-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
imoon عزيز اين كارو يه بار مي خواستم بكنم . دقيقا حرفايي رو كه بهم زدي بهش گفتم . و بهش گفتم فقط يه بار بياد تا آخرين بار مثل دو تا آدم حرفامونو بزنيم .
به هيچ عنوان قبول نكرد و گفت از نظر اون همه چي تموم شده است . و تمايل نداره ديگه اصلا و به هيچوجه منو ببينه . گفت هر حرفي داري پاي تلفن بزن .
دقيقا عين كلمات تو رو بهش گفتم و فقط خواستم كه يه ماه يا حداقل يه هفته با هم دوباره زندگي كنيم . به همه اشتباهاتمم اقرار كردم و گفتم ديگه تكرار نمي كنم . و يه كمي هم از ايراداي اونو گفتم چون بچه ها گفته بودن به هيچ عنوان سعي نكن ازش ايراد بگيري ولي با اين حال يه اشكالات اونم بهش گفتم ولي در نهايت گفت من همه اينا رو قبول دارم ولي بر نمي گردم به هيچ عنوان حتي يك ساعت ديگه برنمي گردم . ما دو تامون اشتباه كرديم ولي الان ديگه وقت برگشتن نيست .
گفت بيخود ديگه به من و برگشتم فكر نكن . من همه اشتباهاي تو و خودمو مي دونم و مي دونم كه تو اين مدت خيلي از اشتباهاتو پي بردي و درست كرديوديگه تكرار نمي كني ولي متاسفانه با اين كه ناراحت مي شي ولي مجبورم بهت بگم من هيچ احساسي به تو ندارم ديگه و كسي رو هم كه بهش احساسي ندارم پيشش زندگي نمي كنم.
اونروز اصلا التماسش نكردم و خيلي هم منطقي حرف زدم و اونم منطقي حرف زد . گفت ببين يه حرمتايي بين ما و خانواده هامون شكسته شده كه ديگه قابل برگشت نيست . من مي دونم كه تو از اين به بعد با هيچ مردي حتي حرفم نمي زني ولي متاسفانه نمي تونم گذشتتو ببخشم و دائم دارم به اين فكر مي كنم كه چه اتفاقاي ديگه اي ممكنه بين شما افتاده باشه . متاسفم شايد همونجور كه مي گي دارم اشتباه فكر مي كنم و چيزي بينتون نبوده ولي من چيكار كنم اين افكار منو از پا در آورده و هيچ جوريم از مغزم نمي ره بيرون.
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
من جای شما بودم ، الان در حال حاضر این اتفاقت رو قبول میکردم، و به این فکر میفتادم که دیگه کاری نکنم از این بدتر بشه.
منم شوهرمو ۸ ماه که ندیدمش. چون خودش عزم خواسته که تو این مدت کاری بهش نداشته باشم. البته ناگفته نماند که منم شرایطی مثل تورو داشتم حدود ۹-۱۰ ماه پیش. اما خدا میدونه که خودمو تغییر دادم .حالا هم از پشت تلفن بهم میگه که رفتارت تغییر کرده، صحبتت کردنت تغییر کرده، حالا مونده که با هم هم زندگی کنیم ببینیم با هم خوشحال هستیم یا نه!!!! منم تحمل کردم، صبر کردم. خودمو با درس و دوستهای خوب و کار سرگرم کردم..
پس مطمئن باش میفهممت....چون در شرایط تو بودم.
تو خودت میخوای چیکار کنی؟ میخوای جدا بشی ازش؟ دیگه دوستش نداری؟ یا از سر اینکه عادت کردی بهش نمیتونی تحمل دوریش رو بکنی؟
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
ببین باید بدونی دیگه این اخرین شانسته ....
تمام توانتو بکار ببر ... باید باهاش روراست و صورت به صورت صحبت کنی ...حتی اگه مخالفت کرد بگو به شرط دیدنت طلاق میدم ...
وقتی دیدش حرفاتو بزن ..تاکید میکنم الان اصلا از همسرت توقع نداشته باش که درکت کنه ..پس اگه اه و ناله کنی جلوش سری جبهه میگره ..پس حواست باشه ....خیلی سنجیده عمل کن ...پشتیبانت کسی که هممون بهش افتخار میکنیم ...اگه از ته قلبت یادش بیافتی دل اروم میشه ..
پس نگران نباش ..برات دعا میکنیم ...
تو میتونی روحیتو برگردون و از همه مهمتر حالا باید سعی کنی که بخندی
میدونم سخته ولی خیلی موثره
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
حتي بهش گفتم بيا بريم پيش مشاوره شايد بتونه كمكت كنه كه اين فكرارو فراموش كني منم هر كاري از دستم بر مي آد مي كنم تا زندگيمونو نجات بديم . گفت شرمنده ام . پيش مشاوره هم رفتم ولي مشاور هيچوقت نمي فهمه من چه حسي دارم .
من بايد برم سعيمو مي كنم دوباره باشه چشم .
مرسي
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
سعی کن با این حرف که به شرطی رازی میشم بیام که بیبینمت بکشونیش بیاد ...
بهش بفهمون که خیلی ها این گذشته ها رو ندارند ولی خوشبخت هم نیستند ...
حرفات خیلی موثره دقت کن بهش چی میکی
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
نقل قول:
نوشته اصلی توسط saboktakin
مي دونم به خاطر اشتباهات گذشتم بوده . همون روز اول كه از خونه رفت بهترين كار همين بود كه مي رفتم و مسالمت آميز طلاق مي گرفتم . شايد اونوقت بعد يه مدت پشيمون مي شد و بر مي گشت ولي الان به خاطر اينكه يك ماه سر دووندمش ازم متنفره و مي خواد انتقام بگيره .
اينم نتيجه صبر يه ماهه من بود .
سبکتکین عزیز ! بهت راهنمایی کردن و گفتن صبر کن . درسته. اما در کنارش گفتن هیچکاری به کارش نداشته باش تماس نگیر و... . آخه این چه جور صبر کردنیه که رفتی دسته گل گرفتی التماسش کردی و... . اینقدر نگو صبر کردم. تو کار خودتو کردی. صبر کجا بود؟
واقعا ادم نمیدونه چی باید بگه.:302:
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
عزيز من فقط ميتونم بهت بگم توكلت به خدا باشه
بعدشم تو ميتوني روپاي خودت وايسي .تحصيلكرده اي .كار ميكني
شوهرت اگه خودش نخواد راضي نمي شه
فقط خودش بايد بخواد كه برگرده به زندگي
از كسيم نترس
هر چي خدا بخواد همون ميشه
تو تلاش خودتو كردي
:72::72::72::72::72:
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
سبکتگین جان سلام.
متاسفم که اینقد غمگینی و شرایط سختی را می گذرونی. سرزنش خودت یا همسرت و دنبال مقصر گشتن و ... راه به جایی نمی بره.
در شرایط موجود ایشون قصدش طلاق است. احتمالا هم می خواهند مهریه و حق و حقوق شما را ندهند یا بخشی از آن را بدهند. شما بخاطر مساله ای که ازش ترس داری و مدارکش هم موجود است ( حتی اگر قانونی چیزی متوجه شما نباشه یا مجازاتش خفیف باشه، شما از آبرو و شرایط خانواده می ترسی )، مجبوری که همه چیز را قبول کنی. پس شنبه صبح با ایشون برو دفتر وکیلش. موافقتت را اعلام کن و برای عقدنامه هم یک درخواست جدید بدهید.
بعد هم یک مسافرت چند روزه برو و وقتی برگشتی یک سبک تکین جدید باش و زندگی ات را از نو شروع کن. چاره ای نیست.
به فکر اصلاح خودت و مشاوره ی بلند مدت باش.
اگر مساله ی ترس شما از خانواده و شرایطی که گفتی نبود و مدارکی از ارتباطتون با اون آقا نداشتند شاید می شد کاری کرد یا طلاق را حداقل به تعویق انداخت.
زندگی به آخر نرسیده. خیلی ها با دردهایی بدتر از درد شما دارند زندگی می کنند. اینقدر خودت را سرزنش نکن.
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
سلام عزیز دلم :72:
آروم باش ..
آروم ، آروم ، آروم ...
نترس سبکتکین خوب من ..
هیشکی نمی تونه به تو آسیب بزنه عزیز دلم ..
هیشکی از غصه خوردن تو خوشحال نمی شه عزیز دل من ..
تو خوبی و غیر از این چیزی نیست .
توی خوب بودن خودت شک نکن ..
توی دوست داشتنی بودن خودت تردید نکن ..
تو پر از محبتی و پر از عاطفه ..
همه چیز درست می شه گل من .. همه چیز ..
«درست» همیشه اون چیزی نیست که ما فکر می کنیم ..
گاهی باید خودتو به جریان آب بسپری و اجازه بدی آب تو رو با خودش ببره ..
اینکارو بکن خوب من ..
نه به خاطر هیچ کس ..
فقط به خاطر خودت ..
و
به خاطر همه ی ارزشهای خودت ..
و به خاطر همه ی اون چیزی که سرمایه ی وجودته ..
فقط به خاطر سبکتکین ..
نه به خاطر همسر ..
نه به خاطر مادر..
نه به خاطر پدر ..
نه به خاطر برادر ..
و نه به خاطر هیچ کس دیگه ای ..
فقط و فقط به خاطر خودت ..
به خاطر سبکتکین که یک انسانه ..
یک انسان ارزشمند و دوست داشتنی ..
حتی اگه اشتباهاتی داره ..
مثل همه ی انسانهای با ارزش دیگه ..
نترس عزیز دلم ..
کی می تونه مدعی باشه هیچ اشتباهی نداشته ..
یا دیگه هیچ وقت اشتباه نخواهد کرد ..
یا دیگه یه عقل کل شده ..
دست از تلاش بردار عزیز دلم ..
کمی از فکر و خیال دست بکش نازنین من ..
خیلی خسته ای ..
روی شونه هات فشار زیادی وجود داره ..
بزارشون زمین .. و آروم باش ...
زندگی جریان داره ..
با همه سختیهاش ..
با همه ی تلخیها و شیرینیهاش ..
چه بخوای و چه نخوای ..
چه باشی و چه نباشی ..
...
زندگی در همین دیروز و در همین لحظه خلاصه نشده ..
هزار راه نرفته وجود داره ..
.. آروم باش دوست من ..
آروم .. آروم .. آروم ..
:72::72:
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
واقعا میخوام بگم من از این وضعیت که یک مراجع رو اینقدر سرزنش می کنید تو بدترین روزهای زندگیش بسیار دلگیر شدم !
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
واقعا میخوام بگم من از این وضعیت که یک مراجع رو اینقدر سرزنش می کنید تو بدترین روزهای زندگیش بسیار دلگیر شدم !
سابینای گرامی
همیشه با قرص و شربت نمیشه بیماری رو درمان کرد
گاهی نیاز به تحمل درد سوزن برای تزریق یک دارو و یا تحمل درد ناشی از تیغ چاقو جراحی برای از بین بردن بیماری لازمه
و من مطمئنم که با این توضیح متوجه زبان تند و تیزم در برابر سبک تکین شدی :72:
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
سلام به همتون
5 شنبه همونطور كه گفتين ازش خواستم كه بياد و يه بار ديگه براي آخرين بار با هم حرف بزنيم . اما بهيچ وجه قبول نكرد و گفت به فاطمه زهرا اگه بخواي يه بار ديگه از اين حرفا بزني خودمو مي كشم . براي ساعت 6 وقت گرفتم برم پيش وكيل مي آي يا نه . بهش گفتم البته با اس ام اس كه خبرت مي كنم . البته گفت اگه نياي هم ديگه خودم مي رم .
مي دونم كه همه از اول تو اين تالار نظرشون اين بود كه نرم براي طلاق تفاهمي . بارها به حرف همه گوش كردم حالا بچه هاي اينجا هم نبود به حرف دوستان عمل كردم همه راه ها رو رفتم و نتيجه نداشت . مونده بودم چيكار كنم خيلي ها بهم مي گن ديگه بي خيال شو اون چه تو بخواي چه نخواي ازت مدرك داره و راحت طلاقت مي ده ( از جمله مشاورم كه خودش راه و چاهم به شوهرم نشون داده ) ولي باز نمي دونستم كه چي كار كنم . براي بار آخر به خدا توكل كردم و از يه كسي كه مي شناسم و مي دونم كه خيلي با ايمانه خواستم يه استخاره برام بگيره . برام گرفت و بد اومد . با اينكه مي دونم شوهرم آبرومو مي بره و سر قضيه اون پسره خون به پا مي شه و بالاخره هم طلاق مي گيرم ولي چون ديگه استخاره گرفته بودم بهم گفتن كه بايد بهش عمل كني . منم عمل كردم و بهش گفتم نمي يام . خودت برو اقدام كن . اونم لج كرد و گفت خودت خواستي مي دوني كه خيلي راحت اينكارو مي كنم . يه جورايي تو حرفش فهميدم كه داره تهديد مي كنه .
بي خيال ديگه . صبر مي كنم تا هر چي مي خواد پيش بياد . همه راه ها رو امتحان كردم و نتيجه نداده ديگه ناراحتت نيستم كه كاري نمونده باشه كه نكرده باشم . خيلي برام سخته اما ديگه تحمل مي كنم .
نمي دونم چي پيش مي آد اونو خدا مي دونه . آبروم مي ره ديگه برام مهم نيست كاريه كه كردم اشتباهي بوده كه كردم و بايد تاوانشم پس بدم .
اميدوارم خدا منو ببخشه .
ديگه سعيمو مي كنم به زندگي بدون اون عادت كنم . خيلي عذاب مي كشم . ولي چيكار كنم اشتباهاتي كردم كه قابل جبران نيست ديگه . بايد تحمل كنم . از خدا مي خوام بهم صبر بده و كمكم كنه تا دوباره گول شيطونو نخورم و به فكر خودكشي نيوفتم .
بهم گفت هفته بعد مي يام وسايلمو مي برم . مي دونم كه اگه وسايلاشو ببره دق مرگ مي شم . خيلي وابستگي عجيبي بهش دارم . سعي مي كنم خودمو براي اون روز آماده كنم .
منو ببخشيد كه خيلي وقتا به حرفاتون گوش ندادم . آدم خيلي خيلي ترسو و احساساتي هستم و بيشتر از احساسام تبعيت مي كنم تا عقلم .
سعيمو مي كنم كه يه كم واقعيت ها رو بپذيرم و قبول كنم كه اون ديگه بر نمي گرده . تلاشمو مي كنم .
برام دعا كنيد .
فكر نمي كنم ديگه بتونم زندگي خوبي داشته باشم . ضربه اي كه تو جريان اين اتفاقات خوردم بي نهايت خستم كرده . احساس مي كنم ديگه هيچوقت نمي تونم يه زندگي موفق داشته باشم .
اگه تمام روز رو هم خودم رو مشغول كنم و بهش فكر نكنم . شبا خوابشو مي بينم و نصف شب از خواب بيدار مي شم و تا صبح بهش فكر مي كنم . خوابم خيلي كم شده و انقدر كه فكر مي كنم نمي دونم چيكار كنم حتي حالا كه ديگه مطمئنم از هم جدا مي شيم همش به گذشته فكر مي كنم . دائما همه چي منو ياد اون مي ندازه . فكر مي كنم افسرده و ديوونه شدم . هيچ چيزي ديگه شادم نمي كنه . همه چي برام بي معني شده .
نمي دونم چه جوري اين اتفاقات رو فراموش كنم و اين همه بي مهري رو .
مي خوام درس بخونم مي گم كه چي اين همه درس خوندي كجا رو گرفتي ؟ سر اين درس خوندنا هم بود كه با شوهرت دعوا داشتي مي ارزيد حالا از دستش دادي .
مي خوام با دوستام برم بيرون . مي گم كه چي . شوهرتو از دست دادي به خاطر همين رفيق بازيات . حالا برو بگرد آخرش چي مي شه . كسي مثل اون ديگه پيدا نمي شه .
هر كاري مي خوام بكنم بي انگيزه هستم . چجوري از دست اين فكرام خلاص شم ؟
دست و دلم به هيچ نمي ره . مي خوام شب غذا درست كنم همينجوري اشك از چشام مي ياد و مي گم يادته كه هر شب با هم غذا مي خوردين . ديگه اون نيست . باورم نمي شه.
روزاي خيلي بديه و هر ثانيه ش مثل يه قرن مي گذره . از اين كه كم كم چهرشو دارم از ياد مي برم ناراحتم .
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
سلام سبکتکین عزیزم
دوست من امیدوارم هر چی خیره برات پیش بیاد خواهر عزیزم هیچ وقت از خدا نا امید نشو ما همه توی تالار همراهتیم
درکت میکنم سخته ولی مطمئنم چند سال دیگه که یاد این روزهای سخت بیفتی خندت بگیره و خدا روشکر کنی که دوباره بهت زندگی بخشیده ولو به قیمت رنج کشیدن دعات میکنم صبر کن عزیزم صبببببببببر
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
نقل قول:
نوشته اصلی توسط saboktakin
بهم گفتن كه بايد بهش عمل كني . منم عمل كردم و بهش گفتم نمي يام . خودت برو اقدام كن .
بي خيال ديگه .
صبر مي كنم تا هر چي مي خواد پيش بياد .
همه راه ها رو امتحان كردم و نتيجه نداده ديگه ناراحتت نيستم كه كاري نمونده باشه كه نكرده باشم .
خيلي برام سخته اما ديگه تحمل مي كنم .
نمي دونم چي پيش مي آد اونو خدا مي دونه
اميدوارم خدا منو ببخشه .
ديگه سعيمو مي كنم به زندگي بدون اون عادت كنم .
قابل جبران نيست ديگه .
بايد تحمل كنم .
از خدا مي خوام بهم صبر بده و كمكم كنه
سعي مي كنم خودمو براي اون روز آماده كنم .
منو ببخشيد كه خيلي وقتا به حرفاتون گوش ندادم .
آدم خيلي خيلي ترسو و احساساتي هستم و
بيشتر از احساسام تبعيت مي كنم تا عقلم .
سعيمو مي كنم كه يه كم واقعيت ها رو بپذيرم و قبول كنم كه اون ديگه بر نمي گرده .
تلاشمو مي كنم .
امیدوارم به این تصمیماتی که رسیدی درست عمل کنی و واقعا همه چیز رو بسپری دست خدا :46:
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
خودمم فقط اميدوارم . خيلي كم تحملم و هر روز يه تصميم مي گيرم ولي از خدا واقعا مي خوام هر چي صلاحه همون بشه و اگه هم سخته كمكم كنه تا طاقت بيارم .
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
دوست دارم ببینمت و حضوری باهات حرف بزنم
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
واي دوستان دلشوره گرفتم دوباره
نمي خوام تلفن هاي شوهرمو جواب بدم . با يكي از افراد خانوادم كه مرده صحبت كردم و همه قضيمونو بهش گفتم . گفت بزارين خودش اقدام كنه ولي سعي كن به هيچوجه در تماس باهاش نباشي شايد شايد دلش يه كم تنگ بشه و اعصاب خودتم آرومتر باشه . گفت حتي موبايلتو قطع كن .
الان زنگ زده سركارمون شوهرم اول صبح . نمي دونم چي مي خواسته بگه . به منشيمون گفته بودم كه بگه نيستش .
اونم گفته نيستش . شوهرم پرسيده نمي آد ديگه يا امروز نمي آد گفته والله 5 شنبه اومده بود ولي امروز نيومده . منم به منشيمون گفتم اگه دوباره زنگ زد بهش بگه از اينجا رفتم . نمي خوام ديگه باهاش تماسي داشته باشم .
به نظرتون كار درستي هست يا نه .
نمي دونم حدس مي زنم مي خواد بگه مي خواد بره وسايلشو جمع كنه . نمي دونم چي بگم . قلبم از جا در مي آد وقتي زنگ مي زنه و اعصابم داغون مي شه . استرس بدي گرفتم . چيكار كنم .
چه عذابي مي خواد دوباره سرم بياد . خدايا كمكم كن . اول صبحي خدا بخير كنه .
راستي اينم بگم كه 5 شنبه بهم اس ام اس داد كه من گوشيمو ديگه خاموش مي كنم تا روز دادگاه . اون هميشه دست پيش مي گيره پس نيوفته . من هميشه يه قدم عقبم .
من موبايلمو خاموش كردم ولي مي دونم اون اگه بخواد خبري بهم بده زنگ مي زنه و به شوهر خواهرمينا مي ده . به هر حال هيچ جوري نمي تونم يه مدت ازش بي خبر باشم .
مي تونم به شوهر خواهرمينا بگم بهش بگين ازم خبر ندارين ولي بچه كه نيست فكر مي كنه بازي دارم در مي يارم .
مگه مي شه خانوادم خبر نداشته باشن كجا هستم ؟ چيكار كنم شما راهنماييم كنين ؟
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
سبک تکین عزیز
خواهر خوبم
می دونم که الان داری کم کم شروع به تغییر می کنی پس به احساست بها نده ....
نوشته ی زیر رو بخون
نقل قول:
یه سوال من دارم شوهرم 2هفته پیش به یکی از دوستانم که در این قضیه رابط هردوتاییمون هست پیغام داد میخوام بیام لباسهام رو ببرم
دوستم یادش میره به من بگه سه روز بعد دوباره شوهرم بهش زنگ میزنه پیگیر میشه که به من گفته یانه
دوستم یهو یادش میفته میگه امشب میگم بعد بهتون زنگ میزنم شوهرم تاکید میکنه که بهش بگو خودم میام می برم
وقتی دوستم به من گفت خیلی ناراحت شدم چون وقتی شوهرم لباسهاش رو ببره عملا هیچ تعلقی به این خونه نداره خیلی گریه کردم
ببین من هم توی موقعیت تو بوده ام
فقط به خدا توکل کن و بخواه صلاحت رو برایت پیش بیاره ... .و اصلا روی برگشت شوهرت اصرار نکن
سبک تکین داری درست عمل می کنی
سعی کن هیچ ارتباطی با شوهرت نداشته باشی
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
پرناز جان
اميدوارم يه روزي همتون رو ببينم ولي الان اصلا شرايط خوبي ندارم . از دستم ناراحت نشو ولي اينجا چون يه دنياي مجازيه انقدر باهاتون راحتم من اصلا روم نمي شه رودر رو ببينمتون . :47:
ولي اميدوارم بعد يه مدت كه از اين قضيه گذشت بتونم ببينمتون .
از دستم ناراحت نشي عزيزم . :72:
به شوهر خواهرمينا چي بگم بهشون بگم چي بگن بهش ؟
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
به شوهر خواهرت بگو که بهش بگن:
سبک تکین ازمون خواسته هیچ دخالتی نداشته باشیم
زندگی خصوصی خودشون هست و به دیگران ارتباطی نداره
و واقعا هم دیگه پیغام و پسغام برات نیارن
عزیزم سبک تکین داری کم کم یاد می گیری ها
حالا اینو بخون
نقل قول:
هفته پیش پیغام داده می خوام بیام لباسهام رو ببرم
من هم تمام لباس هاش رو دادم اتوشوی کاور کشیدم عطر زدم گذاشتم توی کمد
به برادرش گفته به من زنگ بزنه بگه لباس هاش رو بذارم توی انباری داداشش بیاد ببره
من هم بهش گفتم لباسهای شخصی اش هست خودش یه ساک بیاره جمعه ساعت هفت بیاد ببره
جمعه شد ساعت از هفت هم گذشت نیومد
دلم گرفت داغون شدم احساس می کردم یه روزنه ای پیدا شده تا اون برگرده ولی اشتباه میکردم تا صبح خوابم نبرد
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
عزیزم اصلا جوابشو نده واقعا از شرکت مرخصی بگیر و توی خونه استراحت کنه.هیچ اتفاقی نمیفته. اون شاید دیگه برنگرده اما همش بخاطر 5سال گذشته نیست اشتباهات یکماهه گذشته تو باعث این لجبازی شده.5 سال به روش خودت عمل کردی!
یکماهه گذشته هم همینطور به حرف هیچکس گوش ندادی !نتیجه نگرفتی
فقط یه هفته به حرف مشاوران این تالار گشو بده بالاتر از سیاهی رنگی نیست
بدتر ازین که نمیشه میشه؟
جوابشو نده
بعدا هم بگو حالم خوب نبوده دروغ هم نگفتی التماست میکنیم جوابشو ندی:316:
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
سبکتکین عزیز این مدت باقیمونده رو به راهنماییهای دوستانی که اینجا هستن گوش بده. همه راهها رو امتحان کردی و جواب نداده. پس حالا زمان تغییر روشه. با همسرت هییییچ تماسی نداشته باش. هیچ پیغامی رو جواب نده و همونطور که بالهای صداقت گفت به بقیه هم بسپر که اگه پیغامی داد بگن ما دخالت نمیکنیم و دیگه پیامی رو نرسونن.
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
همينطور كه مي گين عمل مي كنم .
هفته پیش پیغام داده می خوام بیام لباسهام رو ببرم
من هم تمام لباس هاش رو دادم اتوشوی کاور کشیدم عطر زدم گذاشتم توی کمد
به برادرش گفته به من زنگ بزنه بگه لباس هاش رو بذارم توی انباری داداشش بیاد ببره
من هم بهش گفتم لباسهای شخصی اش هست خودش یه ساک بیاره جمعه ساعت هفت بیاد ببره
جمعه شد ساعت از هفت هم گذشت نیومد
دلم گرفت داغون شدم احساس می کردم یه روزنه ای پیدا شده تا اون برگرده ولی اشتباه میکردم تا صبح خوابم نبرد
هر چند بقول خودش مي گه هر چي لازمش بوده برده و ديگه بقيه وسايلاشو مي تونم بريزم دور . اصلا آدمي نيست كه تعلقي به چيزي داشته باشه متاسفانه . هيچي . خيلي آدم عجيبيه . خيلي خوبه كه آدم هيچ تعلقي تو اين دنيا به هيچ چي نداشته باشه و انقدر راحت دل بكنه . من تا حالا تو عمرم هيچكي رو مثل اون نديدم .
قبل از اينكه نوشته تونو بخونم با شوهر خواهرم صحبت كردم و گفتم اگه باهاش تماس گرفت بهش بگه خبري نداره ازم .
اينطوري حداقل خودم كمتر عذاب مي كشم دقيقه به دقيقه زنگ نمي زنه بره روي اعصابم .
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
سبک تکین
شما پنج سال با همین رفتارهایت زندگی کردی خوب شوهرت هم دقیقا شما رو می شناسه
تو الان باید موضعت رو عوض کنی
شما همش قبلا می گفتی من شوهرم رو می شناسم اگه برم التماسش اون میاد ولی دیدی که عملا جواب نداد
من هم دقیقا مثل تو فکر می کردم
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
نقل قول:
نوشته اصلی توسط saboktakin
اون بيشتر لج مي كنه ...
من واقعا نمي فهمم چه طور يك آدم مثل شما ميتونه اينقدر عجول و يك دنده و ترسو باشه. تا حالا صدبار جمله ي بالا رو تكرار كردي. چرا اينقدر از تلفن زدنش ميترسي مگه چيكارت ميكنه؟ :97:
"لج ميكنه اگه باهاش همكاري نكنم ... آبرومو ميبره...."
بابا اينا رو ول كن!
مگه نه اينكه آن را كه حساب پاك است از محاسبه چه باك است:305:
تازه فرض كه آبروت پيش خانوادت و ... بره دخترخوب آبروي واقعي اينه كه آدم پيش درگاه خداوند طيب و طاهر باشه نه مردم.
اتفاقا با همين ترسيدنها من اگر جاي شوهر شما باشم شكاكتر ميشم و ميگم اينكه عين ... ميترسه حتما واقعا يه چيزايي بوده ديگه وگرنه آدم بي گناه كه اينقدر نمي ترسه.
خدايا نميدونستم وابستگي به يك موجود فاني ميتونه تا اين حد زيان بخش و آسيب رسان باشه. خداي مهربونم:72: همه ي ما و مخصوصا سبك تكين عزيز رو از اين وابستگي بي ارزش به هر موجودي در دنيا به جز خودت رها كن! :203:
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
عزیزم آروم باشه بابا اتفاقی نمیفته
اگه یکم ارامشتو تواینیه ماه حفظ میکردی کارت به اینجا نمیکشید.منبجای تو باشم میرم مسافرت حتی اگه چند روز شده
ببین برو جزیره کیش واقعا جای آرومی هست تو میتونی چندروز اونجا استراحت کنی و تلفنتم خاموش کن به هیچ چیزی هم فکر نکن میشه.با اینکه خیلی سخته
من خودم یه بار تا حدودی به حالتهای این خانم دچار شده بودم ولی تا خودم نخواستم نتونستم تغییر ایجاد کنم.الان به امید خدا خیلی امیدوار زندگی میکنم با اینکه خیلی مشکلات دارم هنوز ولی خدارو فراموش نکردم.عزیزم ما همه نگرانتیم و خیلی دوست داریم . بخودت بیشتر فکر کن .سعی کن حرفی نزنی و یا کاری نکنی که بعد پشیمون بشی .مخصوصا بخدا.اون درسته زود مارو میبخشه ولی شرمندگیش سخته .
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
شما همش قبلا می گفتی من شوهرم رو می شناسم اگه برم التماسش اون میاد ولی دیدی که عملا جواب نداد
من نگفتم اگه التماس كنم حتما مي آد گفتم اين تنها راهيه كه ممكنه جواب بده . وگرنه خيلي خيلي اطمينان دارم كه هيچ راه ديگه اي جواب نمي ده . فقط و فقط امكان داشت كه يه كمم دلش بسوزه و بهم فرصت بده كه نداد . چيكار كنم ديگه نداده كار ديگه اي از دستم بر نمي آد .
ياسا جان :
مگه نه اينكه آن را كه حساب پاك است از محاسبه چه باك است.
آخه من با چه رويي به ديگران بگم با يه پسر ديگه اي دوست بودم بعد از ازدواجم . حالا به هر دليل كه بوده . خودت باشي اونم با اين خانواده متعصب و خشك مذهبي كه من دارم جرات مي كردي اين اعترافو بكني .
قبول دارم كه اگه هم اشتباهي كردم خدا بايد ببخشه . ولي خودمم هميشه از چند مسئله ناراحتم . يكي اينكه با وجود اينكه اون پسره واقعا آخرش نشون داد كه چه آدم پست فطرتيه ولي خيلي وقتا بعد اينكه فهميد قضيه چي بوده و من اشتباهي باهاش دوست شدم . مثل ابر بهار گريه مي كرد . و همش فكر مي كنم شايدم اون بدبخت نفرينم كرده آخه اون كه گناهي نداشت بين دعواي من و شوهرم خورد بشه . خيلي عذاب وجدان دارم . از يه طرف ديگه مي گم خب گناه كردم ديگه شوهرم حتما حق داره پيش خودش هزارتا فكر بكنه كه من با اون پسره چه كارها كه نكردم و بيچاره سالها عذاب كشيده . از اين طرف دلم براي شوهرم مي سوزه مي گم آخه يه كم انصاف داشته باش خودتو بزار جاي اون . اون مرده هر روز داره با اين فكرا عذاب مي كشه . تو كه انتظار داري اون گذشت داشته باشه اگه خيلي دوستش داري تو گذشت كن و بزار اون راحت شه . خلاصه هزار تا فكر و خيال مي كنم هر روز و هزار بار خودمو نفرين مي كنم كه چه غلطي بود كردم . من كه هيچ رابطه ي عشقي با اون پسر نداشتم چرا اين رابطه اصلا بوجود اومد كه آخرش هم خودم عذاب و جدان بگيرم و زندگيم از هم بپاشه . هم شوهرم هر روز با فكر و خيال عذاب بكشه . هم اون پسره كلي ناراحت شد كه با احساساتش بازي شد .
به خدا توي همه مواردي كه پيش اومده اينجوري شدم و خودمو مقصر مي دونم . و نمي تونم بهش فكر مي كنم .
همش وقتي مي خوام بدي هاشو جلوي چشام بيارم تا يكم از علاقم بهش كم بشه مي گم خب اگه تو اين مدتم شوهرت بهت بدرفتاري كرده حقت بوده با اين فكرا انتظار داشتي چيكارت مي كرد . دوست داشت و بغلت مي كرد و بهت محبت مي كرد ؟ و ته تهش بازم خود بدبختمو مقصر مي دونم . :302:
خيلي دردناكه به خدا . انقدر آدم گناهكار .
تازه نمي تونم شوهرمو نفرين كنم و ازش انتظاري داشته باشم به هر كي مي گم چه اتفاقايي افتاده حق رو به شوهرم مي ده . زندگي شوهرمم خراب كردم . زندگي خودمم خراب كردم .
بنده خدا اونم وقتي ازدواج مي كرد مثل من دوست داشت يه زندگي خوب داشته باشه اونم من خراب كردم نه اون .
به هر چي فكر مي كنم تهش مقصرش خودمم و خودمم .
به هر چي . به هر چي . دقيقا معني عذاب وجدان رو دارم به معناي واقعي كلمه حس مي كنم . كاش شوهرم يه كمي ديگه گذشت داشت .
من خودم با اينكه اين دو سال از فكر اس ام اساي عاشقانه اي كه به اون دخرته مي داد بيرون نيومدم و همش به اين فكر مي كردم كه ديگه چه كارايي باهم كردن وقتي فكر مي كنم مي بينم بنده خدا شوهرم چجوري تحمل مي كرده اين فكرا رو .
تازه شوهرم يه بار يه اشتباهو كرد من كه بعد از اون قضيه هم باز آدم نشدم و همش تو رفتارم با همكاراي مردم باعث شدم شك و ترديدش بيشتر شه و حتي يه لحظه هم از فكرش دور نشه اين قضيه .
خدايا راحتم كن از اين وضع . رواني شدم .
بعضي وقتا فكر مي كنم هميشه عقده اينو داشتم كه مردا بهم محبت كنن . شايد به خاطر بي محبتي هاي پدرم بوده نمي دونم . ولي خيلي وقتا اين حسو داشتم .
نمي دونم چرا با اينكه خدا يه مرد خوب مثل شوهرمم بهم داد من قدرشو ندونستم . مگه آدما چقدر تو زندگيشون شانس دارن .
واي خدا الان دوباره شوهرم زنگ زده و به منشيمون گفته نيومد اينم گفته نه . گفته كجاست ؟ مرخصي رفته ؟ گفته نمي دونم من باهاش تماس نداشتم . بهش گفته حتما حتما اگه زنگ زد يا اومد بهش بگين بهم زنگ بزنه . اينم گفته خب چرا به موبايلش زنگ نمي زنين گفته خاموشه .
يه دلهره وحشتناكي دارم كه خدا مي دونه .
پرناز جان اصلا الان مسافرت آرومم نمي كنه . اونم كجا كيش كه يه بارم با خودش رفتيم برم اونجا كه بدتر دق مي كنم . بعدم الان همش استرس دارم نمي تونم جايي برم . اينجا آرومترم . همش حس مي كنم يه اتفاقي الان مي يوفته . با اينكه سعي مي كنم خودمو آماده كنم براي همه چي ولي نمي دونم چرا همش فرار مي كنم از اين مسئله طلاق .
مي ترسم خيلي .
شوهرم بدتر از منه . اصلا صبر نمي كنه . وقتي تصميمي رو مي گيره بايد زودتر كارشو تموم كنه . كاري رو ناتمام نمي زاره . اينم از بدبختيه منه ديگه .
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
نقل قول:
نوشته اصلی توسط saboktakin
شما همش قبلا می گفتی من شوهرم رو می شناسم اگه برم التماسش اون میاد ولی دیدی که عملا جواب نداد
من نگفتم اگه التماس كنم حتما مي آد گفتم اين تنها راهيه كه ممكنه جواب بده . وگرنه خيلي خيلي اطمينان دارم كه هيچ راه ديگه اي جواب نمي ده . فقط و فقط امكان داشت كه يه كمم دلش بسوزه و بهم فرصت بده كه نداد . چيكار كنم ديگه نداده كار ديگه اي از دستم بر نمي آد .
دوست عزيز ، كانتكس فكري شما بسيار اشكال دارد . تا زماني كه شما چنين تفكراتي را چنين قاطعانه باور و ايمان داري در نتيجه دريافتي به غير از آنچه برايت پيش مي آيد را نداشته باش .
شما هر انرژي را كه به سمت كائنات و همسرت و ملت روي كره ي زمين بفرستي همان را دريافت مي كني و نه چيزي متفاوت و معجزه آسا .
پس خواهش مي كنم قدري روي نوع تفكراتت كار كن و باورهايت را مورد بازبيني قرار بده و در اين راستا براي اينكه اطلاعاتت قوي بشه كتاب راز را بخوان . دي وي دي هايش را ببين .
در همين تالار پريوش تاپيكي دارد به نام " راز " كه چكيده ي همين كتاب است . سرچ كن و آن را پيدا كن و بخوان و....
اين مسئله كاملا يك مسئله ي علمي است به نام متافيزيك . يك مقدار روي اين مبحث اطلاعاتت را قوي كن و مهارتهاي جديدي را وارد چرخه ي زندگي ات بكن تا درهاي خير و بركت به رويت باز شود .
ضمنا اگر مي خواستم هر خط از نوشته هايت را مورد نقد اينچنيني قرار بدهم نمونه فراوان تر از نقل قول بالاست .
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
عزیزم نگران نباش فعلا به توصیه ی مشاوران تالار عمل کن، اینقدر نترس! هیچ کاری نمیتونه بکنه! قوی باش! بذار اون دنبال تو بگرده! همین روش و ادامه بده، ما کنارتیم و کمکت میکنیم، الحمدلله نیاز مالی هم نداری، پس اینقدر ضعف نشون نده، اون از این نقطه ضعف تو یعنی ترس و کمبود اعتماد به نفس استفاده میکنه تا به مقاصدی که هنوز هم برای خودش روشن نیست و فقط از سر لجبازی داره روشون پافشاری میکنه برسه.
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
[ای که در رنج و عذابی!
تو آنگاه رستگاری که با ذات و هویت خویش یکی شوی
به این جملات توجه کن
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
واي چقدر خوبه كه شماها اينجا هستين . واقعا كاش زودتر مي شناختمتون .
حداقل حداقلش آدم آرامش مي گيره در كنارتون . مرسي دوستاي خوبم .
در مورد انرژي هايي كه آدم مي فرسته به دنياي پيرامونش و راز هم يه چيزايي شنيدم و خيلي وقتا سعي مي كنم انرژي مثبت بفرستم ولي آخرش كه نتيجه اي نمي ده اعصابم خورد مي شه و مي گم چرت و پرته همش . ولي بازم سعي مي كنم مثبت فكر كنم .
بازم ممنون كه كنارم هستين از همه خانواده و دوستام تو اين شرايط بهم نزديكترين .
پرناز جان خيلي قلمبه سلمبه بود . نفهميدمش ولي قشنگ بود .:72:
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
بخدا دلم میخواد ببینمت اولش بغلت کنم تا میتونم بهت مهربونی کنم بعدش حسابی دعوات کنم که چرا انقدر عجولی درست مثل اونوقتای من!:316:
:72:
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
باشه ديگه سعي مي كنم عجول بودنو بزارم كنار . دارم مقاله راز رو مي خونم .
منم دوست دارم همتونو بغل كنم و بگم خيلي مهربونيد . :46:
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
من یه نظری دارم .هروقت سبکتکین یه کاری کرد که در جهت تغییر خودش بود و برامون نوشت بهش یه رتبه بدیم و ازش تشکر کنیم .مثلا همین کاری که داره میکنه خوندن کتاب راز
از مدیر تالار هم خواهش میکنم وقتی حس کرد داره خودشو تغییر میده بهش جایزه بده مثلا 10 روز شارژ رایگان خوبه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:46:
تاریخ تولدت کی هست؟:46:
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
آره خوبه . منم موافقم :310:
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
سبک تکین عزیز ...
نگران نباش ....ببین خانوم گل اینجا همه بچه ها باورت کردند فقط کافیه تو خودتو کمی باور کنی ...
میدونم خودتو خیلی مقصر میدونی ولی اینو بدون که به اشتباهاتت پی بردی ...ولی شاید همسرت هنوز وی نبرده ...ببین کاملا معلومه که همسرت داره ازت در میره ونمیخواد ببینتت برای اینکه احتمال میده تغییراتو درونه تو ببینه ...و اونجا دیگه روی تصمیمش سست بشه ..!!
پس به حرف بچه ها گوش کن ..الان من میدونم تو دیونه شدی از دست زنگای اون ولی اون دیونه تر از تو شده !! همین خوبه بزار از دسترس خارج بشی ...تا خودش بهت بگه بیا حضوری صحبت کنیم ...!! اصلا دلهره رو به دلت راه نده ...
همانا خداوند بهترین پوشاننده عیوب بندگانشه ....( سطار العیوبه )
پس حتی اگه همسرت بخواد ابروتو ببره اون اوستا کریمی که من میشناسمش به هیچ وجه نمیزاره ...پس فقط فقط توکل به تک یگانه هستی باشه !!!
فقط سعی کن خودتو اماده کنی ..که دیدش چطوری باهاش برخورد کنی که تاثیر گذار باشه ...
اگه خانوادتم بهت فشار اورد که جوابشو بده بهشون بگو این زندگی مربوط به خودمه ....پس خودم مشکلاتشو حل میکنم ...
فقط استرسو از خودت دور کن ..همه ما پشتتیم !
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
زود باش بگو غصه بسه میخایم شادی کنم سبکتکین داره دوباره متولد میشه:46:البته تولد دوباره یکم سخته .تحمل کن باشه :46:بخدا من خیلی دوست دارم و خیلی دوست دارم آرامشتو ببینم.همکاری کن واسه خودت میگم:46:
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
همين كارو مي كنم . و فقط از خدا مي خوام كه اگر هم اشتباهي از روي نادوني انجام دادم منو ببخشه كه مي دونم مي بخشه . يعني اصلا از الان مي خوام فكر كنم كه بخشيده چون ديگه تمام سعيمو مي كنم كه اشتباهاي گذشتمو انجام ندم . خوب اگه ما آدمها بدون اشتباه و گناه بوديم كه اسممونو مي ذاشتن فرشته نه آدم . مگه نه ؟
خب از امروز سعي مي كنم آدم بهتري بشم و ديگه اشتباهات گذشتمو انجام ندم .
آره ديگه غصه رو مي ذارم كنار . و سعيمو مي كنم كه روحيه مو حفظ كنم . خيلي تو اين مدت با حماقتام خانوادمو رنجوندم . مخصوصا مامان بيچارمو . انقدر از دست من غصه خورده كه نگو . حداقل به خاطر آرامش اونم كه شده مي خوام شاد باشم و بگم كه چه با شوهرم چه بدون شوهرم موفق زندگي مي كنم و باعث افتخارشون مي شم . حالا مي بينن .
روش قدرتمند تجسم
دلیل قدرتمند بودن تجسم این است که وقتی تو تصویرهایی در ذهنت ایجادمی کنی که در آنها خودت را در حالی میبینی که آرزویت برآورده شده است، افکار و احساساتی تولید می کنی که می گوید آرزویت هم اکنون برآورده شده است. تجسم در واقع به معنی افکار نیرومند و متمرکزی به شکل تصاویر است که موجب ایجاد احساساتی می شود که به اندازه همان افکار، نیرومند هستند. درحالت تجسم، امواج مثبت نیرومندی را به دنیا مخابره می کنی. قانون جذب این پیام ها رادریافت می کند و آن تصاویر را درست به شکلی که در ذهنت می بینی در دنیای واقعی به تو بر می گرداند.
يه چيزي در اين مورد بگم . نمي دونم تا حالا اينو از خيلي ها هم شنيدم كه برعكس اينو مي گن و اكثرا براي خودم هم برعكسش اتفاق مي يوفته . مثلا هر وقت در مورد يه چيزي تصور و روياپردازي زياد مي كنم بيشتر ازش دور مي شم . نمي دونم چرا . من چندين بار اين اتفاق برام افتاده كه به يه چيزي مثلا خيلي نزديك بودم اما انقدر در موردش فكر و خيال مي كردم كه برعكس بهش نرسيدم . نمي دونم اينو از خيلي ها هم شنيدم . و بارها براي خودمم اتفاق افتاده . نمي دونم اين جمله هاي بالا تا چه اندازه درسته .
شما اين مساله براتون پيش اومده ؟
-
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
ای جانم زن شهریوری : زن متولد شهريور ماه بسيار احساساتي، بي ريا و تزوير خوش قلب، خواستار عشق حقيقي و وفادار به همسر و خانواده است........
خوب پس تا شهریور وقت داری که جنین وجودتو رشد بدی و به کمال برسونی تا یه سبکتکین دیگه متولد بشه.:228:
از الان شروع کن باید آروم آروم رشد کنی باشه گلم .اول یه چکش بردار بزن تو سر فکرای منفی و مزاحم:101:
تا شروع کنیم
[يه چيزي در اين مورد بگم . نمي دونم تا حالا اينو از خيلي ها هم شنيدم كه برعكس اينو مي گن و اكثرا براي خودم هم برعكسش اتفاق مي يوفته . مثلا هر وقت در مورد يه چيزي تصور و روياپردازي زياد مي كنم بيشتر ازش دور مي شم . نمي دونم چرا . من چندين بار اين اتفاق برام افتاده كه به يه چيزي مثلا خيلي نزديك بودم اما انقدر در موردش فكر و خيال مي كردم كه برعكس بهش نرسيدم . نمي دونم اينو از خيلي ها هم شنيدم . و بارها براي خودمم اتفاق افتاده . نمي دونم اين جمله هاي بالا تا چه اندازه درسته .
شما اين مساله براتون پيش اومده ؟
[/quote]
آره برای من هم اتفاق افتاده.ولی برعکسش بیشتر برام اتفاق افتاده.بزن تو سر فکرای مزاحم :101::101: