RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
اقليما
اميدوار بودم بيشتر فكر كنيد..
با جمل اي كه گفتي موافق نيستم! چون عواقب بدي احساس مي كني برات داره! پس اين كار عقلاني نيست!
هرچند جمله قشنگيه!
يك راه حل مسئله اي كه به تو گفتم داره... يعني بحث بين خانوم و اقا كه نوشتم رو مي خوايم تموم كنيم! اما كجا؟ تو كدوم بند مي شه اين بحث رو تموم كرد...
يك روشي براي اين كار دارم:
جلوي هر جمله اي كه آقا يا خانوم گفته اند يك چرا بذار... البته عباراتي كه گفته اند.. نه الزاما هر چي گفتند!
يه بار ديگه ببينيم:
آقا: می خوام برم امامزاده : چرا مي خواد بره امامزاده داود؟
خانوم: باهم بریم : چرا بايد با هم بريم؟
آقا: نه میخوام تنها برم : چرا مي خواد تنها بره؟
خانوم: چرا : چرا براي خانوم روشن نيست دليل اين تنهايي؟ چرا چرا؟؟
آقا: چون تو دوست نداری : چرا تو دوست نداري؟
خانوم: من هرجا همسرم باشه میرم : چرا هر جا همسرم باشه بايد برم؟
... بحث اتفاق مي افتد!
جواب چراها رو بده و ببين كجا داره بحث از روال منطقي اش خارج مي شه! همونجا نقطه پايان بحثه ! يا اگر چرايي وجود داره كه جوابي براش نداريد... بايد بحث تموم بشه!
بحث بايد تموم بشه و درخواست يا انتقاد موثر جايگزين بشه!
درخواست وانتقاد موثر بدين شكله در مورد خاص بالا: كليدها پر رنگ هستند دقت كنيد!
عزيز دلم! مي دونم كه به فكر مني و خيلي دوست داري كه من اذيت نشم/ يك مثالي مي زنيد كه مثلا اون روز كه چنين شد و چنان شد، درسته خيلي ناراحت شدي ولي حمايت رفتاري و معنويت از من موجب شد بهت افتخار كنم/ من دوست ندارم روابط ما با خانواده تو، از تعادل خارج بشه و براي همين ازت مي خوام اگر ممكنه حالا كه كمتر مي ري... من رو هم با خودت ببري! من هر جا كه تو باشي احساس آرامش بيشتري دارم و خوشحالم و مي دونم كه نظر تو هم خوشحالي منه! (اختيار مي تونيد بهش بديد مي تونيد نديد) : باز هم اگر دوست نداري كه بيام... بگي نمي ام!
اگر در جواب شما مورد انتقاد واقع شديد مختاريد تمام انتقاد يا قسمتي از انتقاد رو بپذيريد...اما يكي به دو كردن و بحث كردن ممنوعه! وقتي شوهر شما جواب ميده ! شنونده فعالي خواهيد بود و همدلي مي كنيد! مثلا مي گه من خيلي اعصابم به هم مي ريزه كه .... مي گيد : آره منم احساس خوبي ندارم اين جور مواقع! حتي يك بار براي خودم هم اين اتقاق افتاد و خيلي ناراحت شدم!
انتقاد و درخواست بايد كوتاه باشه... ظريف ادا بشه... تند نباشه... آروم باشه... قبلش تمرين تنفس كرده باشيم... در زمان مناسب مطرح بشه و با كلمات محبت آميز ادا بشه/ بعد از انتقاد يا درخواست به هيچ وجه منتظر جواب نباش و فورا فضا رو ترك كن!
شما تا روز پنج شنبه يك انتقاد موثر با روشي كه گفتم مي كنيد از شوهرتون! فقط يكي!!!!
در مجموع رفتن امامزاده داوود هر بار همراه ايشون ، به نفع شما نيست و بد نيست كه هر از گاهي سر بزنيد اما اصرار به هر دفعه رفتن نكنيد...
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
اقلیمای عزیز سلام
با تشکر از جناب Sci
امیدوارم موفقیتهای بزرگی امروز کسب کرده باشی عزیزم
منتظر خبرهای خوبت هستم:72:
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام بازم خیلی خیلی ممنون
همه چیو دارم تغریبا رعایت می کنم ولی واقعا خودم در به داغونم
تا حد خیلی زیاد دارم کوتاه ما آم و از خودم می گذرم
دیروز خسته رسیدم خونه کارم زیاد بود دیرتر اومدم از سر کار تقریبا مثل جنازه رسیدم خونه ولی به خونه رسیدم شام گذاشتم خودمو مرتب کردم ....
اونم اومد با اختلاف یک ساعت بعد من در صورتی که دیشبشم براش بیدار مونده بودم
روحیه ام رو حفظ کردم یه کم بهش محبت کردم نوازشش کردم
حالا من خسته و داغونم اونم انگار تو خونه مهمونه منه ولی با این حال اصلا به روی خودم نیاوردم و لبخند زدم و به کارا رسیدم به اونم رسیدم
آخرشم حتی یه دستت درد نکنه کوچیکم نگفت چه برسه به.....
بی توجهی تا حد المپیک به من انگار از من طلب کاره
تو خودم می ریزمو تحمل می کنم ولی روحیه ام بد
از نظر عاطفی به شدت داغونم
خونه مادرم و پدرم نمی رم تا اون غصه نخوره
خیلی وقته کوچکترین ابراز احساساتی ازش ندیدم
روحم واقعا خسته است
همدمی جز گریه ندارم
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام خواهرم..
از اینکه پستهای قبلی رو با دقت نخوندید ناراحت شدم! قرار ما این بود؟ قرار بود که شما فقط به شوهرت توجه کنی؟ مگه مشکل این بود که شما بی توجهی؟؟ قرار نبود تمرین تنفس کنید... برای خودتون وقت بگذارید؟ پیاده روی روزی نیم ساعت؟ مراقبه بخشش؟؟ قرار بود خودت رو داغون کنی یا به خودت برسی؟
یک بار دیگه اما این بار با دقت پست 106 همین تاپیک رو بخونید... شما یک سری تمرین دارید که کمکتون می کنه که همدمتون گریه نباشه!
خواهرم با ظرافت و دقیق زندگی کنید! زمان داره می گذره!
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام اقلیمای عزیز
میدونم چی میگی، خیلی سخته آدم ناراحت باشه ولی ظاهرا خودشو شاد و بی دغدغه نشون بده
خیلی سخته مهر بورزی و بی مهری ببینی
ولی چیزی که خودم تجربه کردم اینه که این موقتیه و بعد از چند بار تکرار شدن جواب میده، و البته جناب SCi کاملا بجا ازت گله کردن،اقلیمای عزیز تا خودت از درون آروم نباشی و خودت رو دوست نداشته باشی هرچقدر هم در ظاهر خودتو موجه نشون بدی ، اون موج منفی نگاهت باعث میشه نتیجه معکوس بگیری
اول از همه روی خودت کار کن، بزار اون آرامش درونی نصیبت بشه تا بتونی این آرامشو به زندگی و همسرت منتقل کنی،
اقلیمای عزیز نا امید نشو
ادامه بده
تو همین تلاشها خیلی چیزا دستگیرمون میشه
مطمئنم موفق میشی
:43:
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام دوست خوبم
میخوام بهت بگم چرا داری اینقدر زندگیت رو تلخ میکنی . چه اشکالی داره که پدر و مادر شوهرتون روزی چند بار بهش زنگ میزنن , خب برای پسرشون دلشون تنگ میشه یا شاید هم باهاش کاری دارن . من خودم توی این شرایط بودم و دارم تجربیات خودمو بهت میگم که جواب داده . اصلا حساسیت نشون نده یه مدت شوهرتو به حال خودش بذار اگه تلفنش زنگ میزنه حتی نپرس کی بود اگه خودش بهت گفت مامانم بود یا بابام بگو سلام میرسوندی , گوشی رو میدادی منم یه احوالپرسی کنم. بذار حساسیت شوهر نسبت به اینکه به پدر و مادرش اهمیت زیادی میشه و این باعث آزار تو میشه از بین بره . مردا خیلی دوست نداره زیر ذرهبین باشن . تا یه مدتی ازش نپرس کجاست وقتی زنگ میزنی بگو دیر کردی نگران شدم یا دیدم امروز زنگ نزدی نگرانت شدم حالت خوبه و... فقط باهاش احوالپرسی کن در واقع بهش محبت کن . خودت پیشنهاد کن که برید خونه پدر شوهرت یا دعوتشون کن خونتون . وقتی ببینه به خانوادش اهمیت میدی اونم به تو اهمیت میده . هرموقع دیدی اوضاع بهتر شد و رابطه بهتری باهم برقرار کردید باهاش صحبت کن و بهش بگو از این که به پدر و مادرش اهمیت میده خیلی خوشحالی و دوست داری دعای اونا پشت سرتون باشه ولی به تو هم اهمیت بده . بهش بگو تو باید هر دوی ما رو با هم نگه داری هم خانواده خودت رو حفظ کنی هم خانواده پدرت رو نگه داری. بهش بگی که اینا از هم جدا شدنی نیستن تا فکر نکنه تو میخوای اونو از خانوادش جدا کنی . بذار بهت اطمینان کنه که داری تلاش میکنی زندگیتو حفظ کنی
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام
جناب sci خیلی خیلی ازتون ممنون
دیروز خیلی داغون بودم تما افکار بد و جدایی که بینمون افتاده بود می اومد تو ذهنم نه تمرین تنفس و نه پرینتهایی که از تایپک ها گرفته بودم تو مغزم نمی رفت همش دنبال یه استارت برای شروع می گشتم دنبال یه چیز که با همسرم ارتباط برقرار کنم
رفتم سراغ عکس های اوایل ازدواجمون که خیلی وقت بود ندیده بودم با دیدن این عکس ها انگار تما کینه هام از شوهرم از تو دلم پاک شد و دلم براش تنگ شد
یه سری کار اورده بود خونه که باید انجام می داد از دیشبش همین طور مونده بود منم شروع کردم اون کارا رو براش تو کامپیوتر انجام دادم اهنگی که دوست داشتمو گذاشتم و عکس دو نفرمونم گذاشتم رو desktop انگار خدا بهم انرژی دوباره داد سر گرم این کارا بودم که اومدش خونه اولش اخمو بود ولی وقت جو خونه رو دید عکسای قدیمو دید اونم عوض شد و یواش یواش اخموشا باز کرد کلی از دیدن عکسا ذوق کرد و تا آخر شب با هم کلی حرف زدیم
از پدر و مادرش گفت که چی کار می کنند در صورتی که یک ماهی میشد حرفی ازشون نمی زد....
می خوا ادامه بدم تا برسم به اون چیزی که می خوام......
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام عزیزم
آفرین , خیلی خوبه ادامه بده , بهش نشون بده خیلی دوستش داری و هر کاری برای خوشحالیش میکنی .
من زیاد نمیتونم حرف بزنم یه اتفاق بد برام اوفتاده باید برم شهرستان , فردا شب عقد برادر شوهرمه دو هفته دیگم عروسی برادرمه , ولی الان عموم حالش بده دارم میرم باهاش خداحافظی کنم , دعا کن خدا بهم صبر بده .
خداحافظ عزیزم موفق باشی امیدوارم همیشه از شیرین تر شدن زنگدگیت بشنوم.
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط elham h
سلام عزیزم
آفرین , خیلی خوبه ادامه بده , بهش نشون بده خیلی دوستش داری و هر کاری برای خوشحالیش میکنی .
من زیاد نمیتونم حرف بزنم یه اتفاق بد برام اوفتاده باید برم شهرستان , فردا شب عقد برادر شوهرمه دو هفته دیگم عروسی برادرمه , ولی الان عموم حالش بده دارم میرم باهاش خداحافظی کنم , دعا کن خدا بهم صبر بده .
خداحافظ عزیزم موفق باشی امیدوارم همیشه از شیرین تر شدن زنگدگیت بشنوم.
سلام عزیزم از راهنماییت خیلی خیلی ممنونم امیدوارم مشکلت حل شه و موفق باشی
حتما
امشب مهمانی دعوتیم بعد از مدتها خانواده همسرم رو می بینم نگرانم
خیلی زیاد
با تمرین تنفس دارم پیش می رم برام دعا کنید
انگار شب امتحان منه شوهرم همه نگاهش به منه که چه طور بر خورد می کنم
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
:46:سلام اقلیمای عزییییییییییییییییییییییی یییییز
:43::72::43::72::43:
وای که چقدر خوشحال شدم این همه اتفاق خوب برات افتاده
مبارکت باشه این موفقیت عزیزم
من فکر میکنم برای امشب خودت باش، نه خیلی از شور درش بیار نه گوشه گیری کن، حتی اگه بدی دیدی خوبی کن:72:
همونطور که گفتی شوهرت رو تو متمرکزه ، پس مهم نیست چه برخوردی میبینی، مهم اینه که چکاری انجام میدی
منتظر خبرهای خوبت هستم:227::227::227:
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
خواهر عزيزم
قبل از رفتن حتما تمرينها رو انجام بده/ تمرين تنفس/ بخشش
بسيار تميز و مرتب برو
به همسرت توجه ويژه اي داشته باش
كلمات كليدي امشب 3 كلمه است: احترام، احترام، احترام ( اولي به خودت، دومي به شوهرت، سومي به خانواده ايشون)
ميانه و تعادل رو همواره مد نظر داشته باش...
سوالي بود بپرس...
خوش بگذره! بايد خوش بگذره!
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
اقلیمای عزیزم سلااااااااااااااااااااااا ااااام
صبح بخیر
بیا بگو چه خبر بوده؟ از دیشب دلم آشوب بود ببینم چکار کردی؟
:300:
:303:
:325:
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام
از جناب sci خیلی ممنونم که دلسوزانه منو راهنمایی می کنند دیشب انگار این تایپک شما همش جلوی من باز بود و تو ذهنم می آمد و از تو شمیم عزیزم
شوهرم اولش که دعوت شدیم گفت که حوصله ندارم که بریم خلاصه منم گفنم کار درستی نمی کنه
خلاصه بعدش فهمیدم که داره ناز میکنه
خلاصه رفتیم مادر و پدر همسرم نیومده بودند ولی خواهر همسرم و کل عمو و عمه هاش که زیاد هم هستند بودند
اولش پر از استرس بودم و لی بعد با چند تا تنفس حالمو بهتر کردم به همه احترام گذاشتم و به خودمو همسرم بیشتر و با خواهرشم طوی رفتار کردم که انگار هیچ اتفاقی نیافتاده و اونم تعجب کرده بود که من.... و خیلی عادی مثل همیشه باهاش برخورد کردم
پدر همسر من عادت دارند که هر چی تو خانواده اش اتفاق می افته به همه میگه و دیشبم اولش احساس کردم دیده همه نسبت به من بده ولی به روی خودم نیاوردم و جو عوض کردم و آخرشب که داشتم می رفتم احساس کردم با رفتار خودم به همه ثابت کردم پدر همسرم در مورد من به همه اشتباها گفته چون همه رفتارها و برخوردها موقع برگشتن کلی با من تغییر کرده بود
همسرم قبلا بهم گفته بود که تو تو جمع نمی تونی باشی و ارتباط برقرار کنی ولی می خوای بهش ثابت کنم که این طوری نیست
خلاصه همه چی شکر خدا خوب بود
دو تا سوال دارم
دلیل گوشه گیری های گذشته من تو جمع به خاطره کم توجهی همسرم به من تو جمع بود مثلا دیشب یا تو جمع ها و هممونی ها دوست دارم گاهی همسرم کنار منم بشینه در صورتی که جز سر شام هیچ وقت این کارو نمی کنه حتی اگه یک عالمه جا کنارم باشه نشستن کنار عمه و مادر و خواهر .... به من ترجیح می ده قبلا از این موضوع خیلی ناراحت می شدم و به روش می اوردم و گاهی سر این مسئله با هم دعوا میکردیم که نه اون رفتارشو اصلاح می کرد و نه من خودمو و تو جمع این ناراحتی را همه می فهمیدند ولی الان یعنی همین دیشب سعی میکنم به روی خودم نیارم چون فایده ای نداره و این مسئله خودمو خیلی ناراحت می کنه
مسئله ی دیگه اینکه همسرم به رفتارهای من تو جمع خیلی دقت می کنند و این مسئله منو خیلی معذب میکنه طوری که وافعا یادم میره باید اصلا چی کار می کردم و اعتماد به نفسم رو از دست می دم در حال که تو خانواده همسرم از نظر درس و تحصیل و خانواده و قیافه در موقعیت خوبی قرار دارم ولی توجه همسرم به رفتارام تو جمع منو کلافه میکنه و گاهی احساس می کنم تو جمعشون دارم خفه میشم یعنی مثل آدمی در مقابل من تو جمع که نشسته ببینه که فقط یه جا یه اشتباهی بکنم
دیشب یه دلیل خوبم برای بحث وجود داشت همسر من عادت داره لباساشو وقتی از مهمونی یا بیرون می آد همون جا میریزه و جمع نمی کنه دیشب بهش گفتم عزیز من منم سر کار میرمو نمی رسم لباسای تورو جمع یه کم رعایت کن اونم خوب نرو سره کار
منم با توجه به حرفای شما وقتی دیدم فایده ی این انتقاد به دعوا میکشه دیگه ادامه ندادم اونم چند دقیقه بعدش شروع کرد باهام به حرف زدن که چه خبر سر کارت و ......
منم اصلا به روش نیاوردم و با مهربونی جوابشو دادم......
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
:104::43::104::43::104::43:
اقلیما جان سلام
آفریییییییییییییییییییییی یییین ، قدم خیلی بزرگی برداشتی
بهت تبریک میگم
هوراااااااااااااااااااااا ااااااااااا، تو هم تغییر کردی، حالا میبینی که هر روز همه چیز بهتر میشه
من که خدا رو شکر خیلی راضیم، هرچند بازم بعضی وقتا از لحاظ عاطفی ضربه میخورم ولی تمرین تنفس و سکوت و بعد از اون مطرح کردنش در جای درست خودش خیلی رابطمونو بهتر کرده
البته هنوز اون جای درستو کامل یاد نگرفتم که چطوری باید تشخیص بدم ولی دارم روش کار میکنم
اقلیما جان
همسر من وقتی عقد بودیم همه جا میومد کنارم، ازم میپرسیدم چیزی لازم دارم یا نه، منم خیلی خوشحال بودم اما بعد عروسی بعد از یه مدت اینکارو کنار گذاشت، منم اینقدر ناراحت بودم که تو جمع احساس حقارت میکردم و چند بار خونه بابام یا جایی که طرف خودمون دعوت بودیم، براش تلافی میکردم، اما نتیجه نگرفتم، بعدش شروع کردم رفتار درست انجام دادن
مثلا اون با پدرم زیاد گرم نمیگرفت، من میریم خونشون نمیدونی با پدر مادرش چکار میکنم، اینقدر دوستم دارن، چون خدائیش میگم هرچی باشه پدر مادرن، دل هر پدر مادری رو بلرزونی مطمئنا بی جواب نمیمونه، وقتی دید چقدر تو خانوادش به من علاقه دارن، تو خانوادم شروع کرد به محبت کردن، حالا باورت نمیشه، کافیه بابام یا مامانم بگن یه چیزی لازم داریم، تا ماشینو نبره، برشون داره ببره کارشونو انجام بدن ول نمیکنه
یا وقتی تو جمع، مخصوصا طرف خودمون، خیلی تحویلش میگیرم و کنارش میشینم و تنهاش نمیزارم، دوباره شروع کرده و همش کنارمه
یه درس از زندگیم:
هرچی بدی میبینیم، با نشون دادن رفتار درست به طرف مقابلمون باید سعی کنیم به چیزی که میخوایم برسیم
یه درس دیگه که خیلی عمل به اون و درکش سخته:
مردها وقتی انتقادی رو میشنون، اولش جبهه میگیرن و اگه ادامه ندیم، تو سکوت خودشون بهش فکر میکنن و کم کم شروع میکنن به عمل کردن بهش
مثل دیشب شما
و مثل همسر من که یکبار دقیقا اتفاقی که برات افتاد، برای منم افتاد، یعنی وقتی بهش گفتم خب تو هم یه کاری انجام بده، من از سرکار میام که نمیرسم همه چیزو بررسی کنم، هم خستم هم وقتم کمه، گفت میتونی نری سرکار، و وقتی سکوت کردم، دیگه حرفشو نزد و تازه کمکهاش بیشترم شد
خیلی نوشتم
ببخشید:43:
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
اقليما دوست گلم سلام
واقعا" از شرايط پيش اومده خوشحالم بابت كنترل اوضاع و اروم شدن جو بهت تبريك ميگم
اميدوارم روزهات هرروز شادتر از قبل باشه :72:
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام اقلیمای عزیز
خوبی؟
چه خبر؟
من که تو این تعطیلات یه بحرانو از سر گذروندم، 5شنبم کلا خراب شد، ولی با مهارتهایی که یاد گرفتم دیروز عصر همه چیزو درست کردم
ولی واقعا خستگی داره
تازه اونم سر مسئله ای که هیچوقت به بزرگی اشتباهات خودشون نیست و تازه بعد از رفع شدنش این مشکلات پیش میاد
اصلا خندم میگیره بخوام بگم سر چی بود
باورت بشه، اصلا فکرشم نمیکردم رفتارش به خاطر موضوعی باشه که در عرض 5دقیقه صحبت کردیم و رفع شد
اونوقت تا 1شب ادامه داشت و دیروزم تا ظهر طول کشید تا یخش وا بره
تو بحث آخر شب 5شنبمونم بهش تیکه انداختم که اووووووووووه ، تو صبح گیر کردی/ اونکه تموم شد
هیچی نگفت
به خدا الآن داریم دوره آموزش بچه داری رو میگذرونیم
:227::227::227::311::311::311:
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shamim_bahari2
سلام اقلیمای عزیز
خوبی؟
چه خبر؟
من که تو این تعطیلات یه بحرانو از سر گذروندم، 5شنبم کلا خراب شد، ولی با مهارتهایی که یاد گرفتم دیروز عصر همه چیزو درست کردم
ولی واقعا خستگی داره
تازه اونم سر مسئله ای که هیچوقت به بزرگی اشتباهات خودشون نیست و تازه بعد از رفع شدنش این مشکلات پیش میاد
اصلا خندم میگیره بخوام بگم سر چی بود
باورت بشه، اصلا فکرشم نمیکردم رفتارش به خاطر موضوعی باشه که در عرض 5دقیقه صحبت کردیم و رفع شد
اونوقت تا 1شب ادامه داشت و دیروزم تا ظهر طول کشید تا یخش وا بره
تو بحث آخر شب 5شنبمونم بهش تیکه انداختم که اووووووووووه ، تو صبح گیر کردی/ اونکه تموم شد
هیچی نگفت
به خدا الآن داریم دوره آموزش بچه داری رو میگذرونیم
:227::227::227::311::311::311:
سلام عزیزم اینقدر دارم بی توجهی می بینم که واقعا تحملش برام سخته 2 روز تعطیلی مثل آدم های بغ کرده و ناراحت فقط جلوی تلویزیون بود
شمیم عزیز اینقدر کم محلی بهم میکنه که خدا می دونه اصلا مثله سابق نیست
بهش میگم آخه عامل جدایی تو از خانواده ات من نیستم ولی انگار اصلا حرف های منو نمی شنوه
بهم با کینه نگاه میکنه دیگه امیدی ندارم بیخودی دارم دست و پا میزنم
نمی دونم چی کار کنم بهش گفتم برو امامزاده بی من با من فرقی نمی کنه برو حال و حوات عوض شه میگه من نشستم ببینم تو چی میگی تا گوش بدم
به خدا 3 روز قلب درد دارم
من هر چه قدر هم مهارت داشته باشم وقتی اون نخواد نمی تونم کاری کنم
باورت میشه چند وقته بهم کوچکترین محبتی نکرده و همش بی توجهی بهم کرده
دارم صبر میکنم تا کی نمی دونم
تا چیزی میگم جلوم جبهه میگیره و دعوا.....
باورت میشه به یه نگاه هم راضیم که بهم توجه کنه
من هرچه قدرم که ببخشم وقتی بخشیده نشم فایده ای نداره
می خوا یه زنگ بزنم به مادر شوهرمو بگم بهش دارند چه بلایی سرمون میارند نمی دونم تو شرایط کار درستیه یا نه
میترسم بدتر شه
دیشب قلبم درد می کرد طبق معمول اصلا نگفت تو آدمی موقع خواب بود زدم زیره گریه دیگه نم تونستم تحمل کنم ازش گلگی کردم دلم وی خواست حداقل بگه چته
دیگه به التماس افتاده بودم بهش گفتم هر کاری بگی می کنم فقط مثل سابق شو
به هق هق افتاده بودم اونم با عصبانیت ادای گریه کردنه منو در می اورد و منو عصبی می کرد
میگفت تو آرامش منو میگیری..............
من دیگه هیچ تلاشی نمی کنم فایده ای نداره هیچی
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام خواهر خوبم اقليما،
" باورت میشه به یه نگاه هم راضیم که بهم توجه کنه "
خواهرم اين چيه كه نوشتي؟
چرا اينقدر وابستگي؟؟
تا زماني كه اين وابستگي مداوم وجود داره و كوچكترين حركات ايشون براي شما اهميت داره كه هيچكدوم از تلاشهاي شما فايده نداره...
قرار بود خودت رو از شر افكار رها كني...
لزومي نداره به مادر شوهرت زنگ بزني و بي شك اوضاع بد تر مي شه...
ببين:
تا زمانيكه تصميم نگيري و خودت رو از شر افكار رها نكني
توصيه هاي قبلي رو به عنوان تنها راهكار انجام ندي
از شر اين وابستگي و احساس اينكه شما مقصر جدايي ايشون از خانواده ايشون هستي از ترس اينكه مانع ارتباط شما با خانواده ات بشه و يا هر چيز ديگه رها نشي
روي آرامش خودت كار نكني
از شيوه درست درخواست استفاده نكني
راه به جايي نخواهي برد و هر روز اوضاع بدتر مي شه...
نمي دونم متوجه شدي كه داره اوضاع بدتر مي شه؟ پس خواهرم توجه كن كه با روش قبلي كه روشي خارج از آئين زندگي و كنترل شما بود به نتيجه نخواهي رسيد...
دقت كن!
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
شیوه درست درخواست چیه
اون حتی از کلماتی مثل عزیزم و جانم و گلم من بدش می آد میگه بهم نگو با این لحن منم مشکل داره انگاره جلوی دلش در گذاشته که با هیچی باز نمی شه؟
این وابستگی لعنتی رو چه طور از خودم دور کنم
اونکه درست نمی شه
همون قدر توجهشم به من از دست داده
روابط زناشوییمونم سرده شده در صورتی که اون آدم خیلی خیلی گرمی بود
اوایل خوب بود
از همین حالا حاضرم که دیگه وابسته نباشم فقط بگید چی کار کنم چون داره زندگیم خراب میشه احساس خطر میکنم..... بهم راهکار بدید لطفا.....
دو روز باهم خوبیم سه روز بد چون من طاقتم تموم میشه و نمی تونم کم محلیهاشو تحمل کنم
من اینقدر خواسته هام ازش کوچیکه که گاهی برای خودم گریه ام میگیره اگه یه شب با هم شام میریم بیرون هزار بار میگه که گردشم بردمت دیگه چرا........
هیچ وقت ازش هیچ پولی نخواستمو نگرفتم
برای روز زن برام یه پیراهن خرید که دیشب داشت به روم می اورد در صورتی که اوایل حتی اگه برام گران ترین چیزا رو می خرید به روم نمی اورد
باورتون نمیشه که چه قدر توقعاتم ازش کمه ......
فقط تنها چیزی که ازش خواستم ابراز احساسات و توجه بهم بوده هیچ وقت هیچ وقت نگفتم فلان چیزو می خوام این قدری که من براش کادو خریدم اون این یک سومش هم نخریده
باورتون نمیشه که چه قدر توقعاتم ازش کمه ......
فقط تنها چیزی که ازش خواستم ابراز احساسات و توجه بهم بوده هیچ وقت هیچ وقت نگفتم فلان چیزو می خوام این قدری که من براش کادو خریدم اون این یک سومش هم نخریده خودشم همیشه میکه تو کم خرجی و واقعا هیچی تا حالا ازم نخواستی که بخوام......
هر کجا گفت با هاش رفتم
آخرشم اینه دسمزدم که بهم میگه تو عزت نفس نداری تو برای خودت احترام قائل نیستی
تا چیزی میشه میگه خوب نمی تونی تحمل کنی برو بهش میگم یعنی اینقدر برات سخته که به زنت بخوای توجه کنی و حاضری برم و لی ایکارو نکنی
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
خب راست مي گه! براي خودت احترام قائل باش!!! چرا كه نه؟؟؟
شما يك فرد كاملا مستقل هستي! با افكار مستقل و زندگي مستقل! هيچ كس شما رو نمي تونه مجبور به كاري كنه و يا از انجام كاري بازداره...نظريات شما چون با تفكر قبلي ارائه مي شوند همگي داراي ارزش هستند و شما داراي صفات و ويژگيهاي منحصر به فردي هستيد كه مجموعه آنها شما رو مي سازند كه بهش مي گيم اقليما!
اين صفات ارزشمند هستند! شما براي اين صفات،نظريات و ويژگيها بايد ارزش قائل باشيد! به اين ارزشي كه شما قائل هستيد مي گيم عزت نفس! چگونه بدست مي آد با تمرينهايي كه به شما دادم... تمرين تنفس براي آرامش شما و كنترل عواطف و احساساتتون...
چند توصيه:
- بعضي وقتها لازمه كه خودخواه باشيد! به نيازهاتون فكر كنيد و بدونيد كار شما خوشحال كردن ديگران يا شوهرتون نيست!
- به هيچ وجه به خودتون برچسب نزنيد!!! من بدم! من موجب فلان كار شدم... من خوب رفتار نكردم!! اگر كاري رو اشتباه انجام دادي.. بپذير! هيمن! نگو چقدر بدبختم من!!!
- از شوهرتون و ديگران بابت كوچكترين كارهاي مثبت تشكر كنيد و انها رو تاييد كنيد! خيلي دقيق!!!
- عواطف خودت رو بشناس... عواطف شما ناشي از تفكرات شما هستند! و تفكرات تفسير يك موقعيت هستند.. اون موقعيتها رو كنترل كن!
- احساسات مثبت خودتون رو بيان كنيد...
- تمرين مواجهه كنيد... به آرامي جايي بنشينيد و پشتتون رو تكيه دهيد... 5 بار تمرين تنفس كنيد/ يك فكر كه به شما استرس مي دهد را تصور كنيد و به مدت 30 تا 60 ثانيه به موضوع فكر كنيد... استرس خود را ارزيابي كنيد و به آن در معيار صفر تا 100 نمره دهيد! مثلا فكر استرس زاي شما: شوهرم دوستم نداره!!! بيش از 60 ثانيه به موضوع فكر نكنيد. سپس فكر را رها كنيد و تمرين تنفس كنيد.. 3 بار نفس بكشيد... شانه ها را منقبض كنيد و به بالا و گوشها نزديك كنيد... چند ثانيه نگاه داريد و رها كنيد... به عضلات دست راست تمركز كنيد... آنرا منقبض كنيد! انقباض رو احساس كنيد و رها كنيد... كاملا رها! سپس دست چپ...
دوباره مواجه شويد! همان فكر... تا 60 ثانيه! و سپس كارهاي فوق را دوباره انجام دهيد.. تا 10 بار و هر بار استرس ناشي از آن را اندازه گيري كنيد! شايد استرس شما طي دو سه روز اول تمرين از 100 يا 90 كمتر نشود.. به مدت يك هفته هر روز اين تمرين رو انجام دهيد... اين تمرين وابستگي شما به افكار استرس زا رو كم و كمتر مي كند..براي هر فكر مي توانيد اين تمرين رو انجام دهيد تا نمره نهايي استرس شما به كمتر از 30 درصد برسد...
- پستهاي قبلي رو بخونيد... پستهاي قبلي رو با دقت بخونيد
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
اقلیمای عزیزم سلام
من متأسفم که بازم داری اذیت میشی ، ولی عزیزم به حرفها و راهکارهای جناب SCi خیلی توجه کن
باور کن من میفهمم چی میگی، منم مثل تو بودم، برو مطالبمو از اول بخون، منم دقیقا مثل تو از کوچکترین بی توجهی شوهرم ازار میدیدم، منم تحملم تموم میشد و بهش میگفتم چرا اینکارو میکنی، چرا بی محلی میکنی و ...
ولی از وقتی شروع کردم طبق مهارتها پیش برم، وقتی شروع کردم یه کارایی برای خودم انجام بدم، شوهرم برعکس بهم جذب شد
راستش همیشه میترسیدم اگه مشغول کارای خودم بشم، اونم مشغول مسائل خودش بشه و از هم دور بشیم، ولی اشتباه میکردم،
شبا وقتی میاد خونه ، اولش که شامو میارم، بعدشم میشینیم فیلم میبینیم، من دیگه کنارش نمیشینم، یه جوری میشه که میگه بیا بشین مثلا میوه بخوریم یا بیا ببین فیلمه چه قشنگه یا مطلب روزنامه رو بخون
میرم تو آشپزخونه، پای کامپیوتر، یا دفتر خاطراتمو مینویسم، یه جوری از دور و برش میرم کنار
البته بعضی شبا هم بیشتر کنارش میمونم که دوریم عادتش نشه
ولی منشأ تمام این خواسته هامون که الآن شده آرزوی تو و قبلا شده بود آرزوی من، فقط و فقط به گفته جناب SCi ، وابستگی هست
میدونم برات سخته، برای منم زجر آور بود، ولی از وقتی وابستگیمو شکستم همه چیز درست شد، چون وقتی وابسته نباشی بی توجهی رو راحت تر میتونی تحمل کنی، و وقتی همسرت ببینه این بی توجهی آزارت نمیده، دیگه به عنوان یک نقطه ضعف بهش نگاه نمیکنه، و خودتم کمتر حساسیت نشون میدی و بهتر برخورد میکنی
تو رو خدا تمریناتتو فراموش نکن، تو کوتاه مدت هم دنبال نتیجه نباش
من مطمئنم موفق میشی عزیزم
فقط تمریناتتو انجام بده
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام و ممنون بابت راهنماییتون...
یه سوال رفتارهام با همسرم باید چه طوری باشه ؟
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
اقلیما جان
من کارشناس نیستم خودت که میدونی، ولی طبق چیزایی که بهم گفتن و انجام دادم و نتیجه هایی که بدست آوردم بهت میگم
1-اگه میخوای محبتی بکنی که در مقابلش محبت ببینی، اصلا محبت نکن
2-به شوهرت توجه کن ولی در حد تعادل و حتی کمتر ، به هیچ وجه بیشتر از حد تعادل توجه نکن
3-کاملا نسبت به واکنشهای همسرت بی تفاوت باش، این یعنی وابستگیتو کم کن، اولش دردناکه ولی مثل یه داروی تلخ میمونه که وقتی دکتر برات تجویز میکنه با هر مشقتی هم باشه میخوری چون میدونی برات لازمه
4-برای خودت سرگرمی ایجاد کن تا کمتر به همسرت و برخوردهاش فکر کنی و درگیر بی توجهیش بشی
5-کارها و وظایفتو به خوبی انجام بده، از آشپزی تا اینکه حواست به اتوی لباسش باشه تا اینکه ناهار داره ببره سرکار و این دست مسائل، و البته محبتتو نشون بده ولی در قالبهای خاص که بدونه بهش بی تفاوت نیستی
6-مهمترین چیز تمرین تنفس و یه تمرین خالی کردن ذهن هم بود، اونم خیلی عالی بود که :
دراز بکش و چشمتو ببند، یه هاله با رنگی که دوست داری رو تصور کن و تو ذهنت از سر وارد بدنت کن و کم کم از تمام اعضا بگذره تا به پاهات برسه و وقتی از هر نقطه بدنت که میگذره تمام منفیها و نقطه ضعفها و خستگی و استرس و ذهنیتهای اشتباهو با خودش پاک میکنه و میبره
باور کن این 6تا رو ، کم کم اجرا کن، بزار توش به مهارت برسی، شوهرت متوجه میشه و واکنش نشون میده، ولی بازم میگم طول میکشه تا نتیجه بگیری، ولی نتیجه ای میگیری که دائمیه، ولی باید دائم رو این مهارتها کار کنی
ببین گلم، من یک ماه و ده روز پیش اومدم و مشکلمو گفتم، با وجودیکه سعی کردم خیلی زود مهارتها رو اجرا کنم، همین 5شنبه گذشته باز دچار استرس و غم شدم، چون تو مهارتهام ضعیف عمل کردم
یعنی منم که میگم زندگیمو تا حدی رو به راه کردم، بازم نتیجه کامل نگرفتم، زمان میبره عزیزم
مطمئنم با دلسوزی که برای زندگیت داری ، به راحتی میتونی موفق بشی گلم
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
این تاپیک به دلیل طولانی شدن و خروج از حد استاندارد مشاوره قفل می گردد
اقلیمای گرامی
راهکارهای دوستان به قدر کافی گویا هست و تکرار مکررات شده ، به آنها توجه کرده و به کار گیر و تا وقتی مدتی به عمل نپرداخته ای از باز کرن تاپیک جدیدپرهیز کن . بعد از آن و در جایی که ضروری باشد می توانی تاپیک جدید باز کرده و ضمن خلاصه ای از وضعیت و قرار دادن لینک این تاپیک از دوستان راهنمایی بخواهی .
موفق باشی
.