-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
بالهای صداقت عزیزم سلام
مرسی که پیگیری، خیلی خوشحالم کردی که برام نوشتی
من یه مسئله ای رو اول بگم که انگار بد مطرح کردم
من برای خنده به شوهرم نگفتم اجازه میدی برم، یا مستقیم ازش سوال نکردم، شوخی هم نه به مسخره
من 5شنبه ها خونه هستم و همسرم سرکار، اصلا ناهار با هم نیستیم و من معمولا به کارهای خودم میرسم، اگرم بخوایم جایی بریم حتی خونه مامانم شام میریم که همسرم هم باشه
برای ناهارم اگه وقت بشه کلا 5شنبه ها میرم خونه مامانم
ولی این گفتن من :
1-بخاطر اینکه بدونه خونه نیستم و کجام
2-بخاطر اینکه حتی به شوخی هم که آدم بگه باید همسرم بدونه، ته دلش قرص میشه
3-اگه یه روز خواست جایی بره زنگ بزنه و بهم بگه
دلایلم اینا بود، اگرنه ایشون اینقدری منو میشناسه که بدونه حق تعیین تکلیف برام نداره
از این بابت نگرانی ندارم
در مورد خودخواهی هم
اگه من خودخواه بودم، خیلی زودتر از اینا وقتی رفتارشو میدیدم باهاش مقابله به مثل میکردم
من خیلی خرد شدم، خیلی توهینها شنیدم، خیلی رفتارهای دردناک از جانب ایشون تحمل کردم که تازه مشکلم رسیده به اینجا
ولی همیشه سعی کردم بخاطر خودش دوستش داشته باشم و حتی تو عشقم سعی میکنم رفتارهای آزار دهندشو دخیل نکنم
من برداشتمو به همراه سوز دلم گفتم، اینکه میگم دیگه برام مهم نیست بابت اینه که حس کردم باید اینطور باشه نه از روی لجبازی
بالهای صداقت عزیز
راستش همسرم خیلی دور خودش آدم جمع کرده، یعنی یه جورایی مناسبت کاریشم همست
من احساس میکنم همسرم اصلا نمیزاره بهش سخت بگذره، همش فکر میکنم هرچیزی کم بیاره از یکی تأمینش میکنه
برای همین مطمئن نیستم اگه من براش نباشم ، بی کس و تنها بمونه
برعکس من
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام شمیم
منم تایید می کنم که اینکه همسرت بعضی چیزها رو بهت نمی که آزار دهنده هست و برات ایجاد حساسیت کرده، ولی دو تا راه رو تا حالا رفتی و نتیجه ای نگرفتی 1- تحمل 2-تذکر
الان وقتشه که به راهکارهای بچه ها توجه کنی، یعنی این که یک مدت رهاش کنی، به نظر من علت این کار شوهرت فقط و فقط اینه که احساس می کنه آزادیش ازش سلب شده و داری کنترلش می کنی، به عنوان آخرین پستم توی این تاپیک ( چون گفتنی ها رو گفتن و الان نوبت توئه که نشون بدی چقدر از راهکارها استفاده میکنی ) لازم دیدم نکاتی رو بهت عرض کنم :
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت' pid='152425' dateline='130747711
[color=#FF0000
حالا خوب ِ خوب دقت کن واکنش شما نسبت به پست من خیلی می تونه نشان دهنده رفتار شما در محیط واقعی باشه [/color]
اینهم واکنش شما
نقل قول:
نوشته اصلی توسط 'shamim_bahari2
دیگه هیچیش به من ربطی نداره، بزار تو آزادی به کاراش ادامه بده
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
خانم شمیم بهاری
جواب اون پستی که برایت نوشتم این بود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
>>>>>>>>توضیح در مورد شوخی گفتن و نگفتن و اخه و اون جوری منظورم اینکه ، یعنی چون پنجشنبه ها من و اون وقت اون
>>>>>>>>و توضیحی صددرصد در جهت توجیه که مقابله به مثل نمیکنی
خیلی رک بهت بگم آره داری مقابله به مثل می کنی و همچنین خودخواه هستی
کمی از چشم شوهرت هم زندگی رو نگاه کن
همش نگو من من من احساس من و ....
پست سابینا را هم اینجوری تکمیل می کنم که
آموختم اگر گاهی اوقات مراجعی اون واکنشی رو که پیش بینی می کنید از خودش نشون نمیده یکی از دلایلش این می تونه باشه که داره اون واکنش رو نسبت به مخاطب دیگری نشون میده
اگر اون همه توضیح و تفسیر رو به جای پاسخ به آقای sci در جواب من می نوشتی پست دومم رو هیچگاه برایت نمی زدم
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
بالهای صداقت عزیز مرسی که سرزدی
ممنون
من نمیخوام آزارتون بدم، اگرم همه چیزو مینویسم بابت اینه که به حرفهام گوش میدین و از همه مهمتر میخوام بدونم کجای احساساتم اشتباهه تا یاد بگیرم درستش کنم
و از همه مهمتر
امیدوارم هیچوقت سنگینی کلی فشار روحی و عاطفی رو شونت نباشه، اونقدر که وقتی راجع به چیزی حرف میزنی تمام مشکلات و دلتنگیهات مثل فیلم سینمایی از جلوی چشمت رد بشه و اونوقت از سوز دلت رو بیاری به درد دل و یه جوری بنویسی که فکر کنن نمیخوای تغییر کنی
تا همینجاشم بابت کمکهات ممنون
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
تو چرا تا یکی خلاف خواست دلت نظر میده ، میدون رو خالی می کنی؟ :324:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shamim_bahari2
همه چیزو مینویسم بابت اینه که به حرفهام گوش میدین و از همه مهمتر میخوام بدونم کجای احساساتم اشتباهه تا یاد بگیرم درستش کنم
اگر تو بیایی و از احساساتت بگی و انتظار داشته باشی دیگران هم دم بدهند به این احساساتت که نمیشه راه حل دختر جان:72:
مثل این میمونه که بری دکتر بگی
گلوم درد می کنه
آبریزش بینی دارم
سرفه می کنم
سردرد دارم
بعد دکتر هم بگه
آخی ، نازی ، خیلی درد داری ، حق داری
بعد تو بگی اینکه احساس گلو درد دارم درسته یا احساس سوزش گلو داشتن درسته
این که دردی رو وا نمی کنه
توباید اون عامل رو درمان کنی تا گلو دردت خوب بشه
حالا گرفتی ؟
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
بالهای صداقت عزیز
بگرفتم
میدونم چی میگی، ولی شوهرم که نمیشینه پای حرفام، به خانوادمم که چیزی نمیگم، تنهای جایی که میمونه بیام حرف بزنم تا سبک بشم اینجاست
باشه ، دیگه نمیگم
فقط میرم سراغ درمان
راستی الآن دیدم
من کی میدونو خالی کردم؟ فقط توضیح دادم تا بدونی چرا اینطوری نوشتم
:163:
به خدا من دنبال تائید نیستم
میخوام بدونم چه اشتباهاتی کردم و چطور با اشتباهات همسرم برخورد کنم
چرا اینطوری فکر میکنی که دارم شونه خالی میکنم
واقعا دلم میخواد ارامش به زندگیم برگرده، دلم میخواد بازم با شور و شوق برم خونم
کسائیکه منو میشناسن همیشه میگن اونقدر پر انرژی تو زندگیت قدم بر میداری که ادم میبینتت شوق زندگی پیدا میکنه
که البته این افراد یا تو زمان ارامش منو دیدن یا کسانی هستند که اگه تو سختی هم منو ببینن محاله تشخیص بدن تو دلم چه اشوبیه، چون کلا دلم نمیخواد کسی از مشکلات زندگیم خبر دار بشه
ولی وقتی همه چیز آرومه و روبراه ، خیلی زندگی رو دوست دارم، دلم میخواد زمان ارامش زندگیم بیشتر از زمانهای بحرانیش باشه
فقط همین
تو تاپیکا که میچرخم میبینم هر کی اول زندگیشه داره به شوهرش عشق میورزه و شوهرها همه با بی اعتنایی و توهین و بد اخلاقی میخوان که بهشون محبت نشه
چقدر ...
و کسانیکه مدتیه از زندگیشون گذشته همه میگن نباید خودمونو وقف زندگی و شوهر کنیم و ظاهرا این چیزیه که مردا از زندگی میخوان
واقعا متعجبم
من میبینم مردهایی رو که میگن زنمون همش دنبال خواسته های خودشه ،کلاس و ورزش و موسیقی و ... انگار نه انگار که ازدواج کرده و شوهر داره و زندگی داره
پس چطور میشه اگه ادم به شوهرش زیاد اعتنا نکنه و بره دنبال زندگیش و در کنار خواسته هاش زندگی مشترکو داشته باشه مردها شاکین ،اگرم زندگیتو وقف شوهر کنی و از خواسته هات بزنی و سعی کنی زندگیتو سرشار از عشق کنی بازم شاکین؟
من واقعا هر دو موردو کنارم دارم، دارم تجربش میکنم، نمیتونم ازشون بپرسم چرا هر کسی هر چی داره دنبال یه چیز دیگست
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
خواهرم
پستهای قبلی رو با دقت بخونید...
ببینید می شه مشکل شما رو موفقتا حل کرد اما مشکلی که اینطوری حل می شه کاملا موفقته و دو روز دیگه صداش در می اد
دوستان با تجربه خانم سابینا و بالهای صداقت خیلی راهنمایی های خوبی به شما کردند...
پست قبلی من رو حتما بخونید...
خوداگاهی شما... اعتماد به نفس شما... و ارامشتون بی شک حس بهتری به شما خواهد داد
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام جناب SCi
بله دوستان تجربیاتشونو در اختیارم قرار دادن
از همه ممنونم
خب من دلم مسکن نمیخواد ، دلم میخواد مشکلم ریشه کن بشه
امروز وقتی رسیدم خونه یک ربع تمرین رقصیدم و یک ربع دراز کشیدم و تمرین تنفس کردم
بعد مشغول شام درست کردن شدم، و یه کم به کارهای شخصیم رسیدم، بر خلاف همیشه که حدود 7:30-8 حتما یه زنگ بهش میزدم، هیچ تماسی نگرفتم، تا خودش نزدیک خونه بهم زنگ زد و پرسید چیزی لازم داریم یا نه
خیلی برام جالب بود، پیش اومده بود که سرم گرم بشه و زنگ نزنم ولی اونم تماس نمیگرفت
اومد خونه، مثل همیشه یه دسته گل دستش بود، من دوست دارم همیشه روی میز ناهارخوریمون گل طبیعی باشه، از این دسته ای ارزونها، اولش خودم میخریدم بعدش همسرم گردن گرفت و هر وقت گل پژمرده میشه همسرم شب میخره میاره خونه، منم یه جوری رفتار نمیکنم که برای میز خریده ، همیشه ذوق میکنم و از رنگ گلی که خریده تعریف میکنم، واقعا گل روحیمو عوض میکنه
ازش تشکر کردم و سریع گلها رو تو گلدون چیدم و تزئین کردم و گذاشتم رو میز نهار خوری، یه کم فیلم دیدیم و شامو آوردم ، بعدش رفتم یه کم دراز کشیدم، نمیدونم حس من بود یا واقعا دنبالم میگش، بعد هم سریال طنز نگاه کردم و براش میوه بردم ،پای کامپیوتر بود، اخراش اومد نشست پیشم ولی من اعتنا نکردم، چون همیشه یه قدم که میومد جلو بقیه قدمها رو من بر میداشتم، شما گفتین باید خودمو کنترل کنم، منم خیلی عادی برخورد کردم وهیچی ازش نپرسیدم
نه از ازمایش رفتنش، نه از اینکه داشت با دوربین ور میرفت، سکوت کامل
بعد هم که الآن اومد پای کامپیوتر همسرم همچنان داره دوربین رو امتحان میکنه
دل تو دلم نیست بدونم ازمایش رفته یا نه، دلم شور میزنه
ولی سکوت کردم
خب دوستان، اشتباهم کجا بود؟ چکار باید میکردم که نکردم؟
همونطور که گفتیم کاملا عادی و بدون قهر و البته به دور از توجهات همیشگی و پرسشها عمل کردم
خوبه؟
راستی جنا SCi
گفتین اگه سوالی دارم اول از خودم بپرسم که چرا دارم سوال میکنم
دیدم خب دلم شور میزنه و نگرانشم،
طبق دستور شما باید بهش میگفتم نگرانم و میخوام بدونم ازمایش داده یا نه
ولی از اونجاییکه قرار شده به حال خودش بزارمش و ازاد باشه ، نمیدونستم درسته یا نه
مخصوصا که ترسیدم بهم بگه نمیخواد نگران من باشی
این سوالو فردا هم میشه بپرسم
فقط بگین جاش بود یا نه؟؟؟
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
shamim bahari خواهر نازنینم
اول بذار یه 10 20 تا بوست کنم چون بلاخره تو این تاپیکها یکی پیدا شد حرف گوش کنه انگار دعوات کردن روت اثر داشت :43::227:
فقط میگم واقعا" امیدوار شدم بهت که خودت کنترل میکنی و پست هارو تصمیم گرفتی با دقت بخونی و عمل کنی
و مطمینم اگه هیجانی نشی و دوباره نشینی بگی وای اینجور شد اونجور شد و راهکار بگیری همه چی بزودی عالی میشه
و اما راجع به((( تو تاپیکا که میچرخم میبینم هر کی اول زندگیشه داره به شوهرش عشق میورزه و شوهرها همه با بی اعتنایی و توهین و بد اخلاقی میخوان که بهشون محبت نشه
چقدر ...
و کسانیکه مدتیه از زندگیشون گذشته همه میگن نباید خودمونو وقف زندگی و شوهر کنیم و ظاهرا این چیزیه که مردا از زندگی میخوان)))
اخه میدونی مشکل ما چیه مشکل اینکه ما زنها واقعا" موجودات پیچیده ای هستیم هر کاریمون کنن یه بامبولی توش در میاریم شوهر من که به من میگه( بامبولی) اگه بگن به ما توجه کن اینقدر بهشون میچسبیم و خودمون خفه میکنیم که حال خودمونم بهم میخوره چه برسه به اونا بعد واسه اینکه یکم نفس بکشن میگن خب عزیزم یکم به فکر خودتم باش بعد اونموقع باز اینقدر خودمون تو سرگرمیامون خفه میکنیم که دیگه نا مداریم جواب سلامشون بدیم خوب خدایی یا صفریم یا یک و اون بی چاره ها که پیچیدگیشون در حد یه پشه هست گیج میشن که بگن به ما برس یا به خودت حالا فهمیدی کی پیچیده تره :305::46:
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
من مشکلی ندیدم
خیلی خوبه که خودت رو کنترل کردی.... تمرینها رو فراموش نکن و فقط فعلا به ارامش خودت فکر کن..
تمرین تنفس رو به تمرین رقص نزدیک نکن...
سر کار هم می تونی تمرین تنفس کنی...
بازم سوالی بود بپرس...
فعلا همه چی خوبه...
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
شمیم بهاری عزیز
آفرین رفتارت بسیار به جا و پسندیده بود :104: :104: :104:
همین طور ادامه بده
تو الان اصول کار دستت اومده
تمرین ، تمرین و باز هم تمرین
و در قدم بعدی سعی کن از این روابط و رفتارها لذت ببری
============
هیچ اشکالی هم نداره که نگران سلامتی همسرت هستی این حق مسلم تو هست
این نگرانی ات را با جملات پر بار عاطفی ابراز کن نه به صورت سئوال و جواب
وقتی در جملاتی که بکار می بری عاطفه و محبت باشه این سیگنال که همسرت رو دوست داری و به خاطر سلامتی اش نگرانی هستی بهش میرسه و اون وقت بازخورد مثبت دریافت می کنی :72:
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام
مرسی از تشویقهاتون
اونقدرها هم که فکر میکنین خوب پیش نمیره
صبح بلند شدیم همش راهشو کج میکرد که منو نبینه، آخرش خودمو انداختم تو مسیرش و سلام کردم که یه جواب سرد تحویل گرفتم
بعدش مثل همیشه برا صبحانه آماده کردم، چون فقط 5شنبه ها صبحانه رو با هم میخوریم ، که البته میرفت مغازه میخورد ولی چند بار آماده کردم دیگه عادت کرد خونه میخوره
از خوابم زدم، مثل هر 5شنبه داشتم آماده میکردم، بدون اینکه چیزی بگه شروع کرد به درست کردن شربت عسل، گفتم مگه چای نمیخوری؟ بازم با دعوا و سردی گفت نه، صبحنه نمیخورم
بازم گذاشتم پای جواب ازمایشش و اینکه میخواد مراعات کنه، با وجود اینکه میتونست بهم بگه صبحانه اماده نکن من نمیخورم، چون دیگه داشتم میزو میچیدم
بازم چیزی نگفتم و همه چیزو برگردوندم تو یخچال
بعد مشغول ظرف شستن شدم، داشت راه میفتاد
بعد از اینکه ظرف شستنم تموم شد، همه خونه رو دنبالش گشتم، دیدم رفته
بدون خداحافظی
زنگ زدم بهش گفتم کجایی ، گفت دارم میرم سرکار، گفتم خداحافظی نکردی کل خونه رو دنبالت گشتم، بازم با همون سردی گفت خب داشتم میرفتم دیگه
بازم ریختم توخودم، با شیطنت بهش گفتم پس حالا خدافس، اونم قطع کرد
البته حق میدم بهش
چون همیشه وقتی من ناراحت بودم و ایشون تو قیافه میرفت نهایتا تا دوروز طول میکشید بعدش من میزدم به شوخی و خنده و بوس کردن وسر به سر گذاشتن و ناز کشیدن و قضیه تموم میشد
ولی ایندفعه تقریبا یک هفتست که خبری از منت کشی من نیست
میترسم
با وجودیکه علارغم ناراحتی من ایشون داره تو رفتارش سردی نشون میده، و با قیافه گرفتنش مانع میشه زیاد بتونم سر به سر بزارم یا صحبت کنم و محبت کنم ، بازم مثل قبل باید من همه چی رو فیصله بدم؟ یا همون طور که جناب SCi گفتن حالت قهر و اشتی رو حفظ کنم تا خودش رفتارشو متوقف کنه؟
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
نه فعلا همین راهی رو که در پیش گرفتی ادامه بده
انگار نه انگار که اتفاقی افتاده
اگر صبر کنی و راهای درست رو بری خودش کم کم گرم می گیره و میاد سراغت
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
بالهای صداقت عزیز سلام
خیلی سخته که این رفتارها با ادم بشه و یه جوری بخوام رفتار کنم که انگار نه انگار
ولی باشه
انگار نه انگار
یعنی واقعا مشکل مهمی نیست؟ من میترسم سردتر و سردتر بشیم، میترسم همه چیز خراب بشه
مرسی که بهم سر زدی
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام
در اینکه شما فردی حساس هستین شکی نیست
اما رفتارهای همسرتون حساسیت شما رو افزون کرده.
شاید چهره ای که ار شما در ذهن همسرتون نقش بسته، چهره ای نیست که بشه بهش اعتماد کرد. شاید رفتارهایی رو از شما دیده که باعث شده کمی از شما فاصله بگیره، بهتره مروری به گذشته داشته باشید و اگه خطایی بوده اصلاح کنید.
یه مدت فقط شما باشید که محبت میکنین. نسبت به کارهاش حساسیت نشون ندین و بجاش وقتی که کار خوبی در قبال شما انجام میده هرچند کوچیک، ازش تعریف کنین.مخصوصا" در حضور جمع.
میدونین آقایون حرفهاشون به کسانی میزنن که اونها رو کمتر سرزنش میکنن! چون مردها ذاتا" از انتقاد بیزارن.
پس از امروز به خودتون قول بدین تا مدتی اصلا" از ایشون انتقاد نکنین. همسرتون را با هیچکس مقایسه نکنین و تا جایی که میتونین محبت، محبت، محبت...حتی اگه شده یه طرفه! اگه ایشون فعلا" شما رو نمیبینن شما با اعمالتون ایشون رو متوجه خودتون کنین. مثلا" هروقت از یر کار میان به استقبالشون برین، براشون چای یا شربت آماده کنین.
انسانها بنده ی محبت هستند دوست من:72:
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
ستاره بارون عزیز سلام
راستش من همیشه محبت کردم، همیشه به استقبالش رفتم حتی وقتی قهر بودیم، همیشه میاد خونه یا میز شام امادست یا یه نوشیدنی، همیشه سعی میکنم همه چی همونطور باشه که میخواد
شاید ایشون کاری کرده باشه که من اعتمادم سلب شده باشه ولی خدا شاهده هیچوقت کاری نکردم که باعث بی اعتمادیش بشه
تمام مدتی که به خانوادم بی احترامی می کرد و ازارم میداد، هیچکس حتی پدر مادرم هیچی متوجه نشدن، میدونه به کسی چیزی نمیگم، میدونه هیچ کجا ابروشو نمیبرم، هر وقتم از خرابکاریاش برام گفته سعی کردم کنارش باشم و شرایط، مسائل ،وسایل و افراد دیگه رو مقصر جلوه بدم تا خودشو از بیس اشتباه مبرا بدونه و بتونه تصمیم بگیره
من هیچوقت کاری نکردم که اعتمادش سلب بشه
موضوع اینه که همسرم اعتقاد زیادی به دوست داره
به خدا اینقدر که با دوستاشه حتی با برادرش نیست
موضوع من نیستم، موضوع تربیت غلط همسرمه
ولی بازم چشم
همون کارایی که شما و دوستان دیگه گفتین انجام میدم
خودم طوری که درسته رفتار میکنم و سعی میکنم رفتارهای ایشون برام مهم نباشه که داغونم کنه
برام دعا کنین
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
کلی تایپ کردم اما یهو همش پرید!!!
دوستی داشتم که دقیقا" مشکل شما رو داشت!
اما با سیاست مشکلش رو حل کرد.
اون محبت کرد بدون هیچ انتظاری!! (شعارش این بود: تو نیکی میکن و در دجله انداز که ایزد در بیایانت دهد باز)
میگفت من مزد خوبیهام رو یه روزی میگیرم... محبت کرد و محبن کرد تا اینکه نتیجه گرفت..
خیلی وقتها ما محبت میکنیم،اما اجر محبتمون رو با یه رفتار ، یه سوال نا بهنگام ... ضایع میکنیم.
مردها از اینکه کنترل بشن خوششون نمیاد وخصوصا" اگه در گذشته خزایی مرتکب شده باشند..
اگه بتونین جای خودتون رو با سیاست تو دل شوهرتون باز کنین اون به هیچکس بجز شما فکر هم نخواهد کرد.
پس بجای اینکه دهنتون رو صرف مچگیری از همسرتون معطوف کنین رو خوشبختی و ایجاد صمیمیت بیشتر تمرکز کنین.
نیمی از مشکلات ما آدمها بخاطر اتفاقاتی نیست که واسمون مسفته بلکه بخاطر نوع نگاه و نوع واکنش ما به اون اتفاقاته...
پس به همسرت محبت کن بدون هیچ انتظاری
از کوچکترین محبتهاش عاشقانه و از ته دل تشکر کن...(آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند.)
مردها از خانومهایی که تشنهی محبتند و همیشه تقاضای محبت بیشتر دارند خوششون نمیاد و بیشتر از چنین زنانی فاصله میگیرند...
خودت رو همیشه شاد نشون بده و توکلت رو به خدا بیشتر کن و سعی کن رابطه ی بهتری با خدا داشته باشی. هروقت عصبانی شدی با صلوات خودت رو آروم کن . مطمئن باش در کنار دست پر مهر خدا، شادی حقیقی به زودی به سراعتون میاد. راستی خداوند با اینهمه بزرگیش توبه پذیره پس چرا ما از خطای دیگران نگدریم. حالا که همسرتون از خطاهای گذشته ش پشیمونه و انقدر شما رو دوست داره که انکارشون میکنه شما هم از خطای اون بگذرین و گذشته شو فراموش کنین...
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
ستاره بارون عزیز
بازم ممنون
چشم، فقط محبت ، باشه بازم اینکارو انجام میدم
برام دعا کن که یه مسکن نباشه ،
مرسی که وقت گذاشتی
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
نگو باز هم!!!!
مطمئن باش شما در گذشته محبت بدون چشم داشت نداشتی دوست من! محبت بی چشم داشت... تا مدتی فقط محبت به حساب عاطفی زندگیت واریز کن بدون اینکه چیزی از این حساب برداشت کنی.
راستی امشب شب آرزوهاست، دعاها مستجاب میشه.. التماس دعا
موفق باشی دوست من
امشب می تونی هرآرزویی داری بگی
امشب یکی هست که صدات رو میشنوه
یکی که توی خلوت اشکات پا میذاره
امشب شب آرزوهاست
زندگی پراست از گره هایی که تو آن را نبسته ای
اما باید تمام آنها را به تنهایی باز کنی
تنهای تنها ، نه ، نمی توان
با یاد و کمک خدا ، البته می توان
پشت هر کوه بلند،
سبزه زاری است پرازیاد خدا
و در آن باغ کسی می خواند
که خدا هست ، دگر غصه چرا؟!
.
در نوبتی دوباره دلت را مرور کن
از غم به هر بهانه ممکن عبور کن
گیرم که تمام راه تو مسدود شد ، بگرد
یک آسمان تازه و یک جاده جور کن
التماس دعا در شب آرزوها
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
مرسی عزیزم
توقع ندارم باور کنی، ولی بوده برهه هایی که فقط محبت کردم و توهین شنیدم، اما مهم نیست کسی باور کنه یانه
میدونی پارسال تو این شب از خدا چی خواستم؟ اینکه امسال بخاطر اینکه سر خونه زندگیم هستم ازش تشکر کنم، ازش خواستم زندگی اروم و شادی که همیشه ازش میخواستم بهم بده، که امسال فقط ازش تشکر کنم و چیزی برای خواستن نداشته باشم
اما
بازم امسال باید همون پارسالی رو ازش بخوام
باشه
امشبم میخوام ببینم اتفاقی میفته؟
من همیشه دستم تو دست خدا بود، ولی این خدا بود که دستمو ول کرد ،نه من
ولش کن
بازم دلم گرفته شروع کردم به حرف زدن
من دارم میرم خونه مامانم، به همسرمم اطلاع ندادم
احتمالا عصر برگردم که مامانم اصرار نکنه شوهرم بیاد اونجا
میدونم اگه بیاد میخواد بشینه یه گوشه و بی محلی کنه
برام دعا کن
:72:
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
شمیم بارون الان همه دارن شما را دعوت می کنن که یه مدت بدون چشم داشت بهش محبت کنی و کمی آزادش بذاری
خوب این همه مدت شما روش های خودت رو در پیش گرفتی
حالا یکماه بیا توصیه های بچه ها رو انجام بده
مگه چی میشه
نترس اگه این راه ها جواب نداد قرار نیست اتفاق خاصی بیفته که نشه جبرانش کرد
اون وقت یه راه دیگه پیدا می کنی :72:
فکر نمی کنه اگه همسرت رو در جریان بذاری که داری می ری خونه مامانت قشنگتره ؟
شما راه درست و رفتار درست رو در پیش بگیر
تو خوب باش
و در ضمن رد پای خدا رو توی زندگی ات را اینجا ببین
کلیک کن
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
بالهای صداقت عزیز
میشه بگین اگه کاملا محبت کنم اونوقت همون منت کشی میشه یا نه ؟
قرار شد من فعلا عادی باشم ولی حرفهایی که مینم محبت امیز باشه نه اینکه مثل قبل با شیطنت و شوخی همه چیزو تموم کنم ، درسته؟
در ضمن منکه دارم سعی میکنم کاری که میگین انجام بدم
بعدشم من گفتم همیشه بهش میگم دارم کجا میرم شماها گفتین نیازی نیست اطلاع بدم که حالت اجازه گرفتن داشته باشه
بالاخره من چکار کنم؟؟؟؟
بالهای صداقت عزیز
من داشتم میرفتم کسی هم جوابمو نداد
من زنگ زدم بهش و با گلم و عزیزم بهش گفتم دارم میرم خونه مامانم
ببینی مشکل من محبت کردن نیست ، محبت نکردن و بی اعتنا بودنه
تا جاییکه فهمیدم من باید محبت و اعتنامو به همسرم کم کنم، بعد میگین بی دریغ محبت کنم
من نمیخوام محبتم از جانب ایشون همون منت کشی به حساب بیاد
قرار شد یه کاری کنم که ایشون متوجه اشتباهاتش بشه و ضمنا پیش دستی از جانب من نباشه
یه کم برام توضیح بدین چطور باید این دوتا رو با هم انجام بدم
من شب میام راهنمائیتونو میخونم
فقط اینو مد نظر داشته باشین من الآن به راحتی میتونم با محبت و خنده و شادی همه چیزو به حالت عادیش برگردونم ولی مشکل من اینه که ایشون خیالش راحته هرکاریم بکنه، به هر خواسته من بی اعتنایی کنه یا اشتباهی انجام بده، این خانمشه که میاد جلو، من میخوام این حل بشه
که جناب SCi هم گفتن این اشتباهه و باید حالت قهر و اشتی رو حفظ کنم تا موقعیت صحبت کردن پیش بیاد تا به جای اون نامه، حرفهامو بهش بزنم
مشکل من اینه ،
حالا کامل و واضح لطفا بهم بگین باید چکار کنم/
چه محبتی باشه که ازش برداشت منت کشی نشه؟
مرسی
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
بزار اینجوری فکر کنیم: حق کاملا" با شما،ست و فقط طرف مقابلتون مقصره.
اما بالاخره شما میخوای زندگیتو نجات بدی یانه ؟؟
منظور از محبت بی دریغ یعنی اینکه اصلا" نذاری کارتون به قهر بکشه تا مجبور بشی برای آشتی منت بکشی!!
لبخند بزن بدون انتظارهیچ پاسخى ازدنیا،
روزى آنقدر شرمنده ات میشود که بجاى پاسخ لبخندهایت
با تمام سازها برایت میرقصد.
دخترک رفت ولی زیر لب این را میگفت:
“او یقینا" پی معشوق خودش می آید!”
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
“مطمئنا" که پشیمان شده برمیگردد!”
{عشق قربانى مظلوم “غرور”است هنوز}!….
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shamim_bahari2
بالهای صداقت عزیز
میشه بگین اگه کاملا محبت کنم اونوقت همون منت کشی میشه یا نه ؟
محبت کردن درست و بجا
با محبت کردنی که از روی ضعف و ناتوانی باشه فرق می کنه
وقتی صبر نمی کنی و همش دلت می خواد با شوهرت گل و بلبل بشید وطاقت و تحمل یه لحظه اخمش رو نداری و بعد وقتی اون هم مقصر هست و تو میری محبت می کنی میشه منت کشی
اما وقتی از روی محبت و علاقه صبح از خوابت میزنی و میری با عشق و علاقه ات صبحانه برای همسرت آماده می کنی و در مقابل انکه شوهرت اعتنایی می کنه تو باز هم لبخند میزنی و انگار نه انگار که اتفاقی افتاده یعنی بدون چشم داشت محبت می کنی میشه محبت درست و به جا
قرار شد من فعلا عادی باشم ولی حرفهایی که مینم محبت امیز باشه نه اینکه مثل قبل با شیطنت و شوخی همه چیزو تموم کنم ، درسته؟
قرار شد شما بدون اعنتا به اینکه عکس العمل شوهرت چی باشه بهش محبت کنی
یعنی اگه به تو محبت کرد شما نه خیلی هول بشو یهو بری تو بغلش و همه چی رو تموم شده بدونی تا دعوای بعدی و نه سنگ بی احساس
نه اینکه اگه در مقابل محبتت خیلی سرد و بی اعتنا بود تو زانوی غم بغل کنی و بشینی غصه بخوری و همش محبتت رو زیادتر کنی
فعلا خودت باش اما با محبت بدون مقابله به مثل کردن و سعی کن اونچه رو که راه و روش درست می گه انجام بدی
تو آدم خوبی باش و راههای نادرست رو نرو
تو عشق بورز
تو محبت کن
تو مهربون باش
ولی به اندازه ... یهو از این ور پشت بوم هم نیفت
این لینک رو هم بخون
بعدشم من گفتم همیشه بهش میگم دارم کجا میرم شماها گفتین نیازی نیست اطلاع بدم که حالت اجازه گرفتن داشته باشه
بالاخره من چکار کنم؟؟؟؟
من گفتم اگه با حالت اجازه گیری همسرت رو در جریان بذاری این میشه واسش یه توقع
ببین خواهر خوبم
شما می خواهی بری خونه مادرت و 90 درصد هم مطمئنی که شوهرت وقتی بهش می گی بهت می گه برو
اما اگه یه روز بهت بگه نه و نمی خواد بری
بدجوری می خوره توی برجکت و حالت گرفته می شه
اون وقت شوهرت اگه بهت بگه از من اجازه گرفتی و من بهت اجازه ندادم
بیا و درستش کن که احساس بچه به حساب آوردن و ارزشی برات قائل نیست و به شعور من توهین کرده هم پیدا میکنی
من گفتم با دیدگاه در جریان گذاشتن همسرت بهش بگو
ببین مثلا من از شوهرم می خوام که فلان وسیله رو ببره توی انباری
اگه بهش بگم
می تونی این رو ببری توی انباری
میشه این و ببری توی انباری
شوهرم میری توی موضع که جواب سئوالم رو بده ، قرار می گیره
بارها هم شده گفته نه
اصولا می گن وقتی چیزی رو از مرد می خواهید خیلی مستقیم بهش بگید
الان می گم عزیزم این وسیله رو ببر انباری
اون هم خیلی آسون می گه باشه و انجامش میده
در این خصوص هم باز تاکید می کنم به نظر من
اگه بگی دارم میرم و می خوام برم و .... بهتره
من داشتم میرفتم کسی هم جوابمو نداد
تو باید یاد بگیری که اینقدر برای هر چیزی نیایی راه و چاه بگیری
خودت هم عاقل هستی و هم توانا
کلیات که دستت اومد
حالا با مطالعه مقاله ها ی تالار و تجربه های بچه ها خودت توی جزئیات تصمیم بگیر
==============
قرار شد یه کاری کنم که ایشون متوجه اشتباهاتش بشه و ضمنا پیش دستی از جانب من نباشه
ببین باز هم داری با همون دیدگاه محبت می کنی با دیدگاه بده و بستون
اولین قدم اصلاح همین دیدگاه هست
این رو اصلاح کن بعد بیا برای متوجه کردن شوهرت نسبت به اشتباهاتش راهنمایی بگیر
فقط اینو مد نظر داشته باشین من الآن به راحتی میتونم با محبت و خنده و شادی همه چیزو به حالت عادیش برگردونم
اون وقت دوباره زنگیتون میشه همون دور دایره چرخیدن
گل و بلبل شدن تا دعوای بعدی
شمیم بهاری عزیز باز هم می گم
تو باید یاد بگیری که اینقدر برای هر چیزی نیایی راه و چاه بگیری
خودت هم عاقل هستی و هم توانا
کلیات که دستت اومد
حالا با مطالعه مقاله ها ی تالار و تجربه های بچه ها خودت توی جزئیات تصمیم بگیر
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
اگر غم لشکر انگیزد
که خون عاشقان ریزد
من و ساقی بهم سازیم و بنیادش بر اندازیم . .
زندگى باور مى خواهد آن هم ازجنس امید ؛ که اگر سختى راه، به تو یک سیلی زد،
یک امید قلبی به تو گوید که خدا هست هنوز…
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
خانوم گل؛شمیم جان؛سلام
شاید نحوه بیان مطالب توسط بر و بچه های تالار طوریه که احساس سر در گمی میکنی و حس میکنی در راهنمایی های اونا تناقض وجود داره. بهت حق میدم. مثلا اگه همه بهت میگن لازم نیست برای هر کاری از همسرت اجازه بگیری؛بعد هم میگن بدون اطلاع او نرو خونه مادرت؛منظور اینه که اجازه نگیر اما اطلاع بده.
اطلاع دادن با اجازه گرفتن فرق داره. خود من وقتی قهر هم هستیم هنگام بیرون رفتن از خونه به دخترم میگم به پدرش اطلاع بده که مثلا: بابا ما داریم میریم پارک یا....... دقت کن که نمیگم: اجازه میدی برم پارک؟ یا :میشه برم خونه خواهرم؟ بلکه فقط اطلاع میدم که هم نگران نشه؛هم من وظیفه اخلاقیمو انجام داده باشم؛هم بهانه ای برای بعدها دستش نداده باشم.
حتما منظور دوستانی که راهنماییت میکنن هم همینه.
یه چیز دیگه : از زندگی زناشویی توقع زیادی نداشته باش.وگرنه زجر میکشی.
همسرت یه آدمه مثل همه آدمای دیگه. مثل همه مردهای دیگه. خوبیهایی داره و البته معایبی هم داره. بعضی از معایب رو تو میتونی به مرور(تاکید میکنم به مرور؛ نه عجولانه و با به آب و آتیش زدن خودت)رفع کنی.
بعضی معایبش هم با گذر زمان خود بخود از بین میرن . به هر حال اونم یه انسانه و به مرور پخته تر میشه و اخلاقش تغییر میکنه و لی بازم تاکید میکنم:به مرور.
با بعضی از معایبش هم باید تو سازگاری پیدا کنی. بالاخره قرار نیست یک نفر در زندگیش صددرصد عوض بشه؛همونطور که من وتو هم صددرصد عوض نخواهیم شد و اصلا دوست هم نداریم تا آخر عمر از بعضی از مواضعمون کوتاه بیاییم.
اگه این حقی رو که به خودمون میدیم به همسرمونم بدیم تحمل خودمون بیشتر میشه.
به خدا تو وضعت از خیلی ها ؛خیلی بهتره. بسیاری از چیزهایی که تو داری برای خیلی ها آرزوست. با حساسیت های زیاد داری خودتو اذیت میکنی. اینو از کسی که خودش سالهای زیادی از عمرشو با این حساسیتهای بیجا تلخ کرده و حالا پشیمونه بپذیر.
کمتر پیش میاد که بابت داشته های خود؛خوشحال و شاکر باشیم.
ما معمولا در حال گله از نداشته های خود هستیم.
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام
ستاره بارون عزیز ممنون، innocent عزیز مرسی بابت نوشته هات
دیشب خونه بابام، برگشت ماجرای ازمایششو برای بابام تعریف کرد، هی گفت آره دیگه غذاهای ماهم چرب، هی شروع کرد متهم کردن من مستقیم و غیر مستقیم، بابامم ساده هی بهش میگفت نه دگیه باید همه چی رو بخارپز بخوری و اینطوری راهنماییش کرد، یه دفعه بابام بهم گفت سرخ کردنی نخورین، چرا سرخ میکنی؟
منم دیگه نشد تحمل کنم
گفتم اگه مرغ سرخ نشده باشه خود ایشون اعتراض میکرد
یا سیب سرخ کرده اگه نبود میگفت درست کن
خودم فهمیدم بازم زیاد نشد تحمل کنم، دیگه ادامه ندادم، خدا رو شکر اتفاق زیاد بدی نیفتاد
برگشتیم خونه
یه کم الکی باهاش حرف زدم ، بعد که اومد بخوابه بهش گفتم میدونی امشب چه شبیه؟ شب ارزوها، منتظر موندم بیای با هم ارزو کنیم
بعد ارزو کردم جواب ازمایشش خوب باشه و همیشه خونمون شاد و اروم باشه
یه کم عوض شد
بهم گفت به خدا دوستت دارم
دلم میخواست بهش بگم پس چرا یه کارایی میکنی که ازارم میده، ولی هیچی نگفتم و گفتم منم دوستش دارم
همه چی خوب بود
ولی از صبح که پاشدیم باز سرسنگینه :311:
الآن کاملا قاطیم:227:
ظاهرا بازم باید کنترل محبتو ادامه بدم
:303:
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام خواهرم...(از اینکه مدتی نبودم و سوالات شما را دیر پاسخ دادم پوزش می خوام)
بسیار خوب عمل کردی... به نظرم بهتری و ارومی... قاطی برای چی؟ سر سنگینی نیست.. شوهرت هم نگرانه خب... سکوت می کنه چون فکرش مشغوله... این خصوصیت مهم یک مرد هست... وقتی فکر می کنه... سکوت می کنه...اما زنها وقتی سر سنگین می شن سکوت می کنند...به خودت نگیر..
تجربه شما نشون می ده وقتی چیزی رو پیگیری نمی کنید.. اوضاع خونه ارومتره... شوهرت با تو راحت تره و ارومتره
شوهرت به پدرت توضیح داده برای شما...که شما بشنوی.. ولی دوست نداره بهت مستقیم بگه....اصراری هم به این کار نیست... و از طرف دیگه دوست داره تو بدونی و بهش محبت کنی و بگی برات مهمه!!
خب می شه تا حدودی فعلا پذیرفت که رفتار ایشون اینطوریه که دوست داره غیر مستقیم با شما حرف بزنه و اطلاع بده..
حالا شما چکار می کنی ناراحت می شی که به بابام گفت ولی به من نگفت....و این هدفش نیست!
کم کم که بدونه شما روی چیزهایی که نمی گه حساس نیستی... می اد جلو و بهت می گه...و این یه جور اعتماد و احساس پایداره...
فعلا روش شما خوبه... ارامشت رو از دست نده
تمرینها یادتون نره...
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام"
خانم شمیم،متاسفانه نتونستم کل 154 تاپیک مطالعه:325: کنم ولی با نگاهی کلی متوجه موضوع مشکلت با همسر محترمت شدم.
خود من در حال حاضر الارقم میل باطنیم در حال جدایی از همسرم هستم، شاید تو این لحضه که دارم برای شما مینویسم صیغه طلاق جاری شده باشه( چون راضی به طلاق همسرم نبودم و تمایل به حضور در دادگاه برای خودم و حتی ایشان نداشتم بعد از یکسال زندگی مشترک هفته گذشته وکالتی به او دادم تا ایشان بتواند به راحتی و بدون حضور من کار را تمام کند..... و چون خانواده ایشان در شهرستان زندگی میکنند وکالتنامه براش پست کردم و آخرین حرفم این بود که من و اطرافیان خودت تمام تلاش شونو برای دوام این زندگی انجام دادن و به هیچ وجه قصد اینو ندارم که به اجبار در کنارم باشی) نمیخواهم سر شما را بدرد بیارم زندگی مشترک من خودش مصیبت نامه ای هست.
به نظر من این مورد شما از اون قسم مشکلات که تا دیگران خودشون توش قرار نگیرن و سنگینی بعضی از حرکات و جراحت هایی که کلمات طرف مقابل به انسان وارد میکنه لمس نکنن اسمشو مشکل اساسی زندگی نمیذارن، در عین حال من به شخصه بعضی از کلمات و افعالی که شما برای وصف مشکل تون بکار میبرید خیلی خیلی زیاد میدونم.و تو را بخدا ..تو را بخدا ..تو را بخدا قسم میدمت که برای نشان دادن عمق مشکلاتت از تصمیم طلاق براش استفاده نکن و هیچ وقت نزار قبح آن در زندگیت از بین بره.زمانی مطرحش کن که قطعاً تصمیم گرفته باشی. من و همسرم این اشتباه فراوان انجام دادیم و تهدید به طلاق برامون سلاح نبرد شده بود.
به نظر من حداقل یکسالی به خودت و همسرت و زندگی مشترکتون فرصت بده،شما تو حساس ترین زمان رابطه مشترکتون قرار دارین،اجازه نده که مشکلاتی که مرور زمان خیلی هاشون حل میکنه شما دو نفر برای حل سریع آن بخاطرش با هم درگیر بشین و حرمت همدیگر نگه ندارین این خیلی جای افسوس حصرت داره که دو نفر برای حل مشکلشون و بهتر شدن زندگی شون حتی به هم پشت کنن چه برسه به دعوا درگیری.
ازت خواهش میکنم که حرمت خودت و همسرت نگهداری من اگر یکسری از پرده های حیا و حرمت زندگیم از بین نمیرفت مطمئناً من الان که نیمه های شب کنار همسرم بودم.. باور کن اگر برای شما و یا دوستان دیگه از مشکلاتم بگم هیچ کدوم باور نخواهید کرد... که مگه میشه به این دلایل زندگی متلاشی بشه.!!!!!
پیشنهاد میکنم که بیشتر از اینکه همسرت مجبور کنی به تعقییر کردن،از درون خودت شروع کن به دست یابی به اون زندگی ایده الت یعنی اینکه جوری باش و خودت رو اثباط کن تا همسرت آنقدر قبولت داشته باشه که تو را مشاور خودش بدونه و راهکارهای تو رو منطقی از روی عقل درایت بدونه نه اینکه تصور کنه که تو قصدت فقط کنجکاوی و سر در آوردن از کار هایی هست که در روزمرگی همسرت اتفاق می افته.
خیلی پر حرفی کردم..... امیدوارم که با استفاده از تجربیات خودم بتونم یاریت کنم.. خیلی مشکل با این اطلاعات مختصری که اینجا از دوستان میگیره آدم بتونه راهکار مفیدی پیشنهاد کنه.
به هم احترام بذارین، و اینو از سرت بیرون کن که بدون سعی و تلاش بتونی به رویا های زناشوییت برسی.
با تشکر از صبر و حوصلت
ادامه دارد......
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
جناب SCi سلام
راستش خیلی چشم به راهتون بودم، ولی خب شما هم زندگی دارین نمیتونم توقع داشته باشم همش برام وقت بزاری
بابت اینکه بازم بهم سر زدین ممنون
راستش نمیدونم به قول شما فکرش مشغوله و سکوت میکنه یا واقعا باید بهم بر بخوره
ولی هر چی بود و هر بی تفاوتی که داشت و هر چی که گفت فقط سعی کردم با تمرین تنفس زخمشو تحمل کنم و با سکوت از کنارش بگذرم
دیشب موقع خواب، من خسته خسته، اومد بهم گفت این مجله تبلیغاتی رو ببین بعضی چیزاش به دردت میخوره، منم واقعا گیج خواب بودم، گفتم نزاری رو تخت بزار رو میز بعدا میخونم، با وجودیکه خیلی از این رفتارها بامن داره و خیلی دلمو میشکنه، ولی رفتار من از خستگی بود، یه دفعه خودم ناراحت شدم، بلند شدم برداشتم شروع کردم به خوندن ، هرچند هرکی نگام میکرد میفهمید الکی دارم ورق میزنم ، چون اصلا تو این عالم نبودم،
یه کم گذشت، داشتم مجله رو ورق میزدم، یه دفعه بی مقدمه اومده میگه، چرا نمیشینی پای موزیکای فیلم عروسیمون
حالا داستان جالبیه
ما قراره کل آهنگهای فیلممونو خودمون انتخاب کنیم، الآن 6ماهه عروسی کردیم، اوایل خیلی ذوق داشتم ، چند بار نشستیم سرش، بعد دیگه هر وقت من میگفتم بیا آهنگها رو انتخاب کنیم ، می گفت الآن حسش نیست
یعنی طوری شد که من یه بار بهش گفتم ، چرا برات مهم نیست زودتر فیلممونو بگیریم؟ چرا ذوق نداری؟ میگه این تخیلات تو هست، گفتم اگه تخیله چرا وقت نمیزاری، میگفت خودت بشین پاش
منم خیلی ناراحت میشدم، میگفتم این کاریه که مربوط به هردومون میشه، کار شخصی نیست اگرنه اصلا منتظرت نمیشدم
خلاصه منم دیگه هیچی نمیگفتم ، فکر میکردم یه موقع که حوصله داره میاد پیشنهاد میده بشینیم انتخاب کنیم
بعد مثلا 2ماهی میگذشت، یه دفعه میومد بهم میگفت ، تو اصلا پیگیر این موزیکا نیستیا
بابا پدرت خوب، مادرت خوب، من که همیشه اعلام آمادگی میکردم، تو میگی الان حسش نیست
یا مثلا من سختگیری رو میزاشتم کنار، میگفتم مثلا این موزیک برای این قسمت مناسبه، میگفت نه تو داری هیجانی تصمیم میگیری این یه عمر فیلمه، بزار یه دفعه دیگه میایم
حالا دیشب دوباره برگشته میگه ، تو اصلا دنبالش نیستی و این همه رفتیم دنبال اتلیه الان میگن اینا حتما فیلمو نمیخوانو
بابا به من چه
خدا شاهده یک ماه پیش بهش گفتم بیا بشینیم تمومش کنیم، دوباره خودش کشش داد
حتی برای یه قسمت من آهنگا به دلم نمیشست، دو روز بعدش خودم یه چیزی انتخاب کردم بهش گفتم موزیکا کامل شد ، مونده عکسامون بیا بشینیم سرش ، هی اینور و اونور و این کار و اون کارو ، بازم دیشب همه رو میندازه گردن من
منم واقعا دیگه بهم فشار اومد
هرچی سعی کردم بازم سکوت کنم نتونستم، بهش گفتم بابا باید با هم بشینیم، فقط کار من نیست که ، وقتی بهت میگم تو مخالفت میکنی، تقصیر منه؟
بعدشم موزیکا کامله، من که بهت گفتم ، میگه تو کی گفتی؟
اصلا یه دفعه میاد به یه چیزی گیر میده که اصلا تقصیر من نیست، بعدشم نمیگه این همه تو این دو روز من دنبال خرید سبزی بودم، منی که خونه بابام دست به سیاه و سفید نمیزدم ، به کمک مادرم تو این دو روزی که مثلا تعطیلیم بود، همش به خرید سبزی و کاراش گذشت برای زندگی مشترکمون ،اصلا مهم نیست، شب به جای خسته نباشی اینطوری میکنه
به خدا احساس حماقت میکنم اینطور مواقع
من از استراحتم میزنم برای زندگیمون، اونوقت ایشون توقع داره فیلم عروسی رو من تنهایی پیش ببرم
خیلی بی انصافیه به خدا
ولی بازم کل کل نکردم ، سکوت کردم و بخاطر برداشتن مجله تبلیغاتی خودمو سرزنش کردم، چون اگه بی تفاوت میگیرفتم میخوابیدم این بحثا پیش نمیومد
این دو روز هم یه کم قهر بود یه کم اشتی، به خدا جالبه ،به جای من ایشون داره تنبیه میکنه،
شما میگین فکرش مشغوله، ولی نمیدونم چطور باید اینطوری فکر کنم و برداشت کنم
بازم اشکال نداره
همه اینا رو گفتم که دقیق بدونین چه ثانیه هایی رو تجربه میکنم
فقط بگین بازم اشکال کارم کجا بوده؟ یا خوب بوده؟
جناب Sedrous سلام
متأسفم که برای جدایی اقدام کردین، امیدوارم هنوز اتفاقی نیفتاده باشه و همه چیز به حالت اولش برگرده
واقعا بابت صحبتهاتون که از دل بود و به دل میشست ممنونم
مطمئنم کسی مثل شما که مستقیم با این تیپ مشکلات دست و پنجه نرم کرده میتونه بهم کمک کنه که راه درستو در پیش بگیرم
راستش حالا که شما یه اشاراتی کردین اینو بگم
من میدونم مرور زمان خیلی مسائلو جا میندازه، ولی اصل مطلبی که باعث این عجله و تلاش زودهنگام من شده اینه که از خیلی از متأهلین اطرافت ، چه در قالب درد و دل چه در قالب اطلاع رسانی یا تجربه بهم میگن ، هر کاری کردی تو این یک سال اول کردی، اگه هرچی جا بیفته دیگه جا افتاده
یعنی من فکر میکنم هر چی هست تو این یکسال باید درست بشه، از این میترسم که سکوت و کنار اومدنم با مسائل یه چیز دائمی باشه، تحمل مسائل وظیفم بشه، تحمل سختی ها و حرفها و کنایه ها عادی بشه، پیش دستی تو اشتی کردن مخصوصا جاییکه تقصیر من نیست وظیفم بشه
اینا منو نگران و هول میکنه
شما درست میگین
من خیلی به حرمت اعتقاد دارم، خیلی به نگه داشتن احترام اعتقاد دارم
ولی میترسم نتیجه منفی رعایت این مسائل بدتر از شکسته شدنشون باشه
به خدا من از محبت کردن فراری نیستم، از احترام گذاشتن بدم نمیاد، از گذشت برای زندگیم دریغ ندارم
فقط از نتایجش مطمئن نیستم
و یه سوال دیگه از همه دوستان
با توجه به اینکه قضیه روز زن مسکوت مونده، من برای روز مرد مثل همیشه سنگ تموممو بزارم؟ کاری که تو ذهنم بوده انجام بدم؟
و یه سوال دیگه از همه دوستان
با توجه به اینکه قضیه روز زن مسکوت مونده، من برای روز مرد مثل همیشه سنگ تموممو بزارم؟ کاری که تو ذهنم بوده انجام بدم؟
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shamim_bahari2
بالهای صداقت عزیز
میشه بگین اگه کاملا محبت کنم اونوقت همون منت کشی میشه یا نه ؟
محبت کردن درست و بجا
با محبت کردنی که از روی ضعف و ناتوانی باشه فرق می کنه
وقتی صبر نمی کنی و همش دلت می خواد با شوهرت گل و بلبل بشید وطاقت و تحمل یه لحظه اخمش رو نداری و بعد وقتی اون هم مقصر هست و تو میری محبت می کنی میشه منت کشی
اما وقتی از روی محبت و علاقه صبح از خوابت میزنی و میری با عشق و علاقه ات صبحانه برای همسرت آماده می کنی و در مقابل انکه شوهرت اعتنایی می کنه تو باز هم لبخند میزنی و انگار نه انگار که اتفاقی افتاده یعنی بدون چشم داشت محبت می کنی میشه محبت درست و به جا
قرار شد من فعلا عادی باشم ولی حرفهایی که مینم محبت امیز باشه نه اینکه مثل قبل با شیطنت و شوخی همه چیزو تموم کنم ، درسته؟
قرار شد شما بدون اعنتا به اینکه عکس العمل شوهرت چی باشه بهش محبت کنی
یعنی اگه به تو محبت کرد شما نه خیلی هول بشو یهو بری تو بغلش و همه چی رو تموم شده بدونی تا دعوای بعدی و نه سنگ بی احساس
نه اینکه اگه در مقابل محبتت خیلی سرد و بی اعتنا بود تو زانوی غم بغل کنی و بشینی غصه بخوری و همش محبتت رو زیادتر کنی
فعلا خودت باش اما با محبت بدون مقابله به مثل کردن و سعی کن اونچه رو که راه و روش درست می گه انجام بدی
تو آدم خوبی باش و راههای نادرست رو نرو
تو عشق بورز
تو محبت کن
تو مهربون باش
ولی به اندازه ... یهو از این ور پشت بوم هم نیفت
این لینک رو هم بخون
بعدشم من گفتم همیشه بهش میگم دارم کجا میرم شماها گفتین نیازی نیست اطلاع بدم که حالت اجازه گرفتن داشته باشه
بالاخره من چکار کنم؟؟؟؟
من گفتم اگه با حالت اجازه گیری همسرت رو در جریان بذاری این میشه واسش یه توقع
ببین خواهر خوبم
شما می خواهی بری خونه مادرت و 90 درصد هم مطمئنی که شوهرت وقتی بهش می گی بهت می گه برو
اما اگه یه روز بهت بگه نه و نمی خواد بری
بدجوری می خوره توی برجکت و حالت گرفته می شه
اون وقت شوهرت اگه بهت بگه از من اجازه گرفتی و من بهت اجازه ندادم
بیا و درستش کن که احساس بچه به حساب آوردن و ارزشی برات قائل نیست و به شعور من توهین کرده هم پیدا میکنی
من گفتم با دیدگاه در جریان گذاشتن همسرت بهش بگو
ببین مثلا من از شوهرم می خوام که فلان وسیله رو ببره توی انباری
اگه بهش بگم
می تونی این رو ببری توی انباری
میشه این و ببری توی انباری
شوهرم میری توی موضع که جواب سئوالم رو بده ، قرار می گیره
بارها هم شده گفته نه
اصولا می گن وقتی چیزی رو از مرد می خواهید خیلی مستقیم بهش بگید
الان می گم عزیزم این وسیله رو ببر انباری
اون هم خیلی آسون می گه باشه و انجامش میده
در این خصوص هم باز تاکید می کنم به نظر من
اگه بگی دارم میرم و می خوام برم و .... بهتره
من داشتم میرفتم کسی هم جوابمو نداد
تو باید یاد بگیری که اینقدر برای هر چیزی نیایی راه و چاه بگیری
خودت هم عاقل هستی و هم توانا
کلیات که دستت اومد
حالا با مطالعه مقاله ها ی تالار و تجربه های بچه ها خودت توی جزئیات تصمیم بگیر
==============
قرار شد یه کاری کنم که ایشون متوجه اشتباهاتش بشه و ضمنا پیش دستی از جانب من نباشه
ببین باز هم داری با همون دیدگاه محبت می کنی با دیدگاه بده و بستون
اولین قدم اصلاح همین دیدگاه هست
این رو اصلاح کن بعد بیا برای متوجه کردن شوهرت نسبت به اشتباهاتش راهنمایی بگیر
فقط اینو مد نظر داشته باشین من الآن به راحتی میتونم با محبت و خنده و شادی همه چیزو به حالت عادیش برگردونم
اون وقت دوباره زنگیتون میشه همون دور دایره چرخیدن
گل و بلبل شدن تا دعوای بعدی
شمیم بهاری عزیز باز هم می گم
تو باید یاد بگیری که اینقدر برای هر چیزی نیایی راه و چاه بگیری
خودت هم عاقل هستی و هم توانا
کلیات که دستت اومد
حالا با مطالعه مقاله ها ی تالار و تجربه های بچه ها خودت توی جزئیات تصمیم بگیر
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
بالهای صداقت عزیز سلام
راستش من ترجیح میدم فعلا خودم هیچ تصمیمی نگیرم، کلیات دستم اومده ولی کنترل تو شرایط سخت نه
در ضمن من یه مقدار دچار تعارض شدم، یعنی تشخیص دقیق اینکه کی باید حرف بزنم و کی نه، هنوز دستم نیومده
من تو مقالات سرچ کردم، حتی با یه مشاورم صحبت کردم، راهکارش دقیقا راهکاری بود که جناب SCi دارن ارائه میدن پس تصمیم گرفتم با ایشون پیش برم تا کاملا مهارتهای لازمو به دست بیارم و ضمنا تناقضات در صحبتهای مشاور هم بود
اینکه تو بعضی شرایط، حتی دعواها باید حرفمو بزنم، بعضی شرایط کاملا حتی اگه حق با منه باید سکوت کنم
و البته به این موضوع دقت کنید که اصل مشکل من همینه، یعنی شناخت موقعیتها
من دارم سعی میکنم با روش ازمون و خطا و ضمنا با تعریف کردن ریز اتفاقهای روزانه و اظهار نظر کسانیکه اینجا دارن بهم کمک میکنن، سریعتر به این شناخت برسم
اگرنه ، تا حالا همه اینا رو خونده بودم، ولی بکار بستنشو بلد نبودم
این توضیحاتو دادم که اولا فکر نکنین من دارم بدون فکر و صرف نسخه ای که اینجا پیچیده میشه عمل میکنم و در عین حال احساس نمیکنم هرچیزی رو که باید یاد گرفتم و دیگه میتونم از پس همه چیز بر بیام
من میخوام مهارت زندگی کردنو یاد بگیرم که فکر نمیکنم با 16 صفحه که تازه بیشترش نوشته های برامده از سوز دلم بوده بهش دست پیدا کرده باشم
ولی در کل از نتایج صبحتها و راهنمائیها راضیم و احساس میکنم میتونم به نتیجه کامل برسم
از همتون ممنون
و امیدوارم بتونم زحمات و محبتهاتونو جبران کنم
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
خواهر خوب و مهربانم"
از آرزویی که برای زندگیم کردی بی نهایت سپاس گذارم....ولی:
ما چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم | *** | امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم
|
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند | *** | از گوشه بامی که پریدیم ، پریدیم
|
رم دادن صید خود از آغاز غلط بود | *** | حالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم
|
کوی تو که باغ ارم و روضه خلد است | *** | انگار که دیدیم ، ندیدیم ندیدیم
|
صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن | *** | گر میوه یک باغ نچیدیم ، نچیدیم
|
سر تا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل | *** | هان واقف دم باش رسیدیم ، رسیدیم
|
(وحشی)سبب دوری و این قسم سخنها | *** | آن نیست که ما هم نشنیدیم ، شنیدیم |
|
[/align]
متاسفانه این تکنیکها و درد و دلهایی که از اطرافیان و دوستان میشنوی برای شما کاربردی نداره،برات مثالی میزنم: همگی باهم اتفاق نظر داریم که زندگی همانند یک مزرعه میمونه هر چی که بکاری همون رو برداشت خواهی کرد{(روزی همسرم بابت موضوعی از من گله داشت و من حقیقتاً گفتم که اینی که روبروت میبینی حاصل عمل رفتارهای ناشایست خودته)} تو هنوز تجربه ای از کاشت بذر عشق،محبت،رفتارهات،گذشت و..... هنوز فرصت برداشت محصول پیدا نکردی و فرصتی به مزرعه زندگی زناشوییت ندادی تا بتونی نتیجه گیری کنی که شریک زندگیت کجا قدر و منزلت کار ها و محبتهای تو را نفهمیده و یا متوجه شده ندادی.، با این حال برخی از تکنیکهای مقابل به مثل بسته های تنبیحی که اطرافیان پیشنهاد میکنن برای یک زندگی مشترک حد اقل 5ساله ممکنه جواب بده نه برای تو که هنوز فرصت برداشت هم نداشتی. به این وجه قضیه هم توجه کن که در اوایل زندگی زن و شوهر خیلی روی رفتار هاو اخلاقیات هم مکث میکنن و مورد توجه قرار میدن برای نتیجه گیری نهایی که به اصطلاح همون تجربیات زیر یک سقف رفتن..و اگر مراقب نباشی خدایی ناکرده خلاف اون چیزی که هستی در جریان قدرتنمایی و تثبیت خواسته هات ممکن سالها زمان ببره تا بتونی ذهنیت خلاف واقعیت همسرت رو نسبت به خودت تعقییر بدی. البته اینهایی که گفتم کاملاً دو طرفه هست.
در مورد همسرت هیچ وقت فراموش نکن که با یک پسر بچه 37/38 ساله داری زندگی میکنی....
معمولاً انسانها برای انتخاب همسر و تشکیل خانواده یکی از این دو شرایط تجربه میکنن: برخی بدنبال داشتن همسر و خانواده هستن و به محض اینکه کسی پیدا میکنند که به معیار ها شون نزدیک،آستین بالا میزنن کاملاً سنتی ازدواج میکنن و در طول زندگی عاشق همسر و فرزندان خودشون خواهند شد، و برخی افراد قبل از ازدواج با همسر خود یک رابطه عاشقانه تجربه کرده اند و رسیدن به محبوب براشون در اولویت قرار داره. و برای جاودانه کردن عشق خود ازدواج و تشکیل خانواده میدن.
شما دوتا جزو کدوم دسته هستید؟ ( من تصور میکنم که همسر شما جزو گروه اول باشه)
اینو هیچ وقت فراموش نکن که: زندگی مشترک مثل سایر الطاف خداوند جاودانه نیست،و تصور اینکه حالا حالا ها برای خیلی کارها و ابراز ارادت فرصت دارین کاملاً اشتباه است..{( حوالی منزل مشترک سابقمون یک رستوران شیک هست ،چند روز پیش از اونجا اتفاقی رد شدم چشمم به اونجا خورد و ناخوآگاه افسوس خوردم که چرا هیچ وقت همسرم برای یکبار هم که شده اونجا نبردم)} این بدلیل ان بوده که فکر میکردم فرصت خیلی زیادی وجود داره.
از تک تک لحظات زندگیتون در کنار هم لذت ببرید، شاید فردا .......!
از لحاظ مسائل زناشویی و جنسی تون که مشکلی ندارین؟
ادامه دارد.........
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام جناب Sedrous
شما درست میگین
راستش یکبار برای همسرم حساب کردم، دیدم اگه مثلا در خوش بینانه ترین حالتش 50 سال با هم زندگی کنیم با توجه به ساعت کاریمون و میزان ساعتی که کنار هم هستیم، از 18250 روز فقط 4800روز کنار همیم
این یعنی فاجعه،
دلم گرفت
بهش گفتم حاضر نیستم این فرصت کمو الکی از دست بدم
ولی انگار زیاد مهم نیست، انگار این فرصت کم در مقابل بقیه زندگیش بهتره به دلخوری و استراحت و دل مشغولیهاش بگذره
من خیلی به این چیزا فکر میکنم ولی همسرم تفسیرش اینه که زندگی جوانب دیگه ای هم داره که ظاهرا چون بیشتر فرصتمونو میگیره، بهتره بیشتر بهش بها داده بشه
ولش کنین من بازم دارم شروع میکنم به مرور دلخوریهام
در مورد سوالتون ، اتفاقا من و همسرم جزو گروه دوم هستیم ، با توجه به سنمون و عجله نکردن برای ازدواج و از همه مهمتر تلاشی که برای شناخت همدیگه داشتیم، اینو میگم که جزو گروه دوم هستیم یعنی با عشق ازدواج کردیم
از لحاظ جنسی خدا رو شکر هیچ مشکلی نداریم
بیشتر مشکل ما بابت نا آشنائیمون با مهارتهای زندگی باید بشه، یعنی تو خیلی جوانب خودمونو هماهنگ میکنیم ولی تفاوتهای ما و انتظاراتمون فکر کنم داره مشکل ساز میشه
همونطور که گفتین ، من دارم از خودم شروع میکنم
این کاشت و برداشتو من کاملا تجربه کردم، ولی خیلی سخته که بخوام برای هر نیاز کوچیکم اول کاشت داشته باشم
پس چرا کسی از همسرم اینو نمیخواد؟
چرا همه به عنوان یک مرد مسئولیتها رو ازش بر میدارن و میگن زن باید همه چی رو بسازه؟
خستگی من بابت یکطرف بودن این مسیر و راحتی ایشون تو برخورداش و حق به جانب بودنش هست و اینکه من هر برخوردی کنم همه میگن مشکل از برخوردم بوده، و هیچکس نمیگه ایشون اشتباه کرده و حق با منه
اما اگه واقعا من باید همه چی رو بسازم خب اینکارو میکنم
فکر کنم قدم اولو برداشتم
دارم سعی میکنم با استفاده از روشهایی که گفته شده اوضاعو کنترل کنم
خوشحال میشم اگه موردی بهم بگین باید چکار کنم، یا کدوم برخوردم بهتر بوده کدوم بدتر و جایگزینش میشه چی باشه
ممنون که وقت میزارین
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
خواهرم (در رابطه با پست 156 شما)
طبيعي است كه ايشون به دليل تغييرات رفتاري شما متوجه يك خلا مي شوند و اين خيلي خوبه و نشون مي ده كه ايشون كاملا نسبت به رفتارهاي شما حساسه و حركات شما كاملا تاثير گذار بوده...
پستهاي قبلي رو مرور كنيد و بعضي نكات رو يادداشت كنيد
مطمئنا همه راهكارهايي كه به شما داده شده رو به كار نگرفتيد هنوز... و اين طبيعي است! اما به صورت آرام شروع كنيد و ايمان داشته باشيد مشكل شما به طور كامل حل خواهد شد
اما نكته اي مهم رو بايدعرض كنم:
معمولا همه ما در زندگي با دو دسته مشكلات و اختلاف نظرها در شرايط عادي روبرو هستيم:
دسته اول: اختلاف نظرهايي كه اهميتي در زندگي و آينده و ساختارها ندارند و ربطي به نظام ارزشي ما ندارند... مثل اختلاف نظر روي غذا، شيوه رفتن به مسافرت و ... اين مسائل با گذشت، همدلي و شناخت طرفين در اثر مرور زمان تا حدود 70 درصد حل خواهند شد اما مهم اين است كه بپذيريم وجود دارند! بپذيريم هر كسي رفتار و خصوصيات رفتاري و علائق و تربيت خود را دارد كه الزاما باب طبع و نظر ما نبوده و احتمالا موافق ما هم نيست و اصلا ما به اين دليل با او زندگي نكرده و يا از او حاضر به جدايي نيستيم!
دسته دوم: مشكلات و اختلاف نظرهايي كه در ساختارهاي زندگي ما اهميت دارند و با نظام ارزشي ما مغايرت داشته و ادامه رفتارها و حركات موجب لطماتي به ما مي شوند... موجب مي شوند ما بترسيم! وحشت كنيم! و گاه در لاك دفاعي فرو برويم... در صورتيكه فرد مقابل واقعا منظوري از اين رفتارها و عملها و عكس العملها نداشته و صرفا منشا تربيتي و گاه اجتماعي دارد و گاهي هم بازتاب رفتارهاي ما بوده و ناشي از سو تفاهمهاي عاطفي و فرهنگي است... اين مشكلات با مرور زمان كم نمي شوند و بيشتر مي شوند... اما با كسب مهارتها بي شك هم بر طرف خواهند شد و هم با كسب خود آگاهي متوقف مي شوند( خود آگاهي بدين منظور است كه ما خويشتن خويش را بشناسيم...)
بايد بپذيريم با عشق و زندگي آراماني در مدينه فاضله زندگي نمي كنيم و لباسي كه بر تن ما دوخته اند بي شك آن چيزي نيست كه همه ابعادش با سايز و اندام ما جور باشد... گاهي فقط لباس است و گاه با درز گيري و دوخت و دوز ماهرانه، به زيبايي بر تن ما مي نشيند... و گاه با دوخت و دوزي غلط پارچه اي از هم مي درد و لباس وصله دار و بي قيافه بر تن ما زشت مي شود... پس بايد خياط ماهري باشيم و با ظرافت و دقت هزاران برابر خياط گاهي سوزن به دست بگيريم و بدوزيم و گاه قيچي به دست بگيري و دور بريزيم... هدف زيباتر شدن است!
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
این انگیزه بالا و اراده برای نمونه بودن در زندگی یک پیغام بیشتر به من نمیرسونه که تو در صورتی که همسرت همراهت باشه موفق میشی و در آینده از این دوران با غرور برای فرزندانت یاد خواهی کرد.
چون من نه شناختی نسبت به شما و همسر گرامیت ندارم چندتا مورد عنوان میکنم هر کدام که بیشتر به زندگیت نزدیکتر بود در موردش تحقیق کن تو روابط خودت.
1.همسر شما هیچ ایرادی بهش وارد نیست تنها از اصول و قواعد همسر داری بلد نیست و بلد نبودن هم خودش فی نفس ایرادی نیست زمانی زیر سئوال میره و تبدیل به ایراد میشه که تو بتونی متقاعدش کنی که این مهارت بلد نیست و اون برایش اقدامی نکنه.
2.متاسفانه شرایط حاکم بر اقتصاد کشور همه طیف ها رو تحت تاثیر قرار داده بخصوص مشاغل آزاد، برخی از مردها مایل نیستن که مشکلاتشون وارد خانه زندگیشون کنن،حتی با تمام فشار هایی که به او و خانوادش داره وارد میشه روحیه اش را حفظ میکنه تا جایی که شریک زندگیش اونو مردی بی خیالی و بی مسئولیتی متهم میکنه.
یک سرو گوشی آب بده ببین شرایط کار و در آمدش چطور البته خیلی احتیاط کن چون ممکنه خدایی ناکرده به مادی گرا بودن و آدم حسابگر متهم بشی.
سعی کن خیلی با ظرافت بهش به قبولونی که زندگی مشترک یک معامله شرافتمندانه است یعنی محبت میدی و در ازاش عشق توجه میگیری یا محبوبیت قائل میشی و عوض امنیت میگیری که کاملاً بصورت اخلاقی و شرافتمندانه اش منظورم هست.
هیچ وقت منزل ترک نکن..به قهر نرو همین اول راه جوری رفتار کن که متوجه بشه با زنی زندگی میکنه که تصمیماتی که میگیره از روی خشم و یا احساس نیست و چیزی که میگه انجام میدم فقط یک تهدید نیست درش عمل 100% هست.یعنی اگر روزی بهش گفتی اگر فلان رفتارت ادامه پیدا کنه ترکت میکنم، یقین داشته باشه که ترکش خواهی کرد و به این سادگی ها گذشت نخواهی کرد، وای به اون روزی که باور داشته باشه که با زنی زندگی میکنه که یک چیزی از روی بی عقلی نادونی میگه بعد خودش از اولتیماتومی که داده پشیمون میشه دست از پا دراز تر میآد سراغم. یا اینکه دیگه نسبت به حرفات بی اهمیت بشه ،حتی اگر توهین بکنی براش بی اهمیت بشه.
من فکر میکنم که همسرت موفق نشده که کاملاً از دوران مجردیش به دوره متاهلی وارد بشه و تو باید کمکش کنی،میدونه ازدواج کرده ولی هنوز متاهل و متعهد نشده کاملاً.(سوء برداشت نشه لطفاً)
فعلاً از هرگونه عمل شتابزده برای دیده شدن و شنیده شدن تو زندگی اجتناب کن و تا میتونی باهاش صحبت کن حرف بزن. برای یکسری عکس العمل ها همیشه وقت هست از انتها نیا به ابتدا.
سعی کن که همیشه خودت رو به روز نگاه داری و از اینکه تو در جمع دوستان و نزدیکانش صحبت و اظهار نظر کنی نهایت لذت ببره و احساس غرور بکنه. این خودش باعث میشه که به نظر های تو احترام بذاره و یقین داشته باشه که اگر همسرم چیزی به زبان میاره مسئولیت اون بعهده خواهد گرفت.
سعی کن با روشی کاملاً اخلاقی و منطقی اینو بهش بفهمونی که برای نگهداشتن و داشتن تو باید به نیازهای روحی و عاطفی و انسانیت توجه کنه، وتصور نکنه که با امضاء کردن اون دفترچه عقد نامه تو رو بدست آورده. همچنین سعی کن که اینو درک کنه که تو خودت به تنهایی میتونی نیازهای ابتدایی مثل: مسکن،پوشاک،خورو خوراک، غیره... بدون حضور او هم به شایسته تری وجه برای خودت تامین کنی. و دلیل حضور و تلاش تو برای رسیدن به یک زندگی مشترک نه برای ادامه حیات.
بنظر خودت اگر قرار باشه به نمایندگی از همسرت برای این 6ماه گذشت یک معدلی قائل بشی اون چند؟
و اگر ایشان بجای شما اینجا بودن از چه چیزی درون تو تعریف میکرد و از چی گله مند میشد؟
ادامه دارد..............
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام شمیم بهاری
مرسی از دلداری و راهنماییت رفتم به تایپ هات یه سری زدم کلی چیز آموزتده توش بود
می دونی من خیلی وقته خودمو یادم رفته یعنی اصلا یادم رفته بود چه جوری بودم تایپ های تو منو تکون داد دارم به خودم فکر میکنم عین تو منم مثل تو میخوام تغییر کنم چون همسرم قابل تغییر نیست
ناامید نشو و به راهت ادامه بده خصوصیات همسر تو خیلی زیاد شبیه خصوصیات همسر خواهر منه ولی خواهر من یه راه انتخاب کرده و واقعا هم زندگی خوبی داره و اونم صبر و حوصله و نماز و عبادت و یه کم بیخیالی که همیشه من بهش قبطه می خورم الان هم دو تا دختر خیلی مه داره
راستی خواهر من هیچ وقت تو این زندگی آسیب ندید چون همیشه پای اعتقاد و رفتار و عقاید خودش موند و پافشاری کرد و الان هم خیلی شوهرش بهتر شده
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
شمیم بازم باید بگم تو باید سطح توقعاتت رو از زندگی بیاری پایین، حالا یه فیلم عروسی و انتخاب موزیک که اینهمه کش و قوس نمی خواد، ضمنا مردها هیچکدوم حوصله این کارها رو ندارن ، تو باید تفاوت های زن و مرد رو باور کنی و انتظار نداشته باشی مرد درست عین تو فکر کنه ! متاسفانه اگر اینطوری ادامه بدی سر چیزهای واهی که بعدها هم خواهی فهمید که چقدر واهی بودند زندگیت رو که همه حسرتش رو میکشن از هم خواهی پاشوند، من اگر جای شوهرت بودم شاید از این وضعیت خسته می شدم، حالا یه انتخاب موزیک رو خودت بکن، اینجور چیزها کارهای زنانه هست، فوقش یکی دوتاش رو همسرت نظر میده میگه اینجاش این نباشه یا باشه، تموم
شمیم می خوام باهات تند حرف بزنم، میخوام بگم زندگی فیلم هندی نیست!
خوب شوهرت بیچاره خواسته دلت رو به دست بیاره و میدونسته تو روی موزیک و اینها حساسی خواسته از اون طریق باهات ارتباط برقرار کنه
شمیم ناراحت نشو ولی شوهرت خسته شده، از انتظارات ریز و درشت تو، از اینکه سر همه چی اخم کنی و ناراحت بشی، سر جزئی ترین مسائل، از اینکه انتظار داشته باشی مثل شاهرخ خان مدام آواز بخونه و برات لاو بترکونه، بنده خدا رو یه مقدار به حال خودش بذار، اونم علایقی داره، اصلا دوست نداره موزیک انتخاب کنه جنایت که نیست! دوست آن است که بگریاند ، چندی پیش تو تالار این جمله رو دیدم...واسه همین ازم ناراحت نشو
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
جناب SCi سلام
خیلی خوشحالم که منو رها نمیکنین، باهام همدردی و همراهی میکنین
بله شما درست میگین، تفاوتها هست، حتی من و برادرم کاملا هم سلیقه و هم عقیده نیستیم
من فقط دنبال یه راه میگردم که بیشتر به تفاهم برسیم
شاید باور نکنین، ولی من با همین نادانی و ناپخته عمل کردنم، موفق شدم دعواهامونو از هفته ای یکبار به ماهی و شاید دوماه یکبار برسونم
خیلی سخت بود که بدون راهنما برم جلو
ولی دلم میخواد همینم ریشه کن کن، دلم نمیخواد با کاستیها کنار بیام، میخوام از سر راه برشون دارم
شاید میشه بی تفاوت از کنار همه چیز رد شد، ولی مشکلات سرجاش میمونه و فقط دیده نمیشه
من میخوام حلشون کنم که نباشن و دیده نشن، نه اینکه باشن و دیده نشن
خدا رو شکر بیشتر مشکلات ما از دسته اول هستند، ولی من میترسم با تداومش به دسته دوم تبدیل بشن
من مطمئنم با استفاده از راهکارهای شما و دوستان میتونم زندگی ایده آلی برای خودم و همسرم بسازم
تمام توانمو به کار میبرم تا به همین زودیها ببینین شمیم کاملا همه مهارتها رو یاد گرفته و ازش به نحو احسن استفاده میکنه
فقط برام دعا کنین و رهام نکنین
مرسی
ضمنا من سعی میکنم بیشتر این تفاوتها رو در نظر بگیرم و تمرین تنفس و رقص و سکوت رو بیشتر میکنم
میشه بگین دیگه چه چیزایی میتونه کمکم کنه؟ یا فعلا همین تمرینها برای جا افتادن به تمرین نیاز داره؟
جناب Sedrous سلام
مرسی که برام مینویسین
بله، همسر من هنوز کامل وارد دوران متأهلی نشده، البته خدائیش خیلی پیشرفت کرده
یعنی اوایل که کاملا خودشو مجرد میدید، ولی الآن با تلاشهای ناپخته من خیلی بهتر شده
یه مورد دیگه هم سنجیدن کامل اعمال هست، بله ، واقعا اطمینان از همین راه بوجود میاد، مثلا همسر من خیالش راحته بدترین اتفاقها هم که رخ بده هیچکس چیزی نمیفهمه، و وقتی آشتی میکنیم خیالش راحته هیچ کجا غیر از دل من زیر سوال نرفته، من هیچوقت خونه رو ترک نکردم، حتی تو بدترین شرایط، همیشه هم بهش گفتم که هرچیم بشه اینجا خونمونه، و هیچ کجا غیر از اینجا نباید باشیم
راستش تو دوران عقد تا قهر میکردیم پامیشد میرفت یه اتاق دیگه درو قفل میکرد، یکی دوبار تا پای درگیری فیزیکی رفتم، زدم به در اونقدر حرف زدن تا اومد بیرون، بهش گفتم هرچقدرم قهر کنیم دلیل نداره حبس بازی در بیاریم یا کارهای بچگانه انجام بدیم، حتی یه مدت تهدید میکرد دعوا بشه میزارم میرم ،اینقدر جدی برخورد کردم که خدا رو شکر نه دیگه قضیه حبس رو تکرار کرد نه هیچوقت تا حالا از خونه بیرون رفته خدا رو شکر
قضیه همین اعتمادیه که شما میگین
من تو بعضی مسائل تا حدی موفقم ولی نمیدونم چرا بعضی جاها همه چیز به هم میریزه
در مورد مسائل مادی، درسته شغلش آزاده، ولی من هیچوقت تحت فشار نزاشتمش
باور میکنین هنوز اینه شمعدان نخریدم؟ چون میدونم یه پول اضافیه بابت چیزی که قراره یه گوشه خونه بیفته خب میگم عجله ای نیست، ایشالا بازار که روبراه شد میریم میخریم، یا خدا شاهده خونه بابام هر ماه لباس میخریدم، ولی الآن از بعد عروسیم فقط یه مانتو خریدم، میگم بزار چیزای واجبتر بخریم
یا با وجودیکه همیشه تو کیفش پول هست، بارها شده بیرون بودیم گفته بریم مرکز خرید؟ گفتم نه، لیست خریدها همراهم نیست ممکنه چیز اضافه بخرم نمیام
خودش میدونه برای ریال ریال درامدش ارزش قائلم، همیشه بهش گفتم پولی که به قیمت جدایی ما از هم یا خستگی افراطی تو باشه نمیخوام، نون و ماست میخورم ولی میخوام شاد باشیم
باورکنین خیلی کمتر از موقعیتش ازش توقع دارم چون باهاش هم صنف بودم و میدونم یه روز کار خوبه و یه روز واقعا ادمو به روز سیاه میشونه، من همه جوره پشتش ایستادم و اینو میدونه
اگه بخوام برای این 6ماه معدل بدم ، البته نسبت به چیزی که دلم میخواست باشه، از 20 عدد 15 رو میدم
البته یه سیر صعودی از 10-15، یعنی از اولش خیلی ضعیفتر بود و خدا رو شکر سیر صعودی داشت
اگه همسرم اینا باشه ، طبق چیزی که خودش میگه از شیطنت و مهربونیم تعریف میکنه و اگه بخواد از چیزی ایراد بگیره اینه که دلم میخواد در جریان امور زندگیمون باشم و اون اینو نمیخواد
مطمئنم اینو میگه
اقلیمای عزیز سلام
خیلی خیلی خوشحال شدم که بهم سر زدی
عزیزم
خدا رو شکر تو این سایت ماها تنها نیستیم
من و شمائی که مشکلمون شبیه هست میتونیم با هم استارت یه تغییر اساسی رو تو زندگیمون بزنیم و هستند کسانیکه تنهامون نزارن و کمکمون کنن
امیدوارم تو هم شروع کرده باشی، اگه دوست داشتی بیا اینجا با هم پیش بریم در غیر اینصورت مطمئنم دوستان به تاپیکت سر میزنن و راهنمائیت میکنن عزیزم
به خدا از ته قلبم آرزو میکنم مشکلت حل بشه دوست خوبم
من فکر میکنم خواهرت که جلوی چشمته خیلی میتونه کمکت کنه، راهکارهاتو به منم بگو
ایشالا با هم موفق میشیم:72:
سابینای عزیز سلام
من یه توضیحی بدم؟
همسر من بر خلاف خیلی مردها، هم برای خرید وقت میزاره، هم آهنگهای فیلم عروسی براش مهمه هم خیلی مسائل تزئینی و چیدمان خونمون
اصلا فکر نکن همسرم اهل این کارا نیست
برعکس
مثلا تو انتخاب آهنگها شده بود من یه چیزی میپسندیدم ایشون یه چیز دیگه ، بعد حتی انتخاب من حذف شده
یعنی اونطور نیست که فکر کنی از روی اجبار میشینه پای این کارا، نه، یعنی خدا رو شکر نه
چون این یکی از خصوصیاتشه که همیشه دلم میخواست همسرم داشته باشه
من جزو معدود زنهایی در فامیل هر دومون هستم که شوهرش تو خرید هولش نمیکنه ، پا به پام میاد تا چیزی رو که میخوام بخرم، خودشم همینطوری خرید میکنه و من تنهاش نمیزارم
ولی موضوع اینجاست که وقتی حوصلش از یه کاری سر میره یه دفعه میاد یه چیزی که اصلا تقصیر من نبوده میندازه گردنم، مثلا از طولانی شدن این پروژه فیلم خسته شده، به جای اینکه بیاد زودتر به نتیجه برسونیم میندازه گردنم
در صورتیکه این خودش بود که هی میگفت حالا بزار بعدا میریم سراغش
مطمئن باش من برای تائید خودم چیز الکی نمینویسم، اگه مقصر بودم میگفتم تقصیر من بوده
ولی بازم از اینکه برام نوشتی متشکرم
یه چیزی رو مد نظر داشته باش، من انتظار کار جدید ازش ندارم، ولی وقتی من یکبار به شما بگم من عاشق کوهنوردی هستم ، بعد شما پیشنهاد بدین بریم کوه من بگم اصلا حوصله کوه ندارم، شما چه حالی میشی؟
اگه اون ادعای قبلی نبود میزاشتی پای بی علاقگیم، ولی وقتی با یه ذهنیت قبلی از علاقه من به کوه میای جلو و مطمئنی مورد پذیرش من واقع ، بعد یه برخورد دیگه میبینی ، با بالا یا پائین بودن سطح توقع شما از من سازگاری نداره، با ادعای بی جای من روبرو میشه
درسته؟
من با همسرم مشکل اینچنینی دارم
-
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
شمیم گرامی
همونطور که قبلاً گفتم مشکل تو در مقایسه با مشکلاتی که همدردای دیگه مطرح میکنن خودش شیرینی نعمت حساب میشه، ازت میخوام فرصت کردی بری و پستهای دیگر هموطن هامون بخونی واقعاً بعضی پشت آدم میلرزونه و خیلی جلوی خودم میگیریم تا هر چی ناسزا به اونی که داره تحمل میکنه مورد ظلم قرار گرفته به اونی که داره ظلم میکنه براشون ننویسم.
صبورباش سعی کن رگ خواب همسرتو بدست بیاری دیگه یواش یواش باید فهمیده باشی چه وقتایی میتونی باهاش دردودل کنی چه وقتهایی محکم جدی باهاش برخورد کنی آخه نا سلامتی هم سرته هم بالینته، بهت قول میدم با کمی صبر بردباری که خداوند در تو برای مرد به هدیه فرستاده وجود داره و با کمی هوش و ذکاوت به امید پروردگار مشکل تو خواهر عزیزم مرتفع خواهد شد.... این همه در مورد آقا داماد حرف زدیم هنوز نمیدونیم اسم این مرد خوشبخت چی هست؟
باور کن بخشی از این مشکلاتت که با یک نگاه مهربان با یکبار بوسیدن همسرت کمرنگ میشه تو زندگیت خودش نعمت که قدر آفیت بدونید شاکر خداوند باشید..
حرف آخر: این پسر بچه یکدنده تو هم یکروز مرد میشه... ولی امیدوارم اون روز دیگه دلت برای او پسر بچه تنگ نشه.
به خدا میسپرمتون" امیدوارم که هر چه زودتر خانوادتون 3 نفره بشه.
یا علی