-
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
http://www.hamdardi.net/imgup/28353/...a974056a55.png
من وخواهرم بچگی هامون یک بسته عروسک کوچولو داشتیم که ادمک وانواع حیوانات بودند.
اکثراوقات نمایش عروسک بازی داشتیم.
یعنی یه نمایشنامه زنده که همون لحظه از ذهن کوچکمون میومد!
2 نفربودیم اما نزدیک 20تاعروسک رو بازی میدادیم وجاشون حرف می زدیم و رلشون رو اجرا می کردیم.
خیلی جالب بود......
اما یک روزکه خواستیم بازی کنیم پیداشون نکردیم :(هرچی دنبالشون گشتیم نبود.انگار ازاولش هم نبوده!
چندسال بعد می خواستیم اسباب کشی کنیم،اون موقع دیگه بزرگ شده بودیم اما امیدوار بودیم ازیه جایی اون عروسکای عزیزمون رو پیداکنیم اما بازم پیدانشد!!!!!!!!!!!!:(
-
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
رفته بودیم درکه جاتون خالی
موقع برگشتن یه دست فروشی بود عروسک کلاه قرمزی میفروخت
همون موقع ها که کلاه قرمزی خیلی :72: کرده بود
بابام یه دونه برام خرید
هم قد خودم بود!
البته مال من به این زشتی نبودآآآآآآ
اینو با حداقل امکانات کشیدم ... با paint ویندوز ....................... فکرکن!
چون گفته بودین زمینشم رنگ بشه زمینشو سفید کردم! خب سفیدم رنگه دیگه...!
بزرگ که شدم مادرم بخشیدش به نمکی ... :302:
نمیدونم بچم الان کجاست ... !!!؟ .... دغدغه تا این حد!!!
-
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
من می خوام وحشتناک ترین صحنه دوران بچگیتون رو بکشید. ازهمون صحنه ای که برای اولین بار ترس رو تجربه کردید.
http://www.hamdardi.net/imgup/28353/...2c6393978d.png
من برای اولین بار با دعوای مامان وبابام ترسیدم.این صحنه ها انقدر برام تکرار شد که هنوزم یادم نرفتن!وهنوزم وحشتناک
ترین صحنه های زندگیم محسوب میشند.
واسه همینم همیشه میگم یا نباید بچه دارشد یا باید لیاقت بچه داربودن رو داشت.
-
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
http://www.hamdardi.net/imgup/32562/...7247a6e03c.jpg
وحشتناک ترین صحنه زندگیم وقتی بود که با دوچرخه خوردم زمین و سرم شکست و بلند شدم دیدم رو زمین پر خونه
غش کردم.:302::302:
از ترس
وگرنه درد نداشتم :302:
-
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
بچه که بودم از هیچ کدوم از چیزایی که معمولا بچه ها ازش میترسیدن، نمیترسیدم! تاریکی؟ نمکی و کاسه بشقابی؟ نه اصلا!!!
خونه مادربزرگم یه بلندگوی بزرگ بود که مال داییم بود، هنوزم اونو داره!!!
بلندگو یه حفره ای اون کنارش داشت که سعی کردم با تصویر نشونش بدم (من با مدادو کاغذ هم نقاشیم افتضاحه چه برسه با paint!!! شرمنده!!!) یه دست از توش رد میشد.
فک کنم 4 سالم بود. داییم بیچاره می خواست منو بخندونه، عروسکم (عروسک مورد علاقم باربی بود ولی من نتونستم باربی بکشمش!!) رو برداشت برد تو اون حفره بعد صدای ضبط رو بلند کرد گفت "ببین چقدر قشنگ داره میخونه!!"
صداش خیلی بلند بود و من ترسیدم، بعدشم اصلا فکرش رو نمیکردم عروسک به این کوچولویی صدای به این بلندی داشته باشه:311:
من از ترس جیع و گریه، بزرگترا قل میخوردن از خنده!!!
[img]http://www.hamdardi.net/imgup/28130/...a226651c95.jpg[/img]
بعد از اون ماجرا هم از اون بلندگو میترسیدم، هم از عروسک محبوبم!!!
البته این ماجرا جنبه مثبت هم داشت: چون دیگه عروسکم رو بغل نمیکردم، صحیح و سالم، ترو تمیزو تپل و مپل! روبه روم نشسته تو ویترین!!!!!!!!!:311:
-
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
سلام بر همه كوچولو موچولوهاي همدردي ...
نازنين كوچولوي عزيز بهم گفت كه نوبته منه موضوع رو اعلام كنم ...
خب معلومه ديگه ، وقتي به حاج آقا بگن يه موضوعي بگو ، زودي ربطش ميده به نماز :311: البته دوست داشتم يه موضوعي ديگه رو بگما ، اما گفتم ممكنه در اين مورد چيزي گفته نشده باشه ، من در مورد نماز بگم ...
باشه ، بفرمائيد نقاشي كنيد ...
اولين روزي كه نماز خوندم ...
:72::72::72::72::72:
سلام بر همه كوچولو موچولوهاي همدردي ...
نازنين كوچولوي عزيز بهم گفت كه نوبته منه موضوع رو اعلام كنم ...
خب معلومه ديگه ، وقتي به حاج آقا بگن يه موضوعي بگو ، زودي ربطش ميده به نماز :311: البته دوست داشتم يه موضوعي ديگه رو بگما ، اما گفتم ممكنه در اين مورد چيزي گفته نشده باشه ، من در مورد نماز بگم ...
باشه ، بفرمائيد نقاشي كنيد ...
اولين روزي كه نماز خوندم ...
:72::72::72::72::72:
-
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
اینم اثر هنری من حاج آقا :D
-
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
-
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
سلام
اولین باری که یادم میاد نماز خوندم توی مدرسه بود. کلاس اولی بودم, تقریبا آخرای سال بود که جمع شدیم توی حیاط نماز بخونیم. وسط حیاط مدرسه یک باغچه بود با یک درخت خیلی بزرگ و قدیمی, نمی دونم واقعا درخته همین قدر که توی ذهنمه بزرگ بود یا من کوچولو بودم فکر می کردم درخت بزرگه!
خلاصه اولین بار زیر درخت وسط حیاط نماز خوندیم. فکرم می کردم حالا دیگه چقدر بزرگ شدم. رفتم خونه واسه مامانم هم تعریف کردم.:)
-
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
سلام بر دوستان
اينم نقاشي من ، البته بايد بگم : بدون شرح ولي بذاريد يه كم شرح بدم ...
[img]http://www.hamdardi.net/imgup/5649/1...04cc4034c8.JPG[/img]
تو مدرسه ، نماز جماعت اجباري بود ، ( البته من اصلا با اين نحوه موافق نيستم ) بايد اول فرد رو علاقه مند كرد به نماز ،
امام جماعت ، از خود بچه ها انتخاب مي شد ، منم اون خوشتيپه هسم:310: ( همون كه لباس رنگي داره ) معلم هم بالاي سرمون ايستاده اند ، با يه شيلنگ قرمز ، كه هيچكس از ترس جرأت حرف زدن نداره ..... اگه كسي مي خنديد يا حرف ميزد ...:101::301::223:
اون دو نفر كه تو پنجره سرك مي كشن ، از نماز اجباري فرار كردند :227: يكيشون هم داره پشت سر معلم زبون در مياره ...:P
ما هم براي نماز نيت مي كرديم : چهار ركعت نماز بي وضو ... از ترس شيلينگ قرمزو مي خونم قربة الي المعلم :311::311:
البته وقتي اومدم حوزه ، ديگه واقعا با علاقه نماز مي خوندما ، :310:
-
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
-
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
سلام بچه ها
شرمنده واسه تاخیری که در اعلام موضوع شد:(
موضوع بعدی: دسته گل های که در کودکی به آب دادید .
پس بچه ها زود بیاید نقاشی کارخرابی هاتونو بکشید:311:
-
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
[img]http://www.hamdardi.net/imgup/28790/...05bb4dc3e0.png[/img]
قصدم خیر بود به خدا
می خواستم حیاط خونه پدربزرگم رو تمیز کنم
حوض حیاط کثیف شده بود، پر از غورباقه(قورباغه) های زشت و خرفت!
همشون رو طی یک عملیات ضربتی جمع کردم و توی اون قوطی شیشه ای که میبینید ریختم
فکر نمی کردم بمیرن
واقعا قصدم این نبود
یادم رفت ببرمشون بیرون از خونه:(
همشون مردن:(
بعد از چند روز اون قوطی، شبیه شیشه خیارشور شده بود!:163:
پدربزرگم فهمید
تا یه هفته، شایدم بیشتر باهام حرف نزد
بعد از کلی گریه و التماس باهام اشتی کرد
اخی یادش بخیر . . . :310:
اون اقاهه که داره به گلا اب میده، پدربزرگمه
من واقعا نمی دونم به کی رفتم:302:
-
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
-
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
سلام:43:
یادم می یاد یه مرتبه مامانم منو مامور کرد که 4-5 تا شیشه خالی رو برسونم خونه خالم اینا .. ظاهرا داشتن آبلیمو می گرفتن و شیشه کم آورده بودن ..
در طول راه اونقدر هوا خوب بود و حالم سرجا .. که مدام واسه خودم شعر می خوندم و دستامو که توی هر کدوم تقریبا 2 تا شیشه بود به عقب و جلو حرکت می دادم .. :310:
اولین صدای شیشه که اومد... ته یکی از شیشه ها شکسته بود .. :311:
خیلی با حال بود .. دوباره و دوباره .. :163::shy:
وقتی رسیدم خونه خاله ..
همه شیشه ها شکسته بود ..:162::rolleyes:
http://afd.netau.net/photos/f0d02ec99e61.jpg
-
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
هورااااااااااا
كلي ذوق داشتم واسه اين تاپيك:227:
دوستش ميدارم:43:
فكركردم مثل نقاشي رو كاغذه اما تازه فهميدم پاركينسون دارم:311: نميتونستم خوب بكشم بسكه دستم ميلرزيد
اينم يه نقاشي از دسته گلاي بچگيم:
http://www.hamdardi.net/imgup/39887/...d9e7bf8390.jpg[/b]
توضيح:
بچه كه بودم همه ش دوست داشتم برم وسط بازي پسرا اما هيچوقت منو راه نميدادن منم فقط حرص ميخوردم
يه بار كه داشتند كارت بازي ميكردن خيلي مودب و موقر ازشون خواستم منو بازي بدن,ندادن
براي بار دوم هم گفتم بازم نگاه عاقل اندر سفيه كردن:320:
ديگه نزاشتم كار به بار سوم بكشه
همه كارتاشونو در يك فرصت مناسب قاپيدم و با سرعت نور پا گذاشتم به فرار
كلي كوچه ها رو دور زدم و همه هم داد ميزدن بگيرينش:311:
:311::311::311:
سريع رفتم تو خونمون و رفتم كنار مامانم نشستم
حالا اونا هم اومدن پشت در و ميكوبن به در , بيچاره مامانم خيلي ترسيده بود
خلاصه اينكه مامانم كلي انرزي مصرف كرد تا به زور از لاي انگشتاي من كارتارو كشيد بيرون,كلي شونم پاره شده بود
هنوز كه هنوزه با ياداوري اون صحنه ها لبخندي شيطاني بر لبانم نقش ميبندد:D
-
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
ديدم تالار خيلي سوت و كور و غمگين شده گفتم يه نقاشي بكشم شاد بشيد:
http://www.hamdardi.net/imgup/39887/...394f674de5.png
توضيح:
1.اين من نيستم خواهر زادمه:163:
2.اصلا انتظار نداشته باشين راجع به دسته گلش كه تو خواب به اب داده توضيح بدم.جزء تصاوير محتواييه:311:
-
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
غروب جاده.
<HTML>
<HEAD>
<TITLE></TITLE>
</HEAD>
<BODY>
<TABLE BORDER="10">
<TR>
<TD> http://www.hamdardi.net/imgup/22087/...e27efb2933.jpg </TD>
</TR>
</TABLE>
</BODY>
</HTML>
-
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
http://www.hamdardi.net/imgup/33943/...00d6f195d9.JPG
حالا جریان چیه؟؟؟
این دختره مثلا منم..اون پسره هم پسر همسایمون که گمونم یه سال ازم کوچیکتر بود..خیلی تپل و بامزه بود.البته هر کار کردم از این تپلتر نشد بکشم.مثلا اسمش میلاد.
میلاد خیلی دلش میخواست بیاد با ما بازی کنه..ما دخترا هر روز عصر جمع میشدیم و فوتبال بازی میکردیم..میلاد اشک میریخت که مامان بذار برم با بهار اینا فوتبال بازی کنم..مامانش هم منو صدا میکرد میگفت بهار میذارین میلاد بیاد بازی؟؟
ما هم با کلی قِر و فِر میگفتیم باشه.
مامانش میگفت اگه اذیت کرد بیای بهم بگیا..
ما هم میگفتیم چشم.
میرفتیم بازی..هی الکی خودمو زمین مینداختم و میگفتم اِ اِ میلاد چرا به پام لگد زدی؟؟اصلا میرم به مامانت میگم..اون بنده خدا هم گریه..البته نه مثه فواره که اینجا کشیدم.
من:مامانِ میلاد!میلاد محکم به پام لگد زد.
مامانِ میلاد:اره؟؟میلاد؟؟برو خونه..دیگه حق نداری بازی کنی..:101:
میلاد:گریــــــــــــــــ ه..ب بخشید...ببخشید..بهار ببخشید..قول میدم لگد نزنم:311:
من:حالا گناه داره..اشکالی نداره..بیا بازی
میلاد ذوق میکرد..:310:
دوباره روز از نو روزی از نو.
هیچوقت هم بیخیال نمیشد بره.
من اصلا بچه شیطونی نبودم..نمیدونم این چه عمل رذیلانه ای بود..
همون میلاد تپل بامزه رتبه برتر کنکور شد..داداشم میگفت بهار یادته اذیتش میکردی؟
اخی طفلکی..خیلی پسر با نمکی بود.
-
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
وای خاک عالم..من دستای میلادو چرا این جوری کشیدم؟؟؟
-
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
-
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
این نقاشی یه دختر کوچولوست که خیلی اصرار داشت بذارم اینجا.
http://www.hamdardi.net/imgup/33943/...1c8964ce3f.JPG
-
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
-
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
عذر میخام فرهنگ27 میشه یه توضیحی درباره ی تصویر بالا بدین چون من حدود دومتری عقب رفتم اما چیزی دستگیرم نشد؟؟؟
نکه من یه خرده دقتم پایینه شاید به خاطر اون باشه:163:
-
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
با اجازه استاد فرهنگ
ايشان در كودكي در غروب غم انگيز جاده از دور به خرسها يا گوريلهايي كه در چمنزار به بازي مشغول بودند مي نگريستند
و با خود ميگفتند زندگي زيباست كو چشمي كه زيبايي ببيند
استاد از عنفوان كودكي به شدت فرهيخته و خاص بودند و دسته گلهايي كه به اب ميدادند را هر كسي نميتوانست درك كند
استاد خوشحاليم كه اينجاييد
و ببخشيد اگر در محضرتان سخني گزاف رانديم
اين تصويررا خواهر زاده ام وقتي نقاشي اقاي خارپشت را ديدند كشيدند و گفتند اين شكليند ايشان
با تشكر
http://www.hamdardi.net/imgup/39887/...adae75b0e3.png
-
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
نقل قول:
نوشته اصلی توسط خدمت
عذر میخام فرهنگ27 میشه یه توضیحی درباره ی تصویر بالا بدین چون من حدود دومتری عقب رفتم اما چیزی دستگیرم نشد؟؟؟
نکه من یه خرده دقتم پایینه شاید به خاطر اون باشه:163:
خدمتت بگم که من می خواستم کلیت منظره دیده بشه.از نزدیگ خواه نخواه به جزییات دقت می شه.
البته سعی کردم رو جزییاتشم کار کنم ولی هدفم خلق منظره بود.
امان از تو نقاشی،حیوون ضخمت تر از گوریل و خرس پیدا نکردی؟
-
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
<table border="5">
<tr>
<td> <h4>تو یه جاده جنگلی
زیر هوای ابری
دست تو دست یار
پیش به سوی دلبری
</h4>
</td>
</tr>
</table>
<table border="10">
<tr>
<td> http://www.hamdardi.net/imgup/22087/...34bf8940fc.jpg
</td>
</tr>
</table>
-
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
فرهنگ خیلی زیبا میکشی، ولی فکر کنم دستور کار این بود که نقاشیها کودکانه باشه با موضوع شیطنت:303:
-
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
خوب یکی از مشوق های من برای شارژ کردن این موضوع بود! یه خرده جذاب بود!
اینم نقاشی من با کمک گرفتن از clip art مایکروسافت ورد
موضوع اینه که یه مسئولی با هلیکوپتر اومده شهر ما. منم با سه چرخه ام رفتم توی خیابان برای تماشای هلیکوپتر و اون موتوری هم می زنه به من و فرار می کنه!
http://www.hamdardi.net/imgup/31769/...6c55eca855.png
-
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
بنا نیست موضوع جدید اعلام بشه؟
-
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
موضوع نقاشی: نیمه شعبان اون موقع ها:)
[img]http://www.hamdardi.net/imgup/28790/...1351d80a7b.png[/img]
تمام دوران تحصیلم رو توی یه مدرسه گذروندم
یه بابایی توی مدرسه ما بود که دقیقا سمتش مشخص نبود
از این معلم پرورشی ها که بعضی وقتا ابدارچی هستن و بعضی وقتا ناظم و گاهی مسئول کتابخونه
کلا توی مدرسه پلاس بود
عشق کار فرهنگی بود
توی ایام جشن و ولادت پدر مارو درمی اورد، میخواست تمام مدرسه رو تزیین کنه
گروه سرود و تئاتر و مسابقه و . . . یه نفری همه رو اداره میکرد
چون رابطه اش با بچه ها خوب بود، همه مراسما هم به بهترین شکل اجرا میشد
تنها جشنی که به صورت مشترک بین بچه های دبیرستانی و دبستانی برگزار می شد، جشن نیمه شعبان بود
بیشتر با بچه های دبیرستانی کار میکرد، ایندفعه قرار بود توی گروه سرود باشم
من اونموقع دوم یا سوم دبستان بودم، ماها رو برای خالی نبودن عریضه می بردن سر صحنه
ردیف جلو وایمیستادیم و لب می زدیم اصلا نمی فهمیدیم چی میگن!
هیچوقت یادم نمیره
همیشه ماها رو به صف میکرد و شروع می کرد به توضیح دادن مسئولیتمون
اینکه ماها انتخاب شدیم و حتما نظری به ما شده:)
نباید سرمون رو به اطراف بچرخونیم
نباید بخندیم
نباید دستامون رو تاب بدیم و باید صاف وایسیم
لباسمون مرتب باشه
نیم ساعت قبل از شروع سرود بریم دستشویی
از همه سخت تر این بود که چطوری از صحنه خارج بشیم
خدایی خیلی سخت بود
منتظر یه پس گردنی از سال اخریا بودیم، تا معلوم بشه کی اول باید از صحنه خارج بشه
اونموقع بنظرم دبیرستانیا خیلی وحشتناک و گنده بودن، برام خیلی عجیب بود که این معلم پرورشیه چطوری اینا رو رام می کرد و مجبورشون میکرد سرود بخونن!
توی نقاشی اون ردیف اخر وایسادن
ردیف وسط هم راهنماییا هستن، طفلیا همیشه در حاشیه بودن!
دلم میخواد دوباره برم مدرسه و دوباره توی گروه سرود باشم همون ردیف جلو :310:
طراحی سن و دکور کار خودم بود
هرگونه کپی برداری ممنوعه:305:
-
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
[img]http://www.hamdardi.net/imgup/28130/...67d0a341bc.jpg[/img]
اولین باری که اسم نیمه شعبان رو شنیدم 4 ساله بودم.
عروسی دختر خالم بود. وای ذوقی که با دیدن لباس سفید عروس تو دلم بودو نمی تونم توضیح بدم....
اصلا امکان نداشت منو از عروس جدا کنند!!! عروس میرقصید، من تو فیلم کنارشم... عروس کیک می برید، من تو فیلم کنارشم... عروس و داماد می خواستن عکس دوتایی بگیرن، منم بودم اونجا!!!!!
از مامانم پرسیدم من کی عروس میشم؟
گفت چند سال دیگه...
منم فکر میکردم فقط روز نمیه شعبان میشه عروس شد!!!:311:
هر سال نیمه شعبان منتظر بودم عروس شم!!! هیییییییییییییی
نیمه شعبان ها میگذرن و من حسرت سادگی و پاکی فکرهای کودکیم رو میخورم
-
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
یادش بخیر یه خارپشتی بود.یه نموره خلاق بود.یه تاپیک زنگ نقاشی راه انداخت..بچولیا میومدن نقاشی می کشیدن ..قصه مینوشتن.
اما دیگه ازش خبری نیست:(
من که نگرانشم...خدایش بیامرزد..نه نه گناه داره.امیدوارم سالم باشه.
خلاصه اینکه نباید اینجا خاک بخوره..گمونم نوبتیم نوبت من بود.پس موضوع میگم شما بکشید.
موضوع:ارزوهاتونو نقاشی کنید..خواهشا رودروایسی نکنید..اگه زن،شوهر،پول...خلاصه هر ارزوی مادی و معنوی دارین نقاشی کنید..و کاملا تصور کنید اون ارزوتون براورده شده..بعد از اون سعی کنید هرروزچند ثانیه نقاشیتونو تجسم کنید که واقعیت شده.
این یکی ازروشهای رسیدن به ارزوهاس.
زود باشید.دس بجنبونید..از هیشکیم خجالت نکشید.
منم فعلا دارم ازحال میرم..پاهام داره زق زق میکنه..نقاشیمو بعدا میکشم و میذارم.
با این امید که ارزوهای قشنگ همتون براورده بشه.فقط لطفا زیر نقاشیتون این جمله رو بنویسید.افرین به من که صاحب....(ارزوتونو بنویسید) شدم.افرین به من.
موفق باشید
-
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
اي بابا . اي بابا!!!!
اخه اينم موضوع بود دختر, نمك پاشيدي رو زخمم:302:
ازونجا كه من رفتار كاملا جراتمندانه اي دارم ارزومو ميزارم جلوي چشم همدرديا هرچند ابروم ميره:163:
ارزوي من دو اپيزود داره
اپيزود اول؛
http://www.hamdardi.net/imgup/42110/...6a3a0f1033.png
من در سياهي غوطه ورم الان يعني, طوفان, باد, رعد و برق, موجود خبيث , ريز گردها, درشت گردها, سيل, زلزله, اتيش, رانش زمين, گروني گوشت و مرغ
و كلا همه بلاياي طبيعي و غير طبيعي الان دور و برمه
خوب دقت كنيد
اهان ديديد
بله ادامه ميدم , حالا اگه دقت كنيد اون گوشه يه نوريه و من دستمو دراز كردم برسم بهش
حالا اپيزود دوم:
http://www.hamdardi.net/imgup/42110/...a33ef1a19c.png
تو ضيح نداره كه
http://www.hamdardi.net/imgup/42110/...fcc2b07b3c.gif
http://www.hamdardi.net/imgup/42110/...1b047fc115.gif
ديدي گفتم مياد :46::43:
هي گير دادي نه نميشه تموم نميشه سياهيا و...
بالاخره اومد و دستمو گرفت و الانم جفتمون عشقولانه ايم
البته من خيلي سعي كردم اسب سفيدشم بكشم اما چون هر كاري كردم شبيه خر ميشد و كلا كادر عشقولانه مون به هم ميريخت بيخيال شدم
تغيير روحيه مو ميتونيد از تغيير مدل موهام تشخيص بديد:311:
حالا اينم جمله پاياني كه مياد رو صحنه و فيلم تموم ميشه
افرین به تو که صاحب ارزوي من شدي.افرین به همسر گلم, خدايي ايول داري. بشين يه چايي بريزم خستگيت در بره:311:
-
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
-
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
بلو اسکای عزیزم.امیدوارم همیشه لبت خندون باشه.
چه خوب بود یه توضیحی هم برای نقاشیت مینوشتی.
نمیدونم اون خونه اتیش گرفته چیه؟امیدوارم هر چی هست مربوط به گذشته باشه..و اون ادما هم اشک شوق بریزن..و همسری هم بدوه بیاد پیش زن ناز و بچه خوشگلش و با هم برن سمت نور و خوشبختی.
آمین
دوستای گلم نوشتن اون جمله افرین به من که صاحب ارزوم شدم در واقع داره به ناخوداگاهتون میقبولونه اون ارزو براورده شده..پس اگه نشه و چیکار کنم و ..توش راهی نداره..
پس این جمله رو حتما بنویسید.
موفق باشید
-
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
-
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
من با برنامه paintنقاشی میکشم.
آپلود نمیشه .سیستم میگه فرمت اشتباه است.
بچه ها شما با چه برنامه ای نقاشی میکشید.؟؟؟
-
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
پدربزرگ عزیز نقاشی رو با همون پینت که بکشی موقعی که میخوای ذخیرش کنی پسوندشو (save as type) به JPEG تغییر بده تا مشکلت حل بشه.
موفق باشی
-
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
http://www.hamdardi.net/imgup/33943/...39ff2184fd.JPG
ببخشید مثه اینکه باید با ذره بین نقاشیمو ببینید اما حال ندارم یکی دیگه بکشم..خیلی خستم..همینم تو خواب کشیدم
باید رو نقاشیم کلیک کنید و ببینید..مدیونید همینطوری ببینیدا:305:اینجوری ناواضحه
نوشتن اسونتره..ای بابا..بیشتر بخونید.
منم ارزوم داشتن یه خونواده عالیه..یه همسرخیلی خوب و ...من رسما ازهمسر ایندم معذرت میخوام که این شکلی کشیدمش..:)
این همسر من خندونه ها..این جا بد افتاده طفلی
یکی از اون ساختمونا خونمه..که همیشه ازاین مدل خونه ها خوشم میومد ولی نشد اونجوری که میخوام بکشم.
اون یکی هم کارخونه است که باید خودم روزی صاحب حداقل یکیشون بشم.
..البته عریض و طویل ها نه کوچولی.
کلا چیزایی که میخوام مستقل بودنه..مورد حمایت قرار گرفتن..یه همسرعالی:)..ما به خوبم رضایت نمیدیما:)
و یه چیزی همیشه دلم میخواس..من فکر میکنم خیلی به کمک کردن نیازدارم..بهم ارامش میده..همیشه دلم خواسته غیربچه های خودم بتونم یه سفره بندازم و کلی بچه رو پای اون سفره سیر کنم.
بهشون کمک کنم و بچه هایی که رها شدنو دوسشون داشته باشم.
افرین بهار که صاحب تموم خواسته هات شدی...مرحبا.
.......................................
امید جان مراقب باش بچت به جای پریدن بغل بابا نیفته تو حوض.:)
موفق باشید