما پیگیر تاپیک شما هستم . چرا که زندگی شما را از آن دست زندگی هایی که باید به جدایی ختم شود نمی بینم .
موفق باشید و دنیا به کام در آینده ای نه چندان دور
در پناه حق
:163:
سلام
خوبین
هم مرسی هم متشکرم
بهتره هیچی نگم ...
یاعلی
با سلام به دوست خوبم ...
من تا الان فکر می کنم نظری در این تایپیک نداده ام اما واقعا از ani عزیز تشکر میکنم چون واقعا کامل و جامع تمام مطالب رو گفت .... ببینید ما آدمها همیشه از اینکه بهمون بگن اشتباه کردیم خوشمون نمی آید و اگه ثابت بشه باز هم ازش فرار میکینم ( سوء تفاهم نشه منظورم کلیه ) .. ببینید شما الان دارید چیزهایی رو میخونید که به نفعتونه قبلا چیزهایی رو میخوندین که به ضررتون بود پس با خواندن و نتیجه گیری چند نفری که بطور نسبی قضیه رو میدونن نتیجه نگیرین البته مشاوره خوبه اما نه اینکه از فقط به صرف اینکه شما حق دارید باید ایشون مجرم و یا خاطی باشد ....
ما همیشه ( من به شخصه اینوریم) وقتی چیزی رو دوست دارم خیلی مراقبشم و همیشه میترسم که بهش آسیبی وارد نشه و لی وقتی از دستش میدم اول ناراحت میشم بعد میگم ولش کن زیادم قشنگ نبود اصلا خوب شد که از دستش دادم ...
پسر خوب زندگی اشیاء و ... نیست ... ما باید آنچنان محکم باشیم که بزرگترین مشکلات هم بهمون آسیب نزنه .. ( یه مثال برات میزنم ...دو تا درخت رو باهم بیا مقایسه کنیم ... یه درخت توی یه خونه و یه درخت توی کوهستان ... اون درختی که توی کوهستان زندگی میکنه با تمام سختی هاش از زندگیش لذت میبره و آنچنان در برابر سرما و گرما و بی آبی قدرتمنده که هیچ بلای آسمانی نمیتونه بهش آسیب بزنه حتی اگه رعد و برق هم بزنه و نابودش کنه باز هم ریشش میمونه و رشد میکنه ... چون آنچنان ریشه انداخته که میخواد سالهای سال زندگی کنه و
حالا درختی که توی یه خونه اس .. هم آنچنان ضعیفه که همیشه پر از آفتهای زیاده و از همین آفتها هم ممکنه نابود بشه و هم با باد شدید ممکنه نابود بشه و از ریشه در بیاد که بارها ما توی شهر این صحنه رو دیدیم ...
پس پسر جان خوب گوش کن همیشه خدا برای ما نشونه هایی گذاشته که ما اونو پیدا کنیم و به اشتباهات خودمون پی ببریم و باز هم به اون بر گردیم . هم شما اشتباه کردین و هم ایشون .... هم شما پشیمونید و شاید هم ایشون ....
اما این باعث نمیشه جبران نکنید شما اونو زدین از طرفی آدمهایی که بین فیزیکی عمل کردن و صحبت عمل فیزیکی رو انجام میدن نوعی ضعف در تفکر و عدم کنترل اعصاب دیده میشود ..
ما انسانیم و حتی کسیکه خود اعلام میکند که منو بزن و یاتهدید میکنه منو بزن این راحت ترین راه برای رسیدن به مقصود هر دو نفر شماست ....
دوست عزیز ما مردیم و باید مردونه عمل کنیم اگه دوستمون و یا همسرمون اشتباه کرد آیا ما هم باید اشتباه کنیم ؟؟؟؟
دوست خوبم با توجه به مسائلی که گفتی و چیزی که به میان آمده من استدلالم دو دسته میشه ::
1- ایشون از شما رنجیده و ناراحته و فقط میخواد شما رو تنبیه کنه ولی میخواد کاملا شما پشیمون بشین ....
2- اصلا از شما زده شده و از اول هم شما رو دوست نداشته ولی با این حال باهاتون ازدواج کرده و بعد از اینکه دیده شما درکش نمیکنین و اصلا دنیاتون با دنیای اون متفاوته از زندگی با شما دلزده شده است ...
اما اما اما اما......
من در مورد اولی بیشتر فکر میکنم ... اما بازهم در هر دو مورد شرح میدهم :::
در هر دو حالت برای شما راه حل وجود دارد در مورد اول ابتدا با جرات و جسارت با پدر ایشون صحبت کنید خیلی مودبانه و پشیمون و حتی اگر شد با پدر در محل کار و یا در جای مناسب به صحبت بپردازید چون پدر ایشون رو شما باید راضی کنید تا به دخترش برسید بله پدر ایشون از شما ناراحتن و هر دو شما مردین و روی منطق بیشتر تصمیم میگیرید و اگر صحبت نکردن چند باری به محل کار ایشون رفته و خود را در گوشه ای نشان داده ( ببینید من در اینجا مجبورم راههای پیش پا افتاده رو بهتون بگم روشها رو خودتون میدونید ) و بالاخره ایشون منطقی هستن به هر حال انسانن درسته ؟؟؟؟باهاشون صحبت کنید به هر شکل ممکن ...
عزیزم شما داره زندگیتون از هم میپاشه محکم بچسبش چند روزی به این کار اختصاص بده نمیدونم مرخصی بگیر اما عمل کن تا گوش دادن به آهنگ و نوشته های دیگران ... حالا وقت عمله نه وقت کتاب خوندن و مقاله خودسازی ...
پسر خوب نمیگم مقاله ها رو کنار بزار اما من فکر میکنم کم کار کردی فقط فکر کردی فکر غصه خوردی ناراحت بودی ..
باید کار کنی باید اگه میخوای به قله برسی باید سختی بکشی نه اینکه بگی :
"""" اصلا خوب شد که از دستش دادم """"
میانجی گری های دیگران بی تاثیر نیست اما تو باید خودت عمل کنی باید تلاش کنی "" غرور بزرگترین دشمن انسانه""
و حالا در مورد دومین استدلالم که ایشون شما رو اصلا دوست نداره که با توجه به مسائل قبل از اختلاف شما زندگی خوب داشتین حتی همدیگرو دوست داشتین و به هم محبت میکردین .... پس دوست داشتن وجود داشته اما مقدارش کم بوده ام این ما هستیم که دوست داشتن رو جلا میدیم و بهش بال و پر میدیم چون دوست داشتن و عشق و علاقه چیزی نیست که از مغازه بخریم و بیاریم سر زندگیمون دوست داشتن و عشق رو باید اکتسابی بدست آورد نه اینکه اصلا از کسی متنفر باشیم بگیم تو زندگی بدست میاد نه !!! منظورم اینه دوست داشتن رو شما و ایشون باید در زندگیتون بیارید نه اینکه حالا چون قبلا نبوده دیگه هم نیست و وجود نخواهد داشت با هم دوست یاشید .. سر موقع حق خودتون رو بخوایین (نه موقعی که داره با پدرش حرف میزنه نیروی دافعه در ایشون فعاله عزیزم.. هیچ کس حق شما رو از خانمتون نمیتونه بگیره جز خودتون باید با آرامش حق خواهی کنید با بیان نه با اجبار و نه ... ببخشید نمیخواستم نصیحت کنم و گذشته رو تکرار کنم اما شاید لازم بود )) پس اول به خودت کمک کن بعد به ایشون .....با محبت محبت بیاموزیم و با گذشت گذشت رو به دیگران یاد بدیم حتی اگه طول کشید که بفهمه و درکش کنه ..
زن و مرد هیچ وقت دنبال ضعف های یکدیگر نیستند و اشتباهات یکدیگر رو چون طرف انجام میده باید اون هم انجام بده آیا این منطقه ؟؟؟؟
محکم باش و برو جلو زندگیتو دودستی بچسب تو سعی نکرده داری میگه نمیشه ..زندگیم به درد نمیخوره .. رفتی جلو و نشد ؟؟؟
مثل اون درخت باش که توی شرایط سخت هم زندگی میکنه و باز هم شاده ....
خوب نتیجه گیری اینکه :
برو دنبالش هر طور که شده حالا وقتشه .... اصلا دنبال این نباش که زود بیاد و یا حرف بد بهت نزنه محکم باش و به هدفت فکر کن ...
بعد اگه هر هر دو مورد غلط بود (استدلالهای من) زندگی کن تا شقایق هست ....
آقا پسر گل :72:
اگه اومد و موند ان شاء الله که زندگیتون زبون زده دیگران میشه ... و اگه اومد و نموند که اصلا این فکرو نکن بعد یه فکری در موردش میکنی "" اونم فقط خودت نه من نه کسه دیگه "" فقط سعی کن برگرده و هدفت این باشه "" مثل همون چیزی که دوسش دارم و از دستش میدم میگم خوب شد که نابود شد"" چون افکار منفی ما رو نابود میکنه و نمیزاره منطقی تصمیم بگیریم .. آرامش داشته باش و به هدفت فکر کن نه به افکار منفی ...
همیشه خدا کنارمونه نشونه ها رو فراموش نکن !!!!
بهتره یه چی بگم ::305:
میدونم : میدونم که اگه فقط پاشم برم خونه پدر خانمم و بعد از کمی بگو مگو و این کار بد بود و این کار خوب بود و این حرفا خانم بنده میاد سر زندگیش و حالا یه سری هم شرایط هست که مثلا گفته میشه و این حرفا و برمیگردیم سر زندگیمون و شروع میکنیم به زندگی کردن
اصلا بحثی در این مطلب نیست که من اگر یک بشکن بزنم و برم دنبالش و اقدام کنم صد در صد ایشون برمیگرده
اما این وسط آینده ما چی میشه ؟ اینا همش مربوط به من هست و علاقه و هدف من ، اما خانومی که سه ماه هست شوهرش رو ترک کرده رفته یه دل تنگی هم نیومده سراغش ( در حد زیاد که مجبورش کنه زنگ بزنه) بگه گور بابای غرور و این حرفا بذار یه زنگ بزنم به این مرد دیوونه بگم غلط کردی زن گرفتی حالا ولش کردی به امون خدا
اره چرا که نه ؟ زنگ بزنه فحش بده و خودش رو خالی کنه
میدونم : میدونم که خارج از ظاهر ، در باطن ، پدر خانم و مادر خانم بنده من رو می پرستن و انقدر قبولم دارند که اصلا خودشون هم باورشون نمیشه ، اما چون قضیه دخترشون وسط هست و خودشون هم از اول اشتباه کردن و نمیتونن دیگه کوتاه بیان ، این وسط گیج دارن میزنن و حواسشون نیست چه گیج افتضاحی دارن میزنن هههههههه
میدونم : میدونم که حالا حالاها طلاق بگیر نیستن میدونید چرا ؟ چون بهترین آدمی که میتونست دخترشون رو بگیره گرفته ، چون واقعا خوبم (حالا شما عصبی شدن ها و تیکه آخر زندگی مشترکم رو فاکتور بگیر زیاد سخت نگیر) و حالا بعد از طلاق چیکار کنند ؟ مگر نه اگر این فرضیه من غلط بود تا حالا پدر خانمم با اون همه قلدری و میزنم میزنمش یه حرکتی اومده بود ، اما هنوز گیج میزنه چون اگه حالمو بگیره دیگه امیدی به من نیست و اگر حالمو نگیره جلوی دخترش خیط میشه و از اعتباری که زاده تخیل خودش و دخترش هست کم میشه
میدونم : میدونم که با صحبت هایی که کردم انقدر خوبی خارج از حد تصور هست ، انقدر پاکی و انقدر وفا کردن ، حتما چیزی در میون هست که این آقا اینقدر به زندگیش احساس محبت و علاقه داره ؟ حتما این آقا ، یه مسئله ای هست که اینقدر اشک و زاری میکنه انقدر عصبی میشه انقدر احساسی میشه ! مگه میشه یه مرد انقدر خوب و پاک و وفادار باشه ! انقدر در مسائل دیگه گذشت کنه ، صبر کنه
یکی دیگه از ویژگی های دیگه ای که من رو باعث کرده اینقدر به خانمم فکر کنم اینه که : ایشون خانم من هست و این ویژگی بزرگی هست که با اینکه خودش نمیخواسته و ناخواسته بهش داده شده
احتمالا پستی که من زدم رو اغلب خانم ها میزنند و اغلب خانم ها انقدر حرف از تموم نشدن میزنن و نمیدونم انواع و اقسام روش ها رو انتخاب میکنند تا حاصلی بهشون بده ! و توی هزار راه میمونم که وای اگه اینکارو کنم اونطوری میشه یا نمیشه ( قبول دارم که اکثر آقایون یه مردانگی خاصی دارند و به راحتی اصلا فکر نمیکنند و جایگزین شایسته ای چه کاری چه انسانی چه هر روشی رو برای این فشار روحی انتخاب میکنند )
اما بنده نگاهم به زندگی خودمه ! من واقعا زندگیم رو دوست دارم و دلم نمیخواد لکه ای روش بمونه ! از کودکی از طلاق نفرت داشتم و حتی به خانمم گفته بودم ( شاید از اون لحاظ داره نامردی و سوء استفاده میکنه )
میدونید من در دوره راهنمایی حق انتخاب دوتا مدرسه رو داشتم : یکی مدرسه بسیار عالی و شیک و دیگری مدرسه بسیار ضعیف و پرت : فقط بخاطر یک دوستی که خیلی دوستش داشتم بخاطر اخلاق و کردارش در دل من نشسته بود مدرسه ضعیف و پرت رو انتخاب کردم و هنوز که هنوز اصلا ناراحت و پشیمون نیستم حتی اگر شیطون بخواد قلقلکم بده میگم انتخاب خودم بوده بهش احترام میذارم و هنوزم اون دوستم رو دارم هم در قلبم هم در زندگیم هر چند او اصلا نگرشش به من اینطور نبود و خیلی معمولی هست اما این زندگیم فرق میکنه ایشون قرار هست مادر بچه ها بشه ، قرار هست بزرگ فکر کنه ، مسیر به یه نسل جدید نشون بده ، آیا درست نیست این حرف من ؟
بیایید به آینده بنده نگاه کنیم ؟ اگر در آینده با همین پس زمینه فکریش که من رو نمیخواد : مثلا دو سال دیگه : ایشون بگه از اولش هم نمیخواستمت فقط بخاطر حرف بزرگترا و چندتا مشاور حاضر شدم باهات زندگی کنم چی ؟
نه نمیشه با گذشت و فداکاری چیزی رو درست کرد و حتی اگر هم بشه این من نیستم که باید گذشت مجدد کنم
فراموش نکنیم که در دو سال گذشته من بسیار گذشت کردم و فداکاری ( به این گفته من اعتماد کنید خارج از احساس هست خود خانمم میدونه و بارها اعتراف کرده )
این خانم بنده هست که باید حداقل یه حرکت کوچیک و ناچیز انجام بده تا ما هم بفهمیم که بابا زندگی خودش رو حداقل دوست داره ! حداقل واسه زندگی خودش یه جیک جیک میکنه نمیخواد فریاد بزنه
خدا شاهده نه توی مطلب قبلی عصبی شدم از دستتون نه توی این پست
اتفاقا به اون جمله اولتون هم خندیدم مخصوصا به خنده خودتون
پست قبلی بنده یه جور حالت درد دلی داشت و اصلا وقتی مینوشتم یه تبسم کوچیکی روی صورتم بود و اگر ادبیات ام ایراد داره و عصبی خونده میشه معذرت میخوام
بیایید فکر کنیم من زندگی مشترک ندارم و اخلاق و رفتار خودم رو تجزیه تحلیل کنیم و خوب و بدش رو با دلیل و منطق و همینطور جامعه امروزی بسنجیم ؟ اینطوری فکر کنم بعضی از اشکالات و خوبی های بنده هم بیشتر به چشم بیاد و نشه توی چند تا روایت از زندگی یه طرفه پیش داوری کرد و هم اینکه میتونم بیشتر تمرکز کنم روی اصلاحشون بدون هیچ ربطی به زندگی مشترک ام .
هرگز من رو از نظراتتون محروم نکنید و حتی اگر تلخ هست حتما بفرمائید تا بشه روحیه واقعی یک انسان رو بدست اورد (جدای از بحث زندگی مشترکم )
پس منتظر هستم
سلام انی عزیز،
اول اینکه، من ارادت خاصی به شما دارم...
در اینکه تجربه شما بیشتر از من هست، هیچ شکی ندارم...:72::72::72:
دوم، شاید من کمی زیاده روی کرده باشم...
اما میدونین آمار طلاق از کی بالا رفته؟!...
از وقتی که دخترای ما با انتظارات آنچنانی، اول از همه جیب آقا پسر یا اگه آقا پسر جیب نداشته باشه جیب باباش رو اندازه میگیرن...
از وقتی که با اینکه فرد دیگهای رو دوست دارن، به پسری بله میگن که شرایط مناسبی داره، اسمشم میذارن انتخاب با منطق، اما بعد شروع میکنن با فکر فرد دیگهای زندگی کردن، با مقایسه این پسر بدبخت...
میشه بپرسم، گناه یه پسر، تو این وضع خراب جامعه ما، چیه که میخواد ازدواج کنه؟ چون نمیخواد کثافت کاری بکنه، سرش رو میندازه پایین پا میشه میره خواستگاری؟
میشه بپرسم، گناه یکی مثل دوست من چیه که هنوز بعد از ۲ سال باید قرص اعصاب بخوره و اون خانوم هم راحت زندگیش رو بکنه؟
آها، الان گرفتم، چون مثل بقیه پا نشده بره تو خیابون با یکی رفیق بشه، همه چیز رو باهاش تجربه کنه و بعد شاید تازه بشینه تصمیم بگیره این طرف به درد ازدواج میخوره یا نه؟
چون مثل بقیه گرگ بارون دیده نشده، قبلا با ۴۰ تا دختر نبوده تا با یک ساعت حرف زدن بفهمه ته دل این خانوم چی میگذره؟
انی عزیز، هروقت فردی مثل این دوست ما هم کارش بعد از کلی کشمکش در ۲۵ سالگی، به داروی اعصاب و روانشناس و ...کشید، اونوقت میشه گفت چه پسر خوبی؟ چه پسر خوبی که تمام تلاشش رو برا حفظ زندگیش کرد؟:104::311:
کدوم زندگی انی جان؟ تلاش بیهوده در این مورد، نشونه هیچی نیست، البته از نظر من نشونه حماقته! مثل هل دادن دیوار میمونه...زور زدن برا چی؟ برا زندگی با کسی که هیچ علاقهای بهت نداره؟ برا کسی که با امید جدایی باهات ازدواج کرده؟
و بعد از این همه پیگیری حتی براش مهم نیست تو کجایی؟ براش لهٔ شدنت هیچ ارزشی نداره؟ داره زندگیش رو میکنه؟!
نگید که نه، اون خانوم هم حال خوشی نداره، که اگر نداشت، بعد از این همه مدت حداقل یه تماس تلفنی میگرفت...
بار کج به منزل نمیرسه، این خانوم، همونطور که دوستمون در این تاپیک گفت ایشون رو دوست نداره، که اگر دوست داشت، بعد از این همه مدت یه خبری میداد، یه حرکتی میکرد...
دوست داشتن زورکی نمیشه...
من به احساسات منفی ایشون بال و پر ندادم، نظر شخصی خودم رو گفتم و تاکید هم کردم که این نظر کارشناسانه نیست...:300:
نظرم همون هست که گفتم،
اگه این خانوم دوستش نداره، زور الکی نزنه، خودش رو الکی داغون نکنه،
طلاقش رو بده بره پی زندگیش...
عنوان تاپیک ایشون هست: `نمیخوام از دستش بدم`
میدونین چرا؟ چون احتمالا ایشون هم مثل من، مثل اون دوستم که کارش به داروی اعصاب کشیده و مثل خیلیهای دیگه، دلش آکبند بوده...
محبت کرده و به جاش چی گرفته؟!
چی رو نمیخواد از دست بده؟ چیزی رو که هیچوقت نداشته؟ عشق و محبتی که هیچوقت تجربه نکرده؟
به قول خود این خانوم، بخت ایشون از وقتی که کسی رو که دوست داشتن رفته خراب شده...
منتهی مشکل اینجا بوده که به بخت خراب خودشون راضی نبودن، بخت یه پسر ساده دیگه رو هم خراب کردن، زندگی یکی دیگه رو هم خراب کردن!!!
کامران
دوست عزیز مطلب رو خوب بخون من میگم شما هدفت عوض شده چون چیزی رو از دست دادی خوب شد اصلا ....
ما در حال زندگی میکنیم نه در آینده !!!
آینده رو ببین از گذشته عبرت بگیر اما در حال زندگی کن ...
مرد بزرگ دیگه حرفی ندارم آخه اصلا روی مطالب اصلا مکث هم نمیکنی یه کم خوب تر بخون !!!!!
اسشون اگه میخواست بیاد و زندگی نکنه هیچ وقت تمی اومد پس کمک تو کمک کن عینک بد بینی رو بزاره کنار ...
من نمیخوام به زور حرفی رو بهت بزنم
مرد بزرگ دیگه حرفی ندارم آخه اصلا روی مطالب اصلا مکث هم نمیکنی یه کم خوب تر بخون !!!!!
:72::72::72::72::72:
بار قبل اینکارو کردم و کم مونده بود کتک هم بخورم از پدر بزرگش و کلی هم به پدر و مادرم فحش دادند اما باز آوردمش و زندگی کردیمنقل قول:
برو دنبالش هر طور که شده حالا وقتشه .... اصلا دنبال این نباش که زود بیاد و یا حرف بد بهت نزنه محکم باش و به هدفت فکر کن ...
بعد اگه هر هر دو مورد غلط بود (استدلالهای من) زندگی کن تا شقایق هست ....
متاسفانه این زندگی رو باید در موردش خیلی جلوتر رو دید : اگه اومد و نموند ؟ امکان نداره دو سال دیگه من بتونم خودم رو جمع کنم ، اگر این وسط یه درصد احتمال نموندن ایشون باشه ( که با اگه گفتن حتی شما خوش بین ترین آدم ) مشخص هست که وجود داره نباید به این زندگی به شکل واقعی فکر کرد و باید اسمش رو گذاشت یک زندگی رودرواستی نه زندگی مشترک دو نفرنقل قول:
اگه اومد و موند ان شاء الله که زندگیتون زبون زده دیگران میشه ... و اگه اومد و نموند که اصلا این فکرو نکن بعد یه فکری در موردش میکنی
سریتا ی عزیز مطلب قبلی من خطاب به مطلب شما نبود ، مطلب شما رو الان خوندم ، سوء تفاهم نشه
ببین پسر خوب مگه تو برای کسه دیگه داری تلاش میکنی ؟؟؟؟
تو دوسش نداری ؟؟؟
نمیخوای مادر بچه هات باشه ؟؟؟ عزیزم تو اشتباهاتی کردی که اونو مجبور کرده این اقدامو بکنه اولین بار تنبیه نشدی درسته ؟؟؟
پسر خوب من حرفهای همسرتو که نشنیدم نتیجه گیر ی کنم اما بدون دو تا نتیجه گیریم پس تو باید بخوای نه اون....
از اونم هیچ انتظاری نداشته باش چون داره اشتباه میکنه تو اشتباه نکن !!!!
تو اونو بر نمیگردونی که زندگی کنه تو اونو بر میگردونی که با هم زندگی کنی اگه فکر میکنی که هنوز هم میخوای مثل ثابق باشی اصلا به حرفام گوش نکن ...
سلام دوست عزیز
ببینین من نه کارشناسم و نه میخوام که عقیده ای رو تحمیل کنم شاید در این موقعیت شما دوست من نیاز داشته باشین تا بعضی چیزا واستون یاداوری بشه. اول یه مقدمه میگم :ببینید دوستان همیشه برای اینکه به خوشبختی رسید و زندگی بهتر داشت نیاز نیست که به گذشته چنگ زد گاهی برا اینکه زندگیمون بهتر شه نیاز هست که تصمیم جدید گرفت و برعکس باید که شهامت تغییر را داشت.
اما دوست من و بقیه دوستان روی چند خطی که شما نوشتین داریم با تو حرف میزنیم ولی این تو هستی که خانمت رو خیلی بیشتر از این چند خط میشناسی و این تو هستی که رفتارها و روزهایی رو با خانمت گذروندی که اگر ما وبقیه دوستا ن در موردش بدانیم شاید نظرمان خیلی با اینی که میگوییم تغییر کند.
اما با توجه به اینهایی که شما نوشتین و رفتارهایی که خانم شما داشته من میتونم بگم که خانم شما احتمالا یکی از این 3 مشکل را دارد
1 )یا ایشان اصلا علاقه ای به شما نداشته و ندارند و سر اجبار خانواده به اینکه شما پسر خوبی هستی مجبور به این وصلت شده
2)یا ایشان اصلا به ان بلوغ فکری و عقلی که لازمه ازدواج هست نرسیدند و به عبارتی این رفتارش نشاندهنه این است که ایشان هنوز امادگی برای ازدواج نداشتند
3)یا هم اینکه ایشان دچار یک سری مشکلات روحی و روانی هستند و این رفتار و کارهایی میکنند به دلیل ان مشکلات هست
راستش من حس میکنم که یکی از این 3 مشکل هست .
اما توصیه ای که به شما دوست عزیز دارم این هست که از دام احساس خود را رها کنی این گوش دادن های مدوام به اهنگ های غمگین خیلی زیاد ادم رو تو فاز احساس میبره و تو نمیتونی که درست و عقلانی تصمیم بگیری .توصیه ام این است که سعی بر این کنی که جدای از اینکه رو زندگیت داری فکر میکنی یه زمانایی هم بری پیش کسایی که اصلا از مشکلت خبر ندارن و باهاشون در مورد چیزای دیگه حرف بزنی یا هز کاری که باعث شه که فازت از این که هست عوض شه و بتونی روی چیزای دیگه هم تمرکز کنی.
اتفاقا من برعکس سریتا معتقدم که شما باید کاملا اگاه شی چون زندگی حاصل انتخابهای ماست .و اینکه بگی شما باید الان عمل کنی .ان عمل کردنی خوب است که بک گراند ان مطالعاتی باشد که انجام دادی و به یه سری اگاهی های درست برسی.توصیه ای که دارم این هست که کتاب رازهایی درباره زنان .نوشته: باربارا دی انجلس رو بخون.برای هر عمل کردنی باید تصمیم قاطع گرفت و برای تصمیم خوب گرفتن باید اگاه شد.
ببین یه توصیه دیگه هم دارم و اینکارو حتما روی کاغذ انجام بده نه در ذهنت .اینکه یه کاغذ بزرگ سفید بردار و یک طرف ان تمام خوبی هایی که زنت داشته احساسای خوب که باهاش داشتی و خصلت های خوبش رو بنویس .کاملا منصفانه
و طرف دیگرش بر عکس احساسای بدی که باهاش داشتی و خصلت های بدش و کارهای بدی که ناراحتت کرده
با مقایسه کردنش خودت به نتیجه های زیادی میرسی.فقط حتما حتما رو کاغذ باشه نه در ذهنت.و منصفانه
ببین شما الان نباید سعی کنی که با تلقین به این زندگی بهبودش بدی بلکه باید با اگاهی و با دانستن و یاداوری تمام مشکلاتی که باهاش داشتی و لحظه های خوبی که باهاش داشتی تصمیمت رو بگیری .اینکه میگم کتاب رازهایی درباره زنان رو بخون واسه خاطر این هست که هر حرکت عجیبی که زنت کرده رو به حساب زن بودن اون نذاری گاهی بعضی حرکتای عجیب نشونه یه چیز دیگه هست.
من حرفم این هست که تمام سعیت رو بکن واسه اینکه بفهمی دلیل حرکات زنت چی بوده و هست وبعد از فهم مشکل تصمیم بگیری که باهاش باشی یا نه....نه اینکه بدون اینکه بفهمی که تو دل زنت چی هست و اینکه رفتارهاش واسه خاطر چی بوده کورکورانه در پی بازگشت اون باشی که این کار هیچ مشکلی رو حل نمیکنه و شاید تنها تو رو چند سال عقب بندازه...این بار واقعا باید که بفهمی که مشکل خانمت اساسا چی هست؟؟؟؟؟؟البته تمام اینهایی که نوشتم فقط روی این چند پستی بوده که شما از زنت نوشتی پس بدون تصمیم گیرنده اصلی شما هستی پس خودت رو اگاه کن...
m25teh محترم
قرار بود ساکت باشم اما آنقدر صحبت های شما جالب است که واقعا لذت می برم به تک تک آن ها پاسخ دهم :310: اما حیف که نمیشه :160:.
به هر حال چون قول داده ام سکوت کنم و زیاد باعث کدورت خاطر شما نباشم تنها به یک نکته اشاره می کنم وبعد مرخص می شوم .
برادر امروز که خانم شما تماس تلفنی نگرفته تا شما را فحش بدهد :163: ناراحتی و می گویی چرا فحش ندادو...:163:
اگر زنگ می زد و التهابات و اختلافات فی مابین را با فحش و پرخاشگری دامان می زد . حرف شما از جنس دیگری می شد و می گفتید : زنگ زد و سرتاپای من را به فحش کشید !!!و...
برادر بنشین یک محاسبه رفتاری از روی شناخت از همسرت بکن . اینقدر هم تمبر جمع نکن و آسمون و ریسمون نباف .
بشکن را بزن و خلاص . به خدا زندگی شما خیلی هم سخت و پیچیده نیست هاهااا.:311:
کامران خیلی دوست داشتم پاسخ خط به خط به نوشتار شما و سریتا می دادم ولی چون قول داده ام ساکت باشم و البته می بینید که چقدر هم رعایت می کنم :311::227:باشه در جایی دیگر و وقتی دیگر .
همگی موفق و پاینده باشید دوستان نازنین من .
مخصوصا این آقاهه که از دست خانم ش بد جوری شاکیه و یک نظر به دل محبوب دیروز و فردایش نمی کند و هی برای خودش کارت تبریک پست میکنه :72:( شوخی کردم دلخور نشی . می خواهم حال و هوای این دل ابری و رعد و برقی ات عوض بشه :72:)
نظر لطفتون هست بنده کلا جالب و لذت بخش صحبت میکنم :311: تازه عضو کوشا هم شدم حواسم نبودنقل قول:
قرار بود ساکت باشم اما آنقدر صحبت های شما جالب است که واقعا لذت می برم به تک تک آن ها پاسخ دهم
نقل قول:
برادر امروز که خانم شما تماس تلفنی نگرفته تا شما را فحش بدهد 163 ناراحتی و می گویی چرا فحش ندادو...163
جمله شما و خودم رو نوشتم : یا عجله داشتین و همینطوری خوندید یا واقعا برداشت شما همین بود که نوشتین ؟:305:نقل قول:
اما این وسط آینده ما چی میشه ؟ اینا همش مربوط به من هست و علاقه و هدف من ، اما خانومی که سه ماه هست شوهرش رو ترک کرده رفته یه دل تنگی هم نیومده سراغش ( در حد زیاد که مجبورش کنه زنگ بزنه) بگه گور بابای غرور و این حرفا بذار یه زنگ بزنم به این مرد دیوونه بگم غلط کردی زن گرفتی حالا ولش کردی به امون خدا
اره چرا که نه ؟ زنگ بزنه فحش بده و خودش رو خالی کنه
با تقدیم یک گل به همه دوستانی که تا امروز همدرد و همراه بودند از فکر بکر ani استفاده میکنم و چند روزی رو میرم توی سکوت و هیچی نمیگم و اینطوری خودمم دارم اذیت میشم ، چون هم اکنون اصلا مایل نیستم که من این زندگی مشترک رو نجات بدم و مهم هم نیست برام که چی میشه آخرش ، فقط میخوام خلاص بشم چون به گفته ani هم دردسرش کمتر هست هم دارم عادت میکنم به این وضعیت هم اعتقاد شدید به این جمله پیدا کردم که اگه زندگی و شوهرش رو میخواد بیاد دست و پا بزنه واسش ، به من چه این همه غصه میخورم
باید یاد بگیرم تنها زندگی کنم و تنها فکر کنم و دیگه اجازه ندم که وارد ذهنم بشه و فراموشش کنم . خلاص
پس با یه مرخصی کوچولو -- خدانگهدار
آقای m25teh سلام، راستش هر جوری فکرش رو می کنم به این نتیجه میرسم که شما نمی تونید و نمیشه و نمی خواید که بی خیال این زندگی بشید ... نمی دونم چرا! و نمی دونم چرا این موضوع به این کوچیکی باعث شده که رابطه ی بین شما و همسرتان به اینجا بکشه! هر جوری فکرش می کنم می بینم امکان نداره که مساله ی به این کوچیکی بخواد اینقدر برای شما و همین طور برای همسرتون سخت تموم بشه! شاید تنها این موضوع نبوده و مسائل خیلی بزرگتری بین شما و همسرتون وجود داره که تنها همسرتون هست که می دونه و براش خیلی گرون تموم شده و هزاران شاید های دیگه...
شاید هم همسرتون هم توی این مدت میخواد مثل شما از زیر بار مسئولیت و این زندگی خلاص بشه، و خودش رو راحت کنه و پیش خودش میگه، این جوری ذهنم آزادتره.... نمی دونم ولی فکر می کنم که این دوری نباید این قدر طولانی بشه و میشد، شاید شما اشتباه می کنید و با بردن ذهنتون تنها به این سمت که " اگر همسرم علاقه ای به من داشت، حتما زنگ میزد" شاید هم خانمتون به زندگی آینده اش و یا شما بهتر می شناسید شخصیتش رو که شاید شخصیتی آدم بی احساسی هست یا نه! هنوز به بلوغ فکری و احساسی نرسیده که به شما زنگ بزنه، فقط میدونم که راه داره به بیراهه کشیده میشه و مساله ای که می تونست به بهترین شکل درست بشه، حالا شده یه مساله ی بزرگ!
اصلا! ببینم چرا با از این راه وارد نمیشید که با خانم اسماعیلی که آقای مدیر آدرس مرکز مشاوره شون رو فکر می کنم مرکز مشاوره پویا بود که آقای مدیر تاکید کرده که خانم اسماعیلی یه مشاوره ی خیلی خوبی هم هستند، با ایشون صحبت کنید و ازشون بخواید که راهنمایی تون کنن و اگر امکان داشته باشه به عنوان یه تیر توی تاریکی از ایشون بخواین که به عنوان یه دوست با شماره تلفن منزل همسرتون تماس بگیرن و ازشون بخوان با یه سیاستی، نمی دونم هر جوری که قرار ملاقات، حالا حداقل برای اینکه حرفهای هردوتون رو، صحبت های دو طرف رو یه آدم حاذق بشنوه، به نظر من میتونه جوابگو باشه، خیلی هم منطقی! نه بحثی نه حرف و حدیثی! می تونید تنها بشنوید، پیشنهاد بدید و فرصت بدید!!!!!! می تونه، بشنوه، بگه! و فکر کنه و فرصت بده.
باید به همدیگه فرصت بدید! به نظر من خیلی خیلی دارید بچه گانه عمل می کنید.
آنی عزیز من به نوبه خودم از شما سپاسگذارم که در پست 137 اینچ نین موشکافانه و دقیق مساله برادر خوبمان را بررسی کرده اید من فوق العاده لذت بردم:104::104::104::104::104::104:
برادر خوبم به شما توصیه می کنم بادقت فراوان و چندین مرتبه این پست را مطالعه فرمایید
موفق باشید و در پناه حق:323:
با سلام
مطلب ani شامل یک زندگی ایده آل هست و تمام مطالبی که فرموده توی پست 137فکر میکنم اصلا زندگی بنده رو نگاه نکرده بلکه سعی کرده شخصیت من رو تجزیه تحلیل کنه و مهم هم نبوده چی شده و چی نشده و کی رفته و کی نرفته و کی چی گفته و کی چی نگفته تنها مهم در اون این بوده که این جوان رشید باید غرور خودش رو نابود کنه و حالا چون زندگیش رو دوست داره و علاقه مند هست به زندگیش و آبروش و حتی خانم رو دوست داره بدون هیچ ملاحضه ای اقدام کنه و با یه بشکن به راحتی آب خوردن بره خانمش رو بیاره سر زندگیش و زندگی کنه
مثلا به این قسمت دقت بفرمایید :
بله ایشون سئوال من رو یک جور فریاد حاکی از شکایت و اعتراض شنیدن که داره اعتراض میکنه من ر و نوازش کنید و تایید کنید و ایشون میشنوه که من حاضر نیستم صدای مخالف رو گوش کنم و روی آن تمرکز کنم و فکر کنمنقل قول:
m25teh نوشته شده: چرا همش میاین مینویسید که برو جلو و اقدام کن و نمیدونم این حرفا
من نظر خودم را گفتم و چیزی که فکر می کنم بعد از اینکه حال روحی ات بهتر شد ،بهتر است که انجام بدهی و از دید گاه من درست تر است . تو مختاری نتیجه گیری خودت را داشته باشی و با احساسات و افکار خودت در نتیجه ی شنیدن نظرات من و امثال من کنار بیایی و یا به هم بریزی و .....
وحال من از تو یک سئوال دارم .
تو چرا نظر من را تحمل نمی کنی ؟! به این دلیل که تائید و نوازشی که تو انتظار داری در آن موجود نیست ؟! چرا حاضر نیستی به صدای مخالف گوش بدهی و روی آن تمرکز و فکر کنی ؟!
فکر نمی کنی این سرسختی در عدم تحمل صدای مخالف در مسیر زندگی کار دست تو داده ؟!
و در اخر هم یک جمله ای رو می فرماید که هر کسی رو تحت تاثیر میذاره و میفرمایند که
فکر نمیکنی این سرسختی در عدم تحمل صدای مخالف در مسیر زندگی کار دست تو داده ؟
خب واقعا حرف من یک جور سرسختی بود ؟
خود این حقیر با خیالی آسوده مینویسم که بنده گفته ام :
[/quote]چرا همش میاین مینویسید که برو جلو و اقدام کن و نمیدونم این حرفا[quote]
خب منظورم این بوده که حرفهای من رو واقعا بخونید و کمی تامل کنید روش و چند تا سئوال درست حسابی بپرسید و کنکاش کنید و ببینید واقعا ریشه چی بوده و یه جور اعتراض به نحوه روندی بود که داشت پیش میرفت
ولی یه مطلب دیگه هم میشه اضافه کرد :
اون هم اینکه واقعا این جمله سرسختی هست ؟ یعنی بنده نمیتونم حتی در این حد با نظرات دوستان ولو مخالف یا موافق معترض بشم و درخواست اینو داشته باشم که کمی در روند گفتمان تغییر موضع بدهند ؟
اما مشکل بعدی که به بنده برمیگرده و خیلی هم فکر میکنم در روند گفتمان تاثیر مستقیم داشته : لحن گفتمان و نوشتاری من هست که واقعا مشکل ساز شده
خیلی خودمانی مینویسم و این توی خونده شدن توسط دوستان تاثیر میذاره و چون موقع نوشتن دقت نمیکنم توی نوشتن این مشکل پیش میاد
ببینید روز اول این تایپیک رو زدم چون نمیخواستم این همه برنامه پیش بیاد و حالا اگر میتونستم اسم تایپیک رو تغییر بدم میدادم و اسمش رو عوض میکردم اون دیگه دست من نیست که :325:
خلاصه قرار بود بریم مرخصی فکری ولی چون دوستان محبت کردن و نوشتن گفتم حیفه چند روز دیگه دوباره همین بحث باز بشه .. اینطوری فکر کنم بهتر باشه
خداوند انشالله شر این حقیر رو که یک مرد سست عنصر و بی مسئولیت و البته وحشی هستم رو از سر خانم بنده و خانواده اش باز کنه الهی امین :160::163:
متشکر از محبت شما
آقای عجول
دوستان از اولین پست هی به شما می گویند قدری صبر کنید با عجله تصمیم نگیرید اول اجازه بدید هیجان هایتان فروکش کنه بعد اقدام کنید ولی شما متاسفانه ....
من یادم هست که دوستان به شما پیشنهاد داده بودند که اجازه بدید زمان بگذره و قدری صبر کنید بعد سراغ خانم تان بروید ولی شما بلافاصله شال و کلاه کردید و به سراغ همسرتان رفتید
حالا هم دوستان به شما می گویند قدری صبر کنید ولی شما هی دارید ساز خودتون رو می زنید
خود دانید ....
فقط یه نکته دیگه صحبت های پست 137 مربوط به یک زندگی ایده ال نیست صحبت های انی کوله باری از تجربه را به همراه خود داره
موفق و صبور باشید برادرم
برادر خوب خیلی خودتون رو اذیت نکنید و به این موضوع فکر کنید که همه ی اشخاصی که در اینجا سعی می کنن مطلبی رو برای شما بنویسن و گهگاهی هم به شما تذکرات، نکات یا حتی انتقادها و نصیحت هایی رو میدن تنها به این دلیل هست که فکر می کنن می تونن برای شما و زندگی شما موثر باشن، پس لطفا تاپیک رو به بیراهه نکشونید، مهم نیست که شما چه جوری میشنوید و چه جوری ما میشنویم، مهم اینه که همه ی ما بتونیم دست به دست هم بدیم و با روشهای منطقی و عاقلانه بدون اینکه نه عزت نفس شما از بین بره، و نه زندگی تون رو به همین راحتی از دست بدید و نه زندگیتون همونی بوده که بشه، بلکه با روشهای عاقلانه، هم رشد کرده باشید، هم اذیت نشید، هم تصمیم درستی بگیرید.
پس لطفا بچه ها! هم شما شرایط این برادر خوبمون رو در نظر بگیرید و از شما هم خواهش می کنم که با سعه صدر بشنوید و بدون پیش داوری تنها به این موضوع فکر کنید که آیا این نظری رو که می خونید میتونه به درد زندگی شما بخوره یا نه!
تنها خداست که از حتی یه لحظه ی بعد ما آگاه است، پس امیدوار باشید...
از نظر بنده اين راهي را كه خودتان در پيش گرفته ايد بهترين راه است. من خودم زنم و حس خانمها را بهتر مي توانم بفهم. كداميك از ماها طاقت مي آوريم كه 3 ماه اصلاً از شوهرمان خبر نداشته باشيم حتي اگر قهر باشيم. مگر و مگر اينكه بخواهيم آن زندگي را تمام كنيم. خانم ايشان هم همچين قصدي دارند. حالا اگر فكر كنيم كه باباهه نمي ذاره بالاخره آدم مي تونه يه جايي يه روزي تماس يا ديداري داشته باشد. لطفاً خودمان و بقيه را گول نزنيم. اين خانم يا اينقدرها بزرگ نشده كه بتونه براي زندگيش تصميم بگيره و يا اصلاً اهل زندگي كردن نيست. گفته ام و باز هم مي گويم.شما لياقت بهترين زندگي رو داريد. اينقدر خودتان را سرزنش نكنيد. با كمي صبر و تأمل درست خواهد شد فقط از راه قانوني پيش برويد و به حرف وكيلتان گوش دهيد. :323:
سلام
انشالله که حال همگی خوب هست
مدت زمانی میشه که خلوت کردم
خبر خاصی هم نیست
این مدت خیلی کوتاه سعی کردم دقت کنم بیشتر از قبل و از نگاه های دیگه
یاد گرفتم برای دیدن یه فیلم 60 دقیقه ای باید 3600 ثانیه صبر داشته باشم و حتی حواسم باشه اول فیلم چطوری شروع شد و آخرش چطوری تموم میشه
بار مفهومی و استفاده ای که میتونم داشته باشم چی هست ؟
-------
یه نگاه هم به خودم کردم ؛ دیدم چقدر با غرایز خودم درگیرم ، این یکی رو ساکت میکنم ، اون یکی داد و بیداد میکنه ، دیدم وقتی به این آرامش میدم که ساکت باش ، هنوز زمانی نگذشته که اون یکی رو باید آروم کنم
بعد از خودم پرسیدم : من در اختیار این غرایز هستم یا اینها در اختیار من ؟ حواسم کجاست ؟ حالم خوبه ؟
-------
به حرفهای خودم و همتون فکر کردم ، امیدوارم که دلخوری از برخورد من حقیر توی دل کسی نباشه
-------
توی تالار یه سری گردش هایی کردم
زندگی بچه های دیگه رو هم خوندم
دیدم چقدر قشنگ در مورد زندگیشون با همه تلخی هاش و با همه احساساتش حرف میزنن
بعد یه مروری هم تایپیک خودم رو داشتم
دیدم چقدر جدا جدا و پریشون ، یه جمله بالا یه جمله پایین ، شاید اگه میتونستم یک ماه از این مدت زندگیم رو مرتب و منظم تعریف کنم شاید برداشت بهتری از این همه گفتگو ها داشتم
-------
میخوام از اول و حتی قبل از ازدواجم بنویسم حتی از مواردی بنویسم که اگر با شنیدنش تمام دنیا هم با من مخالف شدن و تنها توی یه طرف قرار گرفتم نترسم و بنویسم ، باور کنم که اینها باورهای من هستند و من مدیر و مسئول این همه افکار خوب و بد هستم و باید با جان و دل یا اشتباه بودنشون رو قبول کنم یا از درست بودنشون افتخار کنم
و یاد بگیرم که حتی اگر همه دنیا با من موافق هم باشه ، باز هم این عقاید و افکار مال من هست چه درست چه غلط
--------
انشالله به زودی مینویسم
متشکرم
یامولا رضا (ع)
انشاالله كه به زودي زود زندگيتان سر و سامان خواهد گرفت. الهي امين.:323:
سلام علیکم
انشالله سلامت هستید
دوستان عزیزم ،
خیلی وقتها اومدم و نوشتم و ارسال نکردم
چون احساس میکردم که دارم به یقین میرسم.و زندگی که قرار هست به جدایی ختم بشه نیازی نیست که دیگه دنبال مقصر بگردیم .
متشکرم از محبت هاتون
الان 3 ماه و 8 روز هست و فکر میکنم این مدت زمان از نظر هر عاقلی کفایت کنه که من به خودم اجازه بدم به صورت جدی تری به اتمام این رابطه زناشوئی فکر کنم .
اگر اینجا مینویسم و میخوام که شما هم بدونید نه برای اینکه هنوز هم آشفته ام بلکه برای اینه که احساس میکنم در آینده حتما میتونم از دوستانی چون شما استفاده ببرم شاید برای مسائل همین زندگی و شاید برای مسائل یک زندگی جدید انشالله
فکر میکنم باید به این زندگی کوتاه مدت به عنوان یک دوره زندگی (مثل نامزدی) نگاه کنم که حالا بعد از یه مدت به این نتیجه رسیدیم به درد هم نمیخوریم و حالا که هر دو طرف هم جهت شدیم ( من و خانمم) میتونیم راحت تر حلش کنیم حتی با وجود مخالفت بزرگترها
تصمیمم رو گرفتم و واقعا هدفم یک حرکت انسانی هست تا هم این خانم بنده خدا رو که هیچ علاقه ای به بنده نداره از این زجر زورکی زندگی کردن نجات بدم و هم خودم فرصت زندگی جدیدی رو پیدا کنم و به این زندگی به عنوان یک تجربه و دانشگاه اعمال و رفتار زندگی مشترک نگاه کنم .
واقعا دیگه باید بی خیال این شد که کی بد بود کی خوب بود ، بهتره مسیر رو جدا کنیم و هر دو یک زندگی دیگه رو تجربه کنیم اونطور که دلمون میخواد و اون طور که براش بزرگ شدیم .
واقعا از صمیم دل و با نهایت آرامش براش آرزوی خوشبختی میکنم و انشالله که خوشبخت بشه اونطور که میخواد و از بابت اینکه با رفتنش من رو بیدار کرد و بهم فهموند که واقعا دوستم نداره و کاری کرد که من این رو با چشم های خودم ببینم و باهاش کنار بیام رو بهم یاد داد .
به قول معروف سرم رو کرده بودم توی برف عین کبک و اصلا نگاه نمیکردم که با صدای بلند در نزدیکی گوشم فریاد میزد که دوستت ندارم و به زور باهات دارم زندگی میکنم
ولی او با شهامتی که داشت و رفتنش و دیگه سراغی نگرفتن از من تونست این رو به من یاد بده که اشتباه کردم توی انتخابم و باید جدی تر به این قضیه و آینده ای که در انتظارم هست نگاه کنم .
سخت ترین کار برای من همین تصمیم طلاق بود و راحت ترین راه کاری که میتونستم انجام بدم این بود که هی برم ناز بکشم و هی بیارمش و با هر سازش برقصم و فکر میکنم انتخاب این مسیر تلخ برای نجات 60 سال بهتر از انتخاب مسیر راحت برای چند صباحی سنجیده تر و عاقلانه تر باشه .
انشالله که خدا لطف خودش رو شامل حال ما کنه . الهی آمین
-------------
چون رود ، جاری ، خواهم بود ، شاید روزی ، به اقیانوس ، پیوستم ، حتی اگر موجودی آلوده کننده ، در من ، خود را پاک و مطهر کرد ، همچنان ، پاک و زلال ، خواهم ماند ، چون رود
-------------
از همتون بابت همفکری ها و همدردی هاتون متشکرم
انشالله باز هم بتونم از برکت وجودتون استفاده ببرم .
یامولاعلی
مرد مسنی به همراه پسر 25 ساله اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.
به محض شروع حرکت قطار پسر 25 ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می کرد فریاد زد: "پدر نگاه کن درختها حرکت می کنند" مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد. کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرفهای پدر و پسر را می شنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک بچه 5 ساله رفتار می کرد، متعجب شده بودند.
ناگهان پسر دوباره فریاد زد: " پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت می کنند." زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه می کردند. باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید. او با لذت آن را لمس کرد و چشمهایش را بست و دوباره فریاد زد:" پدر نگاه کن باران می بارد، آب روی من چکید.
زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: "چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمی کنید؟!"
مرد مسن گفت: " ما همین الان از بیمارستان بر می گردیم.. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می تواند ببیند!"
سلام نمی دونم هنوز کاری کردی یا نه اما من تقریبا مطمئنم ک همسر تو عاشق قدرت توی یه مرده از مرد لوس که همش بخواد نازش و بکشه خوشش نمیاد البته اونم جزئی از زندگیه اما اون بیشتر دوست داره در تو نمایش قدرت و ببینه اگه شما جزو اون دسته وردای رمانتیک و عاطفی هستی که باید نهاین تغییر و در خودت بوجود بیاری اگرم مثل اکثریت مردها روحیه خشن و داری که هیچ نشون بده البته سوئ تفاهم نشه منظور من از خشونت این نیست که بزنیش یا مرد سالاری راه بندازی بکله منظورم محکم بودن خودت توی تصمیماتت محکم بودن توی روابطت و ... است وقتی دعواتون می شه خونه رو ترک نکن تو پیش قدم شو بای قهر کردن البته اگه با شماس و اون قدر صبر کن بذار اون بیاد طرف شما به نظر من شما مشکل بزرگی نداری مشکل شما مسایل خیلی ریزی هست که البته وقتی رعایت نشه روی هم جمع می شه و می شه همین اتفاق الان احتمالا خانمت سنش خیلی کمه صبر کن اونم اروم اروم بزرگ می شه البته منظورم از لحاظ درک و شعور و زندگیه به نظر من یه کم بهش مهلت بده به خودتم همین طور اگه تا چند روز اینده ازش خبری نشد توی یه اقدام خیلی محکم سعس کن به همون راحتی که بردنش بیاریش اروم باش و توی این مدت به ایرادای خودت فکر کن و تصحیح کن:310:
سلام دوست عزیز خواستم یه چیز کوچولو بگم اما گفتم طولانی میشه و کوتاهترش کردم
طلاق منفورترین حلال از طرف خداست .
سلام امیدوارم که زندگیت روبه راه شده باشه.