واقعا ازت ممنونم که حرفای مشاورتو رو اینجا مطرح میکنی خیلی عالیه .
نمایش نسخه قابل چاپ
واقعا ازت ممنونم که حرفای مشاورتو رو اینجا مطرح میکنی خیلی عالیه .
دارم جواب خیلی از سئوالام رو می گیرم
خدایا ممنون
وهم عزیزم بینهایت خوشحالم که خوشحالی........
عزیزم اگه بازم از تجاربت و جواب اون سوالا که گفتی واسمون بنویسی خیلی خوب میشه
اینجوری کمک زیادی به همه میکنی
چون فکر کنم مشاورت حرفای خلی خوبی بهت زده
و اینکه شاید سوالات سوال خیلی ها باشه
موفق و شاد باشی
عزیزم چه خبر اوضاع بر وفق مراد هست ؟
.وهم عزیزم خوبی خانومی
ما روبی خبر نذار عزیزم
سلام وهم عزيز. خوبي؟ چه خبرا؟ اين چند روزه بهت خوش گذشت؟
سلام خانومی اوضاع و احوالت خوبه ؟؟
خوش می گذره ؟؟
سلام
از این بهتر نمیشه
دیشب هم شب یلدا بود که برام چلگی اوردن (برام مهم نبود چی اوردن) هم دیشب برای اولین بار تونستم نامزدم رو سورپرایز کنم
تولدش دو روز دیگه بود ولی من براش دیشب تولد گرفتم بدون اینکه خودش بدونه و یه گوشی موبایل هم گرفتم به عنوان هدیه که دقیقا همون گوشی بود که می خواست یه ماه دیگه خودش بخره
دیشب برای اولین بار یه برقی رو توی چشاش دیدم که تا بحال ندیده بودم خیلی خوشحال بود از شوخی کردناش از خوشمزگی که توی جمع می کرد میشد فهمید دیشب همه بهم می گفتن تو چیکار کردی؟ شوهرت خیلی سرحاله! موضوعی اتفاق افتاده که ما نمی دونیم؟!
وای که چقدر خوشحالم
یک وقتی یه جایی خوندم که انسان نباید به عوامل بیرونی وابسته باشد. اگر کسی بی احترامی کرد ناراحت شود و اگر احترام دید شاد گردد. یعنی اینکه یک نفس سالم نفسی است که بستگی به عوامل خارجی نداشته باشد. خانوم وهم شما هدفی غیر از خوشحال کردن همسرتان ندارید؟ خودتان چه می شوید؟ حالا چون همسرتان هدیه موردنظرش را دریافت کرده و خوشحال است زندگی برای شما زیباست ؟؟؟!!!
زنجیر و النگوهایی که با پول خودتان خریداری کرده بودید را برایتان آوردند؟ با آنهمه توهین و تحقیر باز برایش هدیه گرفتید؟ خوشحالتر میشدم اگر میشنیدم که شما روز تولدش را فراموش کرده اید. از ماست که بر ماست. سعی کنید بیشتر به فکر شادی و فراغ خاطر خود باشید. زندگی شما تبدیل به یک علت و معلول شده است. همسرتان علت و شما معلول هستید. او خوب و شاد باشد، شما شاد و او بد و ناراحت باشد شما نیز ناراحت میشوید. تمامی این مشکلات به این بازمیگردد که دوستان قبل از آنکه به بلوغ و رشد شخصیت برسند ازدواج مینمایند.
خیلی خوشحال شدم وهم عزیزم
بزرگترین بی احترامی به من وقتی بود که نامزدم توی جمع خانوادگی من یه گوشه ای کز می کرد و با هیچکسی حرف نمیزد اگرم چیزی ازش میپرسیدن فقط یه آره یا نه جواب بود!!!!نقل قول:
نوشته اصلی توسط آزاده فروزش
من همونطور که مشاورم گفته بود تولد گرفتم که خانوادش بفهمن هر چقدر منو اذیت کنن بازهم نامزدم رو دوستش دارم و پای زندگیم می مونم و هدیه رو براش خریده بود اگر اون شب هم مثل شبهای قبل ناراحتم می کرد یه گوشه کز می کرد و مثل قبلش می بود کادو رو بهش نمیدادم یعنی این کادو جایزه خوش رفتاریش بود
خانم آزاده فروزش نردبون رو باید پله پله بالا رفت اول باید خود نامزدم رو و برخوردهاش رو صحیح کنم بعد برخوردای نامزدم با خونواده اش بعد خانواده نامزدم اگه بخوام همین اول کاری همه رو باهم درست بکنم مثل آدمی می مونم که با یه دست ده تا هندونه می خواد برداره!
این رو یادم رفت بگم که شب یلدا فقط لباسی که برادرم برام گرفته بود و یه سکه تمام برام اوردن دیشب هم نامزدم النگوهایی که باهم خریده بودیم رو داد بهم گفت که بندازم دستم فقط موند زنجیر!!! من چشم و دل سیری خودم رو نشون دادم بذار پسرشون با خودشون دعوا کنه چرا من دعوا کنم به خاطر یه زنجیری که درآمد دو هفته منه؟؟!!!!!
غلط غلطه(توی همین سایت خوندم) من باید تمامی وظایف خودم رو انجام بدم و هیچ اشتباهی انجلم ندم تا بتونم از نامزدم دلیل برخوردهای غلط و اشتباهاتش رو بپرسم (این رو مشاورم گفته)
من خوشحالیم وابسته به خوشحالی نامزدم نیست ولی جدا از او هم نیست من با کلی آرزو وارد دنیای نامزدم شدم و با کاخی ویران شده روبرو شدم حالا که میبینم این کاخ رو نامزدم داره مرمتش میکنه باید ناراحت باشم یا خوشحال؟؟؟؟
خانم فروزش من به بلوغ و رشد شخصیت رسیده بودم تنها اشتباه من این بود که حرفهای نامزدم رو همش رو قبول کردم و براساس اون برنامه ریزی کردم و جایی برای خطا و اشتباه و دروغ باز نذاشتم من او رو شناختم براساس حرفهایی که خودش زد و او به من دروغ گفت و نمی دونم چرا؟؟؟ من فعلا باید زندگیم رو آروم و بدون تنش بکنم تا بتونم دلیل این دروغها رو پیدا کنم تا دیگه بهم دروغ گفته نشه
با اتفاق دیشب این برام مثل روز روشنه که در آینده ای نه چندان دور مادرش در برخوردهاش پسرش رو پیش روش میبینه نه من رو اونوقتکه دیگه نمی تونه بهم بی احترامی کنه و برای من مهم زندگی فعلا دونفرمه من و نامزدم و خوشحالی هردومون
خانم فروزش ممنون که وقت گذاشتید و مشکلات من رو خوندید و نظرتون رو دادید
فقط مي تونم بهت بگم خيلي خوشحالم. اميدوام هميشه زندگي بر وفق مرادت پيش بره عزيزم. موفق باشي.
ممنون حرف دل عزیزم
ممنون که همیشه در کنارم هستی
خواهش مي كنم عزيزم.
وهم عزیز خوشحالم که مشاور مجربی داری کارت بسیار درست بود عزیزم ، سعی کن بعد از این هم همیشه معقولانه برخورد کنی ، از تندی و مشاجره پرهیز کن ضمن اینکه خواهر خوبم همه در دوران عقد دچار این مشکلات هستند و اگر معقول رفتار کنی به تدریج مشکلاتت کم میشه ،وابستگی همسرت به تو بیشتر میشه و خیلی از مواردی که مشکل دارای خود به خود حل میشه
خوشبخت باشی
آزاده جان توی یک تایپیک دیگه هم مربوط به fz برات نوشتم کمی آرامتر ، نمیدونم خودت مجردی یا متاهل ولی کمی کم تجربه ای دوست من
یه ایرادی که زنها دارن و مردا خیلی وقتا از اون برای ماست مالی کردن کارهای غلط خودشون استفاده می کنن همین کارهای ناپخته و بی منطقیه که آزاده جان هم توصیه می کننه
درست میگید فاطیما عزیز
دوست عزیزم خیلی خوشحالم که کم کم و با داشتن یه مشاور خوب داری به مسیر دلخواهت میرسی . مطمئن باش از این به بعد خود شوهرت جلوی کارایه بی منطق خانوادش می ایسته و ازت دفاع میکنه.
ان شاالله همیشه لبت خندون و دلت شاد باشه عزیزم.
سلام
خیلی اعصابم بهم ریخته
دیشب مهربرون دختر عموم بود زنها توی پذیرایی بالا بودن و مردا توی پذیرایی پایین (خونشون دوبلکسه) داماد پسرخاله دختر عمومه با هم فامیلن مردا داشتن می رغصیدن که عموم گفت فیلم بردای کنم دوربین دستم بود که برادر داماد اومد بالا پیش زنها رقصید یه لحظه نامزدم رو دیدم اونقدر ناراحت بود که کارد میزد خونش در نمیومد دوربین رو دادم به زن داداشم و نشستم
توی خونه خیلی اخم کرده بود اولش یه کم باهاش شوخی کردم تا حالش عوض بشه که انگار نه انگار.... منتظرش شدم که وسایلش رو جمع و جور کنه تا فردا که میره سرکار چیزی جا نذاره بعد از تموم شدن کارش با ناراحتی بهم گفت بیا اینور جاها رو بندازم بخوابیم منم که اینجوری دیدم بلند شدم لباسم رو عوض کنم وقتی کارم تموم شد دیدم خوابیده حرص درومده بود کارد میزدی خونم در نمیومده رفتم پیشش خوابیدم بهم پشت کرد دیگه نتونستم تحمل کنم رفتم رو تختم خوابیدم یه کم که گذشت اومد کنارم بهم گفت بیا سر جات پیشم بخواب .... می شنیدم ولی نه چشمام رو باز کردم نه اهمیتی به حرفاش میدادم انگاری که خواب باشم....یه ساعت بعدش دوباره اومد پیشم کنارم دراز کشید بخوابه بغلم کرد اهمیتی ندادم دو سه دقیقه نشده خسته شد رفت سر جاش خوابید .....یه نیم ساعتی با گوشیش بازی کرد دید اهمیت نمیدم اومد کنارم اینبار به هوای س ک س ولی بازم مثل قبل اصلا واکنشی نشون ندادم انگاری که از هوش رفته باشم تو گوشم هی می گفت حالم بده حالم خوب نیست تمومش کن میرم و دیگه برنمیگردم... اهمیتی ندادم رفت تو جاش خوابید تا صبح وقتی هم که داشت می رفت سر کار(ساعت 6.5) بوسمم نکرد همیشه بوسم می کرد وقتی می رفت سرکار
تا الان هم اصلا زنگ نزده
کلافه ام نمیدونم چیکار کنم
از این برخوردهاش خسته شدم اگه واقعا بره و برنگرده چی؟
یکم تند رفتی وهم عزیزم وقتی چند بار اومد کنارت باید کوتاه میو مدی قرار نیست اگه اون یکم اخم کرد تو چند برابر اخم کنی عزیزم
به نظر من عادی رفتار کن که حالت قهر نداشته باشی بزار تموم بشه قضیه کش داده نشه
بگو خوابت برده بود
عزیزم منم با نظر بلوم جان موافقم یکم زیاده روی کردی . حالا هم بهش زنگ بزن خیلی عادی برخورد کن بگو دیشب یه کم ازت ناراحت بودم نمیخاستم حرفی بزنم که ناراحتت کنم گذاشتم تا صبح شه آروم شم . ازش بخواه بیاد پیشت و از دلش در بیار.
خیلی بده دوست من. اگر می تونی شرایطی فراهم کن کمتر پیش هم باشین.نقل قول:
نوشته اصلی توسط وهم
دقیقا همین طوره.نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
چی باید بهت بگم در جوابت؟؟؟نقل قول:
نوشته اصلی توسط وهم
می خوام برات داستانی رو بنویسم : مردی کنار چشمه دولا شده بود و آب می خورد. شخصی رهگذر بهش گفت: می خوای آب بخوری دولا نشو عقلت کم می شه. مرد همون طور که ادامه می داد گفت عقل چیه ؟؟! رهگذر با تاسف گفت: هیچی آبت رو بخور.
عزیزم می شه برام بگی الان کجایی؟؟؟نقل قول:
نوشته اصلی توسط وهم
توی یک زندگی پر استرس و عذاب اور؟ با مردی که فرسنگ ها اختلاف فکری باهات داره و تا حدودی هم بیماره.
دوست خوبم از زمانی که تاپیکتو باز کردی دنبال می کردم ولی تصمیم داشتم چیزی برات ننویسم.
ولی دیگه الان نتونستم . می دونم از رک گوییم ناراحت شدی. منو ببخش ولی دیگه نتونستم تاب بیارم. دختر خوب چرا محکومی به این زندگی؟ خانوادت و پدر مادرت یک عمر برات زحمت کشیدن. می دونی اگه زندگی خوب و شیرینی نداشته باشی چقدر در حقشون خیانت کردی؟؟؟
وهم خوبم خیلی حرف ها می خوام بهت بزنم ولی ترجیح می دهم جلوی خودم رو بگیرم . متاسفانه آدم رکی هستم و مطمئنم از رک گوییم ناراحت می شی.
اگه الان هم حرفی زدم ناراحت شدی معذرت می خوام.
امیدوارم خدا خودش کمکت کنه :72:
وهم خوبم این حرف ها عینه واقعیته. شاید تلخ عنوان شده ولی واقعیته.نقل قول:
نوشته اصلی توسط آزاده فروزش
وهم عزیزم اینها عین واقعیته. شاید تلخ ولی واقعیته.نقل قول:
نوشته اصلی توسط آزاده فروزش
به حرفاتون گوش کردم بهش زنگ زدم خیلی معمولی باهام حرف زد وقتی بهش گفتم امشب بیاد خونمون (معمولا چهارشنبه ها میره خونه خودشون) قبول کرد و داره میاد خونمون
ممنون که راهنماییم کردید
:162::304:
من دیشب می دونید از چی ناراحت شدم از اینکه با وجود 25 سال سن باید مثل یه بچه به دهن شوهرم نگاه کنن امر فرمودن بشین بشینم گفتن پاشو پاشم!
این خیلی هضمش سخته من آدم بی هویتی نیستم بی اصل و نسب و بی فرهنگ هم نیستم تربیتم اگر خیلی عالی نبوده ولی پست و پایین هم نبوده!
فکر می کنید چه جوری میشه یه نفر رو خیلی تحقیرش کرد؟ از این بدتر میشه با کسی رفتار کرد؟ 25 سالت باشه ولی فکر کن یه بچه 2 ساله ای.... والا با بچه ها هم اینجوری برخورد نمیشه که با من برخورد میشه.....
من از ناراحتی او ناراحت نشدم از اینکه باید مثل بچه ها بهم امر و نهی کنن ناراحتم از اینکه نمی فهمن من هم برای خودم جایگاه دارم جایگاهی که یه مقدارش رو پدر مادرم ساختن بقیه اش ساخته خودمه برخوردامه رفتارمه....
من سه تا مدرک تحصیلی از بهترین دانشگاه های ایران رو دارم دارم برای دو سال دیگه از کشورهای اروپایی پذیرش میگیرم از طرف محل کارم بورس دارم میشم شاید خنده دار و پوچ باشه ولی توی اداره 50 تا مرد زیر دستم کار می کنن که همشون از من بزرگترن و تحصیلاتشون مدرکیشون از من بیشتر حالا باید بابت یه خندیدن از نامزدم اجازه بگیرم یعنی منی که چنین جایگاهی توی جامعه دارم نمی دونم که کی باید بخندم و کی سکوت کنم؟
نگید شما رو به خدا دیگه به من از این حرفا نزنید اول تایپیکم بهتون گفتم سرزنشم نکنید من می خوام مشکلم حل بشه نمی خوام سرکوفت بشنوم
نامزد من بیمار نیست!
اون از من فرسنگها فاصله داره نه فکرم رو می فهمه نه حرفم رو اون هم کوف من نیست مشکل اینجاست
محکوم به این زندگیم چون دیدم دختر مطلقه رو دیدم زن مطلقه رو نمی خوام به اونجا برسم برای خودم آبرو و ارزش دارم چرا اسم من نقل هر دهنی بشه؟چرا هر کسی این اجازه رو پیدا کنه که در مورد زندگی من و شخصیت من اظهار نظر کنه؟ چرا؟ شما می تونید جواب این سئوالهای منو بدید؟
اجازه نمیدم کسی با من چنین کنه الان هم که دارم با نامزدم کنار میام به این خاطره که دنبال زمانی هستم که بتونم او رو سر عقل بیارم من چنان تربیتی دیدم که به خودم یقین دارم و باور دارم که می تونم نامزدمم تربیت کنم شاید حرف زشت و بی ادبانه ای باشه ولی حقیقت همینه به قول شما خیلی تلخه ولی واقعیته.
من در حق پدر و مادرم خیانت نکردم بلکه اونها در حق من خیانت کردن و من رو به یک چنین زندگی سوق دادم من در مورد این زندگی اول از اونها اجازه گرفتم با اونها مشورت کردم حتی روزی که داشتیم می رفتیم محضر که عقد کنیم به پدر و مادرم گفتم اگر فکر می کنید این ازدواج به صلاح من نیست بگید همین جا تمومش می کنم و یه عمر دعاگوتون میشم و در جواب ایشاء الله خوشبختت می کنه شنیدم
اومدن با خودم نبود ولی رفتنم که با خودمه می خوام کاری بکنم که وقتی به پشت سرم نگاه کردم خودم رو تحسین کنم خب هر چیزی هم یه بهایی داره و این بها ارزش پرداخت داره
خوشم اومد که اینجوری با من رک صحبت کردید ممنون میشم بازهم نظراتتون رو به همین رکی بیان کنید
وهم عزیزم به نظر من تلاش تو برای بهتر کردن زندگیت تحسین بر انگیزه خانومی
آدما باید تاثیر مثبت روی همدیگه بزارن تو هیچ زن و مردی رو پیدا نمی کنی که در کنار هم تفاهم کامل داشته باشند هر کسی هم که اینو می گه دروغ محض گفته یا داره تظاهر می کنه
2 تا آدم با دو فرهنگ و تربیت متفاوت و با 2 خانواده ی متفاوت بهم می رسن خوب معلومه سر خیلی از مسائل به تناقض بر می خورن
همسرت نه بیماره نه ازت فاصله داره نه مقصر مشکل اینه که تا 2 نفر شرایط همو بفهمن یه مقدار زمان می بره و تو این مدت زمان ممکنه خیلی اتفاقات بیافته
عزیزه دلم همه ی ما همینیم از کجا معلوم که همسرت هم با خیلی از رفتارهای تو مشکل نداشته و باهاش کنار نیومده درسته که تو این وسط داری بیشتر تلاش می کنی ولی نباید از این قضیه ناراحت بشی اتفاقا باید خوشحالم باشی مگه چه اشکالی داره برای زندگیمون تلاش کنیم تا بعدا حسرت نخوریم
خانومی زندگی تو مشکل حل نشدنی نداره فقط پر از اختلاف نظره که می شه روش کار کرد
خواهر خوبم راهی که رفتی اشتباه نبوده همه ی ما تو زندگیمون دچار رفتارهای خام می شیم تو شوهرتم وهم یکیش
امیدوارم تونسته باشم منظورمو برسونم
موفق باشی عزیزم
وهم عریز دوباره داری سخت میگیری ، هیچ دوتفری نیستند که با هم تفاهم کامل داشته باشن ، اگر اینو بگن مطمئن باش آنها هیچ وقت با هم زندگی نکردن، عزیزم اکثر آقایان در اوایل زندگی این حس رو نسبت به همسرانشان دارند این به دلیل علاقه زیادش به توی ، عزیزم کار شب قبلت از همون ردیف بی منطقی هاست ، نباید وقتی نازت رو کشید زیاد اذیتش میکردی ، خواهرم باسیاست بیشتری برخورد کن مشکلت نه زیاد حاده و نه خاص این مشکل اکثر کسانی که دوران عقدو میگذرونند بخصوص که شوهرت شهرستانی معمولا این خصوصیات در خارج از تهران قویتره ، اینقدر خودت رو عذاب نده و سعی کن آ رامش قبلیتو به دست بیاری
ممنون دوستای گلم
خودمم قبول دارم خیلی بی سیاست برخورد کردم ولی به خودم قول دادم که بار آخری باشه که بی سیاست برخورد می کنم
دیشب وقتی اومد خونه اصلا حرفی از دیشب نزد و همه چیز خوب بود شب هم قبل از خواب بهم گفت معذرت می خوام دست خودم نیست از اون پسر خوشم نیومد وقتی اومد بالا رقصید و تو رو داشتی ازش فیلم می گرفتی خیلی بهم برخورد دست خودم نیست خیلی دوست دارم نمی خوام کسی نگات کنه و ...... کلی ازم عذرخواهی کرد
ممنون که راهنماییم کردید
عزیزم گفتم که از دوست داشتن زیاده ، خوشبخت باشی :228:
عزیزم گفتم که از دوست داشتن زیاده ، خوشبخت باشی :228:
حق با شما بود
ممنون از همراهیتون
00000000000000000000000000000000000000000000000000 000000000000
خوشحال شدم خانومی
خوشحالم كه قبول كردي تند رفتي. زندگيت داره شكر خدا خوب مي شه پس با تند رفتن در بعضي مسائل زندگيتو به كام خودت تلخ نكن.
مادرم دیروز بم میگفت خیلی شاداب شدی درست مثل قبل عقدت شدی چیزی شده؟ نامزدت کاری کرده؟
آخ بمیرم براش بیشتر از من مادرم توی این مدت خرد شد نمی تونست ببینه که من ناراحتم و غصه می خورم ولی خدا رو شکر گوش شیطونه کر دارم به خودم و زندگیم مسلط میشم
حرف دل دوست داشتنی ممنون که راهنماییم می کنی و جویای حالمی:228:
ببخش وهم عزيز اما من حرفهاي نازنين غ رو كاملا قبول دارم شما به خاطر فرار از حرف مردم ، مردمي كه حافظه بسيار ضعيفي دارن مي خواهيد يكعمر زندگي خود رو به منجلاب سختي و عدم سازش بكشيد .
من اصلا نمي فهمم ترس تو از چيه چرا فكر مي كني همسرت رو مي توني تربيت كني چرا خيال كرده اي بايد فرشته نجات اون باشي و صد البته خودت سير قهقرايي داشته باشي
من جاي تو بودم اول خانواده رو در جريان مي گذاشتم بعد با كمك اونها تصميم عاقلانه اي مي گرفتم
مادر من وقتي من 2 ساله بودم همسرش رو از دست داد از قضا بسيار زيبا و جذاب بود و توي همين مملكت هم زندگي مي كرد و بين همين مردم رفت و آمد اما تا به امروز كه همسر اختيار نكرده احدي از گل نازكتر بهش نگفته چرا چون خودشون نخواستن چون اونقدر با وقار و با صلابته كه هيچ مردي به خودش اجازه نداد بهش چپ نگاه كنه
تو رو خدا بريزيد دور اين حرفهاي صد من يه غاز رو كه نمي خوام عنوان مطلقه روم باشه چون مردم چشم چرون شدن
مگر مردم بيكارن وقتي زنه سرش به كار خودشه آزارش بدن
مگه ما بين همين مردم نيستيم
البته آدم هاي مريض زيادن اما مريض ها همه جا شناخته شده ان و دوري از اونها واجبه حالا چه براي زن شوهر دار چه دختر مجرد چه زن بيوه
وهم ، خانوم محترم توي اين تاپيك انتظار چي داري كه يكي بياد بهت بگه بيب بيب هورا دست مريضاد كه داري با يكي كه اصلا روحيه اش باهات سازگار نيست مي سازي و پس فردا با يه بچه بر مي گردي خونه بابات
عزيزم شوهر شما بايد جايگاه زنش رو درك كنه بايد مثل عاقل مرد مشكلش رو باهات حل كنه نه اينكه...
ببين عزيزم يه معتاد زماني مي تونه ترك كنه كه خودش بخواد نه به خاطر عجز و لابه مادر و گريه زنش و حفظ شغلش و...
شوهر شما هم اينچنينه اون بايد بفهمه و به اين درك برسه كه مشكل داره ، لااقل با شما و در مورد شما
وقتي اون به همچين دركي نمي رسه انتظار داري به زور توي مغزش فرو كني خوب مسلمه كه نمي پذيره تازه جبهه هم مي گيره
بعد هم من نمي دونم اين چه صيغه هايه كه دخترها تا نامزد مي كنن پسره از هفت روز هفته 8 روز اونجا خونه دختر است
من امل نيستم اما به خدا ما توي ايرانيم با يه فكر كاملا سنتي كه هر چي هم بخواهيم خودمون رو روشنفكر نشون بديم باز مي بينيم كارمون مشكل درش بوجود مي ياد چرا چون خميره خانواده ها سنتيه وهم محترم همين مسئله هم فردا ها برايت مشكل بوجود مي ياره
من اگر جاي تو بودم اصلا اجازه نمي دام شوهرم يا نامزدم شب خونه من بمونه به خدا داري زياده روي مي كني اشتباه مي كني و بد تاواني رو پس مي دي
يك دنيا عذر خواهي مي كنم مي دونم نبايد همه چي رو مي گفتم اما به خدا اونقدر دوستتون دارم كه دلم نمي ياد حرف ناگفته اي باقي بمونه
نذار روزهات حروم بشه . همه جوانب رو بسنج و يه تصميم قطعي بگير اين كه يه روز عصبي مي شي و يه روز سرخوش براي زندگي ات سمه عزيزم.
خواهش مي كنم وهم عزيز. بچه ها فعلاً كه زندگي وهم داره خوب پيش مي ره پس اينقدر انرژي منفي بهش نديد و حرف از طلاق و مطلقه و جدايي و .... نزنيد. فعلاً مشاوره وهم عزيز داره خوب جواب مي ده پس با حرفهامون اون رو از زندگي كردن نااميد نكنيم. موفق باشي عزيزم.:228:
از واقعيت نبايد گريخت. من به حرفهايي كه زدم معتقدم اما اگر با سرپوش گذاشتن بر اصل مسئله مشكل وهم حل ميشه من اونچه را كه بهش اعتقاد دارم پس مي گيرم .
البته اميدوارم مشاور ايشون اونقدر شهامت داشته باشه كه اگر تلاش وهم نازنين به جايي نرسيد و همسرشون هم حاضر به همكاري نشد هرگز اجازه تشكيل زندگي مشترك رو به اين دختر نازنين نده اما به هر حال از ته دل دعا مي كنم همسر وهم قدر همشرش و تلاش او را براي بهتر شدن زندگي بدونه .
وهم مهربان اگر جنگيدن تو در عرصه زندگي نويد خوشبختي بهت مي ده من به عنوان يه زن به تو مي بالم . موفق باشي نوعروس پر مهر و پر طاقت
می دونی همین مردم برای من کیا هستن؟! دایی و خاله و عمو و عمه و خانواده های زن داداشام و شوهر خواهرم که اینجوری هم که شما میگید حافظه ضعیفی ندارن!امتحان این رو پس دادن!نقل قول:
نوشته اصلی توسط N.DELNAZ
زندگی من و نامزدم با هم گره خورده! من فرشته نجات او نیستم من برای زندگی خودم دارم تلاش می کنمنقل قول:
نوشته اصلی توسط N.DELNAZ
به پیشنهاد شما گوش کردم و امروز موضوع رو به خانواده ام گفتم و قرار بر طلاق شد ممنون از راهنماییتون!نقل قول:
نوشته اصلی توسط N.DELNAZ
مادر شما در زماانی زندگی می کردن که مردم به حرفهایی که میزدن پایبند بودن و حرفشون معتبر تر از سند دست نوشته بود!نقل قول:
نوشته اصلی توسط N.DELNAZ
من توی تایپیکم گفتم که تا وقتی که مشکلم با نامزدم حل نشه عروسی نمی کنیم چه برسه به بچه..... بچه مسئولیت زیادی داره منی که توی تفاهم با نامزدم موندم بچه رو می خوام چیکار؟! بعدم کی گفته سالگرد ازدواجم باید بچمم تو بغلم باشه این حرفا برای سی سال پیشهنقل قول:
نوشته اصلی توسط N.DELNAZ
ایشون جایگاه خودشون رو نمی دونن چه برسه به من هنوز به ثبات نرسیده البته الان نسبت به اوایلمون خیلی بهتره ولی هنوز پر از مشکل .....نقل قول:
نوشته اصلی توسط N.DELNAZ
من از ایشون نخواستم بیان خونه ما این توافقی بوده بین خانواده من و خانواده ایشون (نامزد من توی یه خونه مجردی زندگی می کرد) خانواده ها بهتر دیدن که ایشون زمانی که تهران هستن بیان خونه ما..... من و نامزدم هیچ نظری در این مورد ندادیمنقل قول:
نوشته اصلی توسط N.DELNAZ
ممنون از همدردی و دلسوزیتون به حرف شما گوش کردم و تصمیم قطعی گرفتم!!!!!!!!!!!!!!!!!نقل قول:
نوشته اصلی توسط N.DELNAZ
همونطور که گفتم امروز با خانواده ام صحبت کردم و آخر صحبت قرار شد من دیگه با نامزدم صحبت نکنم و تمامی چیزهایی که توی این مدت خریداری شده چه خودم پولش رو دادم چه نامزدم همه رو جمع کنم و بدم به پدرم
و قرار شد مادرم با نامزدم تماس بگیره و بهشون بگه که دیگه خونه ما نیاد و تلفن هم نزنه و هر وقت که خانوادشون خواستن برن دادگاه و درخواست طلاق بدن و هیچ کسی از فامیلشون و خانوادشون حق نداره بیاد خونه ما یا برادرام و از طرف خانواده من ایشون هیچ نسبتی با ما ندارن و همه چیز تموم شده است
می بینید چقدر راحت همه چیز تموم شد!
آزاده فروزش و دلناز عزیز امیدوارم که راه درست رو بهم نشون داده باشید
خدا رو شکر که هیچکدومتون جای من نیستید
کسی از من نپرسید الان در چه حالی همه فقط نظر دادن فقط حرف حرف......
لعنت بر این دنیا و این زندگی کاش من جای شاد بودم
خوش به حال شاد