سلام شميم جونم
روابط زناشويي تون چطوره؟
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام شميم جونم
روابط زناشويي تون چطوره؟
سلام لیلا جون
وقتی با هم خوبیم، عالیه، ولی یه وقتایی مثل الآن من که خیلی سردم
سلام شمیم جان
حالا تصمیمت چیه؟؟؟ میخواهی اون جدایی 10 روزه که آقای sci گفتند رو انجام بدی؟؟؟
یک زندگی یکساله هنوز کلی وقت داره که واسش زحمت بکشی خودت چی فکر میکنی؟
یکتا جان سلام
واقعا نمیدونم
خیلی خستم
اگه بخوام بمونم و بازم تلاش کنم میترسم یه دفعه چشم باز کنم ببینم 40-50 سالمه و از زندگیم هیچی نفهمیدم
من چیزی که میخواستم و از شوهرم خواسته بودم اینی نیست که الآن دارم
شاید رفتن خوب نباشه، خب من از بعد عقد تصمیم گرفتم که جدا شم ولی حس کردم دارم زود تصمیم میگیرم ، و تا الآن یعنی 2سال و خورده ای با هر چی که بوده کنار اومدم
ولی دارم داغون میشم
و این ضررها فقط متوجه من هست
خب خیلی سخته که همه چیتو از دست بدی فقط بخاطر اینکه نرفته باشی یا تلاشتو کرده باشی
من از لحاظ روحی جسمی و انگیزه ای واقعا تحلیل رفتم
و جالب اینه که شوهرم اینا رو به روم میاره، انگار خودم اینکارو کردم و ایشون کاملا بی تقصیره
البته حقم داره
وقتی کوچکترین احساس مسئولیت و وابستگی نداره نمیتونه درک کنه کاراش چطوری داره به من فشار میاره
حس میکنه منم باید مثل خودش باشم
و اگه روزی مثل خودش بشم
اون روز دیگه زن این زندگی نیستم
میفهمم چی میگی
اما خودتم میدونی اگه حرف جدا شدن وسط بیاد شوهرت میگه نه
اون دفعه هم گفتم هیچکس نمیزاره کار به جدایی برسه نه خانواده ها و نه همسرت
ولی شاید این دوری 10 روزه به اونم این فرصت رو بده که یک کم فکر کنه یا ترس از دست دادنت سراغش بیاد
نمیدونم میخواهی بری پیش خانوادت یا نه اما من یکبار 15 روز از همسرم دور شدم( دقیقا به علت تغییر تو رفتارهامون) با اینکه به خانوادم گفتم رفته ماموریت ولی واقعا آرامش فکری نداشتم مرتب نگران بودم نکنه بفهمن البته اونها هم بچه نیستند و میفهمن
کاش میشد یک راه دیگه پیدا کرد
نمیدونم یکتا جان
الآن دندونمم درد میکنه
این فشارهای روحی هم هست
دارم داغون میشم
ملاحت عزیز سلام[u]
میشه پست شماره 103 رو بخونین و جواب بدین
ممنون
عزيزدلمنقل قول:
نوشته اصلی توسط shamim_bahari2
ببخش كه زودتر اين پست رو نديدم.من در تهران كار و زندگي نميكنم(اونجا درس ميخونم!) و از بهترين هاي تخصص زنان تهران اطلاعي ندارم. به من نفرمودي چرا برات فريز تجويز كرده؟
فريز رو معمولا برا اين شرايط استفاده ميكنيم.
وقتي درمان هاتي ساده و دارويي ضد قارچي جواب نداده و وقتي علي رغم درمان هنوز بيمار مون زود زود مبتلا ميشه.
و البته وقتي زخمي وجود داره كه كهنه شده.
اگر آزمايش بارداري تون مثبت شده معمولا از فريز استفاده نمي كنيم( از روش هاي تهاجمي معمولا تو بارداري استفاده نميكنيم. شما گلم شرايطو برام توضيح بده تا منم عرض كنم. قربونت برم و سلامت باشي!
شمیم جان هیچ آدمی شوهرش اون چیزی نیست که می خواسته
فکرش بکن شوهرت خدای نکرده مشکلاتی داشت که شاید تو ذهن من و تو هم نگنجه چه برسه به اینکه.....
ولی خدا رو شکر شوهر تو مشکلاتی رو داره که بیشترش به نظر من به شیوه تربیتیش بر می گرده و با صبر و تامل یه کمم تغییر تو قابل اصلاح
شمیم جان قدر خیلی از صفت های خوب همسرت رو بدون و براش ارزش قائل شو و بدون خیلی ها آرزوشو دارند
خیلی ها رو تو همین سایت دیدیم که با هزار تا صفت بد شوهرشون هنوزم امیدوارند و دارند تلاش می کنند ولی تو ....
شمیم جان اگه شوهرت همه خصلت های خوب رو هم داشت شیرینیش دلتو می زد
خدا بدیها رو گذاشته تا خوبیها به چشت بیاد
مرسی ملاحت جون
مثل اینکه قارچ بود بعد گفت یه کم هم التهاب دارم، بعد هم تست قبل بارداری گرفت
حالا که جوابش اومده بهم گفت باید بیای برای فریز
و یه مسئله دیگه من نزدیک دو سری سفیکسیم 400 مصرف کردم، دیروز هم دوباره بهم داد (برای سرماخوردگیم) بعد امروز رفتم عوارضشو تو سایتا بخونم نوشته بود یکی از عوارضش عفونت واژن هست، من شک کردم که همین دارو ممکنه باعث شده باشه این نشونه ها رو داشته باشم
ربطی داره؟
فریز کردن چطوریه درد داره؟
چقدر طول میکشه خوب بشه؟
برای بارداری مشکلی پیش میاد؟
اگه اقدام نکنم چی میشه؟
سلام یکتا جان بعد از 15 روز چی شد؟نقل قول:
نوشته اصلی توسط yekta_b
اوضاع بهتر شد؟
به نتیجه ای رسیدید؟
[مرسی ملاحت جوناگه اقدام نکنم چی میشه؟
بله عزيزم مصرف آنتي بيوتيك در دوز بالا بخصوص در شرايط بارداري امكان قارچي شدن رو افزايش ميده.نقل قول:
نوشته اصلی توسط shamim_bahari2
فريز معمولا بي درده.تو سر يه پروب يا يه ميله كوچولو يه بخش سكه ماننده كه دي اكسيد كربن خشك رو آزاد مي كنه دماي اين دي اكسيد كربن اونقدر پايينه كه ضايعه رو با منجمد كردن از بين ميبره.
معمولا دو هفته بسته به وسعت و عمق فريز كردن.
هميشه نه اما هر تحريكي ميتونه موجب بشه دردهاي زايماني كمي زودتر شروع شن.
اگه اقدام نكني بايد از درمان جايگزين داروي استفاده كني و رعايت بهداشتو بكني تا بعد از زايمان. چون عفونت هاي اينچنين ندرتا ميتونن خودشونم به زايمان زود رس كمك كنن.يا بعث ناراحتي مادر باشن. لطفا اي ميلمو از مدير محترم بگير و هر سوالي داشتي بپرس. به عنوان يه ماما اخلاقا وظيفه دارم هيچ سوالي رو در اين باره بي جواب نذارم. اگر نياز به توضيحات خانومانه! بيشتري بود اونجوري خودتم راحت تري مامان عزيز!سلامت باشي:72:
سلام اقلیما جون
خوب اگه بگم صد در صد آره دروغ گفتم
چون خیلی چیزهایی که الان تو این سایت یاد گرفتم رو نمیدونستم که اگر میدونستم حداقل خودم زودتر به نقطه ضعفهام پی میبردم
اما بی نتیجه هم نبود
قدر همدیگرو بیشتر دونستیم واسه شاد کردن همدیگه بیشتر وقت گذاشتیم و از همـــــــــــــــــــــــ ـــه مهمتر من که تا تقی به توقی میخورد عین نقل و نبات میگفتم طلاق .. به این نتیجه رسیدم که بدون همسرم زندگیم معنی نداره و الان دیگه حتی به شوخی هم نمیگم طلاق
میدونی این دور شدن بهت اجازه میده یک کم برگردی به زمان مجردیت و مقایسه کنی ببینی الان که متاهلی چی به دست آوردی و چی از دست دادی و اون موقع (مجردی) چطور؟؟؟؟ بعد به خیلی نتایج خوب میرسی
من بزرگترین مشکلی که داشتم خانوادم بود که اجازه خلوت کردن و تنها بودن بهم نمیدادن و اگه یک کم میرفتم تو فکر نگران میشدند و هزار بار سوال پیچم میکردن
الان اگه دوباره قرار باشه واسه بازنگری از هم فاصله بگیریم میرم هتلی مسافرخونه ای یک جایی که خودم باشم و خودم. واسه همین به شمیم میگم خونه مامان اینها فایده نداره
و یک چیز دیگه
بچه ها واسه آقایون خیلی خیلی مفیده این فاصله گرفتن
باور کنید که خیلی بیشتر قدرتون رو میفهمند
من تو اون دوران بعد از هفته اول با اینکه شرط گذاشته بودیم بهم زنگ نزنیم شوهرم زنگ زد و گفت تلفنو گزاشتم رو اسپیکر که صدات تو خونه بپیچه این هفته از در و دیوار خونه غصه میباره .....:310:
پس به شمیم توصیه میکنم این راه رو امتحان کنه ولی واسه مکانش یک فکر دیگه بکنه
مرسی ملاحت عزیز
پس باید بازم به پزشک مراجعه کنم و براش توضیح بدم
خوشحال میشم ایمیلتو داشته باشم، اگه تونستی برام بزار
و اینکه حالا کو تا مامان شدن، من هنوز یه بچه دارم که بزرگش کنم، فکر نمیکنم حوصله یکی دیگه رو داشته باشم
توان بزرگ کردن دوتا با همو ندارم
برام خیلی دعا کن
از کمکهات واقعا ممنونم
اقلیما جون، یکتا جون
واقعا نمیدونم
الآن بهش زنگ زدم که میخوام برم دندون پزشکی باهام میای، زود میگه نه، میگم سرگیجه دارم، میترسم، میگه حالا ببینم چی میشه
حالا اگه کس دیگه ای بود آب دستش بود میزاشت زمین و میدوید، اما انگار نه انگار در مقابل من وظیفه ای داره
بازم هیچی نگفتم
یه جورایی دارم یاد میگیرم نبینمش که بخوام توقعی ازش داشته باشم
حالا واسه من کاری شده
برای کارای ساختمون میدوه، برای کارهای دیگه از مغازه میزنه بیرون، برای کار من نمیشه از کارش بزنه
هر روز یه برگ تازه رو میکنه
هر روز یه بامبول جدید به قبلیها اضافه میکنه
منم محاله اینبار بخواد جایی بره باهاش برم، منم میخوام از این به بعد تنهاش بزارم
خیلی سخته چون اخلاقم اصلا اینطوری نیست
ولی انگار باید شروع کنم
نمیدونم
به خدا نمیدونم چکار کنم
شميم،
نتيجه تصميمتون چي شد؟
( البته اين جدايي با يك برنامه براي هر دو شما خواهد بود چرا كه جدايي خالي و بيهوده به هيچ كاري نمي آد و تنها رياضت هست و بس...)
ببينيد من مي خوام شما امروز يك تعريف مجدد از زندگي مشترك كنيد...
نمیدونم
واقعا نمیدونم
بزارین من برم دندون پزشکی یه کم آروم بشم میام براتون مینویسم
ولی واقعا مفهوم زندگی مشترکو قاطی کردم
چیزی که فکر میکردم چیزی نیست که دارم میبینم
هیچ چیزی در اشتراک نیست غیر از غم و غصه و بداخلاقی، فقط اینهاست که توقع مشترک بودنش هست
نمیدونم، واقعا احساس میکنم نمیتونم فکر کنم
اگه برام بنویسین ممنون میشم
امشب میام میخونم
شمیم تا حالا به دور از تعصب و ناراحتی به ریشه کارهای همسرت فکر کردی؟ منظور از خودت پرسیدی که همسر من چرا برنامه هاشو با من در میون نمیذاره؟ علتش چی می تونه باشه؟ به علت های احتمالی فکر کردی؟ شاید اگر علت را پیدا کردی بتونی روش کار کنی و معلول هم عوض بشه.
سابینا جون بهش خیلی فکر کردم ولی کمتر متوجه شدم
من هیچوقت بهش فشار نیاوردم، حتی اگه تصمیمش اشتباه بوده باهاش بد برخورد نکردم، اگه مشکلی رو بهم گفته تمام تلاشمو کردم که رفعش کنم
تو دوران عقد بهم گفت من هیچی از مشکلاتم بهت نمیگم چون دوست ندارم بخاطر مسائلی که پیش میاد شکسته بشی، بهش گفتم اونوقت خودتم نشون نمیدی که مشکل داری؟ نشون میدی دیگه، گرفته میشی، گوشه گیر میشی، میری تو فکر
اگه میخوای من شکسته نشم، بهم بگو تا بدونم اگه این رفتارها ازت سر میزنه بابت فلان مشکله کاری هست و من به خودم نگیرم یا تو خودم دنبال مشکل نگردم تازه بتونم محیطو برات آماده کنم، باهات همدردی کنم، یا شاید اصلا بتونم کمکی کنم
گفت اینم حرفیه
ولی بازم ازم پنهون میکنه و جالبه که سرم منت میزاره که بخاطر خودته
جالبه نه،
منو آزار میده ولی به روش خودش داره جلوی آزارمو میگیره
دوستی خاله خرسس
ولی جای غمگین داستان اینه که اینقدری شناختمش که بدونم نمیخواد از مسائل مالیش سر در بیارم، الآن سر کوچکترین خرجی که میکنم یه طوری برخورد میکنه که انگار نصف دارائیشو برام خرج کرده ولی اگه بدونم چه خبره و چقدر دستش بازه که نمیتونه اینطوری برام فیلم بازی کنه
امشب رفتم دکتر، دو تا دندونامو همزمان پر کرد و برای هر کدوم 90 گرفت، طبق هزینه پارسالش خب معقول گرفت
اینم بگم که یه مدته دنبال کارهای دندونپزشکی خودشه که من خیلی اتفاقی فهمیدم، حالا چند تا کار کرده و عصب کشی بوده یا فقط پرکردن و اینکه چند تا بوده نمیدونم ولی یه روکشش رو میدونم که حدود 300 آب خورده
یعنی پول تو کیفش و کوچکترین احساس نیاز که بکنه به خودشمیرسه
امشب 180 برام خرج کرد
اومدیم خونه، یه کم گذشت، شروع کرده که آره من دارم بیمه رد میکنم، تو نمیشینی لیست جاهاییکه خدمات بدنو در بیاری، الکی میریم حق بیمه میدیم بعد میریم آزاد دندون پر میکنیم و هزارتا حرف دیگه، حالا منم دارم از درد دندون به خودم میپیچم، و شروع کرده دو روز دیگه بخوای زایمان کنی یا هرچی بشه نمیدونیم کجا بریم و جالب اینه که اشاره میکنه که فلان جا لیستشو دیده
حالا من این وسط گناهکارم که این لیستو ندارم و رفتم آزاد دندون پر کردم
منم هیچی نگفتم فقط آخرش گفتم دندونم درد میکنه میرم بخوابم
دلم میخواست بهش بگم وقتی خودت میری دکتر یادت نمیمونه که بری لیست در بیاری و بری دنبال خدمات بیمه ای و پولتو دور نریزی؟ به من که میرسه اینطوری جو گیر میشی؟
ولی امشب جالب بود که انگار پوستم داره کلفت میشه، باور میکنین حس شکسته شدن غرور و ناراحت شدن نداشتم، فقط نگاهش کردم و انگار یکی تو دلم میگفت به جهنم بزار اینقدر بگه تا جونش در بره
منی که قبلا وقتی اینطوری حرف میزد غرورم میشکست و بخاطر عصبانیتش ناراحتش میشدم، امشب کاملا بی تفاوت بودم، واقعا این چیزیه که تو زندگی مشترک باید اتفاق بیفته؟
داشتم منصرف میشدم از اینکه حرف این جدائیه توافقی رو پیش بکشم، ولی امشب دوباره منو مصر کرد
نمیدونم
واقعا نمیدونم به نفعمه یا نه
ولی زندگی تو شرایطی که نتونی بگی واقعا یه زندگی مال تو هست یا نه، خیلی سخته
سابینا جان میشه بگی تو فکر میکنی ریشه رفتارهاش ممکنه از چی باشه
البته مسلما تربیتی هست، ولی ریشه اصلیش کجاست ؟ تو چی فکر میکنی؟
شمیم جان میشه تصور کنی اصلا شوهرت باهات دندون پزشکی نمیومد،مجبور بودی خودت تنهایی بری،پولشو حساب کنی و خودتم تنهایی برگردی و بازم همین صحبتای شوهرتو بشنوی،
اونوقت چی کار میکردی؟ چه حسی داشتی؟چرا فقط نکات منفی برخورد شوهرتو میبینی؟
محبتشو نمیبینی فقط تیکه های آخر حرف زدنشو که صد در صد هم از روی نکته سنجی بوده رو به دل میگیری!مطمئن باش زمانی که پول دندونپزشکی خودشم داشته حساب میکرده این فکر به ذهنش رسیده، تازه این حرفا رو هم بعد از پرداخت پول بهت گفته.
یه سوالی ازت میپرسم توروخدا راستشو بگو، اگه دوستت باهات میومد دندونپزشکی و همین برخوردای شوهرتم داشت چقدر ازش تشکر میکردی؟
اگه همون مراکز تحت پوششو بهت یاداوری میکرد چی میگفتی؟ نمیگفتی آره راستم میگیا چرا به ذهن خودم نرسیده بود؟
فکر میکنم دیگه زیادی حساس شدی عزیزم:46:
شميم جان
ما در فرهنگمون مثلي داريم براي كساني كه محبت ميكنن اما با روش تلخ بيان ارزش اونو كم ميكنن شايد همسرتون از اون نوع باشه.اين امر نياز به اصلاح داره اما.. به قول دوستان اين كه شما مسئوليت پذيري اونو در اين مورد نبيبني درست نيست.
البته اينم بگم كه وقتي ما درد جسمي داريم دردهاي روحي بيشتر مارو اذيت ميكنن و بالعكس.
شميم جان فكر كنم بايد كم كم بياموزي كه مثل شميم بهاري دلبر و نفوذ كننده باشي.
سلام دوستان
آفتاب همدرد عزیز مرسی که برام نوشتی
بله شما درست میگی، همیشه یه چیز بدتری هم وجود داره، ولی موضوع اینه که اگه کس دیگه ای بجای من بود رفتار همسرم خیلی خیلی بهتر و مسئولیت پذیرتر بود
درست میگی من حساس شدم، چون رفتارهایی رو میبینم که وقتی طرف موضوع من نیستم خیلی متفاوت تره، این باعث ایجاد حساسیت میشه
قبول دارم که شاید برداشتم منفی تر از چیزی که بوده هست، اما وقتی یه نفر همه انگیزه ها و دلخوشیها رو زیر سوال میبره ، مطمئنا برخورد آدم تغییر میکنه و منفیتر میشه
من دارم سعی میکنم به ارامش برسم، هرچند که ترس از بین رفتن این آرامش همیشه باهامه
نمیدونم دیگه چی رو باید یاد بگیرم که به تنهایی و بدون همراهی همسرم بتونه اوضاع روحی خودم و زندگیمونو سر و سامون بده
بازم مرسی که برام نوشتی :72:
ملاحت عزیزم سلام
من خیلی دلم میخواد نافذ باشم، ولی بلد نیستم
یعنی نه اینکه اصلا بلد نباشم منتها چیزی که موضوع رو حادتر میکنه، اینه که همسرم اصلا نفوذ پذیر نیست
یعنی هرچیم رابطمون عالی باشه ولی بخواد بگه ماست سیاهه، من و همه علوم دنیا و ادمهای جهان بیان بگن سفیده قبول نمیکنه و میگه سیاهه
بهم یاد میدی چطوری زمام زندگیمو دستم بگیرم؟
چطوری بهش یاد بدم باهام حرف بزنه؟
من که همیشه حمایت میکنم، همیشه کمک میکنم، به خدا هیچوقت مسخره نکردم در حالیکه اون اینکارو میکنه
برام مینویسی؟
بهم یاد میدی؟ :72:
عزيز جانم
من خودمم هم تلاش نميكنم عمدا در دلي نفوذ كنم اما ظاهرا برا كساني كه دوستشون دارم و بهشون ايمان دارم و خيرشونو ميخوام اثر گذارم.
من معتقدم دوست داشتن حقيقي قابليت نفوذ آدمو بالا ميبره.
اين لينكو جناب baby گذاشته:
http://www.hamdardi.net/thread-14388.html
كتاب هم هست به نام چگونه مرد مورد علاقه خود را ملاقات كنيم. اين كتاب نشون ميده كه چطور يه خانم ميتونه ظاهر و برخوردي شايسته داشته باشه و البته بخشي در مورد همسرتون هم صدق ميكنه:72:
شميم جان اين موضوعو کاملا درک ميکنم که اتفاقاتي که بينمون ميفته و برخوردها و عکس العملهاي اطرافيان، باعث ميشه ديد ما به سمت منفي بيني و يا مثبت نگري بره ،اما بايد يه جاهايي خودمونو کنترل کنيم که باز خود اين منفي بيني مون اوضاعو از چيزي که هست خرابتر نکنه ويه سيکل معيوب درست نشه، قبول؟
پس جلوي تفکرات منفيتو بگير، نذار جولون بده واست ، اين ماييم که بايد اونو کنترل کنيم.
برخورد شوهرتو با هر کس ديگه اي با برخورد ايشون با خودت مقايسه نکن، اين مقايسه کاملا اشتباهه و اصلا ملاک و مدرک مناسبي واسه تعيين ميزان علاقه نيست،(به نظر من احترام و رودرواسي با علاقه فرق داره،همين طور طرز رفتار بقيه با همسرت) سعي کن برخورد امروزشونو با خودت با رفتار ديروز ايشون با خودت مقايسه کني .
هر چقدر برخورد شوهرت باهات روز به روز بهتر شه ، يعني شما بهتر رفتار کردي و کارهات درست بوده.(چون رفتار ايشون هم عکس العمل رفتار خود شماست)
ميتوني از رفتار همون کسايي که شوهرت باهاشون خيلي خوبه هم يه ذره الگوبرداري کني.
بايد يادمون بمونه که اين پروسه زمانبره و طول ميکشه تا نبض زندگيمون دستمون بياد.
:46:
ملاحت عزیزم مرسی
راستی اون لینکم خوندم
آفتاب همدرد عزیز
ممنون
باشه دوباره شروع میکنم، هرچند که تلاش دوباره برای چیزی که میدونی ممکنه بازم بدست نیاد خیلی سخته
ولی دوباره شروع میکنم
فقط برام بنویسین فکر میکنین اون جدائی موقت برامون خوبه یا نه؟
سلام دوستان
تقریبا همه چیز عادیه، دیشب چند تا مسئله پیش اومد که باعث آزارم شد ولی سعی کردم با بی تفاوتی و اهمیت ندادن به قضیه رد بشم و برم دنبال کارای خودم و به شدت با منتقد درونیم جنگیدم، بالاخره ساکت شد ولی واقعا قلبم درد میکرد بس که فشارش روم زیاد بود
بعضی اوقات از پس این منتقد لعنتی بر نمیام، از همه طرف حمله میکنه، کلی ماجرا میسازه که از بخت بد تقریبا همش هم درست میتونه باشم
شمیم جان :46: به نظر من، چند وقتی سعی کن تو رفتارات درست برخورد کنی و دچار اشتباه نشی،
نسبت به رفتارهای اشتباه همسرت سعی کن جرات مندانه برخورد کنی و نه از روی پرخاشگری و
برای برخوردا و کارهای درستش ازش تشکر کنی تا تشویق شه،
بعدا رفتارهای دیشب همسرتو با اون وقت مقایسه کن و به ما هم بگو .
سلام شمیم عزیز
نبودی نگرانت شدم
اینکه تو سکوتم کنی در مقابل رفتار های شوهرت بازم میشه رفتار منفعلانه که بازم درست نیست
سعی کن رفتار جرات مندانه رو تمرین کنی کاری که منم دارم می کنم می تونی برای تمرینم که شده از سر کارت شروع کنی
یعنی به علایقت احترام بذاری و با احترام به علایق دیگران اونارو بیان کنی
راستی اگه وقت کردی اینم بخون خوبه
http://www.hamdardi.net/thread-1416.html
شميم عزيز در اين حالت ممكنه جدايي موقت بر تنش ها دامن بزنه. وقتي من اشكال گير( نه منتقد شما فعاله) اختيار رفتار ها رو بهش نده. فاصله قرار نيست با جدا شدن همراه باشه. به همسرت و خودت يك كم فاصله براي فكر كردن به رفتار هات بده.ممكنه ما در يك خونه باشيم اما فضاي حياتي همو مختل نكنيم مثلا وقتي من مطالعه ميكنم بخوام مادرم هي ازم سوال نپرسن بعد خودم بيام بپرسم چه امري داشتن..نقل قول:
نوشته اصلی توسط shamim_bahari2
سلام
خوبین؟
دلم داره میترکه
واقعا نمیدونم چرا هرچی بیشتر تلاش میکنم، کمتر نتیجه میگیرم
به خدا خستم
همه جام درد میکنه
دیشب عاشقش بودم، عاشقانه مثل همیشه رفتم پیشبازش، عاشقانه وقتی مشغول کارش شد سعی کردم بهش کمک کنم، تنهاش بزارم، عاشقانه با چیزایی که گفت برخورد کردم
ولی مثل همیشه وقتی حرف پول شد کاری کرد که دلم نمیخواد دیگه ببینمش
من شاید این ماه حقوق نگیرم، یعنی شرکت دریافتی نداره باید صبر کنیم تا پول بیاد و حقوق بگیریم و همسرم اینو میدونه، از اینا گذشته امروز تازه یکم هست و میدونه عمراً حقوق بدن، و از همه اینا گذشته دو روز پیش بهش گفتم مساعده میخوام (دقت کنین
نگفتم پول میخوام فی سبیل ا... که البته فکر میکنم حقشو دارم ولی گفتم مساعده میخوام و اینقدر هم رو داره که وقتی حقوق بگیرم بگه قرضتو پس بده
دیروز بهش گفتم پول میخوام، فکر کرد مساعده رو میگم که بهش گفتم نه یه کم فقط برای اینکه برم سرکار و ازش کامل پول نگرفتم،
دیشب صحبت شد، گفتم خب حالا مساعده، البته امروزم نه ولی فرداشب یادت باشه ازت بگیرم چون میخوام برم دنبال کارام
یه دفعه برگشته میگه ، من نمیدونم تو حقوقتو چکار میکنی؟ میگم برات نوشتم برو بخون ببین چکار میکنم
میگه واقعا چرا پس انداز نداری (بحث تکراری)
گفتم واقعا چطوری روت میشه؟ هر چی میخوام میگی حقوق داری تازه دنبال پس اندازم میگردی مگه من چقدر حقوق دارم؟
میگه من که نمیدونم چقدر حقوق میگیری ، میگم اینقدر، میگه ازکجا معلوم من شک دارم
میگه اصلا نرو سرکار، من حقوقتو بهت میدم
منم گفتم الآن دارم به اندازه حقوقم دارم کمک میکنم تو اینطوری میگی، حالا بشینم تو خونه بخوای کلشو بدی که دیگه هیچی
گفتم اصلا به تو ربطی نداره چقدر میگیرم و همشم میخوام پس انداز کنم ، پولم باید بهم بدی
میدونه من رو قضیه مالی حساسم، با اینحال حتی خرجمو براش نوشتم، ولی بهش میگم وضع مالیت چطوره میگه خوبه، اطلاعات نمیده، سکه بهش میدن میاد قایم میکنه و ....
خب کسی که اینکارا رو میکنه فکر میکنه همه لنگه خودشن دیگه
اومدم اینا رو بگم باز سکوت کردم
بهش میگم چرا این حرفا رو میزنی چرا توهین میکنی، خب بگو چی باعث شده فکر کنی من دارم بهت دروغ میگم ، میگه حس میکنم، گفتم از روی حست حق نداری تهمت بزنی
یه دفعه بلند شد به داد زدن و اینکه اگه میری سرکار دیگه از مساعده خبری نیست مگه بشینی تو خونه که خودم حقوقتم میدم و ...
منم اعصابم خورد شد گفتم باز خوبه شارژ همسایه ها تو کشوی میزه که اگه مساعده خواستم خیالم راحت باشه یه پولی تو خونم هست، باز خدا خیر بده مردمو که جیبشون برام بازه اگرنه تو که برات مهم نیست زنت جیب خالی بره بیرون
بعدشم بهش گفتم ، از این به بعد اگه بی احترامی کنی، تهمت بزنی و توهین کنی باهات برخورد میکنم
اومده هی داد میزنه، تریپ زدن گرفت گفتم خجالت نکش بیا بزن، میگه مثلا میخوای چکار کنی؟ از این به بعد جواب های هویه، گفتم منم میخواستم همینو بهت بگم جواب های هویه، بی احترامی کنی بی احترامی میبینی
بعدشم بهش گفتم دلت از کجا پره؟ میگه از هرجا
میگم از هرجا حق نداری سر من خالی کنی
بعدشم رفت تو اتاق در و بست، بعدشم جاشو برای خواب عوض کرد و من خواب بودم هی میومد برقو روشن میکرد سر و صدا میکرد، تا 3 نزاشب بخوابم
صبحم یه جوری اومدم که چشم به چشش نیفته
امشبم اصلا دلم نمیخواد برم تولد مامانش
حالم ازش بهم میخوره
اگه صد سال باهاش زندگی کنم و نگم چیزی لازم دارم باهام هیچ مشکلی نداره ولی اگه یه قرون پول بخوام اینطوری میکنه
توهین میکنه
تحقیر میکنه
و پولشو به رخم میکشه و
خط و نشون میکشه
شما بگین چکار کنم؟
دیشب تصمیم گرفتم دلگرم بشم، مثبت باشم، ولی چطوری؟
چطوری باید زندگیمو ادامه بدم؟
متأسفانه دارم بیشتر به این نتیجه میرسم که شوهرم یه تازه به دوران رسیدس، کسی که همه رو با پولشون میسنجه و خودش هم ایقدر که به پول اهمیت میده به چیز دیگه ای فکر نمیکنه
من تحمل این رفتارو ندارم
تصمیم داشتم امشب برم خونه بابام، ولی میدونم میاین و میگین برم تولد، به روی خودم نیارم و بعد چند روز که آروم شد باهاش حرف بزنم، ولی اینو بدونین که من هر وقتم باهاش حرف بزنم همین میشه
این مسئله هربار که ازش پول میخوام تکرار میشه
من میدونم اگه بشینم تو خونه، باید برای هر چیزی التماس کنم و کلی دلیل بیارم تا پول بهم بده و میدونم تو مضیقه میزاره منو چون ذهنش مسمومه، خودش داره یواشکی خرج میکنه و به کاراش میرسه فکر میکنه منم لنگه خودشم
تو رو خدا بهم بگین چکار کنم
واقعا به نظرتون همچین آدمی لیاقت عشقو داره؟
همچین زندگی ارزش موندن داره؟
میگین به رفتن فکر نکنم
ولی مگه من از زندگی مشترک چی میخوام؟
غیر از آرامش، غیر از احترام، غیر از اینکه بتونم هر چیزی که امکان داشتنشو دارم داشته باشم و از خدماتی که نیاز دارم استفاده کنم؟ آیا نباید از شوهرم انتظار داشته باشم از نظر مالی تأمینم کنه؟
من تو آبانماهی که گذشت، ازش یه صد تومن خواستم که اینطوری کرد، بقیش خرجهای عادی همه خونه هاست
کدوم زنی الان تو زندگی ماهی 100 تومن اونم در قالب مساعده خرج داره؟
تازه اونم در رابطه با شوهر من که جیبش پره و مشکل مالی آنچنانی نداره
من دارم داغون میشم
نه باید انتظار مالی داشته باشم
نه احساسی
نه عاطفی
پس زندگی چیه؟
اونوقت شما میگین این زندگی مال منه و من حق دارم، کدوم حق؟
من باید چه رفتاری داشته باشم؟
تو رو خدا امروز بهم جواب بدین
خواهش میکنم
مرسی
نظر منو جدی نگیر شمیم جان ، بذار دوستان بیان راهنماییت کنن ولی الان تو این گیر و دار چه واجبه شما برین تولد مادر ایشون؟ که چی بشه؟ :300: به نظر من شما هم مثل من می ترسید، همه ش غر می زنید و ناراحتید ولی می ترسید کوچکترین اقدامی در جهت مثبت یا منفی انجام بدید. حتی اگر در حد نرفتن به تولد مادرشوهرتون باشه.
سلام شمیم عزیزم
به خدا نمیدونی چقدر واست ناراحتم
نظر من اینه که جدایی موقت رو بیخیال نشو
والا نمیدونم
بزار ببینیم آقای sci چی میگن...
ای لعنت به این زندگی
امروز اعصاب خودمم داغونه
سلام دوستان خوبم
سابینا جان
من نمیترسم، ولی میترسونن منو
هرکاری میکنم، هر تصمیمی میگیرم همه میگن غلطه ، و هر اتفاقی که میفته این منم که توبیخ میشم
مثلا میدونم الآن هرکی بیاد میگه خب خسته بوده، ذهنش مشغول بوده و حتما میگن جملات من باعث این بحثا بوده
و بهم میگن رفتار درستو نشونش بدم، برم تولد، بهش خوش بگذره و بعدا که آروم شد بشینم صحبت کنم و اگه بازم اینطوری برخورد کنه که میدونم برخورد میکنه، میگن تو مهارت گفتگو رو بلد نیستی
خب تو این شرایط
من فقط اعتماد به نفسم گرفته شده، واقعا هرکاری میخوام بکنم میترسم
همش فکر میکنم دارم اشتباه میکنم
اگرنه
اصلا دلم نمیخواد برم تولد
و دیگه اصلا دلم نمیخواد ببینمش
حالا دوباره همه میان میگن گفتی جدایی، بزار برو، چی نصیبت میشه و ...
هیچکی واقعا نمیگه من باید چکار کنم
هیچکی بهم حق نمیده
در هر حال این منم که باید یه کاری میکردم که نکردم
چه حق باهام باشه چه نباشه
یکتای عزیز ممنون
ببخش که ناراحتت کردم
میدونم همه رو ناراحت میکنم
ولی باورت نمیشه اگه بگم به اندازه بارهای قبل ناراحت نیستم، سوختم، آتیش گرفتم
ولی وقتی قبلا دعوامون میشد و ازم دور میشد، حس بدی داشتم، نمیتونستم تحمل کنم
ولی دیشب به راحتی خوابم برد
احساس میکنم همه چی داره برام تموم میشه،
و حالا سوالم اینه
احساسم داره تموم میشه یا داره تعدیل میشه؟
این بی تفاوتی خوبه یا نه؟
این زندگی باید ادامه پیدا کنه یا نه؟
و سهم من تواین زندگی چیه؟
غصه و بی احترامی و ریاضت کشیدن؟
:302:
شمیم عزیزم قربونت برم من بهت حق میدهم
از همون اولم گفتم تو هر کاری لازم بوده کردی و داری میکنی
اون دفعه یادته آقای sci هم گفت پس شروع کنیم به مزایا و معایب جدا شدن فکر کنیم؟؟؟!!! در واقع میخواست تو خودت نهایتا تصمیم بگیری
هیشکی هیشکی دلش نمیخواهد از زندگیش جدا شه خودش یک نوع شکسته ولی از طرفی به قول تو تا کی؟تا کجا؟
میدونم الان همه میان میریزن رو سرم که تو به چه حقی این حرفها رو میزنی و اصلا در زمینه تخصص تو نیست راهنمایی دادن ولی من حست میکنم درکت میکنم
خودم چند ماه پیش همینجایی واستاده بودم که تو ایستادی... موندن یا رفتن... موندم الانم خوشحالم که موندم ولی از یک سری مسایل مجبور شدم بگذرم تا راحتتر بتونم زندگی کنم
موندن بها داره.. رفتنم بها داره... ببین کدومش واست بیشتر ارزشمنده
شمیم جان تالار اصولا باید برای تو مفید باشه و اعتماد به نفست را ببره بالا، حالا اگر باعث شده اعتماد به نفست بیاد پایین یا بعضا اشتباه راهنمایی شدی و یا اشتباه برداشت کردی، از دید من ایشون شوهر تو هست و با توجه به وضع مالیش وظیفه شرعی و قانونی و عرفیش هست که خرجت را بده، چه شما کار کنی و چه نکنی، شاید ایشون یه مقدار بد عادت شده باشند. و تاکیدا بهت میگم تا 35 سالگی هم میشه باردار شد ، مبادا به این زودی ها باردار بشی و عذاب دو چندان بکشی، فعلا واسه حل این مشکلات چاره ای بیاندیش بعدا.
یکتا جون دلم گرفته
همش به این فکر میکنم که منی که به هیچکی بله نمیگفتم، همه رو رد میکردم
چی شد که ازدواج کردم؟
چه راحت تو این بلا گرفتار شدم
با چه روحیه و چه آرزو و چه حسی اومدم تو این زندگی و الآن ...
و همسرم چه قولهایی داد و الآن ...
چه راحت زندگی آدم خراب میشه
چه راحت آرزوها به باد میره
اره موندن و رفتن هر دو بها داره
ولی وقتی بری و همیشه فکر کنی اگه چیزی رو داشتی شاید بهتر میشد، به نظرم خیلی راحتتر میشه تاب آورد تا اینکه چیزی رو داشته باشی و فکر کنی اگه یه جور دیگه بود همه چیز خوب بود
به نظرم تحمل نداشته ها راحتتر از تحمل داشته هاس
دیشب هر چی بیشتر داد میزد بیشتر ازش متنفر میشدم
هر چی بیشتر توهین میکرد بیشتر از چشم میفتاد
و دیگه حاضر نیستم قیافه گرفتنشو ببینم و بشم سنگ زیرین آسیا
چون خوردتر از اونیم که بخوام سنگ زیرین باشم
سابینا من بارداری رو بوسیدم و گذاشتم کنار
من که یه آدمیم که تو خونه بابام هرکاری خواستم کردم، روی خوش زندگی رو هم دیدم دارم داغون میشم، اون طفلکو بیارم بزارم وسط این آتیش که چی بشه؟
مگه دیوونم
همیشه فکر میکردم وقتی بخوام مادر بشم خیلی شادم
ولی ...
به نظر من لزومي نداره بري تولد البته اگه دوست نداري بري.
سلام شمیم عزیز
من از اول تاپیکت تا الانش رو تغریبا همشو خوندم و خیلی درکت می کنم عزیزم
دست و پا می زنی اما همسرت درک لازم رو نداره ، واقعا نمی فهمم مشکلش چیه ؟ ممکنه یه چند ماهی سر کار نری؟ یه مدت بهش بفهمون که وظیفه ی اون چیه؟ نمی دونم این حرفم درسته یا نه اما اکثر خانم های کارمند مثل مادر خودم ، خودم و ... این مشکل رو دارن
عزیزم خوشحالم از اینکه می بینم فعلا بیخیال مادر شدن شدی چونکه از دردسرهات کم نمیکنه بلکه 100 برابر میشه و ممکنه جلوی تصمیم های مهم زندگیتو بگیره
نمی دونم خیلی گیر کردی مطمئنا تو همه راه هایی که پیشنهاد شده رو طی کردی تو زن زندگی کردن هستی اما یک لیوان پر دیگه جایی واسه پر شدن نداره من همیشه گفتم ما خانم ها هم حق زندگی کردن داریم البه شاد و با آرامش زندگی کردن در غیر این صورت به چه درد می خوره
باید بگم این حس دوست داشتن و وابستگی ات به همسرت و زندگی ات خیلی قشنگه اما تنها این کافی نیست
تو باید دلت خوش باشه که بتونی فرزندت رو خوب تربیت کنی
به نظرم اول از همه پیش مشاور برو حتما بگو الان چه وضعیتی داری
دوم یه چندتا کتاب یا توی همین اینترنت بخصوص داخل این تالار از معایب و حسن های طلاق بخون
سوم یه تصمیم قاطع بگیر
تو حق بهنرین ها رو داری مطمئنم می تونی
خانوممنقل قول:
نوشته اصلی توسط shamim_bahari2
بيا از رفتار ديشبت شروع كنيم.به جاي اين كه بهش به چشم بحران نگا كنيم به چشم مشكل نگا كنيم.
شما با همسرت به خوبي شروع كردي : يه مثبت
در خواست مالي تو با هاش خوب مطرح كردي :دو مثبت
همسرتون از شما يه سوال پرسيدن :"میگه واقعا چرا پس انداز نداری (بحث تکراری) "
اينو فعلا در گيومه نگه ميداريم و بهش امتياز نميديم.
"گفتم واقعا چطوری روت میشه؟ هر چی میخوام میگی حقوق داری تازه دنبال پس اندازم میگردی مگه من چقدر حقوق دارم؟
میگه من که نمیدونم چقدر حقوق میگیری ، میگم اینقدر، میگه ازکجا معلوم من شک دارم
میگه اصلا نرو سرکار، من حقوقتو بهت میدم "
بحث شما و همسر از اينجا وارد يه چرخه تخريبي شده..
چرخه اي كه در اون پاسخ هاي منطقي داده نميشه . فقط احساسات مجروح جواب ميدن.
شميم بهاري من هر وقت حوصله داشتي و مثل الان دلت گرفته نبود ميخوام به اين سوالها به خودت نه من جواب بدي:
هر ماه چقدر از حقوقتو ميذاري برا روز مبادا؟
برا همسرت از روز اول تعيين كردي چقدر بايد بهتون خرجي بدن( مي دوني كه همونطور كه دوستان گفتن بر عهده مرد خونه است!)
آيا منظم ازشون خواستي و عادت دارن در زمان مشخصي بهت بپردازن؟
آيا مي توني مدتي ( شايد كوتاه چنان مديريت مالي كني كه نيازمندش نشي اما در زمان لازم ازش خرجي هم بخواي؟)
آيا سهم معيني واسه خرج خونه برعهده خودته؟توافق كردين ؟
دوم:
همسرتون چه زمانهايي به قول شما بهت توهين كرده؟ وقتي نياز به حمايتشون داشتي .. پول نياز داشتين يا..
توهين ميكنه تحقير ميكنه يعني چي مي گه؟
و پاسخ شما چيه؟
به نظر مي رسه شما به همسرتون عادت ندادين به مخارج شما در كنار بقيه مخارج فكر كنه!
تو خانواده شون در آمدها و مخارج خانم ها چطوره؟
و راستي براتون هديه ميخره؟
آيا اين مشكل تنها مشكل شماست يا موارد ديگه هم هست؟ اين مورد در 6 ماه اخير چن بار تكرار شد؟
ببخش اينقدر سوال پرسيدم.اما الان موقعيت شما وارد جزييات شده و نياز به يكم ترميم دقيق و كم كم داره.در ضمن وقتي به اين سوالها فكر كن كه روحت مثه الان خسته نباشه عزيزكم!
احساسم داره تموم میشه یا داره تعدیل میشه؟ داره تعديل مي شه.
این بی تفاوتی خوبه یا نه؟ خوبه
این زندگی باید ادامه پیدا کنه یا نه؟ بايد درست بشه بعد ادامه پيدا كنه.
سلام ملاحت عزیز
اینم پاسخها :
شميم بهاري من هر وقت حوصله داشتي و مثل الان دلت گرفته نبود ميخوام به اين سوالها به خودت نه من جواب بدي:
عزیز دلم من هیچوقت نیست که دلم نگرفته باشه، پس همین الآن جواب میدم
هر ماه چقدر از حقوقتو ميذاري برا روز مبادا؟
هیچی، یعنی چیزی نمیمونه
برا همسرت از روز اول تعيين كردي چقدر بايد بهتون خرجي بدن( مي دوني كه همونطور كه دوستان گفتن بر عهده مرد خونه است!)
من گفتم ولی زیر بار نرفت گفت حقوقتو خرج نیازهات کن، منم بعضی نیازهاتو رفع میکنم، منم اول زندگی بود گفتم یاد میگیره و سکوت کردم و باهاش راه اومدم، از همون اول وقتی یه چی میخواستم میگفت پس مگه حقوق نمیگیری؟ چند بار دعوا داشتیم و الآه یه قدم به جلو رفته و حداقل غر نمیزنه، البته زیاد مثل اوایل غر نمیزنه
برعهده مرد خونس، ولی همسر من بهم میگه برو سرکار خرجتو در بیار من تحت فشارم
خب البته، راضی کردن دوستانش و خرید کردن چیزهای مارک دار برای خودش دیگه جایی برای خرج همسر باقی نمیزاره، شلوارش حتما باید مارکدار باشه ولی لباسهای من نه، کلا به مارک و اینا خیلی اهمیت میده برعکس من، برای خودش کفش ارزونتر از 80 نمیخره ولی وقتی من کفشی رو میپوشم که 50تومنه میره تو حس، منم خر میشم که نکنه واقعا دستش خالی باشه و نمیخرم اونوقت میبینم همون پولو یه جای دیگه خرج کرده
آيا منظم ازشون خواستي و عادت دارن در زمان مشخصي بهت بپردازن؟
نه، گفتم که ازش خواستم سرماه مثل کارمندا یه مبلغی بیاره بزاره خونه، هم دخل و خرج دستمون بیاد هم من دستم خالی نمونه
بهش گفتم یه موقع میبینی حالم بد شده تو خونه میخوام زنگ بزنم آزانس برم بیمارستان باید پول تو خونه باشه یا نه
یا مثلا سرکاری مهمون میاد، باید پول داشته باشم چیزایی که برای پذیرایی لازم دارم بخرم یا نه؟
خودم گفتم و خودم شنیدم
از عقدمون گفتم و هنوز غیر از پول شارژ همسایه ها که تو قسمت کارهای ساختمان هست چیزی تو خونه نیست و منم جدیدا مجبور شدم ، هر وقت پول لازم دارم میرم سرش برمیدارم بعد که میاد خونه میگم فلان قد بزار جاش من برداشتم
آخرین بار برای دکترم بود، بهش گفتم من یه موقع یادم بره بهت بگم میشه مدیونی ،گفت آره دیگه از اینجا بر ندار، گفتم باشه پس پول بزار خونه که مجبور نشم برم سرش
و هیچ خبری نشد
آيا مي توني مدتي ( شايد كوتاه چنان مديريت مالي كني كه نيازمندش نشي اما در زمان لازم ازش خرجي هم بخواي؟)
آيا سهم معيني واسه خرج خونه برعهده خودته؟توافق كردين ؟
من از اول ازدواجم دارم اینکارو میکنم، تا حقوقم تموم نشه ازش پول نمیخوام که تازه همش با بازی بهش میگم مساعده میخوام،
ولی مثلا الآن کفش ندارم، اونو میخره هرچند با منت و اعصاب خوردی و قیافه که میگم خدائیش الآن بهتر شده ولی دوزار که بخوام اینطوری میکنه
دوم:
همسرتون چه زمانهايي به قول شما بهت توهين كرده؟ وقتي نياز به حمايتشون داشتي .. پول نياز داشتين يا..
بیشتر زمانی که مسائل مالی مطرحه،
توهين ميكنه تحقير ميكنه يعني چي مي گه؟
یعنی همش میگه تو منیج مالی نداری، اون موقعس که دلم میخواد خفش کنم بهش بگم آخه آدم ناحسابی، من 350حقوق میگیرم، آرایشگاه ، اپیلاسیون، رفت و آمد، خریدهای خودم مثل لوازم آرایش ، شامپو، صابون و ... با خودمه، لباسی چیزی ببینم دلم بخواد یه دفعه خرید کنم با خودمه، کادوهایی که برات میخرم ، خب مگه 350چیه؟ 350میلیون که نیست، پا میزاری تا سرکوچه 50تومن خرجت میشه
تازه میگه چرا پس انداز نداری؟
میگه بلد نیستی پول نگه داری
تازه به پدرم هم توهین میکنه (بگذریم)
و پاسخ شما چيه؟
بار اولی که این حرفها رو زد، بهش گفتم به تو ربطی نداره من کجا پولمو خرج میکنم، تو باید خرجی منو بدی، با اینحال و با وجودیکه به نظرم خیلی درخواست نابجایی داشت ولی یکماه هر خرجی کردم نوشتم و بهش گفتم تا اینجا پولم رسیده، ببین کدوم خرجو نباید داشته باشم؟
خوند و گفت این حالا مال این ماه بوده و ....، بهش میگم خب اگه این ماه این خرج نبود فلان چیزی که نیاز دارمو میخریدم و خلاصه به جایی نرسید
ولی وقتی بهش میگم تو شرایط مالیت چطوریه، میگه خوبه تو کاری نداشته باش
که ظاهرا منظورش اینه که تو رفاهش کاری نداشته باشم و تو شرایط سخت حتما وظیفه دارم همراهی کنم
به نظر مي رسه شما به همسرتون عادت ندادين به مخارج شما در كنار بقيه مخارج فكر كنه!
سعی کردم عادت بدم ولی ظاهرا دلش نمیخواد عادت کنه
تو خانواده شون در آمدها و مخارج خانم ها چطوره؟
خواهراش تو سن کم ازدواج کردن و به قول خودش با شوهراشون ندارن و حقوقاشون وسطه و با هم زندگی میکنن، بهش گفتم من پولمو میزارم وسط تو هم بزار
کم آورد گفت تو خرج خودتو در بیارد نمیخواد تو زندگی کمک کنی
خب خنده داره وقتی ایشون به راحتی میتونه ماهی 1-2میلیون بیاره خونه، منم 350حقوقمو بزارم وسط
من مشکلی ندارم
ولی ایشون میگه متناسب خرج میکنه، یعنی اگه 350 من بزارم نهایتش ، خونه پرش 700 میزاره وسط
و راستي براتون هديه ميخره؟
میخره ولی دیگه بهم مزه نمیده، چون دوماه پیش فهمیدم حدس میزنه میخوام براش چی بخرم با خرج میوه و شیرینی که من همیشه با عشق و انگیزه سورپرایز کردنش میخریدم و حساب میکنه بجای بهم کارت هدیه میده، خودش گفت یه کاری میکنم پول کادوم بهت برگرده ، خب دو سر سوده براش :
1-هدیه حساب میشه 2-پول تو جیبی بهم نمیده
آيا اين مشكل تنها مشكل شماست يا موارد ديگه هم هست؟ اين مورد در 6 ماه اخير چن بار تكرار شد؟
هر بار که پول خواستم تکرار شده،
ببخش اينقدر سوال پرسيدم.اما الان موقعيت شما وارد جزييات شده و نياز به يكم ترميم دقيق و كم كم داره.در ضمن وقتي به اين سوالها فكر كن كه روحت مثه الان خسته نباشه عزيزكم!
خواهش میکنم عزیزم مرسی که وقت میزاری
شمیم جان امکانش هست یه مدت سر کار نری؟؟؟؟ تا چند ماه