آره خوندم پس سر چي با شوهرت دعوات شد؟
مگه سر سوال پرسيدن تو دعوا نشد؟
نمایش نسخه قابل چاپ
آره خوندم پس سر چي با شوهرت دعوات شد؟
مگه سر سوال پرسيدن تو دعوا نشد؟
اینکه غذا بردی کار خوبی بود:104:
اما تو اکثرا دل خوشی ازشون نداشتی و اینو شوهرتونم می دونن.تو با این سوالت با هر نیتی باعث یادآوری اون بدبینی هات راجع به مادر شوهرت در ذهن همسرت شدی و اون فکر کرده این سوال آغاز یه تنش و بدبینی دیگه راجع به اونا ست.و یدفعه قاطی کرده.اصلا اگه سابقتم بد نبود سوالت بوی فوضولی میده:163:
سر هرچیزی این اتفاق میفته: سکوت و حرف زدن .نه این که سوال مربوط به کی میشه ،کلا هر حرفی بزنم یه چیزی میشه دیگه. من سه تا مثال زدم یکیش مربوط به ایشون بود یکی دیگه مربوط به مامان خودم میشد اون یکی در مورد خود شوهرم بود. فکر میکردم منظورمو متوجه میشین و به کلمه مادرشوهر گیر نمیدین وگرنه یه مثال دیگه میزدم.
شما خودتون خیلی بدبین تر هستید.
اتفاقا تنها کسی که من فکر میکردم باشه دایی شوهرم بود که خیلی هم ازش خوشم میومد و دوست داشتم اگه ایشون بودن حتما خونمون دعوتشون کنیم.اینو بعدا به خود شوهرمم گفتم.میدونم ته دلش خودشم میدونه چقدر رفتار بدی داره و چقدر بداخلاقه. خودشم میگه اگه بزارم جملت تموم شه بدبینی نمیکنم اما صبرم خیلی کمه.بارها ازش خواستم هر وقت خواستی برداشتی کنی اول ازم بپرس منظورت چیه؟این حتی از نظر روانشناسی هم درسته که قبل از برداشت منفی از طرف بخوایم منظورشو بهمون بگه.
این سوال میتونست با یک نمیدونم تموم شه.لطفا .......
مينا جان عزيزم! لازم نيست كاري بكني. فقط بر اين اخلاق همسرت صبوري كن. فكر كن يك بچه تخسه كه دست بر قضا هيكلي بهم زده!
خواهرشوهر خواهرم يه بچه داشت كه خيلي فحشهاي ناجور مي داد. اصلا شده بود عادت اين بچه! اولها هي تنبيهش ميكردن دعواش مي كردن هي مي گفتن نكن نگو زشته! فايده نداشت كه نداشت! تا اينكه تصميم گرفته شد هرچي اين بچه فحش داد هيچكس هيچي نگه و عكس العمل نشون نده. گذشت وگذشت تا بعد يه مدت فحش دادن از سر اين پسربچه افتاد!
سرافرازجونم:46: آخه مثلا یه بچه حرف زشت بزنه به کسی آسیبی نمیرسونه اما اگه اونشب خودش یه بلایی سرش میومد میدونی چی میشد؟ سر من چی میومد؟
میدونی اون شب من چی کشیدم تا راضی شد بیاد بیمارستان.به خدا هر لحظه امکان داشت سکته کنم.
این رفتارهاش هم به خودش آسیب میرسونه هم به من.
مثلا یه آدم تحصیلکردس. به اونم رحمم میاد باور کن.
نمیدونی تو بیمارستان چندبار ازم معذرت خواهی کرد چقدر خجالت میکشید تحصیلاتشو بگه.
من باید باهاش چطوری باشم سرافراز جون؟ از یه طرف رحمم میاد از یه طرف ازش متنفرم.
خوب تو كه اين اخلاق و رفتار شوهرت را مي دوني و الان چند سال داري باهاش زندگي مي كني بايد دستت اومده باشه و حرفي نزني كه قاطي كنه.
من همسرم مثل شوهر تو هم قاطي نمي كنه ولي توي حرف زدنم همش مواظبم كه دست رو نقطه ضعف هاش نذارم و با حرفام مسبب ايجاد دعوا و اختلاف بينمون نشم.
ميگم مثل بچه باهاش برخورد كن چون واقعا كودك درونش بدجور فعاله. هنوزم مسائل زندگيشو مي خواد به روش بچگيش حل كنه. يا دعوا و داد و بيداد و كتك زدن و كتك خوردن يا قهر و غذا نخوردن و .... تو خودت دقت كن! اينا رفتار يك آدم بزرگ نيست!
كار خوبي كردي نذاشتي به خودش آسيب برسونه. علت اينكه ما مي خواهيم تو روي خودت كار كني اينه كه فرق اين مدل رفتارهارو از رفتارهاي بالغانه تشخيص بدي. درثاني كسي مي تونه تحمل خودشو بالا ببره كه علمشو زياد كنه شناختشو نسبت به خودش و اطرافيان زياد كنه(منظور شناخت كلي خصوصيات انسانهاست نه شناخت مادرشوهر خواهرشوهر و اينا...) و بطور كلي خودش انقدر دريا شده باشه كه با سنگي كه بهش پرتاب ميشه متلاطم نشه. متوجه منظورم ميشي؟ ما منكر اشتباهات همسرت نمي شيم اما تو خودت هم نياز داري تا از رفتارهاي نابالغانه دور بشي و بتوني درست مديريت كني. اين اصلا به معني سرزنش تو نيست بلكه به اين معنيه كه بتوني شرايط ناگوار رو درست مديريت كني و مثل اون شب به پاي شوهرت نيفتي و نبوسيش! مگه بچه يه كار زشت انجام ميده آدم مي پره بغلش ميكنه و پاشو بوس مي كنه؟
مي دونم در فضاي متشنج، اينكه بخواي بنشيني و روي خصوصيات منفي و مثبت خودت متمركز بشي كار سختيه. اما مجبوري دود چراغ بخوري و تند تند ياد بگيري. كتاب زنان شيفته اثر رابين نوروود رو خوندي يا نه؟
بيشتر بايد روي قوي كردن خودت متمركز بشي و اينكه ميگيم كاري به شوهرت نداشته باشي يعني اينكه تو خودت هنوز ضعيفي و ما مي ترسيم تو روي همسرت تمركز كني و بشكني. ما اينو نمي خواهيم. ما فقط دنبال آرامش و خوشبختي مينا هستيم. اگه بازم نكته اي برات نامفهومه بپرس.
مينا جان اگه تسوكه برات شعر نوشت منظورت مسخره كردن تو نبود . ما همش منتظريم كه تو بياي و بگي چه اتفاقي افتاده تا مشاورا راهنماييت كنن ولي تو بدون اينكه چيزي بگي مياي و يه شعر مي نويسي ؟؟ از شعرت كاملا معلوم بود كه دپرس و خسته اي ولي بايد بياي حرف بزني كسي از شعر نوشتن تو متوجه نميشه منظورت چيه و نمي شه فهميد كه شوهرت عصبي شده باز و قرص خورده . :305:
منم فكر مي كنم شوهرت خيلي عصبي شده تو اين مدت و الان روزاي خوبي رو نمي گذرونه . فقط بايد يه خورده صبر كني تا اونم با تغيير رفتاراي قشنگ تو اين حالت ها و رفتاراي اشتباشو تعديل كنه . :43:
من فكر نمي كنم سوال تو واقعا سوالي باشه كه انقدر حرص شوهرتو در بياره . ولي شايد با پيش زمينه هاي ذهني كه از قبل داشته فكر مي كرده تو قصدت فضولي كردن و دعوا راه انداختنه و اين دوباره عصبيش كرده . البته مي گم شايد . چون بهتره كه مثبت به قضيه نگاه كني . تو رفتارت خوبه . كاري كه كردي و براي مادرشوهرت غذا بردي عالي بود . آفرين اينجور رفتاراي قشنگتو بيشتر كن دوست خوبم .
فكر كنم معده شوهرت تعجب كرده و عصبي شده داد و بيداد راه انداخته . :311:
البته شوخي كردم . گفتم يه كم از اين حال و هواي عصبي در بياي . :46:
ازش متنفر نشو . اونم كم كم با تغيير تو تغيير مي كنه . فقط صبر كن و راه درستو برو .
مثلا هفته پيش مادرشوهرم ساعت 11 شب زنگ زد خونه ما (چند بار زنگ زد و قطع كرد) و شروع كرد به داد و بيداد و گريه كردن. اينقدر بلند داد و بيداد مي كرد كه صداش از پشت تلفن از اتاق خواب تا توي هال مي يومد. (همش داشت پشت سر من بد بيراه مي گفت)نقل قول:
نوشته اصلی توسط ليلا موفق
ولي بعد از اينكه مهدي تلفن و قطع كرد و اومد توي هال حتي يك كلمه ازش نپرسيدم كي بود يا چي مي گفت. (چون اگه اين كار را مي كردم مطمئنن يا دعوامون مي شد يا حتي يك بحث كوچولو) كه من اين را نمي خواستم.
اون شب خوابيديم و فردا صبح اش وقتي بيدار شديم مهدي من را بوسيد و گفت خيلي دوستت دارم.
مينا جون به نظرم آدم خودش با درايت خودش مي تونه زندگيش را مديريت كنه و تعداد اين بحث ها و دعواها را به حداقل برسونه.
البته اضافه مي كنم كه من الان خيلي وقته (6 ماه) نه مادرشوهرم را ديدم و نه باهاش حرف زدم كه اون به خودش اجازه بده ساعت 11 شب زنگ بزنه خونه ما و اين كارها را بكنه. شايد اگه هر كس ديگه بود مي پرسيد كه چي شده يا چي ميگه ولي من نكردم چون اصلا ديگه حوصله بحث و دعوا را ندارم.
با همين روش (فقط يك چيز و اون هم جلوگيري از هر بحث و دعوايي كه مي شه جلوش را گرفت، تجسس نكردن و فقط به خودم و شوهرم فكر كردن)روز به روز داره عشق و علاقه من و شوهرم به هم بيشتر مي شه. داريم برمي گرديم به عشق و محبت دوران نامزدي يا شايد هم فراتر از اون.
اخه اصلا دلم نمیاد محلش بذارم چون اگه اون منو یه ذره دوست داشت سر هر چیز کوچیکی دعوا درست نمیکرد اونقدر منو زجر نمیداد.به قول پلیسه فقط میخواست منو اذیت کنه با این کارش.
میترسم زشتی کارشو نفهمه و دفه بعد هم همین غلطو بکنه و زجرم بده.
از طرف دیگه رحمم میاد بهش .فکر میکنم یه جورایی دیونه شد یه لحظه و الان هم پشیمونه.
البته به خاطر غرورش و به خاطر اینکه من پررو نشم و بدتر کنم و ناز کنم واسش اصلا همین الانم کوتاه نمیاد و زیاد تحویلم نمیگیره
نمیدونم چطوری باید این تناقضو حل کنم.؟
صبوري كن. مثل بيماري كه نياز به مراقبت داره باهاش برخورد كن. نه لوسش كن نه قربون صدقه اش برو نه سرزنش كن نه اصلا راجع به كاري كه كرده حرف بزن... خنثي باش...كم كم كه بگذره خودت متوجه ميشي بايد چيكار كني
اخه اصلا دلم نمیاد محلش بذارم چون اگه اون منو یه ذره دوست داشت سر هر چیز کوچیکی دعوا درست نمیکرد اونقدر منو زجر نمیداد.به قول پلیسه فقط میخواست منو اذیت کنه با این کارش.
مينا اينطوري حرف نزن ديگه . قرار بود خيلي صبورتر از اين حرفا باشي .
پليسه هم حرف چرتي زده يعني چي كه مي خواسته تو رو زجر بده . اون فقط شرايط روحيش خراب بوده . و بلدم نيست چجوري خشمشو كنترل كنه و خودشو خالي كنه . ولي درست ميشه . اميد داشته باش دختر خوب انقدر زود نااميد و خسته نشو .
میترسم زشتی کارشو نفهمه و دفه بعد هم همین غلطو بکنه و زجرم بده.
مطمئن باش تو اگه درست رفتار كني اون خيلي زود از رفتار زشتش پشيمون ميشه .
از طرف دیگه رحمم میاد بهش .فکر میکنم یه جورایی دیونه شد یه لحظه و الان هم پشیمونه.
البته به خاطر غرورش و به خاطر اینکه من پررو نشم و بدتر کنم و ناز کنم واسش اصلا همین الانم کوتاه نمیاد و زیاد تحویلم نمیگیره
نمیدونم چطوری باید این تناقضو حل کنم.؟
اعصابش خورده مينا . سعي كن فعلا اصلا راجع به اين اتفاق باهاش بحث نكني .اصلا سرزنشش نكن اصلا تيكه ننداز و هيچ اشاره اي فعلا نكن به اين موضوع . بزار يه خورده اوضاع آرومتر بشه تا دو تاتون از هيجان در بياين بيرون . بعد وقت هست كه اونو متوجه اشتباهش بكني . نگران نباش. تو داري راه درستو مي ري و تغيير مي كني . اونم مجبوره تغيير كنه با تو . تو موفق ميشي دوستم :46: :104:.
ای بابا پس من چرا فکر کردم که شعرتون بوی خوبی و آرامش میده.:163: عجب خنگی هستم هان.:311:
اگر واقعا شما در مورد اون که کی تو خونه مادرته، فقط یکی دو بار سوال کردی و مثل قبل گیر سه پیچ نداده ای، خب شوهرت الکی اون رفتارهای بچه گانه را از خودش انجام داده و مقصر صد در صد در این دعوا همسرته. اما احتمالا همسرت الان بدجوری توی دلش خودش را ملامت میکنه و به خاطر همینه که از شما کلی توی بیمارستان معذرت خواهی کرد. خودش فهمیده چه کار زشتی کرده.
اما شما در این مورد تقریبا خوب عمل کردی و نمره ی قابل قبولی میگیری. فقط یه جا را بد عمل کردی. اون هم وقتی شوهرت عصبانی شده بود (هر چند که این عصبانیتش کاملا بی منطق و بی دلیل بود.:302:) نباید همون لحظه سعی کنی منظورت را براش توضیح بدی. اگر نمی رفتی و به پر و پاش نمی پیچیدی، شاید آروم میشد و قرص نمی خورد. البته بگم که در هر حال مقصر صد در صد شوهرته و من نمی خوام بگم که شما حتی ذره ای مقصری. فقط اگر شما اون لحظه هایی که عصبانیه، چه بی دلیل و چه با دلیل، سعی کنی که تنهاش بزاری، به نظرم این آتش ها خاموش میشه و ادامه پیدا نمیکنه.
به هر حال، یه جایی شما مقصری و یه جایی شوهرت. تو این قضیه، خوبه که به روش نیاری که چه کار بچه گانه ای کرده و با آبروی هر دوتون بازی کرده،:302: خودش مطمئنن فهمیده که چه گندی زده، توی دلش خودش را نفرین میکنه. این که میگی اگر به روش نیاری قبول نمیکنه که اشتباه کرده، نه این جوری نیست، چون اگر این قدر بی منطق باشه که تا حالا نفهمیده باشه که اشتباه کرده، مطمئنن اگر شما هم بگی قبول نداره که اشتباه کرده. اما من میدونم که اون این قدر بی منطق نیست و حالا خودش به شدت ناراحته از این رفتار بچه گانه اش.
به نظرم شما خانمی کن و بگذر.:104: به روش نیار و سعی کن اوضاع را آرام کنی.:104: شما یه طوفان را پشت سر گذاشتی، سعی کن برای چند روز به یه ساحل آرام برسین.:305: انتظار نداریم که بهش عشق بورزی. اما انتظار داریم که اصلا در مورد این اشتباه حرف نزنی.
راستی، غذا بردنتون هم کار قشنگی بود و نشونه خوبی شماست.:104:
خانم مینا این برخورد از همسرتون قابل پیش بینی بود. میدونید چرا؟ چون شما شروع کرده بودید به تغییر رفتار و این تغییر رفتارتون انقدر زیاد بوده که همسرتون متوجه شدند. اما در برابر تغییر شما ممکنه همسرتون فکر کنن که شما هدف خاصی رو از این تغییر دنبال می کنید و در واقع شروع می کنند به بدتر رفتار کردن تا ببیننند چقدر تغییر رفتار شما واقعی بوده.
سعی کنید به روند گذشته ادامه بدید و همیشه برای برخورد صحیح با چنین رفتارهایی از همسرتون تا زمانی که دارید تغییر می کنید امادگی داشته باشید.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط tesoke
خب این قهر کردن ها هم درست نیست و شوهرت نباید این جوری رفتار کنه.:302: اما در هر حال، شما وقتی که میبینی اوضاع پسه، بهتره بگذاری که کمی آروم شین، بعد با خیال آرام براش توضیح بدی که من فلان منظور را داشتم و بهش بگی که اون موقع چون دیدم هر دومون حال خوبی نداریم، سعی کردم تنها باشیم تا اوضاع بدتر نشه.
راستی، شما قبلا از این برنامه ها زیاد داشتین و بی دلیل و با دلیل از دعواها دیده میشد، تازه یک ماهه که تغییر را شروع کردین و قرار نیست زندگی ای که 4 سال روی روال غلط حرکت میکرد را یک ماهه درست کنین.:305: از نظر من شما توی همین یک ماه خیلی خوب جلو رفتی.:104: وقتی یه مسئله ی این جوری براتون رخ میده، ناراحت نشین و توی ذهنتون فکر نکنید که چه فایده که من تغییر کنم و ...:302:. شما با تمام این طوفان ها و حوادث ناگوار، باید بتوانی این برنامه را ادامه بدی:305: و کم کم اوضاع هم روبه راه میشه. اما باید صبر داشته باشی.
به هر حال، با تمام شدن این طوفان وحشتناک،:163: ما دوباره به برنامه مون برمیگردیم و میریم دنبال هدف اصلی خودمون از ایجاد این تاپیک.:303:
تسوکه خیلی خستم،بعد ازاون ماجرا باهام خیلی خوب شده بود و تازه باز داشت بدبختیام یادم میرفت،واسم هدیه گرفته بود، کلاساشو کنسل میکرد و منو تفریح میبرد اما باز دیشب سر هیچ و پوچ مثل همیشه دعوا درست کرد اما این بار یه فرق اساسی با دفه های قبل داشت،آنچنان سرمودوبار کوبوند به زمین که چشام سیاهی میدیند، فکم به سرعت میلرزید و به هم میخورد!!!:101:
از دیشب تا حالا دارم درد میکشم به خصوص طرف راست سرم شدید درد داره!!!!!!!!!!!!!! :54:دست راستمم انقدر درد میکنه که نمیتونم رو دسته صندلیم بذارم.!:54:
دیگه دوست ندارم باهاش زیر یه سقف باشم ازش میترسم آخرش منو میکشه!
چی کار باید بکنم؟ برم سی تی اسکن؟ برم پزشک قانونی؟ برم دادگاه یا.......................؟
خیییییییییییییییییلی خستم .چشام درد میکنن دیگه نای هیچ کاریو ندارم توروخدا درکم کنید.
مينا جون خوبي عزيزم؟
حتما برو دكتر و سي تي اسكن يكوقت خداي نكرده اتفاقي برات نيفتاده باشه.
مينا جون اگه اين آدم واقعا سر هيچ و پوچ اين كار را باهات كرده. تعادل رواني نداره عزيزم. به نظرم بايد بيشتر فكر كنيم
راستش را بخواي همون دفعه كه گفتي سر هيچ و پوچ قرص خورد و مي خواست خودكشي كنه من به اينكه تعادل رواني داشته باشه شك كردم.
حتما برو دكتر و مواظب خودت باش عزيزم.
مينا جان ميشه بگي علت عصبانيت شوهرت چي بود؟
مینا عزیز دلم؛ درک میکنم خستگی هات رو؛ درک میکنم چقدر ناراحتی و دلت میخواد که بری جایی از این دنیا که به غیر از آرامش اون جا چیزی نباشه!
درک میکنم که دلت میخواد جایی باشی که احساس امنیت و عشق داشته باشی و همسرت عاشقانه دوستت داشته باشه! نوازشت کنه و محبتی رو که دوست داری ازش دریافت کنی!
اما!
مینا جان باور کن که هیچ مردی توی این دنیا؛ سر هیچ و پوچ و صد البته الکی بلند نمیشه که سر زنش رو بکوبه به زمین!
تو و همسرت هر دو خسته اید! اون هم خیلی زیاد! و روز به روز این فرسودگی داره تو و البته همسرت رو از بین میبره!
از روزی که شما وارد این تالار شدید؛ توی زندگیتون حرفی از زدن و دعواهایی که توش برخوردهای فیزیکی باشه؛ نبوده! یه سری به دلنوشته های اولین روزهای ورودت به تالار بزن!
اما امروز که شما به تالار سر میزنید دارید از برخوردهای فیزیکی تندی که بین تون اتفاق افتاده میگید!
زندگیتون داره رو به افول میره و شما همچنان نشستید! البته نه؛ مطمئنا اون قدر موقع عصبانیت از لحاظ روانی به همسرتون فشار میارید و به دست و پاش می پیچید که این اتفاق میافته!
میخواید کم نیارید! میخواید تلافی همه ی این روزهایی که احساس میکنید دارید عذاب میکشید رو در بیارید! میخواید بگید که من تمام این روزها تحملت کردم و عشقی بین مون نیست!
مینا میشه واقعا نقش خودت رو حتی لحن و بیان و کلماتی رو که خودت داشتی؛ توی آخرین دعوات با همسرت؛ برامون بگی؛ نه فقط اون اتفاقی که افتاده؟
بینید همه ی این حرفهایی که زدم؛ فقط احساسی بود که از بین نوشته هاتون گرفتم؛ نمی دونم تا چه حد درست و تا چه حد غلطه! اما میخوام که خوب به اتفاقاتی که اخیرا رخ داده؛ فکر کنی و برنامه ی زندگیت رو بگیری دستت!
نمی دونم والا چی بگم. مخ من داره سوت میکشه.:302: اون به خاطر این که دیده بود مقصره، داشت جبران میکرد و خوب هم عمل کرده بود؛ اما خب چه دلیلی داره که همین جوری الکی سرت را دو بار بزنه به زمین.
اولا که یه دکتر برین حتما و یه چک آپ کنین. ثانیا، بیایین ماجرا را کامل و بدون نقص بگین.:303: این که چی گفت و شما چی گفتید و در مورد چی بحث کردین که اون این کار را کرد. ماجرا را کامل و بدون نقص بگین تا ببینیم واقعا چیز خاصی باعث این مسئله شده یا این که همسر شما دیگه داره بیش از حد غیر مسئولانه عمل میکنه.:302:
فقط حواست باشه ماجرا را کامل بنویسی و یه دونه واو هم جا نگذاری. :305:
تسوكه جون من چند وقت پيش فكر مي كردم تمام تقصيرها با ميناست. ولي دوتا پست اخير مينا (خوردن قرص و كوبوندن سر مينا به زمين) من را به فكر فرو برده كه همسر مينا هم در هنگام عصبانيت تعادل رواني اش را نمي تونه حفظ كنه.
گفت: یادته یه بار گفتی بیا فقط یکی از ایرادای هم بگیم و یه هفته روش کار کنیم حالامن دوتا از ایرادای توروبگم؟
با خنده گفتم باشه بگو پس من چی؟
گفت: من که ایرادی ندارم!!!
ایول اعتماد به نفس.
باشه تو هم یکی رو بگو.
خیلی خودتومقایسه میکنی با دیگران و حسودی یکی هم اینکه غیبت میکنی.من موندم چرا نماز خوندنت رفتاراتو اصلاح نمیکنه
گفتم ببین یه چیزی رو صادقانه بهت بگم اگه از باحجاب بودن من انقدر خوشت نمیومد وتشویقم نمیکردی شاید تو این جامعه ای که ماداریم منم خیلی حجابمو رعایت نمیکردم و جوگیر میشدم اما برخوردای تو خیلی تونسته منو از این نجات بده،حالا هم ازت خواهش میکنم هروقت دیدی دارم حسودی میکنم و یا غیبت میکنم بهم هشدار بده یادم بیار" مینا قرارمونو یادت نره"
پس چرا چادر نمیپوشی؟
آخه من اصلا یاد ندارم چادرسر کنم.چادر کردنم باعث میشه بیشتر حجابم بره کنار.تازه درسته من چادر نمیپوشم اما حجابم کامل کامله.گفته بودم بهت چادری نیستم نه؟(اینو هم بگم که خونواده خود ایشون کاملا بیحجابند و یکی از شرطای من زمان ازدواج همین رعایت حجابم بود)
اما من همیشه دوست داشتم چادر سرت کنی.(اینو اصلا اون روزا بهم نگفت وگرنه شاید من قبول نمیکردم)
خوب حالا من بگم؟
بگو
تو که انقدر خووبی تازه الانم میخوای کمک کنی من تغییر کنم،البته پیشنهاده ها باز دعوام نکنی خودت گفتی بگو،چون تو از نماز یادم اوردی، نماز صبحتم بخون.به خدا نمیدونی چه کیفی داره آدم از خواب شیرینش بزنه پاشه صورتشو بشوره و نماز بخونه به نظر من باارزشترین نمازه.
نه من قبول ندارم نماز صبح و روزه خودآزاریه!!! بعدشم دیگه خوابم نمیبره.
نه اتفاقا بعد از چند وقت عادت میکنی،تازه خدا هم کمکت میکنه،حالا روزه تو نمیتونی بگیری خوب یه چیزی چون نباید واسه بدن آدم ضررداشته باشه اما نماز صبح این طوری نیست.تازه سوره مزملو معنیشو خوندی درمورد نماز شبه.حالا ما نماز شب نمیخونیم نماز صبحمونو که بخونیم دیگه،حالا خود دانی من فقط میخواستم یاداوری کنم.به قول مامان هرکسی رو تو قبر خودش میزارن.هر طور راحتی.فقط یه پیشنهاد بود بگذریم.(البته کلا نمازای دیگشم هر وقت حال داره میخونه من ترسیدم اینو بگم)
مگه همه چی به نمازه،الان تو که خیلی مقیدی خیلی آدم خوبی هستی؟
نه اصلا به نماز نیست خیلیا نماز نمیخونن اما آدمای خوبی هستن.کسایی هم که نماز میخونن اما رفتارشون بی عیب نیست نمازشون خیلی واقعی نیست.از تذکرت خیلی ممنونم تلنگر خوبی بود واسم باید فکر کنم چرا نمازم واقعی نبوده که رفتارمو درست کنه.بازم مرسی حتما بهش فکر میکنم.
از اتاق رفت بیرون با ناراحتی و عصبانیت زیاد!!!!
(منم اشتباه کردم)رفتم دنبالش،گفتم :عزیزم من که حرف بدی نزدم باز چرا بهم ریختی؟ صدبار که گفتم فقط یه پیشنهاد بود و حتی بوسیدمش.محکم هلم داد یه طرف دیگه و گوشاشو مثله بچه ها گرفت تا صدامو نشنوه!!!:302:(من فقط دوست نداشتم ناراحت باشه و دوباره اوضاع بهم بریزه،همین.مگه من چی کارکرده بودم؟ مگه چی گفته بودم.نهایت سعیمو کرده بودم که خیلی روانشناسانه حرف بزنم.خیلی رفتاراش بچگانس.ای بابا این همه مراعات کردم اینم از آخرش!)
گریم گرفت و رفتم تو اتاق با خودم گفتم خیلی دیوونه ای ،میمیری حرف نزنی میدونی که بگی بالا چشت ابرویه دعواس،خاک توسرت شه حرف نزن دیگه ،چه توقعاتی داریا آخه تو همون روز اول نفهمیدی حتی باباش نماز نمیخونه:163:(آخه اصلا منظوری نداشتم و تمام سعیمو کرده بودم بدجوری تو ذوقم خورده بود و ناراحت و عصبانی بودم). :97:
هزارتابدوبیراه به مامان بابای من گفت،بغضمو قورت میدادم و سرمو زیر پتو کرده بودم گریه میکردم. ساکت بودم چون خودمو مقصر میدونستم نباد یک کلمه از بابش میگفتم.
یه دفه پتورو از رو صورتم داد کنار و آب دهنشو انداخت رو صورتم گفت حالا خوب شد منم کارتو تلافی کردم!!!!!!!!!!!!!!!!!:302::302:
یقه لباسمو گرفت و بلندم کرد باهم گلاویز شدیم یه دفه ولم کرد محکم خوردم رو زمین ،سرم بدجور صدا داد دوباره بلندم کرد از گلوم گرفت و محکمتر از دفه قبل انداختم رو زمین و..................:302::302::302:
کمرم سرم دستم همه جای بدنم درد میکنه.
حالم خیلی بد شده بود اما میگفت داری ادا درمیاری!
.
.
.
:302:
اولا من بهتون تبريك ميگم كه اين قدر عشقولانه هاي خوبي دارين و بعدا هم به هر دوتون تسليت ميگم كه اين طور لحظات قشنگتون را خراب ميكنين.:163: يه جورايي هم شاخ درآوردم كه چطور آخر اون ماجراي قشنگ كه مي تونست يهست بشه براي تاپيك "خاطرات قشنگ و عاشقانه ي من و همسرم" شده يه دلخوري ديگه.:302:
خب حالا ميشينيم و همگي با هم اين سناريو را تحليل كنيم تا ببينيم هر كي چقدر مقصر بوده است.
اولا اگر اون جوري منطقي گفتي كه نبايد اين قدر ناراحت ميشد. مطمئني چيزي جا نيانداختي. اگر واقعا همه چي همين بود كه تا اين جا شوهرت مقصر بود.:303:نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
قبلا هم گفتم كه هر وقت ناراحتين، سعي كن از هم فاصله بگيرين. وقت براي عذرخواهي كردن هست. اگر نمي رفتي جلو، بهتر بود. ميگذاشتي واسه يه ساعت ديگه.:305: اما باز هم بيشتر شوهرت مقصر بود.نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
چرا؟ مگه نسبت به باباش خيلي حساسه؟ مگه تو در مورد باباش چي گفتي؟:303:نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
!!!!!!:163: واقعا از ايشون بعيده.نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
چون كه ميگي با هم گلاويز شديم، به نظرم ميرسه كه اين جا شما هم يكي زدي و دو تا خوردي. بنابراين از اين جا به بعدش هر دو مقصريد. اما در كل ماجرا 30 درصد شما و 70 درصد شوهرت مقصره. شما بايد اون موقع كه ناراحت شد نمي رفتي سراغش. در ضمن وقتي ديدي كه هنوز رابطه تان در حدي خوب نيست كه بتونه انتقاد تو رو تحمل كنه، نبايد الكي ازش انتقاد ميكردي:305: و مثل برنامه مون، انتقاد از شوهرت را ميذاشتي براي فصل سوم.:305: اما در مورد شوهرت كه همه ي رفتارش بد و غير قابل قبول بود.:163: اما من نمي تونم رسما اعلام كنم كه شوهرت مشكل اعصاب و روان داشته باشه. به نظرم به يه دعواي بچه گانه بيشتر شبيه بود.
اين نظر من بود، تا ببينيم كه نظر دوستان چيه.
آقای تسوکه ممنونم ازتون اما ببینین من صبح ساعت 6.5 از خونه میرم بیرون و اونم شبا بعداز ساعت نه میاد خونه.میخوام از این به بعد وقتی اومد من دیگه خوابیده باشم تا اصلا همونبینیم. اتاقامونم از همدیگه جداس، کاری هم به کار همدیگه نداریم.نه اون واسه من چیزی میخره و نه من واسه اون چیزی درست میکنم .فقط یه همزیستی مسالمت آمیز.نقل قول:
نوشته اصلی توسط tesoke
میخوام یاد بگیرم که دیگه نه خندم به خنده اون وابسته باشه و نه گریم به گریش.
رفتم گروهمم تغییر دادم تا روزایی که اون تو دانشگاه ما کلاس داره من نباشم.انقد تو دانشگاه مثل جنتلمنا برخورد میکنه که حرصم درمیاد.
مينا مردها در بدترين شرايط و حتي اگه خانوادشون جنايتكار و قاتل هم باشند و اين را هم بدونند. باز هم حق را به خانوادشون مي دهند و اجازه نمي دهند زنشون كوچكترين توهيني به خانوادشون بكنه. و اگه زن توهين كنه تا حد مرگ عصبي مي شوند و ديگه نمي فهمند دارند چيكار مي كنند. (نمي دونم حكمت اين موضوع چيه؟!)
ولي از وقتي توي زندگيم اين موضوع را درك كردم زندگيم خيلي آروم شده و توي زندگيم خيلي جلو افتادم. گفتم به تو هم بگم عزيزم.
خب همون طوري كه تو هنوز علاقه ي اونو به خودت باور نداري، اون هم همين طوره.تو هم فكر ميكني اون از محبتش يه نقشه داره و مادرش از دعوت نكردنت يه نقش داره و ... اون همين طوري فكر ميكنه.:305: هر دوتون به محبت همديگه شك دارين و اين طبيعيه. شايد دز آينده كه رابطه تون بهتر شد، اين شك ها از بين بره.:323:نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
شوهرت شنيد كه گفتي: اين. خب اين كه براي اشاره به اشيا استفاده ميشه. يعني چي اين؟ مگه جارو دستيه كه ميگي اين؟ شنيد كه گفتي اين؟نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
به نظر من لفظ حرف زدنت هم توي اين جمله بد بود. بدجوري پدر و مادرش را انتقاد كردي. اين شما نيستي كه بايد براي پدر و مادرش تعيين كني كه نماز بخونن يا نه. اگر دقيقا همين جمله را بكار بردي كه به نظرم لفظ جمله ات تحقير آميز بود. :305:
آهان پس شما بعد از اون زدي.:163: كلا زن و شوهر دست بزن دارين.:311: خيلي به هم شبيه هستين، چرا پس تفاهم ندارين.:311: از اون جايي كه شما هم زدين، بنابراين من اون نسبت 70 به 30 قبلي را تغيير ميدم و ميگم كه 45 درصد شما مقصر بودين و 55 درصد شوهرتون.:305:نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
چند تا پست قبلي خانم ليلا موفق گفت كه به نظرم شوهر ميناچ نمي تونه تعادل رواني اش را حفظ كنه. بعد كه ماجرا را گفتي، ديديم كه 30 به 70 شما هم مقصري و حالا كه بيشتر قضيه را شكافتي؛ ديدم كه 45 به 55 مقصري. بنابراين:نقل قول:
نوشته اصلی توسط آفتاب همدرد
اولا كه هر دوتون در اين ماجراها مقصريد و شما هم بي تقصير نيستي. فقط اولش ماجرا را جوري تعريف ميكني كه آدم فكر ميكنه تو يه پري دريايي هستي كه توي چنگال يه ديو گير كردي.:311:
ثانيا حالا كه هر دو مقصريد، ديگه اين قهر كردن ها به نظرم به صلاح نيست. زندگي مسالمت آميز يعني چي؟ به هم كار نداشتن يعني چي؟ اين رفتارها درست نيست. بهتره حالا كه هر دو مقصر بوديد دوباره هم فراموش كنين و سعي كنين دوباره بهتر به هم نزديك بشين. بالاخره اين پروژه ي سخت جواب ميده.:323:
راستي از كي اتاقتون از هم جداست؟[/size] جدا از هم مي خوابين؟:303:
تسوكه نوشته:
راستي از كي اتاقتون از هم جداست؟ جدا از هم مي خوابين؟
مينا مي تونم به جرات بگم اگه اين مشكل را حل كني 75 درصد مشكلاتت حل مي شه.:305:
اگه من اينكار را مي كردم همسرم هر روز سرم را مي كوبوند به زمين.
وظيفه اصلي زن در مقابل مرد فقط و فقط تمكين است و لا غير.:305:
وقتی رفتی تو اتاق و شروع کردی به طعنه زدن اونو تحریک کردی و اون اومد و اون کارای بی رحمانه رو انجام داد.ای کاش نمی رفتی دنبالش که هلت بده بعد تو از رو عصبانیت به پدر و مادرش توهین کنی.کاش کاش کاش
الان هم نمی گم باید فراموش کنی چون هر چقدر هم که مقصر باشی نباید کتک میزد.مقصر بودن شما چیزی از زشتی کارشون کم نمی کنه و باید متوجه شه.اما این تصمیم که داری خیلی سنگینه.اول از همه به خدت ارزش غائل شو و حتی اگه درت هم تموم شد برو دکتر.ثانیا بشین فکر کن و عادلانه قضاوت کن تا وقتی خودتو از اشتباه مبرا بدونی نمی تونی بهترین تصمیم رو بگیری و نتیجش هم می شه اینکه تصمیم می گیری کلا کاری باهاش نداشته باشی
سلام مینا جان.من تا حالا تو تاپیکت پستی نزاشتم اما همیشه دنبالش میکنم با موفقیتهات خوشحال میشم و با ناراحتیات غصه میخورم خیلی ی ی ی :302: مخصوصا این مورد آخری که دعوا خودت و همسرتو گفتی به خدا دیگه داشت اشکم در میومد.اما شکل دعواش برام اشنا بود.خجالت میکشم بگم اما این آخرا دعواهای من و همسرمم دست کمی از این حالت نداشت(فقط با هم زد و خورد نمیکردیم ) اما من هر چی دستم میومد میشکستم حتی عکسای جشن عقدمونو پاره کردم میخواستم آلبوم عروسیمونو هم تیکه تیکه کنم.یه جورایی اگه یه نفر از بیرون نگاه میکرد فکر میکرد من دیوونه ام:302:
من بیرون از خونه اون قدر شیطون و اجتماعی و با شخصیتم که خودمم باورم نمیشه یه وقتایی تا مرز جنون عصبانی میشدم.اصلا ...
اما میدونی دلیل اصلی تمام عصبانیتام(که فقطم مختص زندگی مشترکم بود و هیچ قت و هیچ جای دیکه اون جوری عصبانی نمیشدم) چی بود؟این که احساس میکردم همسرم دیگه دوستم نداره.دیگه زندگی مشترکش براش مهم نیست.این که وقتی شروع میکرد به محبت کردن تو تلاشش پایداری نداشت.یه شب میومد رو تخت میخابید فردا شب با کوچکترین ناراحتی من میرفت رو زمین اتاق خواب دیگه مون میخابید.با کوچکترین تغییرحالت من محبتشو ازم دریغ میکرد بی محلی میکرد.
وقتی من فریاد میکشیدم طلاقم بده منظورم این بود که بی شائبه دوستم داشته باش
میدونم شاید به نظر مسخره بیاد و هر کی باشه میگه خوب ادم حسابی با آرامش اینا رو میگفتی اما باور کن یه وقتایی این قدر تحت فشار بودم و این قدر نیاز به همدلی کردن و عشق بدون و شرط همسرم داشتم که تنها سلاحم دعوا کردن بود.(البته میدونم که روش غلطیه اما مگه همه کارایی که ما میکنیم درسته؟)
نمیگم حق با همسرته.حتی به نظر من اون صد در صد تو دعوای آخرتون مقصره(درست مثل خودم تو دعواهام با همسرم) اما میگم شاید اونم اینا رو میخاد ولی راه گفتنشو بلد نیست.شاید وقتی میگه بیا ایرادهای همو بگیم منظورش اینه بیا از من تعریف کن بگو تو هیچ ایرادی تداری و واسه من ایده آلی و بهترین مرد زمینی!.شاید احساس میکنه دیگه دوستش نداری(آخه من خودمم تمام این حالاتو تجربه کردم هر وقت احساس میکردم همسرم به زندگیمون امیدواره بزرگترین کارا رو براش میکردم همسر توام این شکلیه مثله اون دفعه که کفشاتو واکس زده بود یادته؟)
شاید ازت عشق بی قید و شرط میخاد(چیزی که من همیشه میخاستم.میخاستم همسرم بهم بگه تو بهترین و فهیم ترین و ایده آل ترین زن دنیا هستی برای من و چون این پیامها رو نمیگرفتم دعوا میکردم.) شاید اونم این جوریه.نمیدونم...
اما اگه واقعا این طوری که من فکر میکنم باشه تنهاش نزار.اشتباهایی که همسر من کرد رو نکن نزار تو ناامیدی و طرد شدگی از طرف تو غرق شه چون اون وقت دیگه راه نجاتی نیست::316:
سلام خواهرم،
چیزایی که برات نوشتم رو یادت هست؟
چی کارا کردی؟
تسوکه جان حتی پری دریایی هم البته بسته به ظرفیتش و مدت زمانی که پری شده ،وقتی تحت شرایط واقعا بدی قرار بگیره،وقتی باهاش خیلی بد برخورد بشه، دیگه جادوی پری بودنش از بین میره.شما خودت تا چه حد میتونی صبر کنی. میتونی هرکسی باهات هرجور برخورد کرد فقط لبخند بزنی.
یک زن امیدوار عزیزم:46:مرسی خوشگلم که به یادمی.فکر کردم داری از زبون من حرف میزنی،باورکن منم انقدر خستم که خدا میدونه.خودت میدونی چقدر سخته هر چیزی میخوای بگی با احتیاط کامل بگی که نکنه به طرفت بربخوره،حالا اگه یه کلمه اشتباه بشه دیگه..... اما اگه اون هربرخوردی باهات داشت باید نقش پری دریایی رو بازی کنی.
حق باشماست اما نمیدونم وقتی خودم انقد تشنه محبت بدون شرط همسرم هستم، وقتی انقدر دوست دارم باهم حرف بزنیم اما حرف زدنی که نه اون ناراحت شه و نه من، یه حرف زدن بی قید و شرط، میتونم واسه اون این طوری باشم ؟؟
لیلاجون درسته که به ظاهر از سه چهار شب پیش اتاقامون دوباره جدا شد(بعد از هر دعوا) اما قبلشم....وقتی از دانشگاه میاد انقد خسته و کوفتس که حوصله هیچی و نداره. به محض اینکه وارد خونه میشه میگه:مینا باز سرم از اینجا درد میکنه تاااااااااااا اینجا.اگه این جمله رو نگه من تعجب میکنم.کلا هیچ حسی نداره.اگه هم من بگم میخوام بخوابم سریع میگه خوب میناجان بچه که نیستی برو بخواب دیگه چرا به من میگی؟ شب بخیر خوب بخوابی.
به به به آقای sci شما خوبین؟ممنونم از محبتتون. آره کلاس میرم با اینکه سرم خیلی شلوغه، پیشنهاد موسیقی گوش دادنتون هم خیلی عالی بود .راستی از فردا باید ایشون چند روزی برن خارج از کشور و من خییلی خوشحالم که حداقل چند روزی......
آره درسته، نمیشه که وقتی همسر همراهی نمیکنه شما یک طرفه خوب باشید. اما مسئله اینه که شما واقعا خوب نیستید. :305: شما خودت فکر میکنی خیلی خوبی و وقتی فلان حرف را میزنی منظوری نداری، اما همه چیز دو طرفه است و توی همین دعوای اخیر که کاملا بررسی اش کردیم، دیدیم که شما هم بد عمل کردین. سعی کنین همون برنامه ی تغییر را درست ادامه بدین تا ببینیم در طی این فصل اول چی پیش میاد.
هر دوی شما بد رفتار کردین. اما بهتره اوضاع را بدتر نکنید.:305: پس در اولین باری که با هم خوب شدین دوباره اتاق خوابتون را یکی کنید. وقتی با هم قهرید انتظار نداریم که برید کنار شوهرتون بخوابید، چون ممکنه فکر کنه منت کشی میکنی و شما هم خوشت نمیاد. اما هر وقت این قهر تموم شد، اولین قدم اینه که بری و کنار همسرت بخوابی.:305:
عزیزم ما که به همسرت دسترسی نداریم خیلی از رفتارای ایشون غلطه. بحث من این نیست که شما واسه همیشه یک طرفه محبت کن بلکه فکر میکنم اگه برای یک مدتی مثلا یک ماه یک طرفه محبت کنی و این فکرایی مثل اینکه پس من چی؟ مگه من همیشه میتونم پری دریایی باشم و غیره رو فقط برای مدتی مهار کن رو این محبتت اصرار و ثبات داشته باشی (چون این جوری که من دیدم شما با هر دعوایی پشیمون میشی) رفتارهای همسرتم تعدیل میشه.مسلما اگه من به همسرت دسترسی داشتم توصیه های دیگه ای میکردم که شاید زودتر و بهترم نتیجه میداد اما متاسفانه الان شما راه فرعی حل این مشکلی.
برات دعا میکنم و از خدا میخام که صبر فراوان و روحیه ی شاداب بهت بده
موفق باشی:72::72:
مينا خوبي؟
ممنون عزیزم.آره خیلی خوبم.این چند روزی که شوهرم نبود(البته امشب میاد) فرصت خیلی خوبی واسه هردومون بود.
پس خودتو آماده یه استقبال به یاد ماندنی کن:227:
انشا الله كه فردا با خبراهاي خوب بيايي :72:
مينا خوبي؟
مينا خوبي؟