-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرانک1389
دوست عزیز مشکل شما کاملا جدیه و حتما نیاز هست برید مشاوره:305:
دوستان اینجا فقط میتونن باهات همدردی کنن و پیشنهادی بدن اما چون هیچکدام از ما شوهرتو نمی شناسیم و حرفهای اونو نشنیدیم ، نمیتونیم کاملا درست و اصولی راهنمایت کنیم برای همین ممکنه شما با توجه به صحبتهای ما کاری بکنید که دقیقا به ضرر خودت و زندگیت تمام بشه:305:
اینجا همه دوست دارن کمکت کنن مشکلت حل بهش و به آرامش برسی اما چون مشکل شما بحث طلاق و جدایی هست صد در صد لازمه حضوری بری پیش یه مشاور خانواده و حتی مشاور حقوقی و مثل اون وکیل بگیری
تا دیر نشده اقدام کن عزیزم ضرر نمیکنی
خواهر خوب چرا جدی نمی گیری ؟؟
مشکل شما یه مشکل پیش پا افتاده و کوچیک نیست که به این راحتی میگی یه هفته دیگه تمومش میکنم!!
آدرس مراکز مشاوره که یکی از دوستان برات گذاشت ، تعلل نکن زودتر برو
برای طلاق دیر نمیشه نترس اما برای دوباره ساختن یه زندگی که در حال از هم پاشیدنه دیر میشه:305:
ضرر نمیکنی امتحان کن عزیزم
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
خيلي جدا شدن ازش واسم سخته مي دونم . هيچكس باور نمي كنه كه اين اتفاق افتاده و پدر و مادرمم هنوز فكر مي كنن يه دعواي ساده است . مي دونم كه خيلي مشكلات پيش پامه و بدتر از همه اونا علاقه و عشقي كه بهش داشتم ولي چه كنم ديكه مطمئنم كه اين بهترين راهه . واسم دعا كنيد .
امروزم دارم مي رم پيش اين آقاي نباتي كه بهتون گفتم نمي دونم اصلا چجوريه راهم مي ده يا نه . مي خوام دعام كنه تا يه كمي قلب شوهرم نرمتر بشه نسبت به من و بخواد تا تلاش كنيم واسه زندگيمون . خودمم دعا مي كنم . چون خواستن يه طرفه هيچ فايده اي نداره .
چقدر اين روزا دلگيرن . هيچوقت اونروزي كه باهاش ازدواج مي كردم و به خواستگاريش جواب مثبت مي دادم فكرشم نمي كردم اون كه انقدر عاشقم بود بعد 5 سال اين كارارو با من مي كنه . چقدر زود به اين سختيا دچار شدم . از بچگي و نادونيه خودمم بود درسته كه اونم منو مي شناخت و خودش مي دونست كه روابط اجتماعيم چجوريه و منو انتخاب كرد ولي منم اونو مي شناختم و خودمم اشتباه انتخاب كردم مي دونستم كه اون خيلي حساسه روي مرداي غريبه . ولي خودم انتخاب كردم و حالا هم بايد منتظر اين عواقبش باشم .
الان زنگ زدم و براي مشاوره هم وقت گرفتم . همون مركز مشاوره پويا . گفت روز دوشنبه وقت مي دن . به هر حال تصميممو گرفتم فقط واسه خودم مي رم مشاوره . ممنونم از رهنماييتون . همينطور از دوست خوبم كه شماره مركز مشاوره رو دادن .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
به نظر من منظور بهشت این نبود که سبکتکین صددرصد مقصره.آخه نگار جان تا حالا هرچی این دوست عزیزمون میگفت از این بود که دوست نداره طلاق بگیره واسه همینم بچه ها این راهارو پیشنهاد میدادن.
به نظر من که شوهر ایشون یا قصد طلاق دادن نداره وگرنه تا حالا این کارو کرده بود یا میخواد یه طوری پیش بره که مهریه نده. اصلا به ایشون و چی تو ذهنشه کاری نداشته باشیم. ببینید خود این خانوم نظرش چیه.
دو تا راه هست یا *ایشون خودشم به این نظر رسیده که دیگه نمیتونه زندگی کنه که:
1.میتونه واسه آرامش خاطرش مهریشم ببخشه و بره نه به خاطر دلسوزی واسه اون بلکه به خاطر خودش یا اینکه 2.مهرشم بگیره و اون اقا رو به هدفش نرسونه که باید همون کاری که بهشت گفت انجام بده وتوپو بندازه زمین اون آقا و هیچ کاری نداشته باشه تا اون اقدام کنه تا هم طلاقشو بگیره هم مهریشو.چون همینکه اون گذاشته رفته مدرک خوبیه واسه این که یعنی نمیخواد زندگی کنه
**زندگیشو میخواد و باید براش تلاش کنه(حتی اگه تلاششم جواب نده ) که:
در این صورت بازم میشه همون حرف بهشت باید به تعویق بندازه با این تفاوت که حالا نظر شوهرش مهمتر از حالت قبلیه و اینکه شوهرشم قصد این کارو نداره و با گذشت زمان همه چی حل میشه یا سر مهریه مجبوره کوتاه بیاد
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
امروز رفتم كه ببينم مي تونم اين دكتر نباتي رو ببينم ولي راهم ندادن انگار ما زنا اصلا آدم نيستيم . فقط آقايون رو مي بينن و مشكلشونو حل مي كنن . خيلي دلم گرفته . اصلا حوصله هيچكاري ندارم . شدم عين يه تيكه گوشت بي خاصيت دست و دلم به هيچ كاري نمي ره .
يادش بخير حداقل قبلنها روزي يه بار دو بار زنگ مي زد حالمو مي پرسيد الان چند روز يه بار فقط زنگ مي زنه و مي گه چي شد .خيلي تنها شدم . دلم خيلي گرفته . مي دونم كه ديگه همه چي تموم شده بينمون و اين خيلي اذيتم مي كنه . ديگه خسته شدم از اين دست و پا زدنها . كي اين روزا مي گذره نمي دونم ولي واقعا معني اين جمله رو واقعا تو اين مدت حس كردم كه طلاق مرگ اوّله .
روزا برام مثل يه سال مي گذره . اصلا تموم نمي شه. شبا خوابم نمي بره يا اگه ام خوابم ببره نصف شبا از خواب پا مي شم و از تنهاييه خودم گريم مي گيره . يعني اون موقع شب كه من انقدر عذاب مي كشم و گريه مي كنم اون مثل هميشه راحت خوابيده ؟ يعني ما روزاي خوب با هم نداشتيم كه اون هيچدومو يادش نمي ياد ؟ همش از بدي هاي من مي گه و اينكه چقدر زندگيش عذاب بوده پس اون روزايي كه مي خنديديم و كنار هم خوش بوديم همش فيلم بوده ؟
دوست ندارم ساعت كاري تموم بشه مي رم خونه حس بدي دارم . احساس مي كنم ديگه هيچكاري باعث خوشحاليم نمي شه . احساس كوچيك بودن مي كنم از اينكه انقدر كسي رو دوست دارم و اون محل سگم بهم نمي ذاره .
خودمم نمي دونم همش مي شينم فكر مي كنم مي بينم خدا رو شكر وضعم از خيليا بهتره . بچه ندارم . كار مي كنم و نياز مالي ندارم . تحصيل كرده ام . خانوادم حمايتم مي كنن . آواره خيابونا نيستم . ولي از يه طرف مي شينم فكر مي كنم چه فايده كدومش بدردم خورد انگار هيچي ندارم . خونه و پولو مي خوام چيكار وقتي شوهرم نيست كه بهش دلگرم باشم . خانوادم مگه چقدر نيازهاي منو برآورده مي كنن آدم خيلي وقتا خيلي درد و دلهاشو فقط و فقط مي تونه به شوهرش بگه . ديگه بعد اين 5 سال كه عادت كردم همه رازهامو فقط با اون مي گفتم ديگه نمي تونم با كس ديگه اي حرف بزنم .
سر كار كه مي يومدم دلم خوش بود به اينكه شب مي رم خونه و منتظره يكي مي شينم تا از در بياد و خوشحال مي شدم . ولي حالا اصلا نمي خوام از سركار برم خونه . عجب دنيايي شده به خدا .
همين الان شوهر خواهرم زنگ زده دعوت كرده برم خونشون . اصلا حال و حوصله مهمون بازيو ندارم ولي اون چون خودش يه بارم طلاق گرفته مي گه من مي دونم تو نبايد تنها بموني . بايد بياي بري مهموني بري . دائما زنگ مي زنه و دعوتم مي كنه اين مهموني اون مهموني . خسته شدم انقدر پيچوندمش ديگه امروز گير داده اكه نياي ناراحت مي شم . مامانتينا هم مي يان . مي گه بابام رفته مشهد . منو بگو مي خواستم فردا باهاش صحبت كنم عقدنامه رو بده . مي خوام برم خونمون ولي ديگه نمي تونم بيشتر از اين با اينا كل كل كنم . مثلا به خيال خودشون نمي خوان من افسرده بشم . ولي نمي گن بابا طرف حوصله خودشم نداره ولش كنين ديگه . اه .
شوهر خواهرم با اينكه 50 سالش گذشته ولي ماشالله خيلي دل زنده هستن ايشون . هميشه بصورت دوره اي مهموني مي گيرن با دوستاشون و مي زنن و مي رقصن واسه خودشون شادن . اين وسطام خيلي ها رو تا حالا به هم وصل كردن . اخيرا از من و شوهرمم خواستن كه بريم تو مهمونيهاشون و يه كم شادتر باشيم شوهرم اولش موافق نبود اما ديگه به اصرار من و شوهر خواهرم راضي شد كه بياد ولي اصلا تو جمع نبود و نمي گفت بخنده سرسنگين و مثل آقاها مي نشست يه گوشه . دو بار بيشتر تو مهموني هاشون نرفتيم . اونم وقتي من يه حركتايي ازشون ديدم خودمم زياد خوشم نيومد برم . مثلا يكي از فاميلاي شوهر خواهرم با زنش مشكل داره هميشه وقتي اومد تو اين مهموني اونو با يه زن مطلقه آشناش كردن و الانم به خيال همشون كار خيلي خوبي كردن . بدبخت زن اون مرده با دو تا بچه خبر نداره شوهرش هميشه به بهونه ماموريت مي ياد خونه اينا و با اين دوست دختر جديدش كيف مي كنه . از اين كاراشون خيلي بدم مي يومد و هميشه خودمم به شوهرم مي گفتم خيلي كارشون بده و زندگي مردمو به هم ميريزن اونم با من موافق بود . حالا خودم شدم يكي از افرادي كه بقول شوهر خواهرم حتما بايد تو همه مهمونياي اونا برم . مي گه واسه روحيت خوبه . حالم بهم مي خوره حس مي كنم مي شم مثل اون زن مطلقه اي كه الان شوهر يه بنده خدايي رو قر زده . اصلا دوست ندارم برم . ولي تو اين 2 هفته دو بار مهموني داشتن و همش پيچوندمشون . روم نمي شه به شوهر خواهرم بگم بدم مي ياد از مهمونيهاشون . بهش بر مي خوره همشم خيلي حق به جانب مي گه ما كه كاري نمي كنيم خود اون مرده با زنش مشكل داره و دنبال دختر مي گشت اگه نمي خواست كه با اين دختره دوست نمي شد . و همش توجيه مي كنن كاراشونو . به خيال خودشون خيلي هم روشنفكرانه دارن برخورد مي كنن .
بايد ايندفعه اگه زنگ زد بهش بگم من همسن شماها نيستم و بهم خوش نمي گذره اونجا . اينجوري هم اون ناراحت نمي شه هم ديگه شايد گير نده . همش نگرانم كه نكنه دنبال شوهره واسه من از الان . اعصابم خورده . خدا چرا شوهرم منو تنها گذاشت .
امروز تولد شوهرم بود بهش زنگ نزدم خيلي دلم گرفته هميشه كلي منتظر بودم كه روز تولدش بشه حالا ديگه حتي نمي تونم بهش تبريك بگم . نمي دونم الان با كسي هست و داره با اون خوش مي گذرونه تولدشو يا نه . نمي دونم . خدا كنه اينطوري نباشه . دلم براش تنگ شده خيلي .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
اگه مي شه بهم بگين بهش اس ام اس بدم و بهش تبريك بگم يا نه ؟ اگه مدير همدردي كمك كنه ممنون مي شم .
خودم فكر كنم كار درستي نباشه بعه از آخرين باري كه بهش زنگ زدم و تحقيرم كرد و گفت شمارشو عوض كرده اصلا نمي دونم هنوز اون شمارشو داره كه بهش اس ام اس بدم يا نه ؟ من كه شماره جديدشم ندارم . گفته اگه كار داشتي به سر كارم زنگ بزن .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
دیگه همه چی تموم شد . باهاش حرف زدم تولدشو تبریک گفتم و گفتم که واسه ۵ شنبه قرار بزاره بریم پیش وکیلش تا دیگه تمومش کنیم. خیلی خوشحال شد و تشکر کرد .
بهش گفتم تو رو خدا به خاطر آخرین خواهش بیاد با هم دوباره بریم پیش مشاور و مشکلمونو حل کنیم . التماس کردم که این دفعه رو اونم بخواد و ببخشه . و بیاد با هم زندگیمونو بسازیم . قسمم داد که دیگه حرفشم نزنم و گفت به همون خدایی که می پرستی دیگه یک اپسیلونم به من و زندگی به من فکر نمی کنه .
گفتم دارم می رم پیش مشاور و بهش گفتم خیلی این مدت فکر کردم و پشیمونم . بهش گفتم تازه می فهمم که چقدر عاشقش بودم و بلد نبودم که اینو نشون بدم و خیلی اشتباه کردم و می خوام جبرانش کنم ولی اصلا قبول تکرد و گفت تو رو خدا دیگه اصلا خودتو اذیت نکن . می دونم الان فکر می کنی من شمرم ولی به خدا من مطمئنم که چند سال بعد همه چی یادت می ره . گفت می دونم که خیلی وابسته ای ولی بخدا همه چی تموم می شه و قسمم داد بیشتر از این اذیتش نکنم و انقدر خودخواه نباشم .
دیگه می خوام بمیرم هیچ آرزویی ندارم . شما نمی دونین من چقدر از ته قلبم با دل شکسته از خدا خواستم ببخشدم و دل اونو نرم کنه ولی خداام دوستم نداشت .
گفت تازه ۳-۴ روزه داره با آرامش می خوابه و دیگه به هیج جی فکر نمی کنه و کلی هم خدا رو شکر می کنه که بهش این قدرتو داده که راحت بشه و احساساتی نشه و بتونه تصمیم بگیره . گفتم یعنی من انقدر تو رو اذیت کرده بودم آخه می گفت هر شب تو ماشین که بر می گشته تو خونه همش به این فکر می کرده که من با کسی دوستم یا نه . می گه همش عذاب می کشیده و خدا رو شکر الان دیگه راحته و فکر و خیال نداره. حیوونی من فکر نمی کردم هیچوقت انقدر نامردی در حقش کرده بودم که اینطور عذاب می کشیده . البته خودشم گفت خودش می دونه که خودشم خیلی حساسه و تقصیر من تنها نبوده ولی شما بودین دیگه تا آخر عمر وجدانتون آروم بود من خودمو نمی بخشم و عذاب وجدان داره می کشدم همه این بدبختی ها تقصیر خودم بوده .
دعام کنین دوستای خوبم خدا منو ببخشه و آرومم کنه . یا بکشدم و راحتم کنه از این عذاب .
بیچاره شوهرم از دست من چی می کشیده و من بی خبر بودم و انقدرم پرتوقع انتظار داشتم که برگرده و اون تنها فکرش تو این مدت این بوده که چجوری از دست من ظالم و ناجنس راحت بشه .
دارم می میرم از غصه . خدا منو ببخشه . و از این عذاب راحتم کنه .
هیچوفت خودمو نمی بخشم و همیشه عذاب وجدان دارم هیچوقت از یادم نمی ره مهربونیاش . و خاطره هاش همیشه عاشقش می مونم و به یادش می مونم .
خیلی ماه بود من قدرشو ندونستم . چقدر الان خوبیهاش برام بزرگ شده و بدیهاش کوچیک . من می میرم می دونم طاقت نمی یارم .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
من خیلی ضعیفم طاقت همجین شکستی رو ندارم . حتی اگه بدترین بلاها رو سرم میاورد بازم طاقت نمی آوردم چه برشه به الان که دیگه مطمئنم مقصز اصلی من بودم و اون بدبخت کلی به خاطرر من صبر کرده .دلم براش یه قطره شده خدایا منو ببخش .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
چقدر خدا رو قبول داری بانو؟ ...
عزیزم ...
اینکه بشینی و به این فکر کنی که کدومتون بیشتر مقصر بودید چی رو عوض می کنه؟ ...
بهتر نیست دلتو اینقدر آزار ندی؟ ... رهاش کن ... اگه مال تو و قسمت تو باشه حتما بر می گرده ...
حالام به جای محاکمه خودت، یه استراحتی به روح و دلت بده ...
با خدا حرف بزن ... اون هیچ وقت بنده هاشو تنها نمی ذاره ...
باهاش غریبگی نکن ... هیچکس مثه اون از دلت خبر نداره ، هیچکس ...
راحت باهاش حرف بزن ... راحت راحت ...
غرق شو توی مهربونیش ...
دنیا به آخر نرسیده ... چون همه چی دست اونه ...
پس آروم باش ...
آروم باش عزیزکم ...
آروم باش ...
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
:72:
سلام خانمی:72::46:
آروم باش عزیزم ، دنیا که به آخر نرسیده ..
می دونم سخته الان بخوای از فکر شوهرت که اینقدر دوستش داشتی دست بکشی .. خیلی وحشتناکه وقتی فکر می کنی که همه ی تقصیرها متوجه توئه .. ناراحت کننده ست وقتی به تنهاییِ بعد از این فکر می کنی .. رنج آوره وقتی به گذشته برمی گردی و همه چیز رو زیر و رو می کنی .. تو حق داری .. از هیچ کدوم از اینها هم در حال حاضر نمی شه فرار کرد .. چون اصلا در حال حاضر نمی تونی اینکارو بکنی .. آره .. گیج گیجی .. واقعا چیکار کنی بهتره؟ .. کی می تونه کمک کنه ؟ .. ؟ ... ؟ .. می دونی .. این لحظه ها رو اغلب کسانی که شرایطی مشابه تو داشتند سپری کردند .. یه معنیش اینه که چاره ای نیست و تو باید با زمان کنار بیای ..
هر بحرانی شکل و شمایل و بایدها و نبایدهای خودش رو داره .. این غصه ها خوردنها ، این حسرت کشیدن ها ، این پشیمونیها همش طبیعیه و از تبعات به هم خوردن یک رابطه .. شوخی که نیست عزیز دلم .. تو 5 سال با این آقا زندگی کردی .. معلومه که نمی شه و نباید به سادگی از این موضوع گذشت .. تو هم نباید بگذری .. هیچ آدم عاقلی از زندگیش به راحتی عبور نمی کنه ...
اما یادت باشه وضعیتی که الان هم تو و هم همسرت بهش گرفتار شدین نتیجه ی اشتباهات هر دوتونه نه یک نفر به طور مطلق .. نتیجه ی 5 سال زندگی مشترکه .. و اشتباهات مشترک .. هر کنشی واکنش خودش رو داره .. که البته هر دو قابل مدیریت و کنترله .. بنابراین اگر یکی از طرفین به اشتباه مرتکب کنش نامناسبی میشه طرف مقابل می تونه واکنش خودش رو مدیریت کنه برای پرهیز از نتیجه ی منفی و به عکس .. پس اینقدر خودتو سرزنش نکن عزیز دل من ..
باید دید واقعا در این شرایط کی برنده هست؟ کیه که می تونه بهترین نتیجه رو بگیره ؟ و اصلا بهترین نتیجه چیه ؟
خب من دیدم آدمهایی که شرایطی شبیه تو داشتند و شاید بدتر و اسفناک تر ... توی همین سایت نمونه های مشابه تا دلت بخواد وجود داره .. زندگی چکامه رو یه نگاهی بنداز .. تاپیک های بالهای صداقت رو ورق بزن .. زندگی شاد رو بررسی کن و .. خب .. اگه با دقت همشون رو بخونی اشتراکات زیادی پیدا می کنی ..
1- علیرغم پیچیدگی و وخامت روابطشون با همسرانشون ،خودشون نتیجه ی دلخواهشون رو انتخاب کردند.
2- برای رسیدن به هدفشون عزم جدی داشتند.
3- پای همه ی تبعات تصمیمشون ایستادند.
4- از افراد ذیصلاح مشورت گرفتند و به مشاوره ها عمل کردند.
5- به زمان و به خودشون اعتماد کردند.
تو در هر صورت 2 راه بیشتر پیش رو نداری : طلاق یا ادامه ی زندگی
که هر کدوم شرایط خودش ، تبعات خودش ،سختیهای خودش ، صبوری خودش و الزامات خودش رو داره .. ببین عزیز دل من هیچکس مثل تو از زندگیت خبر نداره .. هیچکس مثل تو شوهرت رو به خوبی نمی شناسه .. و هیچکس مثل خودت از ریزو درشت روابط و اتفاقاتی که توی زندگی شما افتاده مطلع نیست .. بنابراین ابن تویی که باید دست به انتخاب بزنی .. برای انتخاب یکی از دو راه باید به 5 آیتم بالا فکر کنی و تصمیم بگیری و پای تصمیمت بایستی .. این تو هستی که باید به این تصمیم برسی که طلاق براتون بهتره یا ادامه زندگی .. هیچکدوم از ما نمی تونیم جای تو تصمیم بگیریم ..
اما تو باید اینکارو بکنی ... و برای اینکار اول از همه باید خودتو جمع و جور کنی .. باید با خودت یکدل بشی .. و یادت نره که باید به خودت احترام بزاری .. برای خودت حرمت قائل شی .. که اگه اینکارو نکنی در هر صورت خودتو باختی ..
دوست خوب و دوست داشتنی من ،
محکم باش و همونطوری که بقیه دوستان گفتن برای اینکه بتونی افکارتو جمع و جور کنی و تصمیم درست رو بگیری هر چه سریعتر به مشاور مراجعه کن .. اطلاعات حقوقیت رو افزایش بده و سعی کن صبورتر باشی .. بیا اینجا و از دغدغه هات حرف بزن .. از نگرانیهات .. و ناراحت و دلگیر نشو از دوستانی که دوستت دارن و چون نگرانت هستن بهت پرخاش می کنن .. اما سعی کن عاقلانه حرفای همه ی دوستان رو بشنوی و بهشون فکر کنی و بهترین راه رو انتخاب کنی ، نه دربست بپذیر و نه بی توجه بگذر .. یادت باشه قرار نیست رابطه ای که در مدت 5 سال و ذره ذره خراب شده حالا با 2-3 هفته ، 2-3 ماه و یا بیشتر درست بشه .. صبر ،عزیز من ، صبر ، تامل و تعقل تنها راه برون رفت از این شرایطه ...
جوری تصمیم بگیر و جوری عمل کن که حتی اگر انتخابت گزینه ی طلاق شد ، برای گرفتن این تصمیم و عمل به اون ، هیچوقت خودت رو سرزنش که نکنی هیچ ، حتی به اون افتخار کنی ..
دوستت دارم و می دونم که می تونم بهت اعتماد کنم .:43:.
موفق باشی.
:72::72:
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
دختر خوب و نازنين saboktakin
مي دوني در اين لحظه ي خاص دختر تحصيل كرده اي مثل تو ،نياز به چي داره ؟ حفظ ارامش و بالابردن سطح اعتماد به نفس .
تو دختر تحصيل كرده اي هستي كه چگونگي و ويژگيهاي خودت را داري و كلي خصوصيت مثبت هم داري كه ما از آن بي خبريم و اينها در كنار هم يعني اينكه تو خيلي خوبي .
بي مهارتي ، و عدم آگاهي و به كار نگرفتن از تواناييها به معناي بد بودن كسي نيست . پس يادت باشه كه تو خوبي .خيلي خوب .
و اما همسرت او نيز يك انسان است با ويژگيها و عملكردها و چگونگي هاي خودش .
او هم خوب است درست مثل تو . قطعا او هم كم كاري دارد . بي مهارتي دارد . عدم آگاهي دارد و از قابليتها و توانايي هايش در جاي خوب و درست و مناسب استفاده نمي كند كه اوضاع زندگي اينگونه است ،مثل خود تو .
خال اين همه مانور دادن و تكيه كردن بر خوب بودن هر دو شما ، به اين دليل است كه احساس امنيت كني و واقعيتهاي زندگي ات را همانگونه كه هست ببيني نه كمرنگ تر و نه حتي پررنگ تر .
تا زماني كه در وضعيت "من بد - او خوب "هستي و با اين احساس جلو مي روي و بر احساسات خود مسلط نباشي و نتواني آنها را كنترل كسي ، اين حس عدم امنيت عاطفي و عدم امنيت خانوادگي ترا به مسيري هدايت مي كند كه متاسفانه فرصت ها را تشخيص نخواهي داد و تصميما ت و انتخابهاي درست و بالغانه نخواهي داشت .
قبل از هر چيز با " ترس از تنهايي " مقابله كن .
گاهي تنها بودن يك فرصت و يك نعمت است تا تو بتواني مسائل تازه اي را تجربه كني و درك بهتري از مسائل پيرامونت داشته باشي حتي آنچه كه بر تو گذشته . از اين فرصت به جاي ترسيدن استفاده كن و درك خودت را بالا ببر و بهتر مسائل دور و برت را برانداز كن و ببين و.... .
مي داني و مي دانيم كه اگر بخواهي موفق مي شوي .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
نمیدونم زدن این حرفا درسته یا نه اما خدا کنه درست باشه.:323:
واحد کناری خونه ما زن و شوهر جوونی بودند که تازه اومده بودن خونه جدیدشون.با خانومش کم کم دوست شدیم .بهم گفت اونقد تو اون دو تا خونه قبلیشون دعوا و سرو صدا داشتن که دیگه صابخونه ها حاضر نبودند اجارشونو بعد یه سال تمدید کنن.
همین جا هم که بودند تقریبا سروصداشون واسمون عادت شده بود. شوهرش تقریبا بیکار بود .تا اینکه یه بار شوهرش دیگه خونشون برنگشت. باورت نمیشه شیما یه سره گریه میکرد سر کارش نمیرفت رفته بود التماس شوهرشو کرده بود التماس مادر شوهرشو وحتی شاید باورت نشه رفته بود خونه عموی شوهرش که شوهرشم خیلی ازش حرف شنوی داشته اما تنها چیزی که شنیده بود این بود که شوهرت گفته ازت متنفره و دیگه نمیخواد با تو زندگی کنه. بهش گفته بود مهریه نمیدم بیا بریم توافقی جداشیم فقط همین. و شیما هم التماس و التماس:316:
هرشب میومد با من بریم مسجد و یه دنیا گریه والتماس پیش خدا، یه لحظه ازم جدا نمیشد البته به حرفای منم اصلا گوش نمیکرد و فقط در ظاهر تایید میکرد. حتی شوهر خواهراش رفته بودند در مغازه بابای پسره که مگه بتونند شوهرشو راضی کنند اما حتی حاضر نشده بود که بیاد باهاشون صحبت کنه.
از اینا تلختر جوی بود که تو خونه بابای شیما حاکم بود همه انگشت اشاره ها به سمت اون بود و همه اونو مقصر میدونستن. باباش ازاینکه این انقد منت کشیده و حتی شوهر خواهراشو فرستاده خیلی شاکی بود
تازه دو سه روز مونده بود به سال تحویل و شب عید و همین موضوع بیشتر دوست منو اذیت میکرد.
تمام این التماسا فایده ای نداشت. حتی گفته بود مهرمو میبخشم بیا بامن زندگی کن
دو ماه گذشت و هرروز شیما منتظر بود من از سرکار برگردمو بیاد پیش من گریه کنه. شب عیدم تنها بود.
دوماه بعد تو جلسه ای که واسه صحبت کردن گذاشته بودن بابای شیما خیلی محکم جلو دامادش واستاده بود و قاطع حرفشو زده بود وگفته بود به حرفه شیما نیست باید تا قرون اخر مهرشو بدی.(وضع مالی بابای شیما عالیه فقط واسه اینکه بفهمه با کی طرفه گفته بود) و گفته بود خیلی ناراحتم که دختر من اومده منت ادمی مثه تورو کشیده و پررو شدی برو گمشو برای همیشه. تازه بحثشونم شده بود. باباش گوشیه شیما رو گرفته بود و قسمش داده بود که حق نداره به هیچ عنوان کاری بکنه حتی شیما رو تهدیدش کرده بود.
به خدا باورت نمیشه من از خواهرش بهش نزدیکتر بودم بدون اینکه کسی زنگ بزنه بعد از دو ماه و خورده ای خود پسره بدون هماهنگی رفته بود خونه بابای شیما معذرت خواهی و با خانومش برگشتن خونشون . چند وقتی رفتن پیش مشاور و زندگیشون الان عادی شده.
اما بیشترین چیزی که شیما رو زجر میده وهروقت با هم درددل میکنیم اشکاش میریزه :302::302:همون منت کشیهای بی موردشه. میگه وقتی یادم میاد داغون میشم. رفتار و کار بابام خیلی درست تر بود.:161:
مدیرهمدردی لطفا اگه نبایداینارو میگفتم این پستو حذف کنید نمیخوام خدای نکرده راهنمایی بدی کرده باشم.اما واقعا نمیتونستمم نگم.
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
منم نظر شما رو قبول دارم منم خودم يه همچين شرايطي داشتم همسرم سفتو سخت ميگفت طلاق تا اينكه من يهو ناگهاني همه sms قطع كردم و هيچ تماسي با همسرم نگرفتم هيچي 6 ماه بيخيري خيلي سختم بود خيلي ولي همين بيتوجهي و خونسرد نشون دادن خودم داره جواب ميده كاش سبكتكين عزيز م شما هم يه مدت خودتو بيتوجهه نشون بدي كم محلي بعضي اوقات سخته ولي جواب ميده.بهر حال اميدوارم هر كاري ميكني اخرش به نفعت باشه من شرايط سختتو كاملا درك ميكنم منم تمام اين روزا رو تجربه كردم ادم احساس ميكنه تمام ارزوهاش مرده و ديگه هيچي بر ادم مهم نيست وليييييييييييييييييييي خوب چه ميشه كرد
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
خیلی ناراحت شدم. مخصوصا از اینکه فوری راضی شودی که به خواستش تن بدی.
این مشکل حدود ۸ ماه پیش برای من هم افتاد. برو خدارو شکر کن که نزدیک هم هستین. شوهر من ایران زندگی میکنه. من از اینجا هر رووز کارم شده بود زنگ زدن به دوستاش و التماس کردن. خوانوادش که اصلا محلم نمیگزشتن حتا تلفن رو روم قطع میکردن. اینقدر التماس کردم و خواهش کردم از دوستاش که فقط ازش بخوان که باهم صحبت کنه....... تا اینکه صحبت کرد و خیلی راحت گفت من عزت متنفرم، مهریت رو هم میدم که دیگه اصلا نبینمت. اما من باز کارمو ادامه دادم.پاشدم از اینجا رفتم ایران. تو ایران هم که اصلا محلم نزاشت اما من فقط قربونو صدقش میرفتم ازش خواهش و تمنّا که یکبار دیگه بهم وقت بده. آخه منم مثل تو ۲ بر کارم به جدایی کشیده بود.. که با خواهش من برگشت.
خلاصه بگم که شوهر منم یک اخلاق خشکی داره که هیچجور نمیشه از تصمیمش منصرفش کنی. اما بالاخره با کمک خداوند و دعاهای که کردم و نظر و نیزهام، الان شدیم مثل همون موقعها.
پس تو هم میتونی! مطمئن باش که میتونی.
میدونی شوهرم یه شرایطی گذشت که برگشتم، اونم این بود که قبول کنم یک زن دیگه بگیر چون از من متنفره. ( منم قبول کردم) اما الان زدم زیرش اونم هیچ حرفی ازش نمیزنه:163:
عزیزم از خداوند کمک بکهاه، متوسل شو به فاطمهٔ زهرا (من فاطمهٔ زهرا رو واسطه کردم بین خودم و خدا) تو هم اینکار رو بکن.
ایشالا که مشکلت حل بشه:323:
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
آزاده جان،
این درست نیست که ایشون اینقد التماس کنه و خودش را تحقیر و خوار کنه.
و
درست نیست که برای برگشتن همسرش هر شرطی را از طرف ایشون بپذیره.
و
درست نیست که قول بده و بعد بزنه زیرش.
زندگی ای که با شرایط فوق برگرده اصلا زندگی خوبی نخواهد بود و دوباره به مشکل و بن بست بعدی خواهد رسید. شما هم که هنوز پیش همسرتون نیستید ( برداشت من از افعال و جمله های شما اینه ) و زندگی مشترک کنار هم ندارید که نتایج کارهاتون را ببینید. احتمالا ایشون وقتی اصرار شما را دیدند و کلافه شدند ظاهرا کنار اومدند.
فکر می کنم مشکل سبکتکین جان راه حلهای قشنگتری هم داشته باشه.
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
بهشت جان
ممنون از اینکه میگید زندگگیم آخرش به بون بست میخوره. (انجش دیگه دست خداست نه دست شما)
من هم نگفتم ایشون برن التماس کنن که خر بشن یا اینکه خدای نکرد اتهقیر بشن. گفتم اگر واقعا زندگیشو دوست داره و شوهرشو دوست داره باید تلاش کنه، حالا تلاشش دیگه بستگی به راه خود شخص داره که چه راهی رو انتخاب کنه.
من رهام اینجوری بود چون ازش دور بودم. اگر هم زدم زیرش چون هم خودم اخلاقم تغییر کرده هم اینکه شوهرم خیلی مهربونتر از قبلا شده.
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
میشه خوبیهای شوهرتو بگی؟!!!!
اون اول بتو خیانت کرد !تو به چی میگی خوبی؟
یکم بیشتر فکر کن . خیانت یا بهتر بگم تجسس اشتباهه تو که باعث شد خائن جلوه کنی خیلی خیلی بد بوده ولی آیا اون کاملا بی تقصیر بوده.
شما داری از اون یه قدیس میسازی ! در حالیکه اینطور نبوده .
اصلا باهاش برای طلاق توافقی نرو بذار خودش اقدام کنه . شما خیلی براش بیقراری میکنی و زیادی التماس!
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
ديگه هيچ اميدي ندارم . نمي دونم چرا من هميشه خبياش تو ذهنم مونده و اون فقط بدي هاي منو جمع كرده تو دلش و كينه شده . ولي ديگه كار از كار گذشته . انقدر نذر و نياز كردم كه فقط برگرده و منم ديگه تمام سعيمو بكنم واسه زندگيم . من خيلي سهل انگاري كردم خيلي راحت مي تونستم زندگي بسازم كه واقعا همه حسرتشو بخورن . اون خيلي منو دوست داشت فقط خيلي خيلي بهم حساس بود اونم از دوست داشتن زيادش بود . من اگه قدرشو مي دونستم الان انقدر غصه نمي خوردم . اون فقط مي خواست يه زندگي معمولي در كنار خانوادش داشته باشه و بچه دار شه . ولي من همه چي رو ازش دريغ كردم فقط به خودم فكر مي كردم مي گفتم حالا امسال درسمو بخونم اگه بچه دار شم ديگه نمي شه بذار خونه دار شيم اگه بچه دار شيم من ديگه نمي تونم كمك خرج خونه باشمو ديگه هيچوقت پولمون نمي رسه كه خونه دار شيم . حالا من درسمو خوندم خونه رو هم خريدم ولي وقتي پامو مي ذارم خونه اشك از چشام سرازير مي شه . نمي دونم چرا دستي دستي خودمو بدبخت كردم نمي دونم . فقط مي دونم ديگه خيلي دير شده . تصور اينكه چند سال بعد اونو فراموش كردم و مجبورم با يه مرد ديگه باشم تيكه تيكم مي كنه . آخه چرا . من حالا مي دونم كه اشتباه كردم چرا خدا صدامو نمي شنوه كه يه بار ديگه بهم فرصت بده .
به كي بگم كه همش تقصير من بوده . اون بيچاره مگه چي مي خواست از زندگي از خودم متنفرش كردم . انقدر خودم تو زندگي تا دعوامون مي شد مي گفتم طلاق . هرچند خدا مي دونه همش حرف بود و فقط غد بازي در مي آوردم . حالا ديگه اون كوتاه نمي ياد . بدبخت راست مي گه به چي اميد داشته باشه .
همه مي گن مردا همينن ارزش ندارن . فراموشش كن زندگيتو بكن حالشو ببر مجردي . چند سال بعد يكي بهترشو پيداا مي كني . ولي هيچكي نمي دونه مثل مرغ بال و پر كنده شدم و به غلط كردن افتادم .
به همه ائمه متوسل شدم فقط يه فرصت ديگه فقط يه فرصته ديگه خدا بهم بده . ولي ديگه خدا هم منو دوست نداره . مي دونم مي خواد عذابم بده كه بفهمم چه بلاهايي سر شوهر بيچارم آوردم .
به جز خوبي چيزي نداشت به خدا . فقط خودم هر كاري كردم كردم . عذاب وجدان راحتم نمي ذاره . اين همه حرص كارمو مي خورد مي گفت برو يه كاري پيدا كن زودتر بيا خونه . مي گفتم تو كه دير مي آي خونه واست چه فرقي مي كنه . مي گفت بابا خب عوضش شب خسته و كوفته نمي ياي خونه . ولي دست از لجبازي بر نمي داشتم . فكر مي كردم موفقيت يعني اين كه من مثل مردا كار كنم . حالا چي دارم حقوقمو مي خوام چيكار اصلا نمي دونم براي چي حقوق مي گيرم . مي گم خدايا چيكار كنم . اين پول و اين حقوق به چه درديم مي خوره . انقدر سر كار مي گفتم و مي خنديدم حالا همه پا به پاي من گريه مي كنن . روحيمو حسابي از دست دادم . همين الان اشكام نمي ذاره ببينم چي مي نويسم . ولي چيكار كنم . خدا روشو از من برگردونده . 5 شنبه بايد بريم پيش وكيل . هر چي نذر و نياز از دستم بر مي يومده كردم . ديگه اميدي ندارم . واقعا زنده بمونم چي مي شه فقط جز اينكه لحظه لحظه زندگيم مثل فيلم مي ياد جلوي چشام . و دلم براش تنگ مي شه . آخه چرا خدا منو نمي بخشه . تو رو خدا شما دعام كنين .
تنها تكيه گاهم بود تو دنيا . هميشه درد و دلمو با اون مي كردم . همه چيزم بود و حالا انگار مرده . كاش مرده بود بعد يه مدت مي گفتم خب مرده ديگه بر نمي گرده . تقصير تو نبوده كه مرده اما حالا چجوري آخه چجوري آروم بشم . مي رو خونه نمي تونم دووم بيارم مي رم خونه ماردمينا . مي رم اونجا همش مي گم نگاه كن چي به سر خودت آوردي الان مي تونستي بشيني خونه منتظر شوهرت باشي با هم بگين و بخندين . مي شينم در و ديوارو نگاه مي كنم . جلوي مامانمينا گريه نمي كنم كه يه وقت ناراحت نشن بغض جمع مي شه تو گلوم همش منتظرم شب بشه همه چراغارو خاموش كنن من به شوهرم فكر كنم و گريه كنم .
شبا وقتي از خواب مي پريدم يا خواب بد مي يدم آرومم مي كرد اما حالا من گريه مي كنم و هيچكس حتي روحشم خبر دار نيست چي مي كشم . حس كسي رو دارم كه قتل كرده و 5شنبه مي خوان ببرنش پاي چوبه دار . بخدا راست مي گم فكر مي كنم 5 شنبه دنيا مي خواد برام تموم شه و هيچوقت ديگه خدا بهم فرصت نداد به شوهرم كه انقدر عاشقش بودم بگم دوسش دارم . و همه چي تموم مي شه .
واقعا هميشه شنيده بودم كه بدون اميد نمي شه زندگي كرد ولي فقط برام يه شعار بود حالا بدون هيچ اميدي فقط زنده ام تا خدا منو ببخشه .
همش به خدا مي گم . خدا يعني من چند سال ديگه مجبورم تن بدم به ازدواج با يه مرد ديگه غير از شوهرم . حس بدي دارم . مي دونم كه بالاخره مجبورم اينكارو بكنم ولي از خودم حالم بهم مي خوره . حس يه ... ببخشيد فاحشه رو دارم كه انقدر شوهرشو عذاب داد و بعدم راحت بايد با يه مرد ديگه كنار بياد . تمام خاطرات دوستيمون و نامزدي و زندگيمون مثل بختك افتاده رو قلبم . همه فقط سر كار اشكامو مي بينن و مي گن روحيه تو حفظ كن ولي فقط حرف مي زنن . كي مي دونه چه اتفاقاتي برام افتاده . اگه يه بار دست روم بلند كرده بود اگه چيز ناحقي يه بار بهم گفته بود بهش فكر مي كردم و مي گفتم بالاخره يه بدي هاييم داشت ولي دهنم بسته است و هيچي فقط هيچي ندارم بگم.اينجا شده عين دفتر خاطرات من كه ميام مي نويسم و فقط تونستم تا حالا جلوي دق كردن خودمو بگيرم . شب كه مي شه همه تعطيل مي شن به اميد اينكه يه جايي مي رن منتظره كسي مي مونن يا كسي منتظرشونه . من آرزو مي كنم روز تموم نشه چون نمي دونم جا برم و چيكار كنم . واقعا خدا بال و پرمو كند . اون دختري كه همه سر كار آرزو مي كردن يه ذره آروم بشينم سر جام و حرف نزنم . حالا شدم مايه ترحمشون و دلشون به حالم مي سوزه هر كي رو مي بينم مي خوام التماسش كنم تو رو خدا شما برام دعا كنين خدا منو ببخشه خدا با من قهر كرده ولي روم نمي شه . مي گم شايد واقعا دل يكي صاف باشه و دعاش در حقم گرفت . ولي اصلا ديگه نفسم بريده . خدا خودت كمكم كن . با چه اميدي بدون اون زندگي كنم .
شوهرم خيلي راحت همه چي رو فراموش كرده بقول خودش به چيزي دلخوش نبوده كه يادش بمونه مي گه من مطمئنم تو يه شوهر خيلي بهتر ازمن پيدا مي كني .فردا مي شي استاد دانشگاه و يه آدم موفق منم به خدا خوشحال مي شم از ته دل و برات دعا مي كنم . ولي تو رو خدا دست از سر من بردار من ديگه به تو فكر نمي كنم . آخه چطور آدم با اين غيرت كه اگه من با يه پسري سر كارم حرف مي زدم ناراحت مي شد به جايي رسيده كه الان يه ماهه از من خبر نداره و بقول خودش همين هم باعث مي شه كه ديگه ابدا برنگرده . آخرين بار كه باهاش حرف مي زدم ميگفت تو كه منو مي شناسي چقدر بدبينم خودت حساب كن من يك ماهه كه اصلا نمي دونم كجايي و چيكار مي كني . پس خودت بدون كه ديگه حتما همه چي تموم شده و ديگه اصلا حتي يه ذره هم به من فكر نكن .
الان تو اين سن با يه دنيا غم و غصه تنها موندم تو اين دنيا . چقدر فكر مي كردم خوشبخت مي شم . هميشه قبل از ازدواج آرزوم بود شوهرم هميشه عاشقم باشه و تركم نكنه انقدر كه باباي خودم به مامانم بي وفايي كرد و زجرش داد . شوهر خوب خدا بهم داد اما خودم قدرشو ندونستم و حالا ازم گرفت . هميشه چون تو خونه مادريم از پدرم مي ترسيديم و اذيتمون كرد هميشه فكر مي كردم بزرگترين تكيه گاهم شوهرمه ولي هيچوقت اينو عملا بهش نشون ندادم اون فكر مي كنه فقط گريه و زاري من بابت اينه كه بهش عادت كردم و لي به خدا خبر نداره اينطور نيست . و من عاشقش بودم و مي مونم .
مطمئنم اون تو زندگي بعديش خوشبخت مي شه چون هر دختري قدر اينجور مردا رو مي دونه من احمق ندونستم . ولي من چي مطمئنن تا آخر عمر يادش و خاطره هاش تو مغزم هست .
قيافش خيلي خوشگل بود همه مي گفتن خوش به حالت اخلاقشم كه اينجوري . ديگه كدوم دختر قدرشو نمي دونه . فكر اين كه اون با يكي ديگه خوشبخت مي شه و فردا دست تو دست هم دست بچشونم گرفتن و خوشحال راه مي رن و خوشبختن روانيم مي كنه . واقعا مگه زندگي چيزي جز اينه كه در كنار خانواده آرامش داشته باشي . تو رو خدا اگه كسي الان از شما هست كه فكر مي كنه يه ذره دلخوري تو وجود شوهرش ايجاد كرده بره ازش معذرت بخواد دنيا ارزش نداره . تو رو خدا واسم دعا كنين سر نمازاتون .
چد روز پيش عمم ازم پرسيد شوهرت كجاست گفتم مسافرته گفت كي بر مي گرده گفتم هفته ديگه . گفت تو تا حالا نمردي تو كه اصلا طاقت نمي آوردي دوريشو چطوري تحمل كردي ؟ همه فكر مي كردن ما عاشق هميم يعني حداقل واقعا خودم كه بودم . همه اينو فهميدن اما شوهر خودم نفهميد . داره گريم مي گيره از اين همه بي وفايي .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
واقعا حيف حيف كه زندگي به قول يكي از دوستان دكمه برگشت نداره .
خدا كجا برم . دارم فكر مي كنم بعد طلاق خونه رو بدم اجاره برم خونه مادرمينا . ولي با داداشم سازگاري ندارم خيلي بداخلاقه . هيچكي حاضر نيست با اون زير يه سقف زندگي كنه ولي تنها هم ديگه طاقت اون خونه رو ندارم . ببينيد اين همه خون دل خوردم و حرص و جوش و زندگيمو داغون كردم واسه اين خونه حالا اصلا نمي تونم توش يه دقيقه هم دووم بيارم . مي گم برم التماس كنم يكي بياد هم خونم بشه ولي مي دونم نه خونوادم قبول مي كنن نه خودم مي تونم راحت به هر كسي اطمينان كنم . وسايل خونمو چيكار كنم خدا . همه اونايي كه اين همه به قول همه با ذوق و سليقه هنري خودم و شوهرم انتخاب كرديم . همه هميشه حسرت مي خوردن و مي گفتن خوش به حالتون دو تا تون اهل هنرين . چقدر تفاهم دارين ولي كو چي مونده واسم الان جز حسرت و آه كشيدن خدا خودت كمكم كن .
آزاده جون خوش به حالت . مواظب زندگيت باش عزيزم منم دعا كن . مي دونم خيلي سختي كشيدي . ايشالله همتون خوشبخت بشين .
من هر لحظه كه مي گذره مطمئن تر مي شم به اينكه خدا چه سرنوشتي برام رقم زده . شوهرم حتي اگه يك ساعت ازم بي خبر باشه ديگه نمي تونه خودشو راضي كنه كه برگرده چه برسه به الان .... يه ماهه ...
دلم خيلي گرفته . نمي تونم برم خونه . ساعت كاريمون تموم شده ولي من هنوز اينجام . دقيقا عين پرنده اي مي مونم كه بالاشو كندن و دورش كردن و اون راهي براي فرار نداره .
خدا چقدر بدجوري از آدما انتقام مي گيره . ببين من چقدر بد بودم كه خدا با من اينطور كرده .
با اين وضعيتم بهتره برم خونه ماردم وگرنه همين امشب دق مي كنم و مي ميرم . بدبختي اينه كه انقدر گريه كردم چشام پف كرده و مطمئنم تا ده ساعت ديگه ام خوب نمي شه . روم نمي شه برم خونشون با اين وضعيتم . اون بدبختا ام دارن از غصه من ديوونه مي شن . امروز بابام از مشهد مياد بايد هر چه زودتر بهش بگم كه عقدنامه رو براي 5 شنبه بده اصلا ناي حرف زدن ندارم و پاي جلو رفتنم ندارم . مي دونم كه بايد اينكارو بكنم اما واقعا انگار مجبورم كردن كه خودم برم طناب دارمو از يكي بگيرم واسه اعدام روز 5 شنبه . نمي دونم به كي التماس كنم . مي ترسم تا بخوام با بابام حرف بزنم اشكام سرازير شه واسم دعا كنين . ديگه بايد واسه رفتن آماده شم . خداحافظ همتون
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
عزیزم، نمی خوام نصیحتت کنم و یا راه زندگی کردن رو بهت نشون بدم، خیلی از ماها، به شکلی این تجربه رو داشتیم، تجربه طرد شدن، تنها شدن، اینکه حس کردیم زیر پامون خالی شده و صدای سکوت وحشتناکی دور و برمون رو گرفته، اینکه هر چقدر هم که گریه کنیم و فریاد بزنیم خالی نمی شیم و هنوز بغض سنگینی توی گلومون داره خفمون می کنه..
وقتی داستان زندگیت رو می خوندم همراه با تو گریه می کردم، چون من هم زمانی احساس تو رو داشتم و این احساس رو گذروندم حالا شاید به شکلی دیگه و به طریقی دیگه، شاید هنوز هم فراموشش نکردم که باعث شد امشب هم با یادآوریش گریه کنم اما در ذهنم کم رنگ شده.. کم رنگ و شاید کم اهمیت.
زندگی همه انسانها براشون مهمه، و مهم ترین و حساس ترین قسمتش هم همین قسمتیه که الان تو در اون هستی، حق داری چون داری یکی از تلخ ترین احساس های موجود رو مزه می کنی، حق داری که با درد تحملش کنی، اما وقتی که تموم شد، وقتی که کمرت رو صاف کردی خیلی قوی تر از قبل می شی.
تو اشتباه زیاد داشتی اما بزرگترین اشتباهت التماسهای تو بود، تو خیلی ضعیفی و یک پدیده یا حادثه لازم بود تا از تو یک آدم قوی بسازه، و این تجربه شاید همون بوده باشه..
به هر حال خودت هستی که آخر دنیاتو مشخص می کنی، مرزهای دنیاتو گسترده تر کن، به خودت فرصت بده تا عبور کنی و بگذری، ما هیچ وقت قاضی خوبی نیستیم پس بی خود در مورد کسی قضاوت نکن حتی اگر اون شخص خودت هستی.
امیدوارم هر اتفاقی که برات میوفته، بهترین اتفاق باشه، الان زوده که در مورد خوب بودن یا بد بودنش نتیجه گیری کنیم...
:72:
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
سبکتکین جان، هنوز نرسیدم نوشته هات را بخونم.
ولی خوشحالم که برگشتی به تالار.
حالا حرفهات را می خونم و اگه فکری به ذهنم رسید هم بهت می گم. اگر نه، برات دعا می کنم که آرامش پیدا کنی و هرچی که خیر هست برات پیش بیاد.
فقط یه کوچولو بهت بگم که همه ی ما در زندگیمون اشتباهاتی داشتیم و اشکالاتی. این نیست که شما تنها خطاکار عالم باشی و سزاوار بدترین مجازاتها. اینقد خودت را سرزنش نکن. اول باید خودت را ببخشی و خودت را دوست داشته باشی و خودت را باور داشته باشی. به خودت بیشتر فکر کن.
موفق باشی عزیزم.:72:
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
سبكتكين عزيز
اميدوارم خدا صبر زياد بهت بده و كمكت كنه كه از اين حال و هوا در بيايي ، حتما يه حكمتي توي اين ماجرا هست حتما صلاحت در اين بوده ولي توكل به خدا داشته باش انشاءاله خدا كمكت مي كنه :323:
عزيزم سعي كن يه مسافرت بري اگه زيارت باشه خيلي كمكت مي كنه كه آروم بشي و تصميم درست بگيري ، اگه مي توني برو مشهد خيلي سبك مي شي
:72:
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
دوست عزیز هنوز حرفاتو کامل نخوندم اما یه چیز رو میخوام بهت بگم تا یادم نرفته
ببین از اول ما گفتیم برو مشاوره بعد کاری دیگه بکن یا حرفی بزن اما تو اصلا و بادا گوشت بدهکار نبود و نیست!
اما رفتی پیش آقای نباتی!!!
یعنی مشاوره از آقای نباتی واجبتر بود ؟؟؟؟؟؟؟؟
خودت واسه خودت پنج شنبه رو قرار گذاشتی بدون مشورت با یه متخصص و اهل فن!!؟
قرار گذاشتی که گذاشتی، بهش بگو فعلا نمیتونم!
برو مشاروه بعد:305:
ببخش اما انقد از دستت عصبی شدم که :300:
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
فرانك جان من رفتم پيش آقاي نباتي براي اين كه دلم يه خورده آروم شه نه براي اينكه ورد و جادو كنه واسم . در مورد 5 شنبه هم كه قرار گذاشتم واسه اينكه گفتم بعد 5 سال ديگه اگه نشناسمش به درد لاي جرز ديوار مي خورم . وقتي مي دونم بر نمي گرده چرا خودمو انقدر عذاب بدم و منتظر بمونم . دوستان تو همين سايت بهم گفتن تو كه حالا نمي خواي فردا عروسي كني كه فكر مي كني بلاتكليفي زندگيتو بكن فكر كن اون وجود نداره . ولي من واقعا آدم صبوري نيستم يعني اگه حداقل يك درصد اميد داشتم به درست شدنش شايد مي تونستم خودمو قانع كنم اما وقتي هيچ اميدي ندارم منتظره چي مي موندم منتظر اين كه خودش اقدام كنه و مهريمو تا قرون آخر بده .
پيش مشاوره هم قرار گذاشتم كه برم اين هفته ولي مطمئنم ربطي به طلاقمون نداره اون كه نمي تونه شوهرمو مجبور كنه با من زندگي كنه فقط مي خواد كمكم كنه مشكلات خودمو حل كنم و به زندگيم ادامه بدم وگرنه تاثيري توي طلاقمون كه نداره . منتظره چي بمونم . شوهرم همين الانم دوباره زنگ زد گفت چي شد بابا ديگه خسته شدم الان يك ماهه دو روز يه بار زنگ مي زنه ميره رو اعصابم مي گه چيكار كردي . براي چي بهش بگم پشيمون شدم وقتي مي دونم فايده اي نداره و دوباره منتظرش بزارم . اين اتفاق يا مي افته يا نمي افته . يه بارم بهتون گفتم اون انقدر شكاك و بدبينه كه هر روز و هر ساعت كه مي گذره بيشتر مطمئن ميشه به طلاق نه اينكه دلش تنگ بشه .
من انقدر الان اعصابم خورده كه نمي تونم بيشتر از اين خودمو اذيت كنم . تلفن سركارمونو داره و هر دو روز يه بار خبر مي گيره چي شد نمي خوام دعوا كنم باهاش كه بابا من اصلا طلاق نمي خوام خودت برو كاراشو بكن . مي دونم كه اين اتفاق چه دير چه زود مي افته پس چرا همش طولش بدم . دارم رواني مي شم از اين بلاتكليفي .
مي خوام از امروز بچسبم به پايان نامم و اين هفته براي آزمون دكترا اسم بنويسم . ديگه بايد از اين وضعيت در بيام يعني چاره اي ندارم . انقدر گريه كردم چشام گود رفته و ضعيف شده . آخه تا كي منتظره معجزه بشينم . تا 5 شنبه هم مجبورم منتظر بمونم .
الان كه زنگ زده بود تمام فكر و ذكرش اين بود كه نكنه بابام مي خواد اذيتمون كنه . بهم مي گه حالا چي شد بابات راضي شد هيچ چي نگفت . حالا مطمئني بياد از مشهد يه بامبول ديگه در نمي ياره . مطمئنش كردم كه نه نگران نباش . و همين گفت پس من منتظرم تا بهم خبر بدي . گفتم هنوز نرفتي خونه مادرتينا گفت چرا مي رم سر مي زنم ولي نمي مونم اينجا سر كار راحت ترم . بدبخت اونم بلاتكليف مونده . نمي دونم دلم به حال اون بسوزه يا خودم . نمي دونم .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
عزیز دلم منو ببخش قصد بدی نداشتم فقط از اینکه خیلی ناامیدی ناراحت میشم:72:
مشاوره رو گفتیم برو اول به خاطر خودت نه برای اینکه اون برگرده چون به قول خودت کسی نمی تونه مجبورش کنه باهات زندگی کنه.
مشاور بهت میگه چه حالی داری و نباید با این حال انقد سریع تصمیم بگیری:305:
تو هم مثل شوهرت یکدنده شدی و یه ریز میگی خدا چرا ؟ میگی هرچی به سرم بیاد حقمه ...میگی اون همش خوبی بود و من همش بدی..
باشه قبول ، همش تقصیر تو بوده و اون کاملا بیگناه. اما این الان چیزی رو عوض نمیکنه...
با این حرفات من دیگه دارم مطمئن میشم که واقعا اون هیچ خطایی نداره وهمش تو مقصری!!
ببین عزیزم ما ما همیشه میگیم : توکل بر خدا و هرچی خدا بخواد همون میشه. اما این به این معنی نیست که خودمون دست از تلاش برداریم و بشینیم بینیم چی مشه ؟ توکل مکمل تلاش و کوشش ماست !
من اصلا با التماس کردن موافق نیستم و معنی تلاش هم این نیست منظورم امیده امید عزیزم اما تو کل زوایای زندگیتو ربط میدی به این قضیه.
حواست هست که تو با این کارات در واقع از خدا کمک نمیخوای !!
اما ما برات دعا میکنیم که اشناء الله هرچی خیر و مصلحت هردوتونه اتفاق بیوفته...
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
آره مي دونم پيش مشاور كه حتما مي رم . دست از تلاش برداشتم براي اينكه واقعا مي دونم راهي برام نمونده و فقط دارم خودمو عذاب مي دم . يعني حتي اجازه نمي ده كه يه دريچه اي باز كنم تا از اون طريق بخوام تلاشي بكنم . مي گم بريم پيش مشاور مي گه نه . مي گم يه بار ديگه فرصت بده مي گه نه. مي خوام كسي رو بفرستم جلو باهاش حرف بزنه نه اجازه مي ده نه حرف كسي رو گوش مي كنه . مجبورم فقط توكل كنم به خدا ديگه كاري از دستم بر نمي ياد با طول دادن و طلاق نگرفتن مشكلم حل نمي شه .
خودمم مي دونم آدم درست نيست كه ظرف يه ماه 5 سال زندگيشو بزاره كنار و تصميم عجولانه بگيره ولي آخه اين من نيستم كه اين تصميمو گرفتم اون خيلي يه دنده و لجبازه و عجله داره . حالا من اگه 1 سال ديگه هم صبر كنم مطمئنم كه هيچ نتيجه اي نداره . شما اشتباه فكر مي كنين فكر مي كنين من خيلي عجله دارم براي طلاق چون صبرم تموم شده ولي نه بخدا اگه يه ذره فقط يه ذره اميد داشتم 1 سال كه هيچي بيست سال صبر مي كردم . ولي هيچي نيست هيچ راهي نمونده كه نرفته باشم . كم محلي كردم گفتم خودمو بي خيال نشون بدم شايد مي خواد اذيتم كنه و برگرده ولي اونم جواب نداد . مهربوني كردم جواب نداد . التماس كردم جواب نداد . منطقي بهش گفتم بياد بريم پيش مشاور نيومد . ديگه چيكار كنم راهي مونده برام . شما بگيد .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
سبکتکین عزیز سرگذشت زندگی ات رو خوندم :72:
در این شرایط فکر کردن به گذشته کار بسیار اشتباهیه با یادآوری خاطرات گذشته و کارهایی که احتمالا می تونستی انجام بدی ولی ندادی فقط خودت رو عذاب می دی!
من احساس می کنم اگه توی این شرایط برای یه مدتی اصلا همدیگه رو نبینید و با هم تماس تلفنی یا هیچ تماس دیگه ای "اس ام اس، نامه و ...." نداشته باشید، شاید بهتر باشه.
به خودت فرصت بده که با شرایط کنونی کنار بیای، من مشاور نیستم ولی احساس می کنم تو الان توی موقعیت روحی نیستی که بخوای تصمیم بگیری و فقط به دلیل اینکه شوهرت خیلی عصبانیه و دایم میگه فقط طلاق، تو هم می خوای به حرفش عمل کنی تا آروم بشه.
این راهیه که به ذهن کوچیک من می رسه، به نظرم باید یه مدتی از این شرایط دور بشی. اگه شوهرت شبها به خونه خودتون می ره، امروز برو خونه و یه سری از وسایلت رو جمع کن و یه نامه براش بنویس و توضیح بده که هنوز نتونستی با قضیه کنار بیای و ازش بخواه که یه فرصت بهت بده و درخواست کن که اصلا باهات هیچ تماسی نداشته باشه، نباید التماسش کنی، عزت نفست رو از دست نده، محکم باش، بهش بگو برای طلاق دیر نمی شه، و 10 روزی ازش مهلت بگیر.
بعد برو با خودت کنار بیا، برو پیش مشاوره، تلفنت رو خاموش کن، از اداره مرخصی بگیر، یکم به خودت برس، اینجوری خودت رو داری از بین می بری، به خدا این راهش نیست...
من یه سایت پیدا کردم ولی نمی دونم مفید باشه یانه، از جزئیاتش اطلاع ندارم ولی به امتحانش می ارزه:
http://www.stopdivorce.blogfa.com/
فقط امیدورام این کار باعث نشه که شوهرت عصبانی تر بشه و باهاش کنار بیاد، امیدوارم که با خودت کنار بیای و عزت نفست رو برگردونی.
موفق باشی عزیزم
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
LONELY SKY عزيز . من تو نوشته هام توضيح دادم كه شوهرم ديگه خونه نمي ياد رفته سر كارشون مي خوابه . اگه مي يومد خونه كه خوب بود سعيمو مي كردم كه دلشو يه جوري بدست بيارم . ولي الان يك ماهه كه نديدمش . خونه هم نمي ياد . وسايلشم تا اندازه اي كه لازم داشته فعلا با خودش برده و مي گه بعد از طلاق مي ياد بقيشم مي بره . نمي تونم باهاش تماسي نداشته باشم . اولا من اصلا باهاش تماس نمي گيرم اونه كه دو روز در ميون به سر كارم نه حتي به موباليم تماس مي گيره و مي گه عجله كن من حوصله ندارم ديگه .
اگه نوشته هامو كامل بخونين متوجه مي شين كه توضيح دادم چقدر شكاكه و از طرف اون مطمئنم كه ديگه اميدي نيست به ادامه اين زندگي به جز معجزه . اصلا مي گه من يه ساعت ازت خبر نداشتم هزار جور فكر و خيال دربارت مي كردم و باعث شد به اينجا برسم كه ديگه تحمل نكنم و برم . حالا كه رفتم ديگه اصلا بهت فكر نمي كنم و مهم نيست برام كه كجايي و چيكار مي كني . مي گه خودتم مي دوني وقتي ديگه يه ماهه نمي دونم كجايي و چيكار مي كني خودتم ديگه بايد قيد منو بزني با اين شك و بددليم . پس ديگه الكي اميد نبند .
ممنون از لينكي كه فرستاده بودي اينو يكي از دوستانم قبلا معرفي كرده بود و خوندم به هر حال خيلي خيلي ممنونم .
چند بار بهش گفتم كه براي طلاق دير نمي شه يه كم زمان بده مي گه چرا الكي خودت و منو آزار مي دي . حتي وقتي بهش گفتم بابام گفته يه مدت صبر كنين حداقل بعدا پشيمون نشين كه انقدر با عجله رفتار كردين بهم گفت باشه بالاخره خودش خسته مي شه ولي مثلا چقدر مي خواد وايسته من بيشتر از يه ماه نمي تونم صبر كنم ها . بهت گفته باشم .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
سلام
سبک تکین دلم می خواد از دست تو سرم رو بکوبونم به دیوار http://www.hamdardi.net/imgup/19427/...46fcafd274.gif
آخه وقتی شوهرت رو دوست داری چرا داری تن به طلاق میدی :101:
پست طاهره رو بخون
زندگی من فنا شده بود تو زندگی ات بدتر از من نیست که آخه :158: http://www.hamdardi.net/imgup/19427/...d7c1321bb7.gif
واسه چی داری دستی دستی زندگی ات رو خراب می کنی :161:
الان از دست تو خودم رو می کشم :223: اون وقت گناه خون من هم میفته گردن تو :97:
می دونی اگه با این وضعیت طلاق بگیری بعدش چه حالی می شی؟
همش خودت رو می خوری که زندگی به اون قشنگی رو از دست دادی
مدام از خودت می پرسی واسه چی طلاقت داد؟
همش حسرت زندگی های دیگران رو می خوری و افسوس از دست دادن زندگی که با عشق شروع کردی
سبک تکین عزیز
روی خودت کار کن و تا آماده طلاق نشدی اصلا هیچ اقدامی نکن
به شوهرت هم بگو حاضر به گرفتن طلاق توافقی نیستی
یه مدت از هم دور باشید و سعی کن توی این مدت نقاط ضعفت رو از بین ببری و مهارت های زندگی ات را تقویت کنی
نذار و نخواه که الکی زندگی ات نابود بشه
تو فکر می کنی اگه از روی محبت و علاقه داری علیرغم میلت تن به خواسته ی شوهرت بدی و ازش جدا بشی راه درستی رو رفته ای ولی مطمئن باش که راه های بهتر از این هم هست:72:
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
سلام عزیزم
به نظر من اشتباه تو در اینه که میخواهی خیلی زود به نتیجه برسی و صبر نداری
خواهش می کنم یه سری به تاپیک چکامه بزن و اونو با دقت هر چه تمامتر بخون
بعد بیا اینجا و نظرت رو بگو
اون صبر کرد خیلی هم زیاد اما مشکل تو اینه که اصلا صبور نیستی و میخواهی زودتر به نتیجه برسی
میدونم دل کندن از شوهری که عاشقش بودی و هستی خیلی سخته و میخواهی با جواب دادن به خواسته اون خودت رو کمی از حالت روحی بدی که داری نجات بدی تا به خیال خودت یه نقش اسطوره توی ذهن شوهرت پیدا کنی و با این کار ( طلاق توافقی سریع ) به اون بگی که همیشه به حرفش و خواسته اش احترام میذاری
اما عزیزم هر چیزی به جای خودش درسته
الان تو فقط باید به خودت - روحت و روانت ارامش بدی
به نظر من به گفته دوستمون لانلی اسکای گوش کن مرخصی بگیر برو مسافرت اگهع مسافرت زیارتی بری که چه بهتر
موبایلت رو خاموش کن تا یه مدت فقط و فقط سعی کن به چیزهائی فکر کنی و یا کارهائی رو انجام بدی که بهت ارامش میده
بعد تصمیم بگیر طلاق یا ادامه زندگی؟
خواهش می کنم به توصیه دوستان عمل کن اینجا سایت درددل نیست بلکه سایت روانشناسی و همدردیه
اگر برای خودت -زندگیت - آینده ات ارزش قائلی راحت تسلیم خواسته شوهرت نشو
بذار فردا که پشیمون نشی که چرا به حرف دوستان گوش نکردم
چرا از حق خودم ( مهریه ) گذشتم
چرا صبور نبودم
کاش
کاش
کاش
اما دیگه اون موقع این ایکاشها به درد نمی خوره
خواهش می کنم صبوری کن دوای درد تو فقط صبر هست
توکل به خدا کن :72:
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
همش سعي مي كنم گذشتمو فراموش كنم و به خودم برسم ولي خيلي خيلي سخته . مخصوصا وقتي همه تقصيرا رو از طرف خودم مي دونم . ولي مي دونم كه بالاخره بايد اينكارو بكنم . به خاطر همين مي خوام زودتر تموم بشه كه ديگه بدونم هيچ اميدي نيست و به زندگيم برسم . اينجوري همش دارم نذر و نياز مي كنم كه تا 5 شنبه يه معجزه بشه و دلش يه كم نرمتر بشه . همش دارم خودمو مشغول مي كنم ولي بازم نمي شه همش مي ياد تو فكرم . ديشب خوابشو مي ديدم كه داره گريه مي كنه و ناراحته . انقدر نصف شب كه بيدار شدم گريه كردم كه حد نداره مي گفتم خدايا مي شه يعني اونم به خودش بياد و ناراحت باشه . صبح كه شد گفتم آخه احمق از اين به بعد همش مي خواي از اين خوابا ببيني . مي خواي واسه هر خوابي هم بشيني انقدر گريه كني . چي بهت مي رسه از اين گريه كردنا . هيچي . واقعا هيچي .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
سبک تکین وضعیتت رو درک می کنم واسه همینه که دارم خودم رو از دست تو می کشم :324:
نکن ... این راه رو نرو
ببین کی بهت گفتم ها
اگه اوایل ازدواج کسی نبود که بهت بگه راه و روشت غلطه الان اکثرا دارن بهت می گن راهت نادرسته
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
فکر کنم به اندازه کافی بالهای صداقت داد زد....
ببین من فقط می گم شرایط روحی شما برای این تصمیم مناسب نیست، شاید در شرایط روحی بهتر همین تصمیم رو بگیری، شاید هم بخوای به زندگیت ادامه بدی.
ولی الان نباید تصمیم بگیری، همین...
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
همتون دارين بهم مي گين صبر كن و اينكارو نكن . طاهره جون بهم مي گه خودت تصميم بگير چيكار ميكني. ولي آخه مگه من تنها مي خوام زندگي كنم خوب اونم هست وقتي اون منو دوست نداره چجوري بتونم باهاش زندگي كنم . همش مي گين صبر كن تا خودتم آماده شي راحت دست از زندگيت نكش . ولي شما راهي سراغ دارين جز اينكه دعوا و داد بيداد كنم كه وضعيت بدتر بشه . بزنم زيرش و بگم من طلاق نمي خوام اين راهيه كه بهم پيشنهاد مي دين ؟ چقدر ديگه خودمو خوار و ذليل كنم . چقدر صبر كنم و هر روز انتظار معجزه .
همونقدر كه شما به من مي گين خودت تصميم بگير اونم به خودش حق مي ده كه خودش تصميم بگيره . بارها بهش گفتم چرا من بايد تن به خواسته تو بدم تو طلاق مي خواي من كه نمي خوام . چرا مجبورم مي كني اينكارو بكنم . مي گه پس چي من كوتاه بيام براي تو . خوب همون اندازه كه تو حق داري منم حق دارم تو طلاق نمي خواي من طلاق مي خوام . به زور كه نمي توني با من زندگي كني . وقتي خودم فكر مي كنم مي بينم راست مي گه . خب هم من حق دارم طلاق نگيرم هم اون حق داره طلاق بگيره . بالاخره يكي بايد كوتاه بياد اگه اون حتي بعد صد سال پشيمون بشه كه نمي شه . زندگي چه فايده داره وقتي محل سگ بهم نذاره . بدتر عذابه زندگي نيست كه .
الان يه ماهه دارم تحمل مي كنم كه زود تصميم نگيرم ولي هر روز كه مي گذره مطمئن تر مي شم كه اميدي نيست فقط همين . شرايط فرقي نمي كنه اون منتظره منم منتظرم . هيچ اتفاقيم نمي افته . شما فكر كنين من يكسالم وايستادم و صبر كردم آخرش باز خودم بايد كوتاه بيام دوستاي خوبم .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
تعجب می کنم سبک تکین از این عشقی که توی وجودته، من همیشه فکر می کردم این عشق توی قصه ها باشه، و تعجب می کنم که با وجود این عشق شوهرت چنین تصمیمی گرفته واقعا جای تعجب داره، احتمالا نتونستی عشقت رو بهش نشون بدی. بگذریم
تو حاضری به خاطر اون از خودت بگذری، خیلی قشنگه عزیزم ولی شاید واسه قصه ها و فیلم ها، عزیزم سعی کن توی این موضوع یکمی خودخواه باشی، خودخواه بودن همیشه هم بد نیست، درسته که شوهرت جدایی می خواد و تو از بس که دوستش داری حاضری به خاطر اون جدا هم بشی...
ما هیچ کدوم نگفتیم شوهرت رو مجبور کن که باهات زندگی کنه که همچین زندگی ای پایه هاش از اساس سسته و هر لحظه ممکنه که فرو بریزه،
من می گم توی این مورد یکم خودخواه باش و کاری رو که دوست داری و دلت راضیه انجام بده، همین. اگه می خوای جدا بشی خودت این تصمیم رو گرفته باشی و بعد از اون به همه بگی که من راضی بودم نه اینکه بگی راضی نبودم ولی جدا شدم چون مجبور بودم، که اگه اینجوری باشه ممکنه خیلی بعدش حسرت بخوری....
تصمیمی بگیر که خودت گرفته باشی و نذار برات تصمیم بگیرند، حتی شوهرت.
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
تعجب می کنم سبک تکین از این عشقی که توی وجودته، من همیشه فکر می کردم این عشق توی قصه ها باشه، و تعجب می کنم که با وجود این عشق شوهرت چنین تصمیمی گرفته واقعا جای تعجب داره، احتمالا نتونستی عشقت رو بهش نشون بدی. بگذریم
تو حاضری به خاطر اون از خودت بگذری، خیلی قشنگه عزیزم ولی شاید واسه قصه ها و فیلم ها، عزیزم سعی کن توی این موضوع یکمی خودخواه باشی، خودخواه بودن همیشه هم بد نیست، درسته که شوهرت جدایی می خواد و تو از بس که دوستش داری حاضری به خاطر اون جدا هم بشی...
ما هیچ کدوم نگفتیم شوهرت رو مجبور کن که باهات زندگی کنه که همچین زندگی ای پایه هاش از اساس سسته و هر لحظه ممکنه که فرو بریزه،
من می گم توی این مورد یکم خودخواه باش و کاری رو که دوست داری و دلت راضیه انجام بده، همین. اگه می خوای جدا بشی خودت این تصمیم رو گرفته باشی و بعد از اون به همه بگی که من راضی بودم نه اینکه بگی راضی نبودم ولی جدا شدم چون مجبور بودم، که اگه اینجوری باشه ممکنه خیلی بعدش حسرت بخوری....
تصمیمی بگیر که خودت گرفته باشی و نذار برات تصمیم بگیرند، حتی شوهرت.
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
كاري كه دوست دارم اينه كه كنارش زندگي كنم اونم نه با خواري . مثل يه آدم . ولي وقتي نمي شه ديگه چيكار كنم.كدوم دري جلوم باز مونده كه نخوام ازش استفاده كنم .
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
روزی که اولین پستت را زدی 15 دی بود. یعنی هنوز 20 روز نشده. انتطار معجزه داری؟
در ضمن زندګیت را خیلی شوخی ګرفتی. برای جبرانش می خوای کنکور دکترا ثبت نام کنی:316:\
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
چرا هنوز راههایی هست ولی لازمه اش اینه که تو آرامش داشته باشی
برو بهش بگو یه شرط داری واسه طلاق، اونهم اینه که با هم برید پیش مشاور، می دونم قبلا گفتی و قبول نکرده ولی بهش بگو فقط با این شرط می پذیری.
طلاق رو عقب بنداز و محکم بهش بگو باید بریم مشاوره، ببینم می تونی این یکی کار رو انجام بدی یا نه!!!
ضمنا اگه دوباره بهونه آورد، بگو مشاوره رو صرفا واسه نقاط قوت و ضعف خودم می خوام برم، تا احساس نکنه اونجا یه نفر نشسته که نصیحت کنه!!
بگو می خوام توی زندگی آینده ام بهتر باشم و ضعفهام رو رفع کنم و به کمکت نیاز دارم، اصلا حرفی از دوباره باهم زندگی کردن نیار.
این بار نه با التماس و خواهش می گی و نه گریه می کنی، خیلی محکم باهاش صحبت می کنی و بااعتماد به نفس...
اگه هم گفت نمی شه بهش بگو منتظر احضاریه دادگاه می مونی ولی خودت اقدام نکن چون تصمیم تو نیست.
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
سبکتکین عزیز، من نمی دونم زندگی شما واقعا چطوری گذشته، فقط اینو می دونم که شما دو نفر الان در شرایطی هستین دقیقا مخالف و ضد هم، یعنی شما فقط خوبی طرف مقابل و خاطرات خوشتون رو می بینید و همسرتون برعکس شما فقط بدیها و خاطرات بدی که با شما داشته رو می بینه.
شما طرز فکر اشتباهی توی زندگیتون داشتین و هنوز هم برپایه همون طرز فکر اشتباه میخواستین که زندگیتون رو ادامه بدین و یا حتی ادامه ندین...
اونم اینه که شما همه کاری می کنید برای اینکه خودتون نباشید، یعنی چی من چیزی میشم که تو میخوای؟ مگه همسر شما مرد ایده آل شما بود؟ واقعا همسر ایده آل پیدا میشه؟ چرا وقتی متوجه خیانت همسرتون شدید گریه کردید و بهش گفتین که همونی میشید که اون میخواد!!!!!!!!!!!!!!!! حالا من نمی خوام شما رو مواخذه کنم ولی میخوام بدونید که این طرز فکر اشتباس، این کار صد در صد غلطه، و حالا هم برای نگرفتن مهریه نگران این هستین که بعد از طلاق همسرتون و خانواده اش در مورد شما چه فکری می کنن؟ شما یک زندگی رو برای خودتون ساختین که توش فقط مشغول سرکوب کردن خودتون هستین، من شما رو تشویق نمی کنم که به زندگی تون ادامه بدین چون به نظر من زندگی که شما داشتین زندگی سازنده نبوده و بعد از این هم با طرز فکری که شما دارید و قولهای که به همسرتون مبنی بر عوض شدن خودتون میدید، سازنده نخواهد بود. معنی زندگی مشترک خیلی متفاوت از چیزی هست که بین شما دو نفر جریان داشته..
شاید دارم تند میرم، اما سبکتکین عزیز شما دارید با دستهای خودتون، خودتون رو از بین می برین، طوری با خودتون برخورد کردین (در گذشته) و برخورد می کنید(در حال) که اگه یک نفر با فرد دیگه ای برخورد می کرد به عنوان ظالم ترین فرد باهاش شدیدترین برخوردها می شد.
من اونقدر از عکس العملهای شما متعجب شدم که نمی تونم توی یک پست باهاتون صحبت کنم، اما فقط یک چیز بهتون می گم، اونم اینه که کاری کنید که بهتون آرامش بده، کاری که اگه 10 سال بعد به امروزتون فکر کردین باعث بشه یه لبخند روی لبهاتون بشینه، راهتون رو انتخاب کنید، یا جدایی یا ادامه زندگی مشترک (اما خواهش می کنم نه به هر قیمتی)، حتی اگه فکر می کنید بخشیدن مهریه هم باعث میشه خوشحال تر بشین این کار رو بکنید. شما مهم هستین نه شخص دیگه ای، خواهش می کنم الان فقط به خودتون فکر کنید، انقدر در حق خودتون ظلم نکنید.
:72:
-
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
تو که انقد دوسش داری پس سعی کن از دستش ندی و تنها چیزی که میتونه شاید اونو برگردونه زمانه.
ببین عزیزم ناراحت نشو این فقط یه مثاله:
فکر کن مادری که عزیزترین فرد زندگیش بچشه ، نمیاد بگه چون بچمه دوسش دارم دلم نمیخواد بره زیر تیغ جراحی عملش نکنین درد نکشه یه موقع، بزارید راحت بمیره. چون دوسش دارم نمیخوام عملش کنین، اذیت میشه.
نه اینجا حتی به خاطر خودخواهیم میخوای اسمشو بذاری رضایت میده به عمل چون تنها راه برگشت بچشه.
قبول داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟