امیدوارم که درست بشه :203:
نمایش نسخه قابل چاپ
امیدوارم که درست بشه :203:
الينا جون خيلي خوشحالم كه يه نقطه اميدي در زندگيت به وجود اومده. برات دعا مي كنم كه كارش هر چه زودتر درست بشه و هر چه زودتر و زودتر مستقل بشيد. الهي امين
الینا عزیزم خوبی خانومی ؟
همسرت اومده یا هنوز برنگشته؟
اوضاعو احوال خوبه ؟
سلام بلوم جان
نه سه هفتهای میشه که رفته انشااله من دوشنبه میرم پیشش البته مامانش خبر نداره روز آخ خداحافظی میکنم باهاش چون یه دوست داره بیاد باهام
من حتی جرات نمیکنم برم از اونجا چیزی بیارم البته جمعه با همسرم بر میگردم ولی میخوام برم اونجا که دو سه روز تنها باشیم
خیلی خسته و داغونم
واسم دعا کنید
کار خوبی می کنی
امیدوارم بهت خوش بگذره عزیزم سعی کن این چند روز از همه ی این دقدقه ها دور باشی یاد مشکلاتت هم نیافت
چند روز سعی کن فراموشی بگیری
اميدوارم كه بهت خوش بگذره. تمام تلاشتو بكن كه هم به شوهرت و هم به خودت خوش بگذره. خدا انشاالله كمكت بكنه تا هر چه زودتر از اين خونه راحت بشويد.
بچه ها الینا جون امروز رفت پیشه شوهرش:73:
امیدوارم این چند روز بهش خووش بگذره:227:
ممنونم بلوم جان
من امشب میرم
دیشب زنگ زدم از مادر شوهرم خداحافظی کنم از خودش وارفت
صبحی هم زنگ زده بود به شوهرم که خودتو واسه 5شنبه شب برسون که بریم عروسی . شوهرم هم گفته بود من نمیتونم بیام
دعا کنید واسم
دوسستون دارم
خيلي خوشحالم كه داري مي ري. اميدوارم بهت خيلي خيلي خيلي خيلي خيلي خوش بگذره. امروز روز دعاست. خيلي دعا كن كه خدا حاجتت رو بده. ما رو هم از ياد نبر. عيدتم هم مبارك باشه عزيزم. منم برات خيلي دعا مي كنم. البته اگه قابل باشم.
:227::227::227::46::46::227::227::227:
عيد بر شما مبارك
الینای عزیز امیدوارم به سلامت برسی و بهت خوش بگذره عزیزم
:72: :72:
ممنون عزیزم
عید شما هم مبارک
خوش باشی خانومی
سلام دوستای عزیزم
من دیروز برگشتم وخیلی بهم خوش گذشت
خيلي خوشحالم عزيزم. اميدوارم هميشه خوش باشي.
میدونید چیه؟ بعضی وقتها پیش خودم میگم اینایی که همش دم از مومنی میزنن و نماز و روزشون ترک نمیشه فکر میکنن دیگه جاشون بهشته ؟
فکر نمیکنند که وقتی دل کسی رو بشکنن دیگه جاشوم اونجا نیست
سلام الینا جان خیلی خوشحالم که بهت خوش گذشته
امیدوارم بعد از برگشتن مشکلی برات پیش نیومده باشه
خوش باشی گلم
دوباره چي شده عزيزم. چرا از دست مومنا ناراحتي؟ مومن با مومني كه تو مي گي كلي فرقه. همه رو نبايد با يك چشم ديد.
خوشحالم که بهت خوش گذشته عزیزم :72:
ممنونم دوستای عزیزم
حرف دل عزیز , من منظورم همه مومنها که نبود خیلی ها مومن واقعی هستند من منظورم بعضی ها بود
نهار مهمون مامانش اینا بودیم اون روزی که رسیدیم من خیلی خسته بودم مامانش بهم گفت بیا گوشتها رو بشور و تکه کن من هم کردم بعد هم رفتم پایین لباسهامونو شستم اون هم با دست چون اونجا جایی نداره که من بخوام ماشین لباسشویی رو راه بندازم خلاصه موقع نهار رفتم بالا کمکشون سفره انداختم ومادرشوهرم بیشتر گوشتها رو گذاشت جلوی شوهرم اون بیچاره هم یه تیکشو گذاشت جلوی من که یه دفعه قیافه عصبانی مادرشو دیدم بعدهم سفره رو جمع کردم اینقدر خسته بودم که ظرفها رو گذاشتم تا عصر بشورم آخه اونها هیچ وقت بعد از نهار ظرف نمیشورن مگر مهمون داشته باشن که کسی بشوره
خلاصه وقتی اومد تو هال مامانش گفت ظرفها رو شستی گفتم نه اونجاست با عصبانیت رفت ظرف بشوره من هم رفتم که کمکش کنم پرتم کرد اون طرف و گفت لازم نکرده مگه چقدر ظرفه که دو نفر بشورن ظرف شستن غیرت میخواد تنبلیت میشه
من جواب ندادم رفتم پایین به شوهرم هم هیچی نگفتم ولی دیروز گفتم بیچاره چیزی نگفت ولی گفت ازت توقع داره گفتم من اگه کمکش کار کنم عروس خوبیم اگه نکنم بد. من بیچاره کار بیرون دارم کار خونه هم دارم دیگه نمیتونم
دیروز هم از صبح مهمون داشتند ولی ما تا شام نخوردیم نرفتیم بالا باباش هم گفت بیاید شام ولی من گفتم ممنون شام داریم
مامانش هم خیلی تحویلم گرفت که یعنی از دلم در بیاره نمیدونم چرا یه حرفی میزنه که بعد منت کشی کنه
من هم بالا لب به هیچی نزدم به شوهرم هم گفتم از من نخواه مثل قبل بشم
نو رو خدا دعا کنید از اونجا برم
سلام الینا جون
خانمی می دونم خیلی سخته ولی تا موقعی که اونجایی باید رفتارها رو نادیده بگیری و فکر کنی مامانه خودته
به شوهرتم هر چی بگی اون که کاری نی تونه بکنه جز اینکه شرمنده بشه
الان مشکلتون برای جدا شدن از خانواده ی شوهرت مشکل مالیه؟؟مشکل پول پیش یا اجاره ی مسکنو دارین؟؟
هیچ کدوم بلوم جان
میدونی که شوهرم سه هفته نیست مامانش اینا بهش یاد دادن که درست نیست یه زن تنها باشه جامعه خرابه
من نمیدونم این همه زن که شوهرشون مثل منه و خونه جدا دارند فاسدن؟
خوب چه فرقی می کنه همین الانم که شوهرت میره تو میری پیش مامانت اینا اون موقع هم همین
من هم مشکلم همین چیزهاست دیگه
میگن پس چرا میخوای اجاره بدی؟ وقتی تو اون خونه نیستی
در هر صورت اگه خدا بخواد قراره کارش منتقل شه شیراز
دعاکن واسم بلوم عزیز
نمي دانم چي بگم. فقط برات دعا مي كنم كه سريع تر انتقالي شوهرت جور بشه و شما دوتا راحت بشيد. تنها كاري كه از دستم بر مي ياد. الهي آمين
امیدوارم زودتر یا تو بری پیش شوهرت یا اون بیاد پیش تو
الینا جان متاسف شئم ولی باز هم تعادل رو رعایت نکردی.
شما گوشت ها رو شستی و تگه کاردی کارکردن های بدیت چی بود ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نمی دونم شاید من اشتباه می کنم. ولی خانواده همسر من این طورین. باید دو قدم بیان تا من یک قدم بروم. اگه دو قدم بیان و من هم دو قدم کار خراب می شه ! یا من همش قدم بردارم!!! مهم نیست این قدم ها چی باشه ( چه کوچک چه بزرگ ) مهم نفس قضیه است !!!
مدلشونه. اگه بعد از 10 روز یکبار بیشتر زنگ بزنم مطمئننا متلکی خواهم شنید!
باور کن مادرشوهر من واقعا رفتارش فاجعه است ولی خدا رو شکر من طوری تونستم رو خودم و روابطمون مسلط بشوم که دیگه از دستش حرص نمی خورم.
البته من می دونم تو داری با اونها زندگی می کنی و خواهی نخواهی مراودت بیشتره. ولی عزیزم سعی کن تا می تونی خونسرد باشی و اگه یک قدم برداشتن تو هم قدم بردار. می دونم رفتارش خیلی زشت بوده ولی سعی کن چشم و گوشت رو ببندی. خونسرد باش و اعصاب خودتو خرد نکن خانمی .
میدونی چیه نازنین جان وقتی یه کم باهاش خودمونی میشم میخواد روم سوار شه این دیگه بهم ثابت شده
حساب کن فقط واسه اینکه خسته بودم و نتونستم ظرفها رو بشورم شدم بی غیرت
من دیگه نمیخوام مثل قبل بشم باهاشون باید بفهمه از دستش ناراحتم و دفعه دیگه هواسش به حرف زدنش باشه
در هر صورت ممنونم دوست عزیز
دقیقا منم همین رو دارم بهت می گم. صمیمی نشو. کاملا می فهممت. چون اگه منم بیش از حد نزدیک بشوم مادر شوهر منم عین مادر شوهر تو رفتار می کنه.
حتما بذار بفهمه ناراحتی ولی از این به بعد تمام سعی تو بکن تا فاصله ها را نگه داری تا احترام ها از بین نره.
دوست عزیزم سلام
من تاپیکهاتو خوندم . چرا انقدر حساسیت نشون میدی . تو هم میتونی با خنده و شوخی حرفتو بزنی . مثلا وقتی گفت ظرف شستن غیرت میخواد تو هم با خنده میگفتی که پس مردها که ظرف نمی شورن از من بی غیرت ترن. با این حرفت میتونستی بهش بفهمونی که غیرت به ظرف شستن نیست . یا وقتی که گفت مدرکت لیسانس برای من افت داره تو هم میگفتی که آره من هم دوست داشتم ادامه بدم ولی الان دیگه لزومی به این کار نمی بینم و از مدرک و کارم راضیم و با این حرف بهش می فهموندی که مهم خودمم که از مدرکم راضی هستم . وقتی دعوت میکنه بگو باشه میام ولی نیم ساعت به رفتنت زنگ بزن بگو از شانس بده من کاری برام پیش اومده فردا میام.سعی کن با سیاست خودت همه چیزی رو رهبری کنی به شوهرت هم زیاد این حرفا رو نزن .در مورد خونه هم ساز کوچک بودن رو بزن . سازه اینو بزن که مثلا من نمی تونم از ماشین لباش شوییم استفاده کنم و با دست رخت شستم ، دستم درد میکنه . از محل کارم خیلی دوره و بخاطر دیر رسیدن امکان کارم رو از دست بدم . تا وقتی هم که اونجایی این مشکلات رو داری پس سعی کن هرچه زودتر از اون خونه نقل مکان کنی . روزنامه بخر و جلوی شوهرت به اگهییای اجاره زنگ بزن بذار ببینه که تو هم مسری که از اون خونه بری .
امیدوارم که هرچه زودتر به آرامشی که دوست داری تو خونت باشه برسی .
هما خانوم فكر كنم شما درست متوجه اوضاع و احوال الينا جون نشدي. ايشون با مادرشوهرشون يكجا زندگي مي كنند.
چرا دوست خوبم متوجه شدم که با مادر شوهرشون زندگی میکنن. به همین خاطر هم میگم تا اونجاست و با اونها داره زندگی میکنه حرفهای مادرشوهرش رو با خنده جواب بده و لی سعی بر این هم داشته باشه که خونه مستقلی رو داشته باشه .
به همین خاطر گفتم که کوچک بودن خونه رو بهانه کنه واز اونجا نقل مکان کنه .
الینای عزیز، امیدوارم زودتر از این وضعیت خلاص بشی، عزیزم سعی کن اونجا هر کاری رو انجام ندی، اونوقت میشه وظیفه ات، من خیلی راحت خیلی از کارها رو گفتم که بلد نیستم، دیگه کسی ازم انتظار نداره، مخصوصا وقتایی که خسته ای، باید به خسته بودنت احترام بذارن، این جور مواقع یواشکی به همسرت بگو که مثلا من خیلی خسته ام، اون وقت اگه همسرت بگه که مثلا الینا خسته اس بذارید یه وقت دیگه خیلی بهتره، به هر حال اگه میخوای فعلا اونجا بشینی طوری زندگی کن که کسی نتونه کنترل زندگیت رو به دستش بگیره و یا راحت بهت بی احترامی کنه.
:72:
هما جان ممنونم از راهمناییهات
ولی کافیه من یه کلمه حتی به شوخی جواب بدم تا اونوقت صداشو ببره بالا من هم نمیخوام شوهرم گیر بیفته میون ما واسه همین به روی خودم نمیارم
اینطوری بیشتر حرصش میگیره چون در سکوت کاری رو که خودم دوست دارم انجام میدم نرود میخ آهنین در سنگ
تا وقتی هم که شوهرم کارش اونجاست خونه نمیگیرن واسم
ممنونم
از اون روز هم تحویلش نگرفتم دیروز میخواستیم بریم خونه مامانم اینا اومد پایین واسه خودمون قهوه درست کرده بودم وقتی مامان اومد واسه اون هم درست کردم بعد هم صدای شوهرم زدم که تعارف کنه ولی مامانش بلند شد که بچه اش بلند نشه (عادتشه) یعنی زانو درد هم داره
من هم نرفتم بشینم بعد هم رفتم آماده شدم بعد هم صدای بچه هاش و شوهرش زد که بیان پایین
میخوادبه من بفهمونه که اگه تو هم نخوای ما رفت وآمد میکنیم
ممنونم شاد عزیز از راهنماییهات
درد من هم همینه که شوهرم حرف نمیزنه
اين مادر درست بشو نيست كه نيست حالا هر كاري هم كه الينا جون انجام بده. تنها چاره كار اينه كه خدا بهشون يه لطفي كنه و انتقالي شوهرش درست بشه و الينا و شوهرش از اونجا بلند بشوند. من برات دعا مي كنم.
سلام بچه ها فعلا" اوضاع خیلی بهتره
دیروز اصلا" بالا نرفتم برادرشوهرام با من رابطشون خوبه و میان ولی من نمیرم شوهرم هم خیلی کم میره دیگه هم اصلا" نمیگه بریم بالا
برعکس قبلا"
دیشب هم پاگشامون بود ولی دم در باهاشون سلام و احوالپرسی کردم
مامانش همش میخواد یه جوری از دلم دربیاره ولی من نمیتونم حتی نگاش کنم
به خدا اگر اين مادر شوهرها درست رفتار مي كردن (البته بعضي هاشون ) عروسها از دختر بهشون نزديكتر بودن من يكي اگر مادر شوهرم يه كم فقط يه كم بهم محبت مي كرد جونم رو هم براش مي دادم .همون طور كه سالها ابلهانه دوستي كردم و فقط خودمو گول زدم.