-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
سلام شمیم
من بودم به جای اینکه خودمو اذیت کنمو این همه فکر کنم ازش می پرسیدم چون میگی چند روزه اینطوریه
شمیم اینقدر به خودت فشار نیار
سعی کن از رابطت با همسرت لذت ببری
آخه این آرامش به ظاهر که در مقابلش تو از داخل داری خودتو می خوری من نمی فهمم چه فایده ای داره
من فکر می کنم همسرتم فهمیده که شمیم سابق نیستی که تو خودشه
قرار بود ماها رفتار جرات مندانه و با صراحت داشته باشیم قرار نشد که ماها سکوت کنیم و فکر کنیم همه چی خوبه
شمیم چیزایی که ذهن تورو مشغول کرده به خدا چیز خاصی نیست اگه می ترسی بپرسی تو هم مسئله رو فراموش کن
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
اقلیما جان، از دیروز که بعضی پستهای جناب SCi رو که برای دیگران نوشته بودن خوندم
توش به همین جرأت مداری اشاره شده بود
به نظرم میاد این قضیه حلال مشکلات منه، ولی من ازش فرار میکنم
بعد از عید فطر، تو اون تعطیلات میخوام باهاش صحبت کنم
برام دعا کن
هر لحظه دارم صحبتهامونو تو ذهنم مجسم میکنم
دارم سعی میکنم خودمو برای هر برخوردی آماده کنم، ولی نمیتونم طاقت میارم یا نه
جناب SCi
اگه میشه بازم برام راجع به صحبت کردن و گفتگو بگین
میخوام تو امروز و فردا حسابی برای گفتگو آمادم کنین، میدونم خودتون کلی کار دارین ولی خواهش میکنم هرچیزی که فکر میکنین میتونه تو موفقیتم کمکم کنه برام بنویسین
ممنون:72:
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
خواهرم شمیم!
اگر سوالی هست بپرسید...
چقدر خوب که آرام ترید!
اما این گفتگوی مهم رو به تعویق نیانداز...
راستی به جرات مندی اشاره کردی... یه کسی که رفتار جرات مندی داره در وهله اول به طرفش حق می ده که گاهی سکوت کنه... و به نظرات و تجربیات طرف مقابلش احترام می ذاره...
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
سلام دوستان
سلام جناب SCi
راستش دیشب من و مامانم رفته بودیم بیرون، نزدیک همسرم بودیم، بهش اس ام اس دادم که وقتی خواستی تعطیل کنی بهم زنگ بزن بیایم ببینیمت و با هم بریم خونه
بعد ساعت 8 که معمولا همسرم ساعت 8:30 تعطیل میکنه، بهش زنگ زدم گفت تعطیل کردم و هفت تیرم بعدشم با تندی بهم گفت وقتی کار واجبی داری زنگ بزن نه اس ام اس و ..
همش دلم میخواست بهش بگم، وقتی با همیم تا اس میاد برات سریع چک میکنی، حالا سرکار که بازم میدونم اس چک میکنی به من اینطوری میگی؟ خیلی دلم میخواد اینطور مواقع که حق به جانب صحبت میکنه جوابشو بدم ولی بخاطر توصیه های شما اینکارو نکردم ، تازه میتونست بگه مثلا هفت تیر منتظرتون میمونم تا بیاین ولی اینم نگفت منم بهش گفتم تو برو خونه ما هم میایم
مامانم رفت خونشون و منم رفتم خونه، تقریبا همزمان رسیدیم ، برخوردش بد نبود، سراغ مامانمو گرفت گفتم رفته خونشون و رفتیم خونه
یه کم صحبت کردیم و شام خوردیم یه دفعه رفت نشست پای کامپیوتر، منم گلهایی که خریده بود و گذاشتم تو گلدون خیلی ناز چیدم و رفتم صداش کردم بیاد گلدونو ببینه و از این حالتش بیاد بیرون یه دفعه برگشت با تندی بهم گفت حوصله ندارم ، حالا میام میبینم
منم دیگه واقعا ناراحت شده بودم ولی بازم سعی کردم درست برخورد کنم، فقط برگشتم بهش گفتم هرچیم که هست چرا اینطوری برخورد میکنی؟ و رفتم از اتاق بیرون، دیگه باهاش حرف نزدم، دوتا سریال آخرو تو سکوت نگاه کردیم منم جدول گرفتم دستم که مثلا دارم حل میکنم ولی ذهنم درگیر بود و فقط امروز صبح مثل همیشه باهاش خداحافظی کردم که البته راحت جوابمو داد
حالا میخوام باهاش اینطوری صحبت کنم، ببینین جملاتم درسته؟ کجاهاشو باید عوض کنم؟
میخوام بهش بگم:
وقتی من تو شرکت مشکل پیدا کرده بودم، میومدم بهت میگفتم تا اگه میرم تو خودم یا عصبی میشم بدونی بخاطر چی هست، من انتظار دارم تو هم این حقو برام قائل باشی، یا بیا باهام حرف بزن تا بدونم مثلا امروز روز خسته کننده ای داشتی یا فلان مشکل پیش اومده تا بدونم بخاطر چی اخلاقت عوض شده و بتونم فضا رو برای آرامشت آماده کنم یا اگه بهم نمیگی ازم انتظار نداشته باش این برخوردهاتو تحمل کنم، من علم غیب ندارم و قربانی این زندگی هم نیستم که اگه یه شب حوصله نداری شادیهای منو ازم بگیری یا اگه خسته ای از سهم 2ساعته بودن من با شوهرم کم بزاری، یا بگو و همراهی منو ببین یا اگه نمیگی مجازاتشم پای من نزار
نمیدونم
اینقدر دلخور و عصبانیم مخصوصا که این ماجرا حداقل هفته ای یکبار داره تکرار میشه ، و هیچوقت نتونستم بهش بفهمونم که باید با هم حرف بزنیم
پریشب که مامانم خونمون بود، شروع کرده تند تند هر چی اتفاق افتاده بود برام تعریف میکرد، من اصلا خوشحال نبودم چون میدونستم اگه مامانم خونمون نبود هیچی بهم نمیگفت
منم میخوام شروع کنم، سر این رفتار جراتمندانه میخوام این دوتا حرکتو انجام بدم ببینین درسته:
1- شوهرم هیچی به من نمیگه و معمولا بیشتر مسائلو تو جمع ازش میشنوم، منم میخوام از این به بعد همینکارو انجام بدم یعنی اگه چیزی رو میدونم، بزارم تو جمع بگم ، اونم مثل همه شنونده باشه تا مطلع یعنی همونکاری که با من انجام میده
2- معمولا میریم خونه بابام با خودش روزنامه میاره و خونشون سرشو میندازه پائین برای مطالعه، یکی دوبار بهش گفتم که اینکارت اشتباهه ولی به خرجش نمیره، میخوام بدون اینکه بهش چیزی بگم اگه فردا اینکارو کرد، شبش که رفتیم خونه باباش با خودم مجله ببرم و مثل خودش مشغول مطالعه بشم ببینم چی میگه
این دوتا کار درسته؟
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
سلام شمیم عزیز
چقدر خوبه که این همه تغییر کرده ای
واقعا جای تقدیر و قدردانی داره ، یه موقع هایی تاپیک هات رو از ابتدا بخون بعد ببین با الانت چقدر فرق کرده ای و بزرگ تر شده ای
دست اقای sci هم درد نکنه و خدا برایش خوبی توی زندگیش قرار بده که هم پای تو با صبر اینقدر مشاوره داد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shamim_bahari2
1- شوهرم هیچی به من نمیگه و معمولا بیشتر مسائلو تو جمع ازش میشنوم، منم میخوام از این به بعد همینکارو انجام بدم یعنی اگه چیزی رو میدونم، بزارم تو جمع بگم ، اونم مثل همه شنونده باشه تا مطلع یعنی همونکاری که با من انجام میده
خانومی
همه ی مردها یه غاری دارند به اسم غار تنهایی ، و وقتی
مشکلی براشون ایجاد میشه
حوصله ندارند
میخواهند برای آینده برنامه ریزی کنن
از کسی دلخورن
و ...
میرن توی اون غار و همین جوری مثل عمو یادگار می مونن توی غار
شوهر تو هم از این قضیه مسنثنا نیست
خوب حالا من و تو که زن هستیم و عاشق حرف زدن و گفتن و شنیدن چی کار کنیم؟
ما که دلمون می خواد محرم اسرار همسرمون باشیم و همیشه آماده ایم واسه شنیدن حرف هاش چی کار کنیم ؟
ببین توی این جور مواقع اگه یه کم تحمل کنیم و صبر داشته باشیم ، شوهرانمون از توی غار برامون یه صندوق عشق و محبت سوغات میارن
حالا چه جوری تحمل کنیم؟
سعی کنیم برای خودمون توی اون لحظه ها یه سرگرمی درست کنیم
ذهنمون رو برای مدتی از همسرمون منحرف کنیم
اجازه بدیم توی غارش بمونه
و البته و صد البته با خوشرویی و قلب پر از محبت منتظرشون باشیم تا از غار بیایند بیرون
ببین وقتی اینجوری با رفتار پر از محبت منتظر باشیم و صبور
دل مردمون برایمون تنگ میشه و بدو یه صندوق پر از عشق میگره بغلش میاد سراغمون
اینو جدی می گم
این رو هم بدون هرچقدر تو زمانی که همسرت در غار تنهایی اش هست بهتر و مهربون تر رفتار کنی ... اون وقت مدت زمانی که همسرت در غارش میمونه کوتاه تر میشه
شاید در ابتدا یکی یا دو روز باشه ولی به مرور زمان به دقایق میرسه و با دامنه تناوب طولانی تر
خودت گفتی تقریبا هفته ای یکبار این حالت هست
کم کم میشه دو هفته یکبار و همین جور کمتر هم میشه
راستی گاهی اوقات مثلا بعد از اینکه دو سه بار با مهربانی تحمل کردی تا همسرت در غارش بمونه وقتی خواست بره توی غار بهش بگو داری میری توی غار تنهای ات ! ( با خنده و شیطنت)
بذار متوجه بشه که احساسات همسرت برای تو مهم هست و تو بهش اهمیت میدی
2- معمولا میریم خونه بابام با خودش روزنامه میاره و خونشون سرشو میندازه پائین برای مطالعه، یکی دوبار بهش گفتم که اینکارت اشتباهه ولی به خرجش نمیره، میخوام بدون اینکه بهش چیزی بگم اگه فردا اینکارو کرد، شبش که رفتیم خونه باباش با خودم مجله ببرم و مثل خودش مشغول مطالعه بشم ببینم چی میگه
پستم طولانی میشه به همین خاطر فقط یه کوچولو :316:
ببین درد کدوم برایت سنگین تر هست :305:
( ازت جواب نمی خواهم ، فقط توی خلوت خودت روی دو نکته زیر کمی فکر کن :72: )
** اینکه همسرت میاد خونه پدر و مادرت و در مراسم ها شرکت می کنه ولو اینکه سرش رو میندازه پایین و روزنامه می خونه
یا
** اینکه همسرت خونه پدر و مادرت نیاد و در هیچ مراسمی نباشه و تو همش مجبور باشی جلوی دیگران جوری رفتار کنی که خیلی طبیعی و عادی هست که همسرت نیست
بیشتر
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
بالهای صداقت عزیزم ممنون که برام نوشتی
ولی یه چیزی منو اذیت کرد
یعنی یا باید با رفتارش برای تو جمع ما بودن مدارا کنم یا کلا بخاطر انتظاری که ازش دارم دچار اون جریانی بشم که گفتین؟
یعنی من حق ندارم ازش بخوام مثل زمانی که میریم خونه باباش باشه؟
تازه به خدا من تو خونشون حوصلم سر میره چون کلا داغونن، مثلا همشون سرشون تو موبایلاشونه یا مثلا لپ تاپاشونو میارن و هر کی سراغ کار خودشه ولی خونه ما اینطوری نیست، ما وقتی مهمون داریم یا مهمونی میریم به احترام مهمان یا صاحب خانه توجهمونو میدیم به مهمونی ولی اینا انگار کمترین چیزا رو هم یاد نگرفتن
البته پدر مادرش اینطوری نیستنا، اینا خودشون انگار بزرگ شدن ، همه چی رو باید یادشون داد
کمترین مسائل رو رعایت نمیکنن
البته اینم بگم
مثلا اگه بریم خونه دوستاش یا پدر مادر دوستاش، اصلا اینکارو نمیکنه، ولی خونه ما این مسخره بازی رو در میاره
این برای من عذاب آوره
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
شمیم باز رسیدی به همون غار که قرار بود با لیلا سه تایی بریمو خرابش کنیم .............
شمیم در مورد خونه پدر و مادرت شاید همسرت واقعا حرفی برای گفتن با پدر و مادرت نداره یا شاید مثل تو که خونه پدر و مادر اون حوصله ات سر میره اونم حوصله اش اونجا سر میره که اینکارو میکنه
آدما خونه پدر و مادر خودشون مسلما راحتترند
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
سلام اقلیما جونم خوبی؟
تو چه خبر؟
آره بازم همون غار لعنتی
میدونی چیه، موضوع اینجاست که خونه اونا هیچکی زیاد نمیاد سمت من، نه اینکه نیان ، ولی تو یه فاز دیگن
ولی من هیچوقت به خودم اجازه نمیدم حتی گوشیمو در بیارم شروع کنم به اس بازی یا گیم بازی کنم
ولی خونه ما
هم پدر مادرم خوش صحبتن هم کلا خانواده شلوغی هستیم، یعنی کلا کنار هم هستیم خوش میگذرونیم
یعنی عمرا بشینه، بابام یا داداشم باهاش صحبت نکنن ولی فیگوری که میگیره باعث میشه از جمع کنار بمونه
سوالم اینجاست
اگه من خونه اونا حوصلم سر میره، مجله ببرم، طبق گفته بالهای صداقت عزیز محکوم میشم به تنها رفتن
ولی ایشون که میان و اینکارو میکنن من محکومم به تحمل کردن؟
خب این چه رسمیه؟
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
می دونی شمیم فرهنگ خونواده ها با هم خیلی فرق می کنه اونا اینطوریند همسر تو هم اینطوری عادت کرده با این اخلاق بزرگ شده تو هم کاری رو بکن که می دونی درسته اگه تو هم اونجا میری مجله دستت بگیری رفتار غلط اونو تایید کردی ولی اگه می دونی با اینکار جواب میگیری یه بار امتحان کن
مثلا خانواده همسر من اینطوریند که اونجا میری دائما باید حرف بزنی و نظر بدی اگه لحظه ای سکوت کنی و مثلا tv ببینی ناراحت میشند که فلانی چشه اینه که می اصلا اونجا راحت نیستم مثلا یه صبح تا شب که اونجایی دائما باید حرف بزنم خوب منم حرفی برای زدم با مادر شوهرم که 30 سال از من بزرگتره ندارم .......وگرنه گله و گذاری شروع میشه بعدم می گن خوب ناراحته اینجا نیاد:302:
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
اون اشتباه ميكنه شميم جان. در اين هيچ شكي نيست.
ولي تو هرگز اين كار را نكن. چون شخصيت خوب خودت را با اينكار مي بري زير سوال.
راستي براي خراب كردن غار از ديناميت هم مي تونيم استفاده كنيما:320::320::320::320::320:
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
تا حالا با شوهرتون در این مورد صحبت کردید؟
یک بار به شوهرتون بگید اگه روزنامه خوندن تو جمع خیلی خوب هست پس من هم هر وقت رفتیم خانه شما مجله میخونم. اما این کار نکنید فقط در حد حرف به شوهرتون بگید و ببینید عکس العملشون چی هست؟
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
اره اقلیما جون
ولی موضوع اینه که رفتارش همه جا تکرار نمیشه
مثلا شوهر من کلا کم حرفه، این منو ناراحت نمیکنه، همه جا اینطوریه
ولی این رفتارش مختص خونه ماست
تنها 65 سلام
آره بخدا بهش گفتم
میگه آره چه اشکالی داره، ولی میدونم چون مطمئنه اینکارو نمیکنم میگه
حتی یه بار بهش گفتم اگه یکی بیاد خونمون کتاب بخونه تو خوشت میاد، میگه آره چه اشکالی داره
در صورتیکه میدونم ناراحت میشه
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
شمیم جان سلام
واقعا" بهت تبریک می گم که اینقدر سنجیده عمل میکنی و کنترل اوضاع داری
راجع به مطالعه همسرت ببین همسرمنم وقتی میومد یه جا ور میداشت کتابش دنبالش میاورد که میخوام درس بخونم حالا مثلا" 2 ماه دیگه امتحانش بود ولی ... . منم اوایل حرص می خوردم ولی بعد مادرم گفت ازادش بذار کاری نداشته باش منم اینکارو کردم اتفاقا" وقتی میومد خونه ما با کتاب پدر یا مادرم میگفتن فلان اتاق ارومه صحراجون ببرشون ونجا که راحت باشن نیم ساعت یه بارم هی بمن میوه و شربت و ... میدادن میگفتن ببر که خستگیش در ره واسه همسر من که خوب جواب داد خودش گیر میداد بریم خونه مامانت اینا ت اونجا بهت خوش بگذره منم هروقت خسته شم از درس میام پیش شما ... منم فکر میکنم حساسیت رو این مساله نشون نده
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
مرسی سحر عزیزم
باشه
فکر کنم من باید کلا بیخیال هر تغییری بشم
اصلا بزار هرکاری دوست داره بکنه، راست میگی، اگه بفهمه حساسم بدتر میکنه
کاش میشد کلا اینطوری زندگی کنم که فقط قراره شبی دوساعت با هم باشیم اونم نه همشو، 5دقیقه برای تازه شدن دیدار کافیه
من نمیدونم چرا دلم میخواد کنارش باشم، با هم باشیم، بگیم بخندیم و خستگی و استرس یک روز کاری رو در کنیم
فکر کنم بهترین راه اینه که دوباره رابطمو با دوستام محکمتر کنم
فکر کنم وقتی ببینه از اولویت اول به اولویت دوم منتقل شده حالش جا بیاد، شاید تغییر روش بده
اینطور نیست؟
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
نه اصلا اینطوری نیست
نشو مثل ادمایی که قطره قطره اب میرزن تا یه لیوان پر شه بعد یه لگد محکم میزنن همه چی بهم بریزه !!!!
تو خیلی عالی داری پیش میری خیلیم اوضاع تو دستت
من منظورم از پست قبل اصلا" اونایی نبود که برداشت کردی فکر کنم من باید کلا بیخیال هر تغییری بشم
اصلا بزار هرکاری دوست داره بکنه، راست میگی، اگه بفهمه حساسم بدتر میکنه
ببین قراره تو یه مجلس به جفتتون خوش بگذره بذار احساس کنه واسه خواستش احترام قایلید وقتی همسر من دید خونه پدرم راحت همم بهش توجه دارن خوب خودش اصرار می کرد بعضی شبا یهو بریم اونجا خوب اونجا هم بمن خوش میگذشت هم اون می خواست میشت پیش ما نه میرفت سر درس توامد من جات باشم انرژیتو بذار واسه مسایل مهم تر
من نمیدونم چرا دلم میخواد کنارش باشم، با هم باشیم، بگیم بخندیم و خستگی و استرس یک روز کاری رو در کنیم
فکر کنم بهترین راه اینه که دوباره رابطمو با دوستام محکمتر کنم
ببین نه افراط نه تفریط ما یا فرشته ایم یا دیو یا گیر میدیم یا بی تفاوتیم
لطفا" زحمات این چند وقت با یه لگد خراب نکن !!!!!
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
همیشه روزنامه میارند با خودشون؟
برخورد و عکس العمل خانوادتون چیه؟ ناراحت نمیشند؟
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shamim_bahari2
حالا میخوام باهاش اینطوری صحبت کنم، ببینین جملاتم درسته؟ کجاهاشو باید عوض کنم؟
میخوام بهش بگم:
وقتی من تو شرکت مشکل پیدا کرده بودم، میومدم بهت میگفتم تا اگه میرم تو خودم یا عصبی میشم بدونی بخاطر چی هست، من انتظار دارم تو هم این حقو برام قائل باشی، یا بیا باهام حرف بزن تا بدونم مثلا امروز روز خسته کننده ای داشتی یا فلان مشکل پیش اومده تا بدونم بخاطر چی اخلاقت عوض شده و بتونم فضا رو برای آرامشت آماده کنم یا اگه بهم نمیگی ازم انتظار نداشته باش این برخوردهاتو تحمل کنم، من علم غیب ندارم و قربانی این زندگی هم نیستم که اگه یه شب حوصله نداری شادیهای منو ازم بگیری یا اگه خسته ای از سهم 2ساعته بودن من با شوهرم کم بزاری، یا بگو و همراهی منو ببین یا اگه نمیگی مجازاتشم پای من نزار
سر این رفتار جراتمندانه میخوام این دوتا حرکتو انجام بدم ببینین درسته:
1- شوهرم هیچی به من نمیگه و معمولا بیشتر مسائلو تو جمع ازش میشنوم، منم میخوام از این به بعد همینکارو انجام بدم یعنی اگه چیزی رو میدونم، بزارم تو جمع بگم ، اونم مثل همه شنونده باشه تا مطلع یعنی همونکاری که با من انجام میده
2- معمولا میریم خونه بابام با خودش روزنامه میاره و خونشون سرشو میندازه پائین برای مطالعه، یکی دوبار بهش گفتم که اینکارت اشتباهه ولی به خرجش نمیره، میخوام بدون اینکه بهش چیزی بگم اگه فردا اینکارو کرد، شبش که رفتیم خونه باباش با خودم مجله ببرم و مثل خودش مشغول مطالعه بشم ببینم چی میگه
این دوتا کار درسته؟
در پاراگراف اول چيزي كه برات قرمز كردم زياديه!!! همين كه مي گيد احساس خوبي ندارم كافيه!
نه اين دو تا كار درست نيست! اين دو تا كار تلافي است و تلافي يكي از تظاهرات مهمه رفتار پرخاشگرانه و منفعلانه است... يعني چون نمي تونم حرفم رو بزنم! تلافي مي كنم!
پس هيچ ربطي به رفتار جرات مندانه نداره...
شما با ايشون حتما صحبت كنيد به ايشون بگيد كه وقتي مي ريم منزل پدرم، و شما روزنامه دست مي گيريد، من احساس خوبي ندارم!
همين و تمام! خواهش مي كنم كشش نديد... هر چي گفت ديگه چيزي نگيد! نگيد كارت خيلي اشتباه!!! ( اينها جملات "من" نيست.. جملات "تو" هست!
توجه داشته باشيد كه در تمرين رفتار جرات مندانه شرط اول اينه كه ما براي حرفها، تمايلات،احساسات و شخصيت طرف مقابلمون احترام قائل هستيم!
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
سحر جان، تنها 65 عزیز و جناب SCi ازتون ممنونم
سعی میکنم تو این تعطیلات صحبت کنم و امیدوارم با کلی خبر خوش شنبه بیام اینجا
تو رو خدا برام دعا کنین
اقلیما جان مواظب خودت باش ،ایشالا کلی بهت خوش بگذره
راستی عیدتون مبارک و طاعاتتون قبول
التماس دعا:72:
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
سلام دوستان
سلام جناب SCi
پریشب دوباره همون رفتارو داشت، آخر شب بهش گفتم یادته تو شرکت مشکل داشتم بهت گفتم، یا وقتی حالم خوب نیست بهت میگم، گفت آره، گفتم بخاطر این نیست که اینا رو بهت خبر بدم، بخاطر اینه که بدونی چه حالی دارم و اگه رفتاری دارم بدونی منشأ اون چیه، و بدونی چکار کنی
تو هم اگه باهام حرف بزنی من میدونم شرایطت چطوریه و میتونم فضارو برات آماده کنم
برخوردش خوب بود، گفت که خستس
گفتم وقتی اینطوری میشی بهم بگو، یکی دوساعت من خودمو با کارهام مشغول میکنم تو هم تو اون دو ساعت سعی کن خستگیتو رفع کنی
گفت باشه
ولی از صبح عید یعنی دیروز همونطوری بود
ناهار خونه بابام دعوت بودیم، من هیچی رو به روی خودم نیاوردم
رفتیم، همش نشست پای مثلا مطالعه، بعدشم ناهار خوردیم، که موقع سفره پهن کردن رفته بود بیرون، و داداشم رفت صداش کرد همه منتظرش بودن پای سفر، بازم به روش نیاوردم، بعد مامانم بهمون عیدی داد، رفت زنگ زد به خواهراش و قرار گذاشت، بازم من هیچی نگفتم که یه کلام به من نگفت میریم خونه باباش اینا
نشستیم بازی کنیم، گل یا پوچ، با مامان و بابام و داداشام و زن داداشم، تا نوبتش میشد الکی میگفت این گله که بازی تموم بشه، بعد میشست با گوشیش بازی میکرد
کلی خجالت کشیدم، کلی اعصابم خورد شد ولی فقط بهش بی محلی کردم
پیش خودمگفتم میریم خونه بابت دیگه، تلافی میکنم
تا اونجا با هم حرف نزدیم
وقتی رفتیم بالا باز نتونستم بی ادبی کنم، چون تربیتم اونطوری نیست
ولی مثل همیشه هم نبودم، وقتی میریم خونشون من مثل خونه خودمون رفتار میکنم، ولی همشون هی بهم میگفتن امروز چقدر ساکتی، منم هی میگفتم بابا این همه دارم حرف میزنم کجا ساکتم
ولی همشون پیگیر بودن
ولی بعید بدونم شوهرم براش مهم بود
بعدشم باز بدون اینکه با من هماهنگ بشه رفتیم پارک و شام بیرون بودیم، یه کم رفتار شوهرم بهتر شده بود، ولی بیین خانوادش و حتما بخاطر خوش گذشتن به اونا
بعد شام، هی میرفتیم با هم قدم بزنیم، ساکت بود و تا میومدیم تو جمع بلبل میشد
هی تحمل کردم، تا یه بار اومدم بشینم برگشت گفت مواظب راکت باش، این یکی رو هم مثل اون یکی نشکنی، درحالیکه من اصلا نمیتونم بفهمم قبلیه برای چی شکسته بود، راکت تو ماشین بود، ولی شده بود پاپیون ، کاملا پیچ خروده بود، یعنی وقتی دیدمش حتی به این شک کردم که با کسی بازی کرده و اینطوری شده چون آخرین بار هر دو راکت سالم بود و قضیه یه ترک کوچیک نبود که بگم جایی زدیم و نفهمیدیم، کاملا تا شدهبود
حالا داره میندازه گردن من، اونم تو جمع،
بهش گفتم من شکستم؟
یه پوزخند زد و من دیگه بهش محل ندادم، حتی یه بار داشت با گوشیش بازی میکرد برگشت بهم نشون داد منم نگاه نکردم، بعدشم رفتم قدم بزنم خواهرش اومد هی گفت چیزی شده؟ گفتم نه اینقدر گفت تا گفتم نمیدونم چشه، میگه خستم ولی اعصاب منو داره میریزه به هم، دیگه کلی باهام حرف زده که همه تو زندگیشون اینطورین و ..
جالب اینه که هیچکی حرف منو باور نمیکنه، بس که شوهرم خودشو خوب نشون میده
دیشب آخر شب بهش گفتم سعی کن زودتر خستگیت رفع بشه چون روزهامون داره خراب میشه
و رفتم خوابیدم
امروز دوباره دیدم همون آش و همون کاسه
بدون اینکه باهام حرف بزنه رفت گوشی رو برداشت و قرار گذاشت ناهار بریم خونه باباش
بهش میگم اگه خستگی بود تا حالا رفع شده بود، چیه؟ چرا همه تعطیلاتمون داره خراب میشه؟
چرا وقتی قرار میزاری ناهار بریم جایی با من هماهنگ نمیکنی، میگه اونا گفتن بیا، در حالیه من خودم شنیدم گفت میایم
بعدشم بهم میگه این خستگیم بخاطر رفتارهای تو هست، خیلی چیزا هست که سرجاش نیست، بهش میگم خب بگو میگه خودت بگرد پیداش کن ،مثل همیشه جوابهای صدتا یه غاز
میگم اگه چیزی هست بگو ، میگه قبلا گفتم، در حالیکه از اول ازدواجمون داره همینو میگه
منم بهش گفتم من که کامل و روشن میگم چی اذیتم میکنه هیچی درست نشده ، تو که نمیگی چطور انتظا درست شدن داری؟
امروز بعد اینکه از خونه باباش اومدیم میخوام بهش بگم یا بشین مشکلتو بگو یا من نمیتونم با کسی که نمیتونه حرف بزنه زندگی کنم
به خدا دیگه بریدم
حسرت یه تعطیلات که بهم خوش بگذره به دلم مونده
:302:
اقلیما جان
به خدا تمام این لحظاتی که دلم شکسته ، دارم دعا میکنم به جای منم طعم خوشبختی رو بچشی
ایشالا شنبه با کلی خبر خوش بیای تا منم آرومتر بشم
دوستت دارم:72:
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
شميم خواهرم،
رفتار شما تا كنون خيلي خوبه...
انتظار دارم ادامه اين قصه هم جرات مندانه عمل كني و عصبانيت خودت رو كنترل كني
بنابراين بشين و آرام و معتدل، نه بگو فدات شم و.. و نه بگو متنفرم، در مورد ادامه زندگي هم لازم نيست چيزي بگي! اينها قضيه رو به تشديد مي رسونه! تهديد نكن... بهش بگو من علم غيب ندارم كه مشكل شما دقيقا چيه؟ بنابراين اگر بهم نگي نمي تونم كاري كنم كه بهتر بشي و احساس خوبي ندارم! (اينجا موضوع بسته مي شه)
دو تا تكنيك مهم در رفتار جرات مندانه وجود داره
يك . صفحه خط خورده : در اين تكنيك شما دقيقا با فكر و تامل يك دليل رو براي انجام ندادن كاري داريد... و اون دليل هر بار تكرار مي كنيد و دليل تراشي هاي بيشتر نمي كنيد/ مثلا شخصي به شما سيگار تعارف مي كنه: شما مي خواهيد بگيد نه نمي كشم... طرف مي پرسه چرا؟ بكش... مي گيد من از دودش بدم مي آد.... بار دوم تكرار مي كنه : شما مي گيد من از دودش بدم مي آد ( حالا اگر اينبار بگيد چون اينجا يه جاي بسته است تمايلي ندارم، عملا از تكنيك استفاده نكرديد)
دو. جرات مندي فزاينده: يعني شما با زبان بدن و كلامتون جرات مندي رو افزايش مي ديد... يعني كي بار به شما تعارف مي كنند سيگار مي كشي؟ مي گيد : نه دودش اذيتم مي كنه! مي گن: حالا يه پك بزن! مي گيد: نه،دودش اذيتم مي كنه! مي گن: اصلا نمي كشي ؟؟ مي گيد: عرض كردم،دودش اذيتم مي كنه! اين رو جدي مي گم! چند دقيقه بعد: مگه دودش چيه كه اذيتت مي كنه!؟ اين همه مي كشن! بيا يه بار بكش... اين خنكه! شما: با همه احترامي كه براتون قائلم اگر دوباره تعارف كنيد اينجا رو ترك مي كنم... چون دود سيگار اذيتم مي كنه!
تكنيك سومي هم هست كه خلع سلاح نام دارد: مثلا شخصي با گفتن كلامتي سعي بر آن دارد كه با تحريك شما مسئله اي رو تشديد و يا جواب منفي شما رو مثبت كند. شما آنچه او منفي در مورد شما مي پندارد بصورت مثبت بازگو مي كنيد. مثلا شما به جايي دعوت مي شويد... در جواب مي گوييد بايد با همسرم هماهنگ كنم و سپس بيام! مي گويند: اه! تو چقدر ذليل شوهرتي!!! مي گيد: بله چون دوستش دارم بايد باهاش هماهنگ كنم، به محض اينكه هماهنگ كنم بهت جواب مي دم!
اين دو مثال در رابطه با سيگار استفاده از تكنيك كاغذ خط خورده و جرات مندي فزاينده رو نشون مي داد... كه قابل تعميم به همه مسائل نيز هست.و تكنيك خلع سلاح نيز همينطور
اما اونچه مهمه اينه كه در رفتار جرات مندانه شما به نظرات طرف مقابلتون احترام مي گذاريد و اونها رو انكار نمي كنيد... مقابله به مثل و تلافي نمي كنيد....
گاهي لازمه اينگونه شروع كنيد.. براي خستگيت احترام قائلم و دوست دارم هر چه زودتر خوب شي! (نه بر چسب مي زنيد و نه متهمش مي كنيد) لطفا اگر چيزي ناراحتت مي كنه به من بگو، تا بتونم بهش فكر كنم و تو هم احساس بدي نداشته باشي، ماداميكه مبهم حرف بزني، من هم طبيعتا كاري نمي تونم بكنم... و مسئوليتي در رابطه با كشف اون ندارم!
بنابريان همدلي كنيد... و بگذاريد ايشون با اعتماد به شما براي شما حرف بزنند.. البته اگر اصراري به حرف زدن نبود اصرار نكنيد!
كمي داريد تفاسير منفي از موقعيتهاي مبهم مي كنيد كه موافق نيستم...
كمي هم خسته هستيد... به خودتون استراحت بديد!
قرص آهن فراموش نشه...
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
سلام
جناب SCi ممنون که برام نوشتین، خیلی آروم شدم
من واقعا دلم میخواد برم خونه بابام، برای اولین بار امروز تو تصوراتم شخصی که همزمان با شوهرم ازم خواستگاری کرد اومد جلوی چشمم، امروز تصور کردم اگه باهاش ازدواج میکردم شاید خوشبخت بودم، برای اولین بار بعد ازدواجم امروز سعی کردم خودمو تو رویام و تو یه زندگی دیگه آروم کنم، احساس خیانت میکنم ولی اینقدر دل شکسته بودم که غیر از تصور یه شونه امن تو رویام که البته از دست دادمش چیزی پیدا نکردم که بهش تکیه کنم
رفتیم خونه باباش ، من سعی کردم رفتار بدی نداشته باشم، پدر مادرش خیلی دوستم دارن، ولی شوهرم زیاد سعی نکرد بیاد طرفم، منم بهش بی محلی کردم غیر از چند بار که به اجبار کارمون به هم افتاد و حرف زدیم
وقتیم اومدیم، تو راه چند جا کار داشت و بدون اینکه باهام حرف بزنه منو میزاشت تو ماشین و میرفت کارشو انجام میداد و میومد وقتیم اومدیم خونه رفتم خوابیدم چون میخواستم یه کم آروم بشم و اول بیام اینجا رو بخونم ببینم راه چاره ای برام نوشتین بعد ادامه زندگی و بینم چه بلای دیگه ای قراره سرم بیاد
به خدا من دارم تمام تلاشمو میکنم، ولی احساس میکنم تو این زندگی تنهایی دارم دست و پا میزنم و تلاش بیهوده میکنم، برگشته بازم بهم میگه هرچی هست بازخورد رفتار خودته، همیشه اینو میگه انگار من اومدم که تمام مسئولیت زندگی رو بهدوش بکشم، تازه اگه بخواد بازخورد رفتار خودم باشه غیر احترام و عشق و آرامش نباید باشه ، این حرفش مسخره ترین حرفیه که تو عمرم شنیدم
من همیشه تو تعطیلات بهم خوش میگذشت اما الآن مدتهاست هیچ تعطیلاتی برام خوشایند نیست
کاش الآن آنلاین باشین و بهم بگین اگه برم خونه بابام بدون اینکه چیزی بگم و تا فرداشب بمونم ایرادی داره؟ اصلا تحملشو ندارم، دیدنش اذیتم میکنه
تو رو خدا اگه هستین جواب بدین
راستی در مورد قرص آهن، جدیدا یعنی هفته پیش دکتر بودم ،چکاپ سالیانمو که کامل بود دید و هرچی اصرار کردم قرص بده حتی قرص اهن گفت نیاز نداری، گفت کمخونی نداری قرص نخور
خستگی من روحیه نه جسمی
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
يعني مي خواهيد قهر كنيد؟
اين يك رفتار انفعاليه... و اصلا صحيح نيست!
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
خدا رو شکر که هستید
قهر نه، فقط میگم میرم اونجا فرداشب بر می گردم
اگه نرم باید همش به سکوت یا فیلم نگاه کردن بگذره
تا فرداشب اگه چیزی بگم بحثمون میشه و اگرم هیچی نگم خب دلم میپوسه، فقط باید شاهدکارهاش و بی محلیهاش باشم و دم نزنم
تو خونه هم کار خاصی ندارم فقط باید دور خودم بچرخم
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
به نظرم اين صحيح نيست!
اين يك رفتار هيجان زده است... مساله رو بصورت دقيقي مطرح كنيد
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
اگه حرف بزنم و اوضاع بدتر بشه چی؟
میدونم بازم به جایی نمیرسم
کاش میشد برگردم به عقب، کاش هیچوقت این ازدواج سر نمیگرفت
باشه
میمونم
سعی میکنم مثل همیشه یه نفره برم تو دل مشکلات
دعاکنین برام
واقعا دیگه دارم به آخر خط میرسم
خب من میدونم اگه بخوام صحبت کنم میگه حرف نزنیم
معمولا بهم میگه حوصلتو ندارم
چطوی حرف بزنم؟
الآن که بیدار شده برم صحبت کنم؟ یکی دوساعت دیگه؟ کی؟
وقتی زیر بار حرف زدن نمیره چکار کنم؟
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
شما چرا از حرف زدن فرار مي كنيد؟ چرا با ايشون حرف نمي زنيد اوضاع بدتر بشه!؟! بذار بد تر بشه...
آخر خط هنوز خيلي مونده...
اگر حالش خوبه... يه چيزي بدين بخوره! يه خورده با هم باشيد... آروم كه شد باهم حرف بزنيد...
بله... بيدار شده يه چايي بريزيد.. يا قهوه!
بشينيد گفتگو كنيد...
ذهن خواني نكنيد
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
از حرف زدن فرار میکنم چون آخرش هیچی رو قبول نمیکنه و بازم باعث و بانی همه چی منم
همیشه آخر حرفش که البته اول حرفشم هست یه جملس
من هرکاری میکنم بخاطر رفتارهای خودته، اینا رو قبلا گفتم و فایده نداشته، یه چیزایی باید تو وجود آدم از اول باشه که تو وجود تو نیست، حوصلتو ندارم برو حرف نزن
و جوابهایی که این وسط من میدم:
بگو چیه؟ مشکلت کجاست؟ بگو تا حلش کنیم
من تمام تلاشمو برای بهتر شدن همه چی میکنم ولی وقتی چیزی نمیگی من علم غیب ندارم که بفهمم ، بگو تا با هم حلش کنیم ولی اصلا گوش نمیده، چیزیم نمیگه و حرف خودشو میزنه ،و اینم بگم هیچوقت راجع به هیچی صحبت نکرده، از اول همش میگفت گفتم ، زیادم که اصرار میکنم میگه خودت بگرد پیداش کن
البته چیزی نداره که بگه
یکی دوبارم بهش گفتم
که چیز نیست ، اگه بود میگفتی، این حرفات فقط بخاطر اینه که میخوای متهم کنی
ولی هیچ فایده ای نداره
بگین با این دیالوگ تکراری چکار کنم؟
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
سلام خواهرم
آداب گفتگو رو بخونيد... سعي كنيد با آداب گفتگو با ايشون حرف بزنيد
ذهن خواني نكنيد... قضاوت نكنيد..
پستهاي قبلي بسياري از مسائل رو براي شما روشن مي كنه
-
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
این تاپیک به دلیل بسیار طولانی شدن قفل می شود
مراجع محترم :
لطفاً راهکاری ارائه شده در این تاپیک را جمع بندی کن و سعی که که واقع بینانه در مسیر عمل قرار بگیری و تا به ای راهکارها عمل نکرده ای تاپیک دیگری باز نکنید
موفق باشید