چرا طلاق نازنین جون؟؟؟؟؟؟؟/
برای چی دوباره همه چیز بهم ریخت ؟؟/
بازم خانوادش چیزی گفتن؟؟
نمایش نسخه قابل چاپ
چرا طلاق نازنین جون؟؟؟؟؟؟؟/
برای چی دوباره همه چیز بهم ریخت ؟؟/
بازم خانوادش چیزی گفتن؟؟
نازنین عزیزم من فقط پستاتو می خوندم و سعی می کنم اظهار نظر نکنم...عزیزم تو بچه نیستی که نتونی تشخیص بدی شوهرت می تونه تو رو به آرامش و خوشبختی که همه ما زنا بهش محتاجیم برسونه یا نه....آیا اون تو رو از لحاظ روحی ساپرت می کنه؟؟؟
ایا بهت حس آرامش می ده؟؟ایا شده فکر کنی که هیچ غمی و هیچ نگرانی تو این دنیا نداری چون همسرت مثل کوه پشتته؟؟؟؟؟؟
آیا از لحاظ مالی تکیه گاه مناسبی برای تو و خانواده ای که قراره تشکیل بدین هست؟؟؟؟
آیا آدم پخته و کاملی هست یا همش تو باید جمع و جورش کنی و براش مادری کنی؟؟؟؟
عزیز دلم با خودت صادق باش ...صادق صادق ...خودتو گول نزن ....
اگه جوابت منفیه بدون که انتخابت تو زندگی درست نبوده.....
با اطمینان کامل بهت می گم بعنوان یه آدم خیلی پر تجربه که
<<<اگه شوهرت الان این نیازاتو نمی تونه برآورده کنه مطمین باش آینده هم نمی تونه>>>>
به انتظار آینده نباش روزای الان زندگی تو زیر بنای آینده توست و مسلما آینده خوبی در انتظار ت نیست اگر زیر بنا درست نباشد.......دلیل داغون بودنتو نمی فهمم چرا باید از اینکه بخوای آینده تو نجات بدی ناراحت باشی ....البته اگه فکر می کنی کارت درسته!!!!
نگران هیچی نباش و به خداتوکل کن..
نازنين جان چي شد چرا به يكباره يه پست مي زني دل دوستان رو پر از تشويش مي كني
عزيزم همه ما هايي كه تا به حال تاپيكت رو دنبال كرده ايم فقط دوست داريم تو به زندگي خوش و موفقي برسي اما چرا يه پست چند كلمه اي و مبهم مي زني و مي ري دلم نمي خواد از روند بد زندگ ايت بگي اما حالا كه پيش اومده بنويس مطمئن باش دوستان هم مثل خودت كه نگران برخي تاپيك ها هستي و اونقدر نظر مي دي تا اون زندگي به يه سرنوشت خوبي برسه نگرانت هستند و مي تونن با نظرات سازنده شون حداقل بهت قوت قلب بدن.
موفق باشي
واقعا متاسفم
نمي دونم اين مشکلات ، اين قفلهاي بي کليد کي مي خوان باز شن ؟؟؟
کاش نازنين ميومدي و مي گفتي که چرا اين تصميم رو گرقتي !! همه در اين انديشه بوديم که مشکلاتت روز بروز در حال بهبوديه اما ... يه کم شوکه شدم
منتظرتيم:72:
نازنین .عزیزم....با اینکه به تازگی عضو مجموعه شدم تمام مطالبت رو خوندم ......من هم مشکل تورو داشتم ....اما ازدواج کردم......یه دختر فوق العاده هم دارم ......اما این مشکل هنوز پا برجاست.....آرزو می کردم ای کاش .........عاقلانه فکر کن ....و کاری بکن که به آرامش برسی:72:
دردم از یار است و درمان نیز همنقل قول:
نوشته اصلی توسط آرسنات
نازنین عزیزم ببین شما با دو گزینه طرفی یکی شوهرت و یکی هم خانواده اش خب خانمی بشین حساب کن اگه با شوهرت میتونی زندگی کنی چرا اجازه میدید اونها شماهارو از هم جدا کنند؟منم اوایل ازدواجم این مشکلات رو داشتم اما چون همدیگه رو دوست داشتیم سعی کردیم پای اونها و هرکسی که باعث دوریمون از هم میشد را کوتاه کنیم در مورد این تصمیماتت یه کم عاقلانهتر و بدور از احساسات منفی فکر کن.
نمیگم طلاق خوبه یا بده اما بازم خوشحال باش که تجاربت داره روزبروز بیشتر میشه اگه همدیگه رو واقعا دوست دارید برید سر خونه زندگیتون شاید بهتر بتونید با دخالت های اطرافیانتون کنار بیایید.در هر صورت خیلی حالم گرفته شد وقتی موضوع طلاقو خوندم
نازنین جان
امیدوارم در راه درستی قرار گرفته باشی و بعدها از کرده ات پشیمون نشی
پشیمونی از وضعی که الان داری خیلی بدتره اینو من دارم میگم من این راهی که تو می خوای بری رو رفتم یکم بیشتر فک کن و عجله نکن برای طلاق
خواهش می کنم عزیزکم
سلام نازنين جان
اين عجب ! يعني نقطه اشكال كجاست ؟!
كه بعد از مدتي كه همه چيز داشت خوب پيش مي رفت دوباره رسيديد سر جاي اول .
يعني چرا محيط يك دايره را مي پيماييد ؟!
تو از خودت بگو چه كردي ؟!چرا اينجوري شد ؟!
سلام. عذر خواهی می کنم که چون جز شماها غموخوار دیگه ای ندارم وقتی اوج نا امیدی میرسم می یام و با شماها تقسیمش می کنم.
:47:
عزیزانم خیلی خیلی خسته بودم. الانم هستم ولی از خستگی هام هم دیگه خسته شدم :305:
بعد از جریان دادخواست طلاق که شک شدیدتری برای من و همسرم بود او دوباره اومد و حرف زدیم . منتها این دفعه تنهای تنها تو شمال که ساعت 11 شب بدو.ن هیچ برنامه قبلی و با چشم های ورم کرده من همراه بود.
ما هر دو فراموش کرده بودیم هدفمون رو از این همه سختی و جنگ ( البته او کمی بیشتر!)
در این سه ماهه اخیر من خیلی اشتباه کردم و هیچ کنترلی روی رفتارم نداشتم و دست خودم هم نبود. باز هم از اول مرور کردیم و اشتباهاتمون رو فهمیدیم.
اشتباه من حساسیت های بی مورد به همسرم و اشتباه او خامی و کم توجهی به من.
بهش گفتم تا کی می خواد فقط با ثپصداقتت زندگیتو جلو ببری؟؟؟ کی می خوای رسم بازی زندگی رو بیاموزی. مطمئننا اگر او مرد آگاهی بود اجازه نمی داد کار من و مادرش به اینجا بکشه. ازش خواستم اجازه بده این سکوت و دوری ادامه پیدا کنه تا من بتونم کمی به خودم بیام.
خواهر و مادرش جای خودشون رو دارن و من جای خودم. هیچ یک از ما نمی تونه جای دیگری رو پر کنه. پس من باید از حساسیت هام کم کنم و شوهرم هم باید کمی زیرکانه تر و عاقلانه تر رفتار کنه.:305:
به هر حال ...
3 ماهه که ازشون خبری ندارم . جالب اینجاست که مادرش خود رو محق می دونه و من رو تقصیر کار!!!!!!!!!!!!!!!!!
اینکه اون چی فکر می کنه یا چی می گه مهم نیست. مهم اینه که من نمی تونم او رو عوض کنم و شوهرم باید بتونه در فاصله ای متعادل ما رو از هم نگه داره.
متاسفانه عروسیمون هم افتاد برای زمستان سال 89! خواهرم بعد از سال ها در آمریکا باردار شده و مادرم می خواد از زمستان امسال تا سال دیگه پیش او باشه.
تا زمستان تحت هیچ شرایطی نمی تونیم عروسی کنیم. خلی دو دو تا چهار تا کردیم ولی نمی شه.
پس مجبوریم صبر کنیم تا سال بعد.
خواهرم 5 ساله مادرم رو ندیده و حالا توی این شرایط نهایت خودخواهی من می تونه باشه که از مادرم بخوام تنهاش بذاره یا به خاطر من سفرش رو کوتاه کنه.
همسرم قول داده اگر تا اون زمان صبر کنم سر و سامانی اساسی به زندگیمون بده . تا خدا چی می خواد...:203:
از بعد شمالمون تا الان فقط دارم سعی می کنم و تلقین می کنم آرام باشم. خیلی مورد ها پیش اومده برای عصبانیت من ولی سعی کردم تا الان خونسرد باشم. باید دوباره بسازم خودم. خیلی سخته دوستان منی که الان حتی حوصله حمام رفتن ندارم باید دوباره بشوم همون نازنین.
امیدوارم خدا کمکم کنه من دارم نهایت تلاشمو می کنم. شما هم برام دعا کنید. واقعا محتاجم به دعاهاتون :203::203::203::203:
آروم باش
خیلی داری تند میری
چرا در حق خودت بی انصافی می کنی؟ اگه تو تواناییش رو نداشتی در این شرایط قرار نمی گرفتی
پس به جای اونکه زانوی غم بغل بگیری و از زمین و زمان به نالی بلند شو و اول برو حمام نه یه پیشنهاد بهتر فردا بیخیال کار شو برو استخر برو یه جکوزی بذار خستگی از تنت بره بیرون بعد خودتو مهمون یه دل سیر خواب توپ بدون مزاحم بکن موبایل خاموش تلفن خونه قطع و به همه بگو که خوابی کسی هم مزاحمت نشه اگه دیدی یکم سخته خوابیدن یه دیازپام 5 بندازه و تخت بخواب بیدار که شدی یه غذایی که خیلی دوست داری از رستوران محل سفارش بده و بعد از خوردنش با آرامش برو سر وقت زندگیت هر جا که دیدی اشتباه کردی یه پاک کن بردار و پاک کن و درستش رو بنویس هر جا هم که دیدی دیگرون اشتباه کردن به بزرگی خودت و به خطاهای خودت ببخششون و گلی از اونها به دل نگیر و بگرد دنبال یه راهی که دیگه مجال اشتباه کردن به اونها هم ندی
تو می تونی پس همین الان یه یا علی بگو و شروع کن از خدا هم غافل نشو هر جا که فک کردی داری کم میاری یه خدایا بگو با چشات می بینی چطور دستت رو میگره
اینایی که گفتم رو بهشون ایمان دارم
در كلام كلي نازنين جان چيزي را به شمامي گويم و آن اينكه
بعضي از اشتباهات در زندگي يك كمي با ساير اشتباهات ريزو كوچولو فرق دارد در نتيجه نتايجي را هم كه اين دست از اشتباهات به وجود مي آورنديك قدري اساسي تر است . اشتباه كردن اشكال ندارد . همه اشتباه مي كنند .سعي كن اشتباهاتي كه از نوع دوم هستند را در كارنامه ات نداشته باشي . چرا كه خراب كردن و دوباره شروع كردن و ساختن كار راحتي نيست .
قلب سفید عزیز همین برنامه رو دارم. فردا که ساعت کارم تمام بشه می روم خونه ابوالفضل یک دل سیر باهاش حرف می زنم. بعد می روم خانه حمام و شب با بابا اینا قراره بریم بیرون. جمعه هم باید درس بخونم چون شنبه امتحان دارم.
دنبال دوستان قدیمی ام می گردم. دنبال باشگاهی شاد . خیلی خیلی رفتم تو پیله تنهایی. الان هیچ کسی رو جز چکامه ندارم.
باید دوباره با انسان ها ارتباط برقرار کنم و از این رخوت بیام بیرون.
خیلی سسست و لوش شدم.:160:
خدا کمکم کنه فقط.
خدا به تو کمک داره می کندت که الان داره عقلت کار می کنه و به خودت مسلطی
هیچکس بهتر از خودت نمی تونه به خودت کمک کنه به ندای درونت گوش کن ببین چه راهی جلوی پات میذاره و در هر قدمی خدا رو فراموش نکن بذار یاد خدا به دلت آرامش بده و به قدمهات صلابت ببخشه
تو می تونی
این رو هیچ وقت فراموش نکن مهربون
من چی خواستم جز عشق از همسرم؟؟؟
چرا دیگه نباید اشک های من اهمیتی داشته باشهو . دیگه حتی شاد کردن دل من براش مهم نیست.
من دارم یک طرفه توی این قایق پارو می زنم...
:47::47::47:
چرا خدا نمی خواد این رابطه تمام بشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دیگه نمی کشم. هر چی بیشتر کوتاه می یام بدتر می کنه.
ای خدااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااا:47:
نازنین عزیز سلام
خواهر خوبم چرا همش بحث و دعوا هنوز مشکل قبلی تموم نشده یه مشکل دیگه شروع میشه
می دونی چرا؟؟؟؟؟؟؟
چون تو سعی نمی کنی خودت رو آروم کنی ببین نازنین جون مشکل و اینه که فکر می کنی همهی مشکلات زندگی رو داری به تنهایی به دوش می کشی و هیچ کس نیست یاریت کنه و....
اولا که اگه اینجور باشه که باید به خودت افتخار کنی بعدش زمانی که قدم به این راه گذاشتی همه ی جوانب رو میدونستی و با آگاهی اومدی حالا هم باید این سختی ها رو تحمل کنی تا بگذره
اما در مورده آقا امین اینکه میگی دیگه گریه هات براش اهمیت نداره اشتباه امین فقط از قر شنیدن و گله کردن و دعوای بین شما و خانودش خسته شده
مردها هم وقتی خسته می شن رفتارشون خنثی می شه
خانومی یکم به خودت مسلط شو زود ناراحت نشو از همه چیز دلگیر نشو
بشین مرور کن ببین چرا امین اینجوری شده
نازنین جان خانومی درسته که تو میگی دور بودنه من از خانوادش بهتره ولی این نظر توه شاید امین داره از این بحث ها عذاب می کشه
تو زنشی اونا خواهرو مادرش باید تعادل برقرار میکرد من قبول دارم ولی حالا نکرده دیگه نباید هی این مسئله رو به رخش کشید که
یه قدم برای آرامش خودت بر دار ببین آمین چه جوری آروم میشه ولی آرامش عمقی نه سطحی
سلام.
دوستان دارم از امین جدا می شوم. واقعا بی حیا تر از مادرش ندیدم. عمو بزرگه اش هم حریف مادرش نشد. تو توهمه بدبخت :160:
خدا عاقبت به خیر امین بیچاره رو بخیر کنه. آرامشی هم به دل خسته و غمگین من بده :203::203:
متاسفم از آن چيزي كه در جريان است و برايت اتفاق افتاده ولي مطمئن باش طلاق آخر دنيا نيست و تو مي تواني با استفاده از تجربيات گذشته - آينده بهتري براي خودت بسازي .
موفق باشي و خوش فكر و خوش عمل
دوستان عزیزم سلام.
بالاخره منم یک جورایی به آرامش رسیدم . بعده کش و قوس های فراوان شوهر عمه همسرم پا پیش گذاشت و ما رو آشتی داد.
مادر شوهرم هم زنگ زد مثلا حال منو بگیره منم چشم هامو بستم و پای تلفن هر چی که توی این 10 ماه تو دلم بود گفتم. شکه شده بود. منم تلفن رو روش قطع کردم. واقعا زن بی حیایه. بالاخره دو زاری شوهر منم افتا و یک حال اساسی به مادر و خواهرش داد. الانم خیلی خیلی سر سنگینه باهاشون.
خدا رو شکر . 5/1 ماهه ازشون هیچ خبری ندارم. با فامیل های پدری همسرم در رابطم و متاسفانه توی عروسی دختر عموی همسرم مادر و خواهرش چنان برخورد بدی کردن که همون یک ذره آبروشون هم توی فامیل رفت. :160:
قربان خدا بروم واقعا بزرگه ....
همسرم خیلی خیلی تغییر کرده. خدا رو 100 بار شکر. تا مرز جدایی زفتیم و اگه همسرم تغییراتی اساسی نمی داد الان شرایط این نبود.:305:
باز هم مثل همیشه برام دعا کنید .:72:
:72: نازنین جان خیلی خوشحال شدم
چه قدر امید بخش ادم پایان های قشنگی مثل مشکل شما و چکامه و.. میبینه واسه یکی مثل ما که در آستانه ورود به زندگی مشترک خیلی توش در س ها نهفته هست
نازنين جان
خوشحالم كه به موفقيتي نسبي دست يافته اي . اميدوارم هميشه در زندگي زير پاهايت زمين خدا را احساس كني و هر گامي كه بر مي داري با استواري توام باشد .
مواظب خودت و شوهر ت باش .
در اين شرايط و با توجه به شرايط همسرت نبايد اشتباه كني و گامي اشتباه بر داري .
موفق و سر بلند باشي
سلام. هم اومدم خبرهای خوب بدهم هم خبر های بد.
خبر خوب : خونمون که اون همه من براش زحمت کشیدم و مادرشوهرم اینا نمی تونستند ببینش و هی سنگ می انداختن جلو پام تا شب عید بهمون تحویل می دن. همسرم لحظه شماری می کنه که خونه رو بهش بدن تا زمان زمان عروشی بره اونجا. بعدش هم می تونیم رهن اش بدیم و ...
خدا رو 100 هزار بار شکر. واقعا به سختی اون چه که من پارشال کشیدم می ارزید.
خبر بد : یادتونه گفتم یک وامی از صندوق گرفتیم قسطش ماهی 20 هزار تومان بود و مادرشوهرم قرار بود قسط هاشو بده !!؟؟؟ ( به خاطر 20000 چقدر منت که به سر ما نذاشت )
خانوم الان 4 ماهه اون قسط ها رو نداده ( یعنی فقط دوتاشو داده ) ما هم که اصلا خبر نداشتیم دفترچه پیش خودش بود. از صندوق زنگ می زنن به ضامن ( شوهر دوست من ) و کلی آبروریزی راه می افته.
الان همسرم خیلی وقته باهاشون حرف نمی زنه و فقط شب ها می ره خونه می خوابه. هیچی به روی خودش نمی یاره و زنگ می زنه به صندوق و فردا قراره بره 80 هزار تومان !!!! رو بده.
بچه ها خیلی دلم می شگکنه این چیزها رو می بینم. یعنی اصلا نمی تونم باور کنم که مادری با بچه اش یک همچین کاری بکنه!!! همسرم از اون خونه چیزی نمی گه ولی گاهی اوقات که از دهنش می پره چه خبره اونجا م یخواهم شاخ در بیارم.
مثلا یک قاب عکس عروس داشتیم منو و همسرم ( یک قاب کهنه که یک عکی پرینت گرفته از موبایل از عقدمون توش بود- یعنی یک عکی خیلی بی کیفیت و قاب کهنه - هیچ ارزشی نداشت ) برداشتن اونو پاره پاره کردن یا هر شب پدر همسرم می گه تو خونه من نون مفت می خوری. اگه می دونستم مثلا هندوانه می خوری اصلا نمی خریدم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!:203: پناه بر خدا:203:
واقعا نمی دونم چی فکر می کنن. همسرم روز به روز ازشون متنفر تر می شه .
همش خدا رو شکر می کنه و می گه خدا خیلی بهم رحم کرده زن عاقل بهم داده.
به خدا بچه ها وقتی خبر دادن خون رو تا شب عید تحویل می دن یک حالی داشتم. یاد پارسال می افتم که این ها به من سرکوفت می زدن ( تو لباس خوب نمی پوشی - لوازم آرایش آنچنانی نمی خری که قسط خونه بدی ؟؟؟!!!!! ونم حالا معلوم نیست کی بهت بدن و ... ) فقط اه می کشم و به فکر فرو می رم چطور از خدا نترسیدن که این گارها رو با ما کردن و دارن با پسرشون می کنن؟؟!!
یعنی واقعا فکر چند سال دیگه که پیر می شون و به محبت احتیاج دارن رو نمی کنن؟؟؟؟؟
اون وقت روز به روز وابستگس عاطفی من و همسرم به پدر مادر من بیشتر می شه . خدا می دونه چقدر توی خلوتمون مامانم از همسرم طرفداری می کنه و براش دل می سوزونه.
امیدوارم این روزها رو همسرم یادش نره و فقط دیگه هیچ وقت پای اوهنا رو به زندگی من باز نکنه. :203::72:
سلام نازنين جان
از ته دلم از اينكه خانه تان را تحويلتان مي دهند خوشحالم . البته اميدوارم از اين وعده هاي سرخرمن نباشد و واقعاً سر موعد تحويل بدهند.
هميشه زندگي روي يك پاشنه نمي مونه. بالاخره روز آسايش و راحتي شما هم فرا مي رسه و البته ظلم هم پايدار نمي مونه روزي مي رسه كه اونها هم پشيمون مي شوند اما من فكر مي كنم زياد دلت را خوش نكن به اينكه يك روزي روزگاري خانواده همسرت با چند جمله كارهاشون را لاپوشاني كنند و همسرت هم سريع همه چيزهاي بد را فراموش مي كند.
واقعاً خوشحالم كه زندگي شما هم دارد سر و ساماني مي گيرد. شكر خدا
راستي كار و بار همسرت چطور است. او الان چه مي كند. سر كار مي رود؟
از لحاظ مالي وضع بهتري داريد؟
سلام نازنین عزیز:
منم بابت خانه پیشاپیش بهتون تبریک می گم. فقط یک نصیحت خواهرانه میکنم که مواظب باش نذاری خدانکرده بدخواهان! زندگی ات یه جورایی شوهرتو ازت دور کنند. مثلا من و شوهرم گفتم با هم مشکلی نداشتیم و خداراشکرم نداریم (بجز روزهای اول ازدواج که بسیار بد گذشت) اما همان خالهای که توی تاپیکم نوشتم از این ترفند استفاده کرده همه جا گفته که شهریار(شوهرم) بسیار زن ذلیل است و خیلی به حرف زنش میره برای همینم خاله دیگرش به شوهرم زنگ زده (سر کارش) که تو چرا اینقدر به حرف زنت میری یه کم برا خودت باش البته شوهرم خودش بعد از چند سال فهمیده چه کسایی برای ما دل می سوزونند برای همینم بی جوابشون گذاشته امیدوارم شوهر تو هم بتونه حامی خوبی برات باشه.
اگه برات ممکنه برام ایمیلتو تو پیام خصوصی بده بیشتر برات از تجاربم بگم. عضو یت ندارم که بتونم پیام خصوصی برات بذارم ایمیل بهتره البته اگه مابل باشی.
سلام دوست خوبم:72:
من با تاپیک شما هنگامی اشنا شدم که نیاز به دریافت یک راهنمایی موثر داشتم
و جالب بود که بعضی جنبه هایی زندگی شما و حتی شخصیتتان با من و زندگیم هماهنگی داشت.
و خوشحال می بینم که نتیجه صبر و بردباری را گرفتی
اگه دوست داشتی یه سر به تاپیک من بزن و اگه دلت خواست منو راهنمایی کن
به هر صورت به نظر من نه در روزهایی خیلی خوب باید خیلی خوشخال باشی به در روزهای خیلی بد ناراحت چون توکل واقعی به خداوند باعث میشه تحمل تغییرات غیر قابل انتظار را هم داشته باشی. البته این به معنی نیست که باید الان منتظر خبر و یا واقعه بدی باشی
اصلا... اتفاقا باید انرژی مثبت و خوشبینانه خودت رو در زندگی مشترکت بیشتر خرج کنی و منتظر خبرها و اتفاقات مثبت تری باشی.
اما در عین حال هیجانات خودت را تحت کنترل داشته باشی و بدانی منشا تمام این اتفاقات خوب در کنار صبر تو خداوند میباشد که حتی اگه موانعی گاها در زندگی میگذارد خیر و صلاحی در ان است. پس در شرایط دشوار هم سعی میکنی خودت را نبازی... همانطوری که این استعداد خوشبختانه درتو هست...
باز هم برایت خوشحالم و منتظرتم...........:43:
منم خیلی خوشحالم از این که خونه تون رو می گیرین نازنین جون
یه نصیحت خواهرانهه دارم اونم اینه که سعی کن به نبودن خانواده ی همسرت عادت نکنی
و هیچ وقت این اشتباه رو نکن که همسرت از خانوادش متنفر بشه اون شاید دلخور باشه ولی مطمئن باش با یه جرقه ی کوچک بر می گرده چون خانوادشو دوست دره پس سعی کن جوری رفتار کنی که اگه برگشت تو زیاد نقش پر رنگ در این قطع رابطه نداشته باشی و با حرفات به ای قطع رابطه دامن نزن
به سلامتي دارين خونه دار ميشين:73:خيلي خوشحالم واقعا پاداش سرسختي و مقاوت در مقابل مشكلات همينه....تاپيكتو ميخوندم و ميديدم چه طور با دل و جون از زندگيت مراقبت كردي.....شايسته ي زندگي اروم و راحتي....خوش باش اما حرف hamishegiرو اويزه گوشت كن....فوق العاده بود....:305:
ممنون دوستان . چشم به توصیه های همتون گوش می کنم.
دانه جان کار امین در یک اداره دولتی درست شده ( خدا رو شکر. اونم از کارهای معجزه خودش بود :203: )
منم دو ماهه کار حسابداری رو کنار گذاشتم و توی آموزشگاه و سالن زیبایی مامانم شروع به کار کردم ( این کار بری آیندم خیلی بهتره ) جاتون خالی یک سفر هم رفتم دوبی و یک دوره تخصصی میکاپ دیدم و اومدم ( شدم خانم آرایشگر !!!!:D )
همه چیز به لطف خدا خوبه . اونها هم هر روز همه جا می نشینند و یک حرف تازه پسپشت ما درست می کنند. مهم نیست . به قول معروف کشی به قطار ایستاده سنگ نمی زنه ، همه به قطار در حال حرکت سنگ می زنند :305:
خدا رو شکر در حرکتیم.
دوستان حکایت من خیلی خیلی آموزنده بود. ( تمام تاپیک ها آموزنده است ) دختر خانم های دم بخت امیدوارم اشتباهاتی که من کردم شما عزیزان نکنید.
نازنين جان
من در عجب اين روزگارم كه يك كسي مثل تو اينهمه مشكل داشت الان اينقدر رو به راه شده و كسي مثل من كه توي ازدواجم با اين خونواده مشكلي نداشتم اما اوضاعم بهم ريخته است.
واقعاً آدم از كار خدا سر در نمي ياره. تو با خونواده اش مشكل داشتي من با خودش. اما جسارتهاي تو رو من ندارم.
شايد همين ترسها باعث شود كه نتوانم هيچ اقدامي بكنم.
خدا مي دونه كه چقدر خوشحالم كه اوضاعت سر و سامان گرفت. كار خوبي كردي كه از اين شركتهايي كه همش آزار و اذيته اومدي بيرون و شدي خانم خودت و واسه خودت هنر پولسازي ياد گرفتي و امين هم يك كار خوب پيدا كرده.
قصه تو هم داره مثه اين فيلمهاي ايراني قشنگ تموم مي شه.
خدا رو صد هزار مرتبه شكر
نازنین جان واقعا خوشحال شدم
یه خواهش کوچولو این که یه تاپیک جدید درست کن یا اینکه اسم تاپیکت رو عوض کن چون فکر کنم دیگه درست نیست به امین بگی بی مسئولیت :72:
موفق و پیروز باشی
:43:
دانه عزیزم خدا رو همیشه شاکر باش عزیزم. واقعا بعده هر سربالایی بالاخره یک سرپایینی هم هست. و ماه پشت ابر نمی مونه.
این 2 ماه باز هم ما یک بحران مالی رد کردیم ( چون همسرم 1 ماه کار نداشت . منم دیگه حقوق نداشتم ! ( البته می دونی دانه جان از قصد نقش خودم رو کمرنگ کردم. همسرم خیلی داشت به من تکیه می زد. از ابتدا تا الان تمام بارهای سنگین روی دوش من بود. باید یاد بگیره ازدواج کرده و مسئولیت داره.
این هفته مامانم اینا ایران نبودن همسرم پیش من بود. چه تجربه ی خوبی شد برامون. یک زندگی مشترک کوتاه ! همسرم فهمید نباید تمام کارهای خونه رو من بکنم. همین طور که او خسته است من هم خستم. تا می رسیدیم کلی ظرف و شام و چای و نظافت و ... روی دوش من بیچاره بود!!! باهم حرف زدیم . توی کارها ریز ریز کمکم کرد. پیاز سالاد رو پوست کند. لباس ها رو پهن کرد. میزو بعده غذا او جمع کنه . چای بریزه و ...
قبلا توی مسافرت من فرز همه کارها رو می کردم و او لذت می برد ( البته اون موقع متوجه خستگی خودم نمی شدم چون مسافرت بودیم و من از کار روزانه خسته نبودم . ولی توی زندگی روزمره تنها نمی شود هم بیرون کار کرد هم تو خونه ) خلاصه تجربه خوبی بود.
دانه جان زن و شوهر هر طور همدیگر رو عادت بدهند زندگیشون تا آخر همون طور می ره . باید زود جلوی اشتباهات رو گرفت عزیزم.
دقیقا نمی دونم مشکلت با همسرت چیه ولی تا الان زوده و خونه خودت نرفتی جلوشو بگیر. نجات زندگی و تلاش برای انداختن زندگی روی مسیر درست تلاش زیاد می خواهد دانه جان. البته اگر شریک زندگی هم بخواهد!
دانه چه مشکلی داری با همسرت ؟
شايد توي تاپيك تو نازنين جان جاش نباشه كه از مشكلات خودم بگم
شايد از نظر همه مشكل نباشه اما بدجوري روي اعصاب منه اونم اين كه ما دو كلوم نمي تونيم باهم حرف بزنيم.
يعني حرفي نداريم با هم بزنيم. جايي نداريم بريم. نه خنده اي، نه تعريفي، نه تفريحي. اولش بخواد اينجوري باشه دو سال و ده سال ديگه مي خواد چي بشه. اون مي گه ما هيچ مشكلي نداريم اما من مي گم ما حرف همو نمي فهميم.
دانه جان براي خودت و مشگلت تاپيك جدا باز كن . اجازه بده در آن تاپيك به هم كمك كنيم تا بتوانيم مشگل زندگي تو را ريشه يابي كنيم و ببينيم اشكال ا ز كجاست تا انشالله براي رفع آن با هم كاري انجام دهيم . منتظر تاپيك ات هستم و كلي حرف دارم كه بايد بگويم .
نازنين جان به تو هم تبريك مي گويم كه توانستي راه زندگي ات را پيدا كني :228:
ممنون "آنی جان
دانه حتما حتما تاپیک باز کن عزیزم. به قول آنی کلی حرف داریم بهت بزنیم . گرچه تا حدودی می دونم چیه مشکلت. منتظرتیم خانمی :72:
سلام نازنين جان چقدر خوشحالم كه همه چيز داره رو براه مي شه خونه نو مبارك
راستي از چكامه چه خبر ؟ زندگي اش با نيما به كجا رسد ؟ اميدوارم خبر خوبي ازش داشته باشي:72:
سلام نازی جون من خیلی وقت بود نمیتونستم بیام خوشحالم که همه چیز خوب پیش میره
سلام. دلم می خواد دوباره بنویسم. کاش می شد دیگه هیچ وقت اینجا چیزی ننویسم. از 12دهمین روز عقدم دارم می نویسم تا الان که 14 ماه از عقد می گذره و 24 ماه از آشنایی. دقیقا 24 ماه شدامروز. ولی من با همسرم باز هم قهرم ...
دوستای خوبم بعد از 14 تازه فهمیدم مشکل اصلی من و همسرم و کجاست. تو یک جمله می گم : او کلا خیلی به آدم های دور و اطرافش و نظرشون اهمیت می ده. ولی من فقط خودم و خودشو تو اولویت می ذارم در درجه اول. یعنی من اعتقاد دارم همیشه اول خانوادم. او اصلا بلد نیست عذر خواهی کنه تا دل منو بدست بیاره و من هم بعد از عقدم کنترلمو از دست دادم و خدا نکنه عصبانی بشوم... مثلا 3 روز با خانواده من به مسافرت رفتیم سر حرفی بیهوده که پدرم زد و همسرم مثلا از روی تحترام حرفشو تایید کرد . من چنان عصبانی شدم که 12 ساعت بعد مجبور شدن بابا اینا برگردن چون من خودم تنها سوار اتوبوس شدم که بر گردم!!!! ( البته خانوادم نفهمیدن دعوای من و همسرم سر چی بود! ) و مامانم با کلی زاری وسط راه پیادم کرد و همه با هم برگشتیم.
واقعا وقتی عصبانی می شوم هیچ کنترلی روی عقلم ندارم. فقط می خواهم محیط رو سریع ترک کنم.
دوستان نمی دونم چون دوران عقد انقدر طولانی شده این اتفاق ها می افته . یا کلا ما نمی تونیم با هم خوشبخت باشیم. من خیلی دوستش دارم. انقدر که من به او ابزار علاقه می کنم او نمی کنه. ( البته او هم منو خیلی دوست داره ولی کمتر از من به زبان می یاره...) . مشکلاتی که با خانوادش داشتیم 70%ز خودش مقصر بود. حاضره بود هر کاری بکنه حتی دل منو بشکنه مبادا خالش بگه : نامی از وقت زن گرفته عوض شده. من اینهمه دعوا کردم تا جلوی اونها محکم بایسته. حالا می بینم دوباره همون رفتار رو داره با خانواده من می کنه. هر کاری بکنه تا مبادا پدر یا مادر من ازش ذره ای دلخور بشن حتی به قیمت ندیده گرفتن من!!!!!!!!!!!!
حرف من خانواده او یا خودم نیست. حرف من رفتار او در برابر دیگران است.
دوستان می دونم نمی شه آدم ها رو عوض کرد. ولی این اخلاق همسرم دقیقا همون اخلاقیه که من اصلا ندارم و نمی تونم هیچ جوری به خودم بقبولانم. من همیشه خودم و خودم برام اولویته . از وقتی ازدواج کردم اولویت من تبدیل شد به خانوادم.
مثلا لب ساحل خیلی دلش می خواست شنا کنه ولی چون مایو نیاورده بود نمی رفت! و چند تا دختر نه چندان جالب با لباس های خیلی بد توی آب نزدیکمون بودن. فکر می کرد اگه لباسشو در بیاره و بره من ناراحت می شوم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ولی من انقدر بهش اصرار کردم که بالاخره با شلوارکش رفت و کلی هم شنا کرد و بهش خوش گذشت و من همش می گفتم به مردم چه کار داری. برو از الانت لذت ببر. من که همسرتم راضیم. برو عزیزم... ولی بعد که من هم خواستم بروم تو آب هی می گفت : نه اینا جالب نیستن همه نگاشون می کنن . تو هم بیای تو رو نگاه می کنن. لباست خیس می شه می چسبه نیا ( در صورتی که من اون لحظه فکر می کردم : نازنین تو هم برو با همسرت شنا کن. بذار شناش کامل بشه در کنار تو و با هم آب بازی کنیم. دوستان در حالی این فکرها رو می کردم کهبه خدا قسم من از توی آب دریا رفتن حالم بهم می خوره. ولی به خاطر او می خواستم بکنم )
نمی دونم با این تفاوت که از نظر من بزرگه می شه زندگی رو ادامه بدهیم یا نه؟؟؟ یا جدا بشیم بهتره؟؟؟
در حال حاضر یک ریال هم نداریم برای ازدواج. تا عید که خونمون رو بدهند و تا مرداد سال بعد با کمی جمع و جور کردن برویم خونمون. این برناممون بوده.
حالا به نظر شما دوران عقد طولانی باعث این اختلافاته یا خانه از پایبست خرابه؟؟؟
بچه ها منم خیلی خیلی اعصابم بهم ریخته است. با کوچکترین حرفی از کوره در می روم. خسته شدم. واقعا دلم خانه خودم رو می خواهد. به شدت با پدرم اختلاف دارم. مرد خوبیه ولی من دیگه نمی تونم کار ها و حرف هاش رو تحمل کنم.
نمی دونم چم شده ولی انگار دیگه نمی شه این 10 ماه رو تحمل کنم . خونمون رو تا عید می دهند. اونو بدهند تکلیف خیلی چیز ها مشخص می شه. از طرفی مامانم هم داره اول دی ماه 6 ماه می ره پیش خواهرم که بارداره. یعنی من یا باید تا دی عروسی کنم ( که حتی فکرشم خنده داره. الان 1000 تومان هم پس انداز نداریم ) یا همون برنامه خودمون مرداد که مامانم هم باشه.
نمی دونم چرا انقدر صبرم کم شده. کمک کنید. خیلی آشفتم...
سلام
من دوران عقدم یک سال و هشت ماه بود و با اینکه دوران شیرینی بود ولی واقعا برقراری تعادل بین همسر و خانواده کار سختی بود مسلما طولانی شدن دوران عقد یا نامزدی روی روابط تاثیر گزاره پس انقدر به خودتون و روابطتون گیر نده
نازنین جون بزار یه چیزی رو خواهرانه بهت بگم که همسرت خیلی گله از این ناراحت نشو که اون بخاطر پدر و مادرت تورو ناراحت می کنه عزیزم باید خوشحالم باشی که احترامشونو نگه می داره برو تو همین تالار یه گشتی بزن ببین چند نفر اومدن فریاد میزنن که همسرشون هیچ ارزشی برای خانوادشون قائل نیست پس باید خوشحال باشی نه ناراحت اگه می بینی گاهی نظر بقیه رو ترجیح می ده برای اینه که میدونه تو بهش نزدیک تری و بیشتر درکش می کنی و ممکنه کمتر از دستش ناراحت بشی و اگه ناراحت بشی زود می بخشیش ولی مادر و پدر و بقیه اینجوری نیستن و اون احساس راحتی رو نداررن
در مورد ابزار احساسات و معذرت خواهی هم باید بگم اگر منتظری بعد از یع کار اشتباه همسرت بیاد بگه عزیزم منو ببخش من اشتباه کردم و غلط کردم و تو رو خدا و.... سخت در اشتباهی آقایون هیچ وقت مستقیم عذر خواهی نمی کنن گاهی حتی ببخشیدشونم اعتراض آمیزه
یکم بی تجربه ای البته ببخشید اینو می گما ولی باید صبور تر برخورد کنی خودتم هنوز یکم خام برخورد می کنی خانومی اصلا نباید بزاری همسرت متوجه بشه شما با پدرت اختلاف داری چه برسه به اینکه بخوای همسرت ازت جانبداری هم بکنه خانومی پدرت با هر نظر و عقیده ای محترمه این 10 ماهی که تو اون خونه هستی باید نهایت احترامو بهش بزاری تا از دستت نرنجه حتی اگه می بینی زور می گه نباید باهاش بحث کنی یادت باشه تو موقتی اونجایی پس نیاز نیست چیزی رو تغییر بدی
اول خودت رو آروم کن تا بتونی مشکلاتت رو مدریت کنی فکر جدایی رو هم از ذهنت پاک کن قرار نیست سر ههر مشکل کوچیکی یاده طلاق بیافتی هنوز زیر یک سقف نرفتی بعدا ممکنه مشکلات جدی تری برات پیش بیاد نباید هر سری شال و کلاه کنی واسه طلاق
موفق باشی
نازنین جان! از اینکه بالاخره خونتون رو میدن خوشحالم!
من هم دقیقا یک سال و هشت ماه نامزد بودم و حالا که خوب فکرش رو می کنم میبینم بی تجربگی من و همسرم و مهم تر از اون شرایط عقد و نامزدی و طولانی شدن اون بود که خیلی وقت ها برامون مشکل ساز میشد! رفتارهای ناشیانه ی خانواده ی همسرم و شرایطی که به وجود آورده بودن که ما فقط در هفته یک روز کنار هم باشیم و البته عجول بودن و زودرنجی های من همه دست به دست هم داده بودن که ما پر باشیم از مشکلات!
مطمئن باش که بعضی از این زودرنجی ها و حساسیت ها و البته اتفافات کوچیک و بزرگ با زیر یک سقف رفتن حتما حتما رفع میشه، البته به جز یک سری از مشکلات اساسی که دیگه نه میشه تغییرشون داد، نه میشه تحملشون کرد، فقط یه دید باز میخواد.
امیدوارم که شما هم مشکل اساسی نداشته باشی که بخوای بخاطرشون جدا شی، اما مسائلی رو که تعریف کردی کاملا طبیعیه! پس خیلی به خودت فشار نیار!
ممنون .
من و همسرم تصمیم گرفتیم تا عروسی خانه ای اجاره کنیم که همسرم بره اونجا. خیلی تو خانه اشون روش فشاره. دعا کنید بتونیم که پول خیلی کم جایی رو پیدا کنیم.
بچه ها خانوادش برداشتند تمام تلفن های خانه رو تایمر دار کردن که سر 4 دقیقه قطع می شه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! شاید من و همسرم شب ها 15 دقیقه با تلفن حرف بزنیم. چون در طول روز چند باری تو محل کار باهم در ارتباطیم. فکر کنید!!!!:160::160::160: یا مثلا لباس هاشو با لباسای خودشون نمی اندازن توماشین. انقدر باید لباس هاش بمونه و جمع بشه تا خودش جدا بره ماشین لباسشویی رو روشن کنه !
اله اکبر ...
واقعا خدا بهشون رحم کنه و تا دیر نشده متوجه اشتباهاتشون بکنه.
حق با شماست. الان من و همسرم فشار زیادی رومونه. خدا رو شکر مشکل اساسی نداریم. برام دعا کنید دوستان:203::203::203:
نازنین تو دختر خوش فکر و قوی هستی و خانواده همسرت هم یک نوعی از انسانهای غیر قابل درک و شاید هم سخت فهم هستند . من که در مورد بعضی چیزهایی که تو تعریف می کنی شاخ در میاورم . والله ندیدم :D
گاهی آدم با این چشمهای ریز چه چیزهای درشتی باید ببیند !:305::303: