-
فرهنگ!رویال اتوبوس هایی که صندلی هاش بزرگه و می تونی بخوابونیشون کاملا و بخوابی ؛توش ناهار هم میدن.خیلی گرم و نرمه.دوستان الان تهران هستم،دیشب با هواپیما از تهران اومدم؛خونه دوستم خوابیدم؛به گربه داست انقده ناز و باهوش بود!تا صبح ناخن هاش با موکت تیز کرد و هی من از خواب پریدم،5شنبه عروسی میرم و جمعه برمیگردم شیراز!!!!
-
دوستان ماجرای قتل دختر نوزده ساله توی گرگان را شنیده اید ؟ راستش من کلیپش را هم دیدم. البته خیلی دردناک بود. یک مصاحبه خواندم با برادر مقتول. می گفت قاتل ( همسر سابق دختر ) وقتی که فائزه چهارده یا پانزده سال سن داشته و در راه مدرسه بوده با این دختر ارتباط برقرار می کنه و به خواستگاری او می آید. برادر فائزه در حالی که گریه می کرد گفته که پویا علاوه بر اینکه مشکلات مالی بسیاری داشت ، از نظر فرهنگی و رفتاری فرد درستکاری نبود و ما به این ازدواج رضایتی نداشتیم. پویا پسری بوده که سابقه شرارت داشته و شرط بندی و قمار می کرده . بعد از ازدواج هم مدام فائزه را کتک می زده و بعد از سه سال بالاخره خانواده دختر به خاطر ضرب و شتم طلاق او را می گیرند. برادر مقتول می گه : موضوع فراتر از اختلاف خانوادگی بود. پویا یک شرور بود که به جان خانواده ما افتاده بود.
راستش دوستان چیزی که نظر من را جلب کرده اینه : این دختر در سن کم فریب حرف های قشنگ این شرور را خورده است.
همان قصه همیشگی : وقتی دختر در راه مدرسه است جلو راهش سبز می شوی و یک کمی فیگور می ایی ، تیپ فشن می زنی ، گل رز قرمز و حرف های صد من یک غاز رمانس!!!
این ماجرا من را یاد آهنگ ( کم کم عاشقم شو ) می اندازد. باور کنید انگار این آهنگ را ساخته اند که روی کلیپ قتل این دختر بگذارند!!
انگار یک جورهایی دارم از خواب بیدار می شوم. حس تازه ای دارم.
این روزها فکر می کنم آیا من توانسته ام قدمی هر چند کوچک بردارم برای بهتر شدن جامعه ؟
آیا وظایفم را برای امنیت جامعه انجام داده ام ؟
از جوابش می ترسم.
-
سلام.
چند روزه اومدم مسافرت. شهري كه اصالتا مال اونجا هستيم.
فاميل رو ديدم.
شنيدم علي داره بچه دار ميشه. ولي ذهنمو مشغول نكرد. ميشه گفت خوشحال هم شدم.
جديدا درد ميكشم!!!
از مشكلات زندگي دوستانم....
از مشكلات زندگي اقوامم....
از ديدن فقر....
از ديدن غم كسي....
از خوندن مشكلات كاربران و اعضاي اين تالار....
از جنگ و خون ريزي....
!!!!!!!!!1
بيش از حد لازم درد ميكشم.!!!!
اما در كل از زندگي ام، هرچند خالي است، راضي ام.
يك ديالوگ در فيلم " آهنگ برنادت" هست كه اخيرا خيلي در خاطرم مي آيد:
" رنج هايي كه ما ميكشيم زيادند. خيلي زياد. ولي هيچ كدام خيلي وحشتناك نيستند."
-
سلام
گاهی که پیش میاد توی زندگیم گیر و گوری میخورم ، گرفتاری و مسله ای برام پیش میاد ...نیاز دارم به یک بزرگتر که بهم مشاوره بده ... به قران رجوع میکنم و از خدا مشورت میگیرم.... مگر نه اینکه خدا اگاه به دلهای تمام بنده هاشه... و مگه نه اینکه قران کلامی هست که خدا به وسیله اون با بنده اش صحبت میکنه؟
امروز از اون روزها بود... چند تا دغدغه و مساله نسبتا بزرگ توی ذهنم بود که نیاز داشتم یکی بهم راه و چاه رو نشون بده ... نیاز داشتم یکی گره از گیرهای ذهنیم باز کنه ... سراغ قران رفتم و به همین نیت ، قران رو باز کردم... انگار تک تک ایاتی که توی اون صفحه بود ، برای من بود ... پر از نکته و کلید بود برام ...حضور خدا رو کامل حس میکردم... حس میکردم که دارم این جملات رو از زبون دانای کل عالم ، میشنوم... من بنده خوبی براش نیستم ولی اون خدای همیشه رحمان و رحیمه...
سوره مبارکه اسرا :
مَّن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاء لِمَن نُّرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاهَا مَذْمُومًا مَّدْحُورًا ﴿۱۸﴾
وَمَنْ أَرَادَ الآخِرَةَ وَسَعَى لَهَا سَعْيَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِكَ كَانَ سَعْيُهُم مَّشْكُورًا ﴿۱۹﴾
كُلاًّ نُّمِدُّ هَؤُلاء وَهَؤُلاء مِنْ عَطَاء رَبِّكَ وَمَا كَانَ عَطَاء رَبِّكَ مَحْظُورًا ﴿۲۰﴾
انظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَلَلآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجَاتٍ وَأَكْبَرُ تَفْضِيلًا ﴿۲۱﴾
لاَّ تَجْعَل مَعَ اللّهِ إِلَهًا آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُومًا مَّخْذُولًا ﴿۲۲﴾
وَقَضَى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلاَ تَقُل لَّهُمَآ أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوْلًا كَرِيمًا ﴿۲۳﴾
وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُل رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيرًا ﴿۲۴﴾
رَّبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا فِي نُفُوسِكُمْ إِن تَكُونُواْ صَالِحِينَ فَإِنَّهُ كَانَ لِلأَوَّابِينَ غَفُورًا ﴿۲۵﴾
وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَلاَ تُبَذِّرْ تَبْذِيرًا ﴿۲۶﴾
إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كَانُواْ إِخْوَانَ الشَّيَاطِينِ وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِرَبِّهِ كَفُورًا ﴿۲۷﴾
هر کس متاع عاجل و زودگذر دنیا را طالب است متاع دنیا را به او میدهیم (لیکن باز) به هر که خواهیم و هر چه مشیت ازلی ما باشد، سپس (در عالم آخرت به کیفر کردارش) دوزخ را نصیب او کنیم که با نکوهش و مردودی به جهنم درآید. (۱۸)
و هر که طالب حیات آخرت باشد و برای آن به قدر لزوم و طاقت بکوشد البته به شرط ایمان (به خدا) سعی چنین کسانی مقبول و مأجور خواهد بود. (۱۹)
و ما به هر دو فرقه (از دنیاطلبان و آخرتطلبان) به لطف پروردگارت مدد خواهیم داد، که لطف و عطای پروردگار تو از هیچ کس دریغ نخواهد شد. (۲۰)
بنگر تا ما چگونه (در دنیا) بعضی مردم را بر بعضی فضیلت و برتری بخشیدیم (تا بدانی که) البته مراتب آخرت بسیار بیش از درجات دنیاست و برتری خلایق بر یکدیگر به مراتب افزون از حد تصور است. (۲۱)
هرگز با خدای یکتا شرک و شریک میاور و گر نه به نکوهش و خذلان ابدی خواهی نشست. (۲۲)
و خدای تو حکم فرموده که جز او را نپرستید و درباره پدر و مادر نیکویی کنید و چنان که یکی از آنها یا هر دو در نزد تو پیر و سالخورده شوند (که موجب رنج و زحمت تو باشند) زنهار کلمه ای که رنجیده خاطر شوند مگو و بر آنها بانگ مزن و آنها را از خود مران و با ایشان به اکرام و احترام سخنگو. (۲۳)
و همیشه پر و بال تواضع و تکریم را با کمال مهربانی نزدشان بگستران و بگو: پروردگارا، چنان که پدر و مادر، مرا از کودکی (به مهربانی) بپروردند تو در حق آنها رحمت و مهربانی فرما. (۲۴)
خدایتان به آنچه در دلهای شماست داناتر است، اگر همانا در دل اندیشه صلاح دارید خدا هر که را با نیت پاک به درگاه او تضرع و توبه کند البته خواهد بخشید. (۲۵)
و (ای رسول ما) تو خود حقوق خویشاوندان و ارحام خود را ادا کن و نیز فقیران و رهگذران بیچاره را به حق خودشان برسان و هرگز (در کارها) اسراف روا مدار. (۲۶)
که مبذّران و مسرفان برادران شیطانهایند، و شیطان است که سخت کفران (نعمت) پروردگار خود کرد. (۲۷)
-
سلام
وقتی میرفتم نگاهم به عقب بود که خدایا چی یا کیو جا گذاشتم . نامه کی فراموش کردم . اینکه تو سرما مشهد چه خبر بود حرفی ندارم بگم .فقط باید اونجا پای فواره قرمز بلوار تهرانی ها (فلکه آب) بود و گریست .
نمیدونم چه طوریه تهران وقت زیاد دارم ولی تو مشهد سه شبم بیدار بمونم بازم وقت کم میارم . ولی مهمترین قسمتش نماز هاست که با عظمتی خاص برگذار میشه .
وقتی بر میگشتم حس میکردم کم گذاشتم باز به اون رضایت دلم نرسیدم . باز نگاهم تو برگشت به عقب بود که یا امام رضا دوباره بر خواهم گشت یا نه این سفر آخرم بود ..............................
معامله های زیادی کردیم پر سود بین من خدا با ضمانت امام رضا تو این معامله ها بخشیش مطعلق به این تالار بود . و البته بخشی هم خصوصی برای برخی از دوستان تالار برای حاجت روایی . فراموشتون نکردم تک تکتونو
خب من خوبم تغییر خیلی داشتم خوب بوده تغییراتم راضیم برنامه های آینده ام رو به جلو سه تا مشاور دلسوز رتبه اولی دارم که دارن منو تو برنامه های تحصیلیم ساپرت میکنن.. ممنون ..
دلم تنگ شده بود کمی احساسیه ولی خب حرف دلمه .
-
سلام
تو فکرم !!!
دلم تنگه ، تنگ دوستام که رفتن از تالار. خداحافظی کردن.
ما هم کردیم به دلیلی. برگشتیم به دلیلی دیگر.هستیم به دیگر دلیلی نیز. خواهیم بود ایا ؟
کیف می کردم پستاشون رو می خوندم.
کاشکی یکی فلسفه خداحافظی از تالار رو بهم میگفت.
سرشون شلوغه ؟
گنده شدن تالار واسشون کوچیکه ؟
ناراحت شدن ؟
خستن ؟
.
.
.
بابا زندگی انقدا هم خفن نیست . هست میدونم اما نمیدونم !
هر چی هست خوشم نمیاد می بینم نیستن.
پستاشون روح ادم رو جلا میداد. ذهنم منبسط میشد.
هر جا هستن ارزو (دعا !) می کنم خوش باشن.
کاشکی یه روز بفهمم...
هووووووووفففففف
البته دوستان گل زیادی هنو هستن ...
-
من که تو تالار دلم برا دو نفر خیلی تنگ شده اولی بی دل هست که واقعا دلم می خواد گاهی هم شده بیاد و سر بزنه دومین نفر هم نادیا ۷۷۷ ان شالله هر جا هستن سلامت باشن
-
سلام به دوستای گل و گلابم
امیدوارم حالتون خوب باشه و شاد باشین
یه مدت نبودم یکم فکر کردم یسری مسایل پیش اومده که وظیم دقیقا مشخص نیست
نمیدونم تو این مرحله مهم چه باید بکنم ایا اقدام به اون کاری که تو ذهنمه بکنم یا نه صبر؟
این رو تشخیص نمیدم ذهنم تاریکه .
نمیدونم وقتی ذهن خیلی تاریک میشه اون موقع خوشحال تر میشم چون حتما قراره یه روزنه برام باز بشه.
نمیدونم این روزا خیلی ساکت شدم توفکرم که چه کنم.
من باسکون سازگار نیستم اما نمیدونم چرا دوست دارم یمدت اروم باشم ...
یه جای حساسم این تصمیمی که میخوام بهش فکر کنم مثل لبه تیغ می مونه.
تو ماه محرم وصفر کلا حواسم بود بهش شعور داشتم لحظه لحظه اشو حس کردم تا یچیزی بفهمم اضافه بشه
اشفته تر شدم از دوستان خاستم دعاکنن باز اشفته تر شدم
نمیدونم این اشفتگی خیره حتما :)
خوشحالم هستین
لاو لس من خبر ندارم کی رفته از تالار؟!!!
-
.........
من خیلی دختر قوی هستم:305:
برام دعا کنید کارم به سرعت انجام بشه!البته اخر هفته برای یه عروسی دیگه برمیگردم و دوباره میرم....اما کارم کلا تموم بشه ازاد و راحت میشم و میفتم به کار و مسافرت
لذت بردن از مجردیم و درسی که خوندم،کاری که تا الان نکرده بودم،پس دعا دعا دعا:203:
-
......من کلا حالم خوب نیست،مادرم هم همین طور و خیلیییی از دوستام.همیشه یه ما و شماهایی همه جا تو جامعه برای ما وجود داشت جالبه اینجا هم وجود داره
-
نمیدونم امشب از استرس درس ها خوابم نمیبره، یا از درد شدید دندون :((((
باورتون میشه من هنوز دندونم درد میکنه :(((
نمیخوام به مسکن عادت کنم، درد تحمل میکنم ولی نمیخورم، ولی امروز اینقدر دردش زیاد بود که مجبور شدم عهد با خودمو بشکنم و قرص بخورم:((
دندونم نه! جای دندون درآوردم درد میکنه :(( دیگه اشکمو درآورده!
نکنه یکی تو این دنیا هست از دست من ناراضیه، ناراحته! من دارم مجازات میشم!نکنه ناخواسته کسیو و دلخور کردم؟
من از همینجا به هرکی از دست من دلخوره، میگم ببخشید:(( من دیگه واقعا تحمل ندارم، اشکم دراومد:( :302::302:
-
امروز داشتم یه موضوعی را می خواندم توی اینترنت که متوجه شدم این جمله به صورت های مختلف تکرار می شود :
آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است.
دوستان متاسفانه این جمله شده است آلت دست یک عده آدم از خودراضی و مغرور که هتاکی و زیرسوال شرافت و آبروی مردم را پیشه خود کرده اند.
دوستان نکند فریب این جمله را بخورید. اگر کسی این حرف را به شما زد و خواست شما را تحت فشار بگذارد بگویید :
اولا فقط خداوند متعال است که می تواند به حساب بندگانش رسیدگی کند و لاغیر. برفرض که آدم هایی باشند که حق رسیدگی به حساب مردم را دارند. اینها هم در قانون این کشور کاملا مشخص هستند : قاضی ، بازپرس ، شهرداری ، اداره مالیات ، و..... . تازه اینها هم قواعدی برای اینکارشان دارند و قوانین سفت و سختی وجود دارد که عزت و آبروی مردم جریحه دار نشود. از جمله اینکه تا کسی جرمی مرتکب نشده است هیچ قاضی ای به حسابش نمی رسد. حتی پلیسها هم بدون وجود مدارک و شواهد محکم که در قانون آمده است حق ندارند به کسی اتهامی وارد کنند ، گوش می کنی حتی اتهام .
سوم : این را بدان که وقتی ادعایی مطرح می کنی و اتهامی را هر چند تلویحا به کسی متوجه می کنی این کارت در دین اسلام و در قانون ایران جرم است. خیلی وقت ها طرف می تواند شکایت کند و اگر نتوانی اتهامی را که به طرفت زده ای با شرایط قانونی ثابت کنی ، مجازات می شوی. مثلا در قانون نوشته شده اگر پدر به فرزندش بگوید تو فرزند من نیستی به خاطر این ادعایش حد شرعی بر او جاری شده و شلاق می خورد. مگر اینکه مثلا آزمایش ژنتیک خلافش را ثابت کند.
چهارم : من حسابم پاک است و پیش خدای خودم روسفید هستم. اما همان خدایی که به من این لطف را کرده است ، به من دستور داده است انسانی باشم با غیرت و عزت نفسم را حفظ کنم و اجازه ندهم احدالناسی به خودش جرات بدهد و به حریم من تجاوز کند . خدا از من خواسته با تمام توانم از عزت نفسم و شرافتم و گوهر وجودم محافظت کنم و نگذارم کسی به خودش اجازه دهد از حدودش فراتر برود و به من زور بگوید یا حرف ناروایی بزند. من به کسی اجازه نمی دهم از من حساب بکشد مگر خدا یا کسی که قانونا اختیار دارد.
حرف آخر : آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است یعنی اینکه : جوری زندگی کن که اگر یک روز کارهایت عیان شد ترسی نداشته باشی . گناهی مرتکب نشو و تخلفی انجام نده که باعث شود به اضطراب بیافتی یا آبرویت به خطر بیافتد.
معنای این جمله این است. نه اینکه هر آدم مغرور و جاهل و نادانی حق دارد که به مردم اتهام بزند و از آنها حساب بکشد.کسی که خودش معلوم نیست چه کارها و گناهانی مرتکب شده است و اگر کارهایش برملا شود چه حالی پیدا می کند !!!!
دوستان اصلا در برابر چنین آدم های جاهل و از خود راضی ای کم نیاورید و جوابشان را تمام و کمال بدهید.
به قول معروف آنها را ( ناک اوت ) کنید.
چند وقت بود این حرف ها توی گلویم مانده بود . خدا را شکر که راحت شدم.
-
نمی دونم چه اتفاقی افتاد، تا یه ساعت پیش حسابی مستاصل بودم
چند روز بود حال درستی نداشتم
به خیلی چیزا بد بین شده بودم
اما الان خیلی خوبم
خیلی آرومم بعد چند روز سردرد الان خیلی آرومه سرم
حال الانمو دوست دارم
انگار روحیه ام دوپینگ کرده حسابی خوبم
تو زمان ناراحتی خیلی چیزارو به راحتی ازدست می دیم ... قدر داشته هاتونو بدونید و تو زمان ناراحتی سکوت کنید
نمی دونم چطوری شد
احتمالا ازین آرامش قبل توفان هاست به هر حال دوشس دارم:43:
-
واقعا نميدونم بهتره آدم قوي باشه يا خوب باشه.
نميدونم چرا اين چند سال اخير نتونستم اين دو رو كنار هم جمع كنم.
قوي شده ام!! در حدي كه ديگه از قضاوت ديگران نميترسم. ديگه راحت تر ميتونم حرفم رو بزنم.
اما خوب نشده ام.
هنوز خودمو آدم بدي ميدونم.
آره. در مقايسه با اون آدم قبل از شش سال قبل آدم خيلي بدي شده ام. هر كاري ميكنم بازم خودمو دوست ندارم.
خودمو دوست ندارم چون نميتونم به چيزي عشق بورزم.
اين چند روز رفته بودم جنوب. بوشهر. ديلم.
دريا، ساحل، غروب خورشيد،نرمي ماسه ها، هواش كه توي اين فصل مثل بهار بود، نخلستان ها، پوشش گياهي اون اطراف، صداي موج ها، قايق سواري، لهجه ي اهالي اونجا، مهمون نوازيشون، يه سفر نيم ساعته با قايق موتوري...همه و همه قشنگ بود. ميفهميدم كه بايد قشنگ باشند و من بايد غرق در لذت و هيجان باشم...اما واقعا حسي به درونم نفوذ نميكرد. چيزي حس نميكردم!!!!!
و از اين ناراحتم. از اينكه همچنان سنسورهاي حسي ام خاموش خاموشند!!!
در راه برگشت رسيدم به شهري كه پدربزرگم در آنجا دفن است. فاتحه اي خواندم!!! سوره ي حمد رو مدتها بود نخوانده بودم.مدتهااااااااااا. فقط خواندمش. همين.بي آنكه باور و اعتقادي به آنچه دارم ميخونم داشته باشم.فقط خواندمش. همين. يكم سرخاكش نشستم و به عكسش نگاه كردم. چه زود 5 سال از فوتش گذشت.
يه كتاب سالها قبل داشتم. اسمش بود "گفتارهاي آموزنده و دلاويز". داستان هاي كوتاه معروف از نويسندگان قوي در آن بود. اون موقع ها اون كتاب رو خيلي دوست داشتم. خيلييييييييييي.به خصوص داستان "شرط بندي" اثر آنتوان چخوف رو.
در اون كتاب يه داستان ديگه هم بود. داستان مردي كه هر روز ميرفت مسجد و دعا ميخواند اما خودش انساني بود كه به دين و خدا باور و اعتقادي نداشت.به خاطر قولي كه به كسي داده بود ميرفت. ميرفت كه به قولش وفا كند........
اون شب سر خاك پدربزرگم خودم رو كه ميديدم ناگهان بعد از سالها ياد اون داستان افتادم. چقدر شبيه آن مرد بودم.
يك داستان ديگر هم در همين چند روز اخير خوندم. يكي از دوستانم اون داستان رو معرفي كرد. يك رمان كوتاه بود به نام :" روي ماه خداوند را ببوس"
افكار راوي داستان خيلي شبيه افكار من بود. اميدوارم بودم در ادامه و انتهاي داستان گشاسشي براي او حاصل شود كه شايد گشايش و پاسخي براي افكار و قفل ذهن من هم باشد. اما....دريافتش نكردم. شايد راوي دريافتش كرد. اما من دريافتش نكردم.
در داستان يك قسمت كوتاه حرفهاي كسي نقل شده بود كه به بيان خودش :" وزن كارها رو حس ميكرد" وقتي ميخواندمش ياد اون pooh سالهاي قبلم مي افتادم. پويي كه كنارش گذاشتم...
يه جوجه مرغ خريده ام. نارنجيه. حالا يكم بالهاش در اومده ولي هنوز جوجه و كركيه. توي اين سفر همرام بوده. خيلي لوس شده. اصلا نميشه تنهاش بذارم. سريع جيغ و داد راه ميندازه. آنچنان جيك جيك سوزناكي راه ميندازه كه آدم نميتونه نره بغلش كنه و بگه جوجو آروم من تومدم. وقتي هم ميرم بغلش ميكنم نوع جيك جيكش عوض ميشه. انگار آروم و خوشحال ميشه. اون روز دم ساحل رفته بودم توي آب. يهو پشت سرمو نگاه كردم و ديدم از توي خونش پريده بيرون و يك متري اومده توي دريا و داره توي آب بال بال ميزنه. فكر كردم حتما ميميره. آب دريا شور بود.حالش خيلي بد بود.وقتي از آب درش آوردم خيس آب بود. هوا مرطوب بود و خشك نميشد. يكي بهم گفت ببر بذارش بين ماسه هاي اون طرف كه خشك و گرم هستن. رفتم اونقدر ماسه ريختم روش كه فقط سرش بيرون موند. وقتي ماسه ها رو ميريختم يه لحظه فكر كردم دارم دفنش ميكنم. اما دلسنگانه ادامه دادم. ماسه هاي خشك انگار رطوبت كركاشو گرفتن و زود خشك شد. حداقل از اون خيسي شديد در اومد. يكي ديگه بهم گفت اگه ماسه رفته باشه توي دماغش ميميره. منم با ناخنهام سعي ميكردم ماسه هاي توي دماغشو در بيارم. يكي ديگه بهم گفت نترس. تا داره جيك جيك ميكنه چيزيش نيست. اگه ماسه توي دماغش بود نميتونست جيك جيك كنه. به زور بهش آب دادم. بعد هم يكم نون. وقتي ديدم شكمش هم كار كرد خيالم راحت شد كه دستگاه گوارشيش هنوز سالمه. خلاصه اينكه جوجو جون سالم به در برد. الان هم اونقدر جيغ و داد راه انداخت كه رفتم آوردمش و گذاشتمش روي پام و دارم تايپ ميكنم. هي ميخواد سرشو ببره توي پيرهنم. خلاصه اينكه خيلي لوسه. منم دارم به اين فكر ميكنم كه كاش اين كارها رو براش از روي محبت و با حس انجام ميدادم. نه مثل يه ربات. كاش هميشه جوجه ميموند و بزرگ نميشد. بزرگ بشه ديگه انگار نميشه همين كارها رو هم براش بكنم!!!
مامان ديشب زنگ زد بهم. گفت عكسايي كه فرستاده بودي رو ديدم. ميگفت بعد از سالها خنده هاي واقعيتو توي عكسات ديدم....
مامان چي ديده بود؟!! حرفش برام عجيب بود. خنده هام مثل خنده هاي تمام اين 6-7 سال اخير ظاهري و مصنوعي بود.
اما چه كنم؟!! زندگي شايد همين باشه. با هيمن جوجه اي كه به كمك نياز داره ،با همين خنده هاي مصنوعي هم ميشه بگذره....
-
در مورد جوجه
لوس نشده. جوجه است. هنوز خیلی کوچیکه می گی تازه داره بال در میاره. جوجه است فعلا و مامان می خواد باید بهش برسی. بعدا که بزرگ شه دیگه فکر نکنم خیلی هم بذاره بهش دست بزنی و نازش کنی. از الان لذت ببر :)
-
يك روز يه نفر ميگفت:" ديگه حوصله ازدواج ندارم. ميخوام چند سال خوب كار كنم و خوب پول جمع كنم و بعدش برم دنيا رو بگردم."
حالا خودمم دلم همينو ميخواد....
دلم نميخواد برگردم خونه...نه اينكه خانواده ام بد باشند يا اونجا جاي بدي باشه. نه اصلا. اما دلم فقط تنهايي ميخواد. انگار از هرچه بوده ام ميخوام جدا باشم. جداي جداااا.... از شهرم از دوستانم از خانواده و اقوامم از خدا از حتي خودم...
نميدونم چه حسيه. دلم ميخواد ذهنمو از همه چي پاك پاك كنم. و ديگه هيچ چيز جديدي بهش راه ندم.
حس ميكنم شده ام شبيه اون نقاش ها يا نويسنده هاي خل و چل. خودم هم نميفهمم چي ام و كي ام و چي ميخوام و چي ميگم. اما دلم ميخواد بنويسم. جز اينجا براي خودم هم مينويسم. سفرنامه اي كه ميدونم هرگز براي كسي سودي نخواهد داشت.
جديدا همه ي داستانهايي كه حدود ده سال پيش ميخوندم يادم مياد. شبيه اونها شده ام. شبيه همون نوشته هاي نويسنده هاي خل و چل. شبيه داستان " مسخ" اثر " كافكا".
واقعا حس ميكنم ديوانه شده ام.
مسخره است. فكرهايي كه در سرم مي آيند مسخره اند. خيلي خيلي...اامروز كه داشتم جوجو رو نازي ميكردم يهو نميدونم چرا يادم افتاد به كفتار!!!!! توي ذهن خودم پرسيدم كسي كفتار رو نازي ميكنه؟ به چه جرمي دوست داشتني نيست؟ چرا كسي دوستش نداره؟ بعد يهو اين اومد توي ذهنم كه كفتار شكايتي نداره. نقشش رو در خلقت اجرا ميكنه و تمام.
بعد يهو ياد شعر سهراب افتادم كه ميگه چرا در قفس هيچ كسي كركس نيست.
بعد يهو هول برم داشت. كه خدا كنه سهراب مثل من ديوونه نبوده باشه!!!
-
سلام
پوعزیز...
تونوشته هات پرازاحساسه...منه خواننده اینوحس میکنم...اصلا بی روح نیست...اتفاقا سنسورهای احساست خیلی خوب روشنه!!
وقتی جوجه ات توی آب بودنگرانش شدی اومدی کمکش کردی...بردیش توی ماسه ها..بهش آب ونون دادی...حتی ماسه های توی دماغش رومیخواستی دربیاری!!!!به قول خودت وقتی شکمش کارکردخیالت راحت شد!!اینهااحساساتیه که توداری ازخودت بروزمیدی ومن ازپشت نوشته هات این روفهمیدم.
مامانت هم ازعکسهات خنده دلت روفهمید!!
داری درموردخودت یه کم بی انصافی میکنی...
خودت روجای شخصیتهای داستانها نبین...اما خیلی مثل نویسنده ها مینویسی....ازاین ویژگیت استفاده کن به قول خودت سفرنامه ای بنویس!!!!
-
سلام به همه دوستان همدردی :72:
حس میکنم تقریبا بعد از یکی دو هفته که گذشته حالم بهتره ... ادم که از یه چیزی دور میشه بیشتر واقعیت هارو میبینه ....
دیگه موزیک غمگین نمیدم و گریه کنم ...
به این فکر میکنم که بیشتر کار کنم ... یعنی بیشتر به کار فکر میکنم تا مسائل دیگه
مامانم خیلی خوشحال از اینکه الان کسی تو زندگیم نیست ..
البته شماهم خیالتون راحت که دیگه مائده با یه تاپیک ازدواج دیگه پیداش نمیشه:311:
مطلب های توی سایت مثل صبا جون و بقیه دوستان که حضور ذهن ندارم باعث امیدواریم شده ...
مگه آسمون سوراخ شده بود همین یه پسر افتاده بود رو زمین؟؟؟؟؟؟:81:
امتحانام کم کم داره شروع میشه ... خدا رحم کنه بهمون ...
این ماه هم همه قسطامو دادم خداروشکر ماه بعدم یکی از قسطام تموم میشه ...تا عید هم یکیش تموم میشه ... خلاصه سختی این سه ماه هستش ...
حالم خوبه اما عالی نیستم ... بازم خدااااااااااارو شکررررررررررررررررر:323:
-
پو سخت نگیر به خودت
منم یکی از ارزوهام سفر مداومه حداقل دو سه ساله است
اتفاقا این طوری هر روز باید چیزای جدیدی ببینی و به ذهنت راه بدی اما جاری و سیال می شه ادم
منم نمی دونم کی بشه این کارو بکنم اما بالاخره یه روزی اماده میشم اون روز هم خیلی دور نیست چه اماده باشم چه نه راه می یفتم
واسه کفتار. برعکس. کفتار خیلی محترمه. ازدواج کنه با جفتش تا حد ممکن می مونه طلاق خیلی کم دارن تازه مردار خواریش از شیر مثلا با ابرو کمتره. فقط خوشگل نیست بیچاره.
حال خودم........ فکر کنم نوسان خلقم به میمنت رفع شده اما پخش شده. اما شدتش کم شده. قبلا سیکل داشت حالا گاه و بیگاهه. امروز خیلی بدخلقم و کلافه اونم بیخودی. اما معمولی بدخلقم.
امروز می گم وقتی هیچکی منو دوست نداره وقتی من واسه کسی مهم نیستم همه برن به درک من چرا خوب باشم؟
امروز بد اخلاقم اونم بیخودی
بدخلقم بشم همه چیم مثل خلقم میشه. موهامم به هم ریخته است با شونه هم صاف نمیشه!!
اصلا امروز از همه بدم میاد :(
مردم بسکه بدجنس دیدم توی این یک سال. منم می خواستم بدجنس شم. اما استعدادشو ندارم. اما بعضی وقتا دوست دارم کسایی رو که بدجنسی می کنن باهام بیچاره کنم!!!!!!! نمی تونم ولی.
اما وقتی حالم خوبه می گم ادمای بدجنس اول از همه خودشون از خودشون در رنجن. به هر چی هم برسن لذتی نمی تونن ببرن.
از مردا هم دیگه توقع عشق ندارم
چند ساله عمرم کار خاصی نکردم برنامه ی اینده ای ندارم زورم میاد همون کارایی رو بکنم که چند سال پیش نکردم
انگار چند سال خواب بودم...... الان چی.......
هم خسته ام هم کلافه ام هم اخرش دارم هدفامو طوری می چینم که جامعه می خواد نه خودم. تازه اونم خیلی دیر. نمی دونم میشه یا نه و نتیجه ای هم شاید نگیرم از بس دیر کردم
خسته و بد اخلاقم
تنها هم هستم مثل همیشه اما دیگه حس تنهایی ندارم. اخه می دونم اون چیزی که من توقع داشتم یه مرد بهم بده با عشق اصلا از جنس مرد برنمیاد بندگان خدا! در توانشون نیست. اب تو هاون می کوبیدم.
-
احساسات...
دارم. اما نه از نوع شادي....
جوجوم حالش بده. غذا نميخوره. ناله ميكنه.عقب عقب راه ميره. درد داره.جيك جيكش شبيه ناله است...
هيچي نخورد. فقط تونستم يكم آب پرتقال تازه بريزم توي آبش و بهش به زور آب بدم. كاش تاثير داشته باشه.
دو سه ساعته دارم يه بند گريه ميكنم.
بعد از مدتهاحتي خدا رو هم صدا كردم. گفتم آخه اين جوجو چه گناهي داره؟ چرا بايد درد بكشه؟ چه پناهي داره؟
ولي ميدونم خدا همون كاري رو كه بخواد ميكنه. چه من دعا كنم چه دعا نكنم. اميدي به دعا كردن ندارم.
- - - Updated - - -
مائده...
امضات قشنگه...
-
دکتر پرنده ها نزدیکتون هست؟ کاش خودت بری بپرسی و حال جوجه رو شرح بدی راهنمایی بگیری. بعد بیای جوجه رو کمک کنی. البته دکتر ادما بهش اعتباری نیست دکتر حیوونا نمیدونم دلش بسوره واسه حیوون یا نه.
امیدوارم جوجه ات حالش خوب باشه
:72:
-
جوجو که حالش خیلی بده. از اینکه میبینم درد میکشه خیلی دلم میسوزه. دیگه از بس گریه کرده ام چشمام شده مثل چشمای خاله قورباغه. سرم هم از درد داره منفجر میشهکاش یا خوب میشد یا تموم میکرد و راحت میشد. این درد کشیدنش زجرم میدهخیلی سعی کردم بهش غذا بدم. اما نمیهخوره. حتی آب هم دیگه نمیخوره.
دیگه فقط گذاشتمش راحت به حال خودش باشه....
- - - Updated - - -
جوجو که حالش خیلی بده. از اینکه میبینم درد میکشه خیلی دلم میسوزه. دیگه از بس گریه کرده ام چشمام شده مثل چشمای خاله قورباغه. سرم هم از درد داره منفجر میشهکاش یا خوب میشد یا تموم میکرد و راحت میشد. این درد کشیدنش زجرم میدهخیلی سعی کردم بهش غذا بدم. اما نمیهخوره. حتی آب هم دیگه نمیخوره.
دیگه فقط گذاشتمش راحت به حال خودش باشه....
-
سلام
پو چند خط آخریکه برات نوشتم میخوام برات تکرار کنم. تو احساسی هستی ولی تو نا امیدی خودت غرق شدی . جوجت باهات اومد لب ساحل چون تو خیلی نا امید بودی . وقتی رفتی تو آب فکر کرد میخوایی خودتو غرق کنی . برا نجاتت خودشو به آب زد. خیس شدن و خطر غرق شدن براش مهم نبود برای اون نجات تو مهمتر بود .
راستش پست اولتو که خوندم گفتم خوش بحالت که یکی هست کنارت که از ته دلش صدات میزنه . بهت محبت میکنه . تا تو احساس تنهایی نکنی . پو جوجت پیغامشو بتو رسونده . قدر خودتو بدون نا امید نباش . برا خودت دعا کن . دعا بی ثمر نیست . دعا همون جیک جیکای بی امان جوجته هنگامی که تو داری تو افکار نا امید کننده خودت غرق میشی .
جوجت وصیتشو کرده بهش عمل کن ................ گریه نکن :81:. شاد باش اون تمام این مدت جای تو گریه میکرد تا تو بخندی و عکس بگیری.
-
آقا پارسا كاش ميتونستم مثل شما اينقدر قشنگ به زندگي نگاه كنم.
كاش ميتونستم مثل خيلي آدمها اونقدر خودمو دوست داشتني بدونم كه بتونم فكر كنم جوجو واسه نجات من اومده بود توي آب.
پارسال يكي از اعضاي تالار بود به نام ليلا. ميگفت وقتي گرمشه و باد خنك مياد خدا باد خنكو واسه اون فرستاده.
خوش به حالش. خوش به حالش كه اينقدر با خدا رفيق بود.
اما من نميتونم اينطوري فكر كنم.
جوجه عادت داره ميدوه دنبال اون كسي كه بهش آب و دون ميده. من گذاشتمش توي يه كارتن به فاصله دو سه متري ساحل. پريده بود اومد بود و دويده بوده دنبال من. نه براي نجات من. چون فقط ميخواست پيش من باشه. همين.
اين يه اتفاق بود. يه اتفاق ساده. از پس پر و بال رويايي و احساسي دادن به يه اتفاق نميتونم بر بيام. من قدرت اين كار رو ديگه ندارم.
- - - Updated - - -
جوجم حالش خيلي بده. تا صبح دووم نمياره.
از اين ناراحت نيستم كه ميميره و من باز تنها ميشم. ولي از درد كشيدنش ناراحتم.
ديگه به زور جيك جيك ميكنه.
يكي دو ساعته ديگه گريه نميكنم. گذاشتمش به حال خودش. رفتم چند تا انار دون كردم و گذاشتم توي يخچال.تلويزيونو روشن كردم و شام خوردم و......
انگار پيشاپيش خودمو آماد كرده ام كه او فردا نباشه.
حتي دارم به اين فكر ميكنم كه فردا با جسدش چه كنم؟ احتمالا حتي جرات نكنم برم سر بزنم ببينم هنوز زنده است يا نه. ميخوام پيام بدم به پسر يكي از اقوام كه صبح بياد اينجا و ببردش.
و من هم بايد خاطره ي اين يه هفته با جوجو بودن رو از ذهنم بيرون كنم. و برم باز بي حس و خاموش و بي هدف بشينم جلوي تلويزيون و انار بخورم و بگم چه كنم؟ زندگي همينه!!!!!!!!!!!!!!
-
جدی جدی میفهمم که تشنه ی یک لحظه آرامش و شادی و اعتماد و امید هستم.
ولی توان هیچ کدومش رو ندارم.
همه اش به نظر فریب دادن خودم میاد.دلخوشی های الکی.
-
همیشه میگن غروبای جمعه دلگیره.....
اما الان تو این ساعت غروب جمعه یکی از بهترین لحظه هاست.. مگه ادم بیشتر از این چی میخواد.. یه سکوت به نظر بی پایان و با یه لیوان چای و کلی فکرای قشنگ...
وقتی به آسمون نگاه میکنم لحظه لحظه تاریک شدنشو میبینم این اتفاق هر روز می افته .. طلوع و غروب ... اما هنوز شگفتی خودشو داره...
ای کاش همیشه خدا مثل این لحظه کنارم باشه ... یا خودش یا فرشته هاش ... مثل پدرم و مادرم......دلم براشون تنگ شده ..دوست دارم ببینمشون از دور باز برگردم اینجا تو خودم....
خدایا مرسی
-
سلام دوستان
این تاپیک از جهت اصلی خارج شده و شده چت بین چند تن از دوستان
پوی عزیز ، مینوش گرامی
لطفاً دقت کنید عزیزان . پستهاتونو بخونید ، رفتید توی گفتگوئی شخصی و بیان حالی و پرسیدن احوالی خارج شده اید .
-
قشنگ ترین قسمتی که تو خونمون هست اتاقمه جلوش کاملا پنجره است و روبروش هم هیچ مانعی نیست ساختمون هم نیست فقط ابرها و آسمون و مخلفاتش...
وقتی اون قسمت میشینم یا دراز می کشم کاملا اسمون رو میبینم امروز هم بعد از نماز همینطوری با چادرم دراز کشیدم و زل زدم به اسمون دیدم چقدر ابرها با حوصله میان و میرن عین خیالشون هم نیست دیدم خودم رو چقدراین مدت خفه کردم با مسخره بازی های زمین!!!:47: چقدر روح لطیفم رو خدشه دار کردم اونم ناخواسته..
دوست داشتم از خستگی هام کنده شم و برم یجای آزاد ...این حس همیشه با منه و رنجم میده..مشکل شده
خیلی نیازهای خوب خوب دارم ولی هیچ کدوم رو عملی نمی کنم نمیدونم واقعا محدوده یا خودم خودم رو محدود می کنم ... امروز از دختر بودنم خسته شدم ...
الان که یه ماه تعطیلم دوست دارم یه کوله بردارم و برم هیشکی هم ندونه کجا اگه بدونن قبول نیست من به این کار محتاجم درکم میکنین؟
برم هرجا که دلم خواست بی بهانه بی محدودیت ... اما جدا چرا نمی رم؟
ماکه کلا روحون از آسمون اومد و تو زمین اسیر شد حالا اسارت های زمین هم تمومی نداره رو خود خاک زمین هم ازاد نیستم...:302:
دلم از خونه و خیابون خسته شده
این ادم های اطرافم اصلا همچین نیازی در خودشون حس نمی کنن که با یکیشون همراه شم ...
همکارهام دوستام همه سرشون تو حساب و کتابه می خورن و میخوابن و کار می کنن و خیلیاشون فقط به فکر پس اندازن ..
پس اندازی که نمی دونم کی و کجا خرجش میکنن؟؟؟!!!
یه دغدغه هایی دارن که براشون شاخ در میارم ...
این خواستگارها رو که نگو ..
برای مسافرت هم برنامه ریزی میکنن کی کجا باشن چی بخورن چیکار کنن؟ همه چیشون قید و بند داره زندگیشون پر دیواره
نمیتونن همراهم باشن..
این همه سال با اون همه ادم اشنا شدم اما همه شون یه مدل بودن افکارشون یجور بود آدم آزاده ندیدم کاش یکیشون کار و بار نداشت اما آزاد بود...اما دریغا
خیلی دلم گرفت که کاراهای ساده رو هم نمیتونم برا خودم انجام بدم ...
دیشب عزمم رو جزم کردم که پاشم تنهایی برم یجایی که تو ذهنم بود جای خیلی دور از نظر مسافت چمدونم رو هم بیرون اوردم از زیر اون همه بار بیخود
اما باز نرفتم نمی دونم چرا؟
اما همه برنامه هامو چیدم که سال بعد انتقالی بگیرم و برم یه شهر دور قشنگ زندگی کنم گاهی مهاجرت روح آدم رو تازه می کنه ..
دوست ندارم اون دنیا هم بهانه بیارم و خدا بگه ایا زمین من برایت وسیع نبود عزیزم؟ و من هاج و واج مثل این شاگردای خنگم تپق بزنم و نامه امو رول کنم تو دستم ...
دوست دارم تجربه های جدید داشته باشم محیط تازه ادم های متفاوت هرچند کم انگیزه تازه ...
روح من ناارامه همیشه میخواد در تکاپو باشه اما میخوره به دیوار ...دیوارهایی که اول بخاطر جسمانیت و دوم بخاطر جنسیتم و سوم بخاطرفکر کوتاه خودم بوجود اومدن
به خودم می گم تا کی میخوایی این روح بیچاره رو زندانی کنی ؟
میتونم آروم اروم این ناارامی رو درش بکشم و از بین ببرم اما واقعا دلم نمیاد حیفه
اما بااین وضع میدونم خسته میشه و نشاطشو از دست می ده و مثل بیشتر ادمای دیگه اروم میگیره مثل حالت مردن !
با خودم میگم دنیا چقدر قشنگی داره چقدر لذت های خوب داره اما من چرا تو میدون نیستم؟ خزیدم تو یه شهر و نشستم؟
نمیدونم چرا اینجا نوشتم نیاز داشتم بنویسم
چون حالت خفگی دارم ...وضعم خرابه...خیلی ...
-
سلام عزیزان دلم...
چون بنا به درخواستم و دیوونه بازیم اسم (آرام دل) مسدود شد دوباره با این اسم عضو شدم !
ان شاء الله حالتون خوب باشه راستش من اصلا حال و روز خوبی ندارم
انگاری یه نیرویی وادارم می کنه تا به جسم و روحم آسیب برسونم...شبها تا دیر وقت بیدارم و گریه می کنم...خدا داره بهم می فهمونه راهی که دارم میرم اشتباهه! داره بهم می فهمونه در برابر اراده ش هیچ چیزی تحمل ایستادگی نداره اما من ازشون سرسری می گذرم !
خدا منو زیر نظر داره ، مراقبمه...همه ش با نشونه هاش میخواد بهم بفهمونه تو بنده منی ، دوست ندارم اشتباه کنی برگرد پیش خودم...می خوام برم پیش خدا میخوام پر بکشم...دعا کنید خدا قبولم کنه ، دیگه از آغوشش جدا نمیشم چون تنها ، خداست که دوستم داره اونه که می دونه چقدر دارم اذیت میشم...خدا با اون عظمت و بزرگیش حواسش به منه بی لیاقته !!!!! منی که سر تا پا خطام...
انگاری خدا و شیطان واسه به دست آوردن من از هم پیشی می گیرند یکی آرامشمو میخواد و دیگری نابودیمو...خیلی دلم برای خدا می سوزه تمام تلاشش واسه اینه که برم تو آغوشش ! اما من خیلی بی انصافم...
بعد از خدا ، شهدا و ائمه هم خیلی دوستم داشتند تو زندگیم اثرشون رو حس می کردم ! وقتی به تصاویر شهدا خیره می شدم چشمهام پر از اشک می شد انگار بهم لبخند می زدند...
چند شب پیش خواب دیدم راهی کربلام...منو کربلا !!!!!!!!! من خجل و شرمسارم !
دلم میخواد بابام با تمام وجودش بغلم کنه بگه دخترم چته؟! چرا پریشونی؟! اما بابا نمی دونه دخترش داره زجر می کشه !!! اگرم بدونه واسش مهم نیست...چند وقتیه باهام لج کرده باهام بد برخورد میکنه... دلم میخواد باهاش راحت باشم درد دلمو بهش بگم اما با 26 سال سن هنوزم ازش می ترسم !!! به قدری کمبود محبت دارم که وقتی پدرشوهرم بهم محبت می کنه پیش خودم میگم کاش تو بابام بودی !! می بینم دختراش با سی سال سن از سر و کول پدرشون بالا میرند بهشون غبطه می خورم...اما بابای من !!! دوستم نداره که هیچ ، جلوی همسرم بهم سیلی هم میزنه !!!!!!! کاش می شد آدما خودشون باباشونو انتخاب کنند !!! اصلا نمی دونم چی دارم میگم ذهنم خیلی آشفته ست اما اینو می دونم که اصلا خوب نیستم...
خدا صدای شما مهربونا رو میشنوه واسم دعا کنید...
خدای خوبم منو از این وضعیت نجاتم بده...از سر تقصیراتم بگذر ! خدایا منو از درگاه خودت نرون ! به من پناه بده که غیر تو پناهگاه امن و مطمئنی ندارم...خدایا دیگه تاب پریشونی ندارم !!! به فریادم برس...
-
سلام بر همه دوستان
امیدوارم همگی در حال و احوال رضایت باشید . آنانکه طعحس می کنند حال ناخوشی دارند از خدا می طلبم که طعم رضایت از زندگی در همه شرایط را بچشند آنوقت است که همه همشان حفظ این رضایت است
مدتیه یاد ویدا افتادم ..... از تیر تا حالا تالار نیامده کسی ازش خبری داره ؟؟؟
ان شاءالله هرجا هست خوب وخوش باشه
-
چند روزیه که حالم اصلا خوب نیست
به شوهرم خیلی شک دارم ... مدام احساس میکنم داره بهم دروغ میگه ... شک مثل خوره افتاده به جونم
هر چی شوهرم میخواد به قول خودش اعتماد سازی کنه من حرفاش رو باور نمیکنم احساس میکنم داره منو میپیچونه ...
اینکه این احساسات رو دارم بیشتر از همه زجرم میده ...
اومدم اینجا بنویسم شاید آروم شدم ...
-
حال و احوال
حالتون چطوره
انشالله که خوب باشید
اگه نیستید سعی کنید زیاد خودتونو اذیت نکنید
به خود برچسب نزنید
آدمها همه روانی اند
باور نداری؟
مگر همه آنها روان ندارند؟
پس همه روانی اند
روانت را به کسی گره نزن
حتی به او
روانت مال خودت باشد و بس
میان تو و روانت حائلی اگر هست
خیال است
وهم است
و زمان چاره اخم است
:72::72:
-
سلام به همتون روز سه شنبتون بخیر و نیکی ....:227:
ایشااله که حال همه خوب باشه ؟ نمیدونم چرا انگار جدیدا حال بد مد شده ...به هرکی میرسی داغونه حالش خرابه افسردس آخه چراااا:54:
من که خوبم یعنی از قبل بهترم ... حس میکنم از اینکه جدا شدم یعنی در واقع رد دادیم حتما خدا بهترشو واسم قرارداده:311:قول منو به یکی دیگه داده:311:
به هرحال حکمتی تو کار بوده حکمتشو شکر
شماهاهم خوب باشید میدونید ادم هرچی بیخیال تر باشه اروم تره خودتونو دوس داشته باشید ... قدر همسراتونو بدونید ... پدر و مادراتونو ...
ما دخترا خیلی ساده ایم کل احساسمونو تمرکزمونو میزاریم رو یه نفر که اون راحت مارو فراموش میکنه ...الان فهمیدم باید واسه یکی تب کنم که واسم بمیررررره میفهمید بمیررررررره
دخترمقام والایی هستش قابل پرستیدن ... الان به این نتیجه رسیدم که خودمو تحویل بگیرم ...
روزتون خوش .... :43:
-
سلام
حال و احوال الان من: شوکه و متحیر!!!
یک درس سنگین و سخت به منابع ازمون کنکورم اضافه شده!!!
خب در این شرایط اول باید خونسردی و ارامشم را حفظ کنم و به خودم بگم که شرایط تمام داوطلبها یکسان... ولی از یک جهت یکسان نیست! و ان اینکه این به نفع گروه خاصی از داوطلبها تموم میشه؛ چرا که انها در این درس خیلی قوی هستند و اینه که منو نگران می کنه... من در این درس واقعا ضعیفم. اصلا در دانشگاه این درس را نداشتم و اطلاعاتم خیلی کمه......
با این شرایط شانس قبولیم کم میشه.....
باید از نو برنامه ریزی کنم......
ولی واقعا خستم و ناراحت.....
فعلا بهتر که به درس جدید فکر نکنم و منابع قبلی را مرور کنم و همچنین واقع بین باشم و ازمون علوم هم جدی بگیرم.... ولی متاسفانه تا علوم هم زمان زیادی ندارم....
واقعا برام سوال که این چه زمان تغییر منابع؟! ولی خب دیگه کاریش نمیشه کرد... اینگونه به دانشجو هامون یاد میدیم که چگونه خودشون را با شرایط پیش بینی نشده و غیر قابل انتظار وفق بدن و در مواقع بحرانی و سخت تصمیم گیری و برنامه ریزی کنند!
خدایا شکرت که هنوز سلامتم و به زندگی امید دارم:203:
دیگه ارزوی قبولی در دانشگاه ندارم!
خدایا ارامش و عاقبت به خیری ازت می خوام....
هر چی خیر، همونو بهم بده....:203::203::203:
-
مردن چقدر حوصله ميخواهد
بي آنکه در سراسر عمرت
يک روز يک نفس بي حس مرگ زيسته باشي
امضاي تازه من ديگر امضاي روزهاي دبستان نيست
اي کاش آن نام را دوباره پيدا کنم
اي کاش آن کوچه را دوباره ببينم
آنجا که ناگهان نام کوچکم از دستم افتاد
و لاي خاطره ها گم شد
آنجا که يک کودک غريبه
با چشم هاي کودکي من نشسته است
از دور لبخند او چقدر شبيه لبخند من است
آه اي شباهت دور!
اي چشمهاي مغرور!
اين روزها که جرات ديوانگي کم است
بگذار باز هم به تو برگردم
بگذار دست کم گاهي خواب تو را ببينم
بگذار در خيال تو باشم
بگذار...
این روزها دلتنگ دلتنگم...هوای گریه که نه هوای باران دارم...
-
درود بر دوستان عزیز همدردی:72:
امسال برف نیومد اگه خدا بخواد امکان داره امشب یا فردا ببرف بیاد الان داره بارون میاد برف رو دوست دارم دلم براش تنگ شده برف بازی کردن یه حس خوب یه حس نو کلا حس خوبی به آدم میده مهم نیست بازار خراب بشه ولی بجاش حالم بهتر میشه مهدیه ساداتم خوبه سپاس از همه دوستانی که یادی از خانواده 3 نفره ما کردن توی این چندوقتی که از کم سعادتی کمتر میومدم توی سایت.
جدیدا شیطون شده و ماشاالله بخور شده یعنی خوشم میاد بخودمر فته شکم چرونه هرچی بهش بدی بخوره نه نمیاره :311: جالبه برام از این نظر بخودم رفته هرچی من و خانومم میخوریم اونم دوست داره و میخوره عاشق گیره سر هستش دیروز رفتیم بازار هفتگی با خانومم خیلی دوست دارم باهمب ریم قدم بزنیم گردش کنیم و اگر بازارم خوب باشه خرید کنیم عاشق خرید و بازار گردی هستم خیلی خوب بود یعنی عالی بود وقتی فروشنده ها رو میبینی که با روش خودشون سعی در جذب مشتری دارن یا خانومایی که درصدد گرفتن تخفیف هستند و مشغول چونه زنی خیلی لذت داره کلی آدم با شخصیت و تیپ و لهجه های مخصوص بخودشان میبینی جنس های متنوع کلا حس خیلی خوبیه مخصوصا وقتی توی جیبت پولم باشه برای خرید کردن جای همگی دوستان خالی وقتی لذتبخشتر میشه که دونفری باشی دست های همدیگه رو بگیری یا همسرت بازوهاتو بگیره :311: دقت کردم وقتی کارهایی که دوست داره انجام میدم و علاقش زیادتر میشه بازومو میگره و محکم خودشو بهم فشار میده :227: براش یه لباس خریدیم و چنتا هم گیره سر با رنگ های مختلف عاشق گیره سر هستش همش میاره میده به من یا مامنش در جعبه پلاستیکی گیره رو باز کنیم پخشش میکنیم روی فرش باهاشون بازی میکنه خانومم میگه اینقدر خوشحال شده بوده گیره جدید براش خریدیم اونم بدتر از ما عاشق بازار گردی و خرید کردنه از جلو هر مغازه بقالی و خوردنی یا عروسک رد میشیم گریه میکنه :58: یه فروشگاهی هست نزدیک خونه پدرخانومم بزرگه یعنی ردخور نداره هروقت رد میشیم باید بریم توی این فروشگاه با فروشنده هاش آشناست بهشون میگه خاله و اونا هم دوسش دارن پدرسوخته بلده خودشو لوس کنه زودم خودمونی میشه یه کاری که خیلی دوست دارم اینه که حتی وقتی 7یا 8 ماهش بود اجازه میدادیم خودش انتخاب کنه مثلا دوتا عروسک یا برچسب یا هرچی بود جلوش میگرفتیم خودش بعد نگاه کردن انتخاب میکرد کودمو بخریم اعتماد بنفش چسبیده به سقف توی فروشگاه هم میره خودش انتخاب میکنه و ماهم پولشو میدیم:311:
خلاصه روزهای خوبیه امروزم اگه برف بیاد خیلی خوبه میشه ایشالله که بیاد:323: چند روز قبل تولد خانومم بود خانوادشو دعوت کردیم خونمون و ماه دیگه سالگرد عقدمونو و قراره خانواده من بیان چقدر خوبه دنبال بهانه باشیم برای دورهم بودن برای شاد بودن برای لذت بردن از زندگی فرقی نداره چه تولد باشه چه میلاد ائمه(ع)چه سالگرد ازدواج یا سالگرد عقد یا عید یا ولنتاین یا روز ازدواج حضرت علی و حضرت زهرا یا روز سپندارمزگان و.... مهم اینه دلیلی پیدا کنیم برای ابراز علاقه و عشقی که به نزدیکانمان و عزیزانمان شاید فردا دیر باشه
پ.ن:خیلی وقته یه تایپیک نزدم کادو برای خانومم چی بخرم :58::311: اگه لایک ها به 10 تا برسه یک تایپیک میزنم :227:
-
سلاممممممم به همممممه یاران همدردی
اون قدیمیترها که خیلیییییی دلم براشون تنگ شده.وایییی.گریهه.بهار شادی.ترانه.نازنین.پاییزان.ب ی نهایت.آنی.بی دل.خارپشت.دخترمهربون.مریم123 .ویدا.بی بی.بی نهایت.شایانا.یاسا.گل مریم.و اوووو یه عالمه دوست قدیمی که خیلیاشون نیستن.
چقد خوب بود اونموقع ها.بالش بازی.زنگ نقاشی.هییی
و البته حتما اعضای جدید هم خوبن و باهم خوش و خرمید.
یه چیزی میخواستم بگم که همیشه برام علامت سوال و تعجب بود.
اونم اینکه.اینجا آیا محل کسب اعتباره آیا؟و به چه قیمتی؟
وقتی میبینم بعضی آدما حتی حاضرت تو یه تالار مجازی یه ماسک به صورتشون بزنن و یه ژست برا خودشون انتخاب کنن که یعنی من خوبم.ژست روشنفکری.ژست مذهبی.ژست منطقی بودن.ژست پاک بودن.ژست بالا بودن.
اینجور آدما به نظر من خیلی حقیرن که سعی میکنن اینجوری برا خودشون امتیاز بگیرن.شاید به جای حقیر باید کلمه دیگه ای بذارم ولی هرکلمه ای که باید باشه در نهایت نتیجه شخصیت خوبی نخواهد شد.
من بعد اینهمه سال اینجا بودن.گاهی پررنگ.گاهی کمرنگ.نفهمیدم فاز این آدما چیه؟چی نصیبشون میشه.
یعنی من دیدم کسی که میدونم راجبش ها.زل زل به آواتار من(خو صورت منو نمیبینه که) نگاه میکنه و چنان تو ژست خودش غرق شده و دم از حرفایی میزنه که آدم میمونه چی بگه؟
بگه .... محترم این ژستا رو واسه من نگیر.لااقل واسه اونی بگیر که نمیشناسدت.
والله بخدا.
بعد به خودم میگم شاید بنده خدا به دلشه اینطور به نظر بیاد.اما خو اگه دوس داره اینطور به نظر بیاد چرا عکسش رفتار میکنه؟!!!!
آدم میمونه بهش بگه؟نگه؟
که آخه لااقل این فازی که برمیداری یه جوری باشه که بهت بیاد.والا.
یعنی اگه ماها اینجا هم بخواییم اینطوری باشیم وای به زندگی واقعیمون.
دست به کمر.ژست گرفته.و آدمایی که صادقانه مینویسن رو سرزنش کنیم.
جوری عصا قورت داده حرفایی که حفظ کردیم رو دیکته کنیم که مصنوعی بودنش واقعا معلوم باشه.
بیا پایین.بیا پایین.آدم بخواد ماسک بزنه راحت میتونه.اگه جرءت میکنی خودت باش.خودت واقعیت.
اینکه ماها اینجوری رفتار کنیم دردی ازمون دوا نمیکنهههه.
من ح
.....
خببب حالتون چطوره؟:(
امیدوارم خوش و خرم باشیم.
و دروغگویی.دروغ رفتاری.و دروغنمایی ازمون دوررر باشه.
منو که نمیشناسین.اما منم خوبم و اوضاع روبراهه.
شاد باشید
-
باز هوا سرد شد باز بارون میاد:(
هوا سرد میشه و میره و من و تنها میذاره با نفسم :(
یکی نیست بهش بگه آخه عزیز من حداقل قبلش یه خبری بده، بدموقع نیا، اونم وسط امتحانا:(((
چقدر وقتی خوبم قدر سلامتیم و نمیدونم،کافیه ازم بگیرنش، تا بفهمم خوشبختی واقعی همینجا، کنارم بود تو دستام بود ولی من ازش غافل شدم:(
توانایی در نفس کشیدن هم نعمتیه ها! !
قدر این نعمتتون و بدونید وقتی ازتون بگیرنش مثه من از کاراتون میوفتید، حتی نمیتونید بخوابید:((
-
دوستان امروز توی سایت دکتر شیری داشتم گشت می زدم. بعد این مطلب را خواندم که اشک آدم را در می آورد. شما هم حتما بخوانید. کاش همه ما اینقدر به جامعه متعهد باشیم و بی تفاوت رد نشویم.
مردمان خوب این دیار-31- انقلاب در محله نوده مشهد - سایت دکتر شیری
-
سلام
حال خودم وزندگیم وخیمه...
دعاکنیدواسم