توروخدا یه چیزی بگین دیگه. دارم دیونه میشم:302:
نمایش نسخه قابل چاپ
توروخدا یه چیزی بگین دیگه. دارم دیونه میشم:302:
می دونید عیب شما زنهای شوهردار چیه؟ کم طاقتی! فکر می کنید که اگه یکم ساز مخالف بزنید حالا اون می ره فورا طلاقتون می ده!
شما که انقدر تحصیلکرده ای به نظر شما می شه سر امتحانی نشست و نخونده و مطالعه نکرده بیست گرفت؟ وقتی از مردها چیزی نمی دونی و سعی می کنی همه چیزو با اطلاعات محدود خودت هم بیاری چه انتظاری داری؟ که بیست بشی؟ می خوای الان یکی راهکار بهت بده و آیه و قسم بیاره که صددرصد جواب میده؟
می دونی هرچی مظلوم بیشتر پس بکشه ظالم جلوتر میاد؟ می دونی هیچ کس برای آدمی که حد و مرز نداره ارزش قائل نیست؟ و حد و مرزهای مارو بایدها و نبایدهای ما تشکیل می دن؟ چرا از شوهراهای خودتون یک غول درست می کنید؟ خانم مینا! برو پیش یک مشاور خوب تا بهت راهکارهای مثبت نشون بده انقدر نترس!نترس!
ببین مینا جان، من احساس می کنم اولا شما یه کم پرتوقعی؟ یعنی چی؟ یعنی احساس می کنی که هیچ موقع نباید در مقابل همسرت به اصطلاح خودمون کم بیاری؟ همیشه وقتی یکی اون گفت؛ یکی هم شما باید بگی و همین طور فکر می کنی اگه توی زندگی زناشوئی یه کم کوتاه بیای و یه کم قدرت بیشتری به همسرت بدی؛ از غرور شما کاسته میشه؟
البته این فقط یه طرف قضیه است به ظاهر!
طرف دیگه ای اون شما بعد از تبدیل شدن به یه زن ظاهرا مستقل و تحصیل کرده و فعال؛ میشی یه مینای وابسته ی، ضعیف و گریه او و ناامید که اصلا و ابدا نمی تونه احساساتش رو کنترل کنه و حتی نمیتونه به همسرش فرصت بده که در مورد اتفاقی که افتاده فکر کنه؟
بنابراین دقایقی بعد از شخصیت اولش که به نمایش گذاشته شروع میکنه به منت کشی و در اینجا به معنای واقعی به دست و پای شوهرش افتادن که نکنه همسرش قهر کنه و یه ترس از دست دادن همسر؟
واقعا شما خودت به این رفتارهات فکر کن؛ همسرت پیش خودش چی فکر میکنه؟
جز اینکه میگه، خودش شروع میکنه؟ خودش ادامه میده؟ خودش قهر میکنه؟ خودش گریه میکنه؟ و خودش هم میاد آشتی میکنه؟ و همه ی اینها نشان از ضعف شماست؟ نشان از این میدونه که این زن خودش هم نمی دونه چی کار میکنه و داره من رو هم دیوونه میکنه؟! اون هم در جایی که مردها می تونند تنها در یک لحظه به یه چیز فکر کنن و نیاز به فرصت دارند تا موقعیت درست و رفتار درست رو تشخیص بدن؟!
مینا جان! من نمی خوام بگم که مشکل تنها از شماست و همسر شما هیچ مشکلی نداره؛ اما فکر می کنم اگه رفتارهای شما حالت منطقی تر و درست تری بگیره؛ مطمئنا بازخوردهای همسرتون هم به مرور بهتر میشه؟:72:
اصلا چرا شما باید این قدر یه موضوع به این کوچیکی رو ادامه بدی تا تبدیلش بکنی به یه بحث بزرگ؟ اون هم تا جایی که اجازه بدی خط قرمزها و حریم های بین تون شکسته بشه؟ بعد هم با درمانگی تمام برای حفظ زندگی بخواید به فکر چاره بیافتدی؟
به نظر من اصلا سعی کن با شوهرت بحث نکنی؛ یعنی نگذاری کار به بحث کشیده بشه؟! البته همسر شما هم باید یاد بگیره که نباید در مقابل هر مساله ی کوچیکی دست روی شما بلند کنه و شروع کنه به تخریب شخصیت شما؟! اما شما می تونی با سیاست تمام جلوی بحث رو بگیری و بعد با متانت تمام با همسرت صحبت کنی؟
اون هم نه شکل بحث یا یه معلم؛ فقط در مورد مسالتون در یه موقعیت مناسب صحبت می کنید.
امان از دست این کنترل احساسات که دقیقا همه ی ما خانوم ها گرفتار اون هستیم. لطفا یه سری به تاپیک " احساسات زجرآور" سارا بانو بزن؛ نکات مفیدی در اون تاپیک هست که می تونه به همه ی ما کمک کنه!
سرافراز جان، می شه شماره اون مشاورت را بدی؟؟
مینا خانم ګفتنی ها را دوستان ګفتند. شما مث بچه ی دوساله قهر و آشتی می کنی و دعوا و بحث!!
من موردی می ګم. در مورد این شام و نهار کذایی.
1- می تونستی از همون شام خونه ی مامانت اینا یه ظرف بګیر واسه فردای ایشون. معمولا خانم برادر من وقتی می آد خونه ما می ګه نهار فردای ... را هم لطفا موقع شام در نظر بګیرید. به همین سادګی.
2- فرض که به دلیل رو دروایسی یا هر چیز دیګه ای امکان شماره یک نبود. سوال پرسیدی، جواب داده نمی دونم. دیګه هی پیګیر می شی که چی؟ یا نمی دونم را بګیر به حساب آره و برو یه چیزی واسه فرداش سرهم کن. یا نمی دونم را بګیر به حساب نه و برو بګیر بخواب.
3- درست مث بچه ها که تو دعوا یکی می خوره زمین و دیګه هیچ جوری هم نمی شه جمعش کرد ( همه ی بچه ها هم اینطور نیستند، بچه لوسهای غیر قابل تحمل ) رفتار کردی. حالا سرت خورد، اصلا شکست خون اومد. تمومش کن دیګه. ګریه کردم و رفتم و اومدم و غر زدم و ... من که یک زنم و اینها را دارم می خونم حرصم می ګیره. اون بیچاره که داره می بینه و تحمل می کنه.
4- حالا دعوا کردی، خرابش کردی، قهر کرده و داره از دستت دیوونه می شه می خواد بذاره بره که اقلا بتونه یه جوری خودش را کنترل کنه و دعوا را به جاهای باریک نکشونه، آویزونش می شی که چی؟؟ بخدا که خیلی صبوره. من جای اون بودم پرتت می کردم کنار و می رفتم بیرون.
5- فکر کردی بره بیرون چی می شه؟؟ مګه من اون دفعه نګفتم وقتی خواست وسط دعوا بره بیرون بذار بره. بابا جان می خواد بره بیرون آروم شه. چرا نمی فهمی؟؟؟
بذار بره. خودش برمی ګرده.
من تمام و کمال حق را می دم به همسرت.
خیلی لوسی و بچه ای...
بهشت عزیز شماره دکتر روانشناس آقای دکتر مجد:
02188729546
یه دو ماهی طول کشید تا نوبتم بشه اما فکر کنم مثلا یکی دو روز قبلش زنگ بزنید یه جای خالی براتون پیدا کنه. من از کار ایشون خیلی راضی بودم. خیلی باسوادن.
سلام خانم مینا ( چ ) ریشه اصلی مشکله شما تو مسائل جنسیه عزیز.اگه قرار بود که شما فقط براش شام وناهار درست کنیو رخت و لباساشو بشوری که مامانشم این کارو میکرد دیگه چرا دیگه زن میگرفت. از نظره جنسی شوهرت رو تامین کن بعد یواش یواش به خواسته هات میریسی مطمئن باش.
وای مینا تو دیگه کی هستی .چرا انقدر خودتو کوچیک میکنی اخه .اه اه . اعصابمو خورد کردی. یه کم به خودت مسلط باش خب. هرچقدر بیشتر به طرفش بری خب بدتر میکنه . مردها خاصیتشون اینه نمیدونی؟
بی محلی کن یه کم بهش دختر.یه کم بی تفاوت باش بهش. رفتاره خودش رو به خودش برگردون. بزار رفتاره زشتش رو ببینه. بفهمه . درک کنه . قدرت داشته باش. اگر سه روز هم نیومد خونه حتی یه زنگ هم نزن بسه انقدر خودت رو کوچیک کردی. نترس بهش هیچی نمیشه. مردها پوشت کلفت تر از این حرفها هستن بزار نبودت رو کمی حس کنه.لطفا .لطفا:323:
:323:
خان del عزیزم نمیتونم احاساتمو کنترل کنم بعد پشیمون میشم. میشه بگین چطوری؟نقل قول:
نوشته اصلی توسط del
من تو جایی کار میکنم که بیش از 1000 تا کارمند داره .تو اتاقمونم 12 نفریم اینجا خوب میتونم خودمو کنترل کنم پرتوقع نباشم و حرف زور هم نزنم و زیر بار حرف زور هم نرم و مدتها با کسی قهر باشم و منت نکشم .اما در مورد شوهرم دوست دارم درکم کنه و چون نمیکنه عصبانی میشم نمیتونم جلو احساساتمو بگیرم و بعد دقیقا به همین دلیل که عذاب وجدان میگیرم و میبینم تقصیر خودم بوده منت کشی میکنم. اه از خودم بدم میاد:302:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط شاهپرک
دقیقا به همین دلیلنقل قول:
نوشته اصلی توسط شاهپرک
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهشت
به نظر من پش مشاور خوب برو .خودت تنهايي نميتوني خودتو تغيير بدي .دختر بازم منت كشي كردي به خدا اشتباه ميكني .ميدوني همون طور كه دل عزيز اشاره كرد تو اجازه نميدي شوهرت فرصت داشته باشه تا روي رفتاري داشته فكركنه .دعوا ميكني اون قهر ميكنه وتو هم سريعا پاپيچش ميشي وشروع ميكني براش توضيح بدي وباهاش بحث كني . زمان دادن به مسايل ومشكلات خيلي خوبه اگه بعد از دعوا چند ساعت حتي چند روز با هم صحبت نكنيد باعث ميشه دو طرف بويژه مردا روي كاري كه انجام دادند واشتباهاتشون فكركنن .تو اين فرصت را به اون بنده خدا نميدي .آدم اينجوري قاطي ميكنه چي خوبه چي بده .
دیشب دو ساعت دیرتر از همیشه اومد خونه. اصلا بهش نه زنگ زدم نه اس ام اس دادم.
خودمو بیخیال نشون دادم و سریع قهوه تلخو گذاشتم که فک کنه اصلا واسم مهم نبوده(البته تو دلم داشتم از ترس میمردم نکنه نیاد واسه همیشه:300::302:) خیلی خوشحال شدم اما به رو نیوردم.
به نظرتون این کاربدی نیست هر وقت دعوا میشه دیر میاد خونه؟با این کارش نمیخواد منو بچزونه؟
هم شام درست کرده بودم و هم نهار واسه فرداش. اومد خورد اما حتی یه تشکر هم نکرد. سنگین گفتم اگه ماهی نمیخوای واسه فردات یه چیز دیگه درست کنم اما بازم سرسنگین جواب داد نه نمیخواد بازم اصلا تشکر نکرد.
اومد پتو ومتکاشم برداشت و رفت تو اون اتاق دیگه.منم هیچی نگفتم اصلا به رو نیوردم چرا دیر اومدی چرا تشکر نکردی چرا رفتی تو اتاق دیگه؟
خوبه کارم همین کارمو ادامه بدم ؟ چی کار کنم؟ میشه قبل ازاینکه خرابکاری کنم بهم بگین؟
ببین عزیز دلم؛ همین کاری که همسر شما داره انجام میده دقیقا اون چیزی هست که توی خاصیت یه مرده؛ یعنی اینکه باید به خودش فرصت بده که در مورد اتفاقی که بین تون افتاده فکر کنه!
شما دیشب کار خوبی کردید که پیگیرش نشدید! لطفا یه کم خودت رو آروم کن و به اتفاقی که افتاده فکر کن؛ نه اینکه تمام سعیت این باشه که رابطه ات رو با همسرت خوب کنی بعد دوباره دو روز خوب باشید و بعد از دوباره روز از نو روزی از نو!
پس الان بهترین فرصته که یه کاغذ برداری و به رفتارهات فکر کنی؛ اصلا هم نه می خواد که منت کشی کنی؛ نه اینکه باهاش قهر کنی و جوابش رو ندی؛ نه اینکه هی پیگیرش باشی که اون الان داره چیکار میکنه!
شما به خودت فکر کن و هم به خودت و هم به همسرت زمان بده؛ آخه! اگه چند روز با هم سرسنگین باشید و بعد از اینکه از لحاظ احساسی یه کم نسبت به هم گذشت پیدا کردید و هر کدوم خوب فکر کردید و بعد سعی کردید که در مورد مشکلتون فقط فقط صحبت کنید تا به نتیجه برسید ( نه اینکه دنبال مقصر باشید)؛ بعد با هم آشتی به معنای بالغانه و عاشقانه داشته باشید خیلی خیلی بهتره تا بخاطر فوران احساسات لحظه ای خوب باشید و عاشق؛ لحظه ای هم بدترین رفتارها و کلمات رو نثار همدیگه کنید!
اصلا! من نمی فهمم که چرا ما خانوم هایی که دقیقا توی اجتماع موفق هستیم و مغرور؛ در مقابل همسرانمون پر از ضعف و ناراحتی و وابستگی هستیم!
مینا خانوم! اگه بهت زنگ زد یا دوست داشت که باهات رابطه داشته باشه؛ لطفا طردش نکن؛ و باهاش حرف بزن؛ اما سرسنگین که بفهمه رفتاری که ایشون داشتند هم بد بوده! اگر هم زنگ نزد و یا سعی کرد که باهات سرسنگین باشه و پشت به شما بخوابه؛ یا تنها باشه لطفا این فرصت رو بهش بده و شما هم توی خونه حتما خودت رو با یه چیزی سرگرم کن!
البته در مورد روابط جنسی تون هم باهات کلی حرف دارم! اما بعدا!
نه، مرض که نداره. یه مرد وقتی زیاد پاپیچش بشی، فکر میکنه تو زندان زن گیر افتاده و اون می خواد از این زندان به تنهایی خودش فرار کنه.نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
به نظرم شما بهتره با همسرتون یه مشاور برین. کارتون یه کمی گره خورده. تازه نمیشه شما یه طرفه بخواهید همه چیزو درست کنین و اون کاری نکنه.نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
می تونین برین مشاور حضوری؟ همسرتون میاد؟
مرسی خانوم del. ممنونم .باشه همین کارو میکنم .اما خیلی از این دو روز تعطیلی که خونه ایم میترسم.
اگه تنهایی رفت بیرون گردش یا خونه مامانش چی کار کنم؟
اگه گفت تو هم بیا بریم خونمون؟
خودم چی؟ نه خودم تنها برم خونه مامانم نه با اون؟
فکر نمیکنم مشاوره بیاد. خودشو خیلی عالی میدونه. از نظر خودش میتونه به هزار نفر مشاوره بده. یه بارم گفتم گفت تو مشکل داری خودتم برو.من که مشکلی ندارم.
البته این خاصیت مردهاست که به راحتی تن به مشاوره نمیدن. اما خب شما می تونی یه جلسه خودتون برین و بعد هماهنگ کنی تا مشاور بگه شوهرت هم باید بیاد و بعد بهش بگی که مشاور گفته که همسرت هم باید بیاد. اون هم بالاخره کوتاه میاد.
تاپیک های مختلفی را اگه بخونین میبینین که خانوم بعد از رفتن به مشاوره، کلی در راهش تغییر ایجاد کرد. آخه اصلا فکر می کرد همسرش فلان مشکل را داره و بعد فهمید که همسرش مشکل دیگه ای داره و تمام این مدت بیهوده راه را غلط می رفته.
تا نفهمید شوهرتون چشه و البته خودتون واقعا چه مشکلی دارین، فایده نداره. بزارین ریاضی بگم:
هر دوی شما دارین 100 نیوتن تلاش می کنین اما یکی در مسیر x و دیگری در مسیر y. تا با هم یک مسیر نشین بخش زیادی از این تلاش و نیرو از دست میره. بهتره زودتر در یکی از مسیرهای x یا y هماهنگ بشین.
سلام . ببین مینا قبل از اینکه ازدواج کنی به چی علاقه داشتی. ورزش. نقاشی. کتاب خوندن. جدول حل کردن. چه بدونم خرید کردن. به چی؟ بابا الانم که این وضعیتیه که پیش اومده خب . یه کم به خودت مسلط باش. به یکی از این کارایی که علاقه داری بپرداز. سرت رو گرم کن. یواش یواش. تمام فکرای منفی و بچگونه از ذهنت میره بیرون . کمتر به مسائل حاشیه ای فکر میکنی و در این صورت رفتاره شوهرت هم کم کم بهتر میشه وقتی میبینه تو زیاد بهش گیر نمیدی یا زید سراغش نمیری . بابا کم محلی مردارو جذب میکنه فهمیدی.فهمیدی.نه از نظره جنسی نه .منظورم اینه که غرورت و شخصیتت رو از یاد نبر.
سلام خانم مینا چ
یکی از مسائلی که باعث می شه مشکلاتی در زندگی شما پیش بیاد نوسانات رفتاری یا عدم کنترل احساسات شماست، اینکه سر یه مسئله در مدت کوتاهی به اوج عصبانیتتون برسید ودر اون اوج، رفتارها و گفتارهایی داشته باشین که صحیح نیست و بعد هم در همون مدت کوتاه مهربون بشین و قصد آشتی داشته باشین همینو نشون می ده.
البته این صحبت به این معنی نیست که شوهرتون هیچ تقصیری نداشته باشه، احتمالاً این مشکلات دو طرفه هست اما شما در مرحله اول قصد اصلاح خودتون رو داشته باشین. بد نیست که حضوراً با یک مشاور صحبت داشته باشین.
:72:
مینای عزیزم:72:
الان 2 ماهه که اینجا مشکلاتت رو داری می نویسی و با راهنمایی های دوستان تغییرات بعضا دلچسبی رو تو زندگیت ایجاد کردی .. اما این کافی نیست عزیز دلم .. باید روش دیگه ای رو هم امتحان کنی .. من با green عزیز موافقم .. جزر و مد احساسات شما خیلی زیاده و چون می خوای یک شبه مشکلاتی که در طی دو سال ایجاد شده رو حل شده ببینی نمی تونی در مدیریت افکار و احساست خودت تعادل بوجود بیاری .. اینطوری هم خودت رو رنج می دی هم همسرت رو ..
چیزی که در نوشته های این دو ماهت جلب توجه می کنه علاقمندی شوهرت نسبت به حل مشکلاتتونه که به نظر من فوق العاده ست .. این می تونه نشونگر این باشه که هر چی شما تلاش می کنی او هم به همون نسبت با شما همراهی می کنه ..
پیشنهاد می کنم حتما و حتما به راهنمایی های دوستان در این تالار اکتفا نکنی و برای جلوگیری از قطع و وصل شدن پی در پی مسیری که شروعش کردی ، حتما و حتما به مشاور خانواده مراجعه کنی .. مطمئن باش ضرر نمی کنی .. شما و همسرتون نیاز به کسب مهارت های زیادی دارین که علمی و طبق یک برنامه ، طراحی شده باشه ، ضمن اینکه به تمرین و ممارست منظم هم نیاز دارین .. لطفا شما برای مراجعه به مشاور پیش قدم شین و مطمئن باشید که همسرتون هم شمارو اگر نه همون اول اما بعدش همراهی خواهد کرد ..
می تونی از این آدرس ها استفاده کنی :
راستی مینا جون، چرا به تاپیک زیر مراجعه نمی کنی و در مورد خصوصیات مثبت همسرت نمی نویسی : http://www.hamdardi.net/thread-531-page-1.htmlنقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
موفق باشی عزیزم:46:
:72::72:
ممنون طاهره جان:43:. باشه چشم حتما میرم پیش مشاور.اما راستشو بخواین خیلی اعتقاد ندارم چون یه بار دیگم چندین جلسه تازه دو نفری رفتیم اما فقط چند روزی تاثیر داشت و بعد روز از نو و ......
و دیگه اینکه انقد تعداد مسائلی که تو زندگی رخ میده زیاده که آدم نمیدونه از کدوم یکی بگه.بعد از اون جروبحث نمیدونم چی شد که خود به خود باز هوا آفتابی شد.(البته در ظاهر)
واسه خودم مشکلات خودمو رو کاغذ نوشتم که دیگه تا جایی که امکان داره دیگه تکرار نکنم. :305:
ازم خواست بریم خونه مامانشون. رفتم اما توروخدا شما باور کنین دیگه انقد باهام بد، رفتار میکنن که فقط خدا میدونه.قبلا فقط خواهرش بوداما حالا همشون(مامان خواهر و برادرش). انقده روم فشار میاد که صدای قلبمو میشنوم. آخه نه خودم میتونم جوابی بدم و ازخودم دفاع کنم و نه البته اگه هم یاد داشته باشم جراتشو ندارم.
آقای تسوکه عزیز اصلا این جزء بدبینی های من نیست خود شوهرمم میفهمه اما هیچی نمیگه. یعنی رفتاراشون تابلویه که از روی بدجنسیه فقط قاب نداره.
پشت سرهم ،انگاری به آدم حمله میکنن. به نظر من حمله روانی حتی بدتر از حمله جسمانیه. وقتی دید دستو پام داره میلرزه گفت پاشو میناجان بریم دیگه دیروقته.
دیگه الان انقده روم تاثیر گذاشته که تا چند روز این حسو دیگه حتی در برخورد باهمکارامم دارم فکر میکنم الانه که بهم حمله میکنن.
یاد حرفتون بودم ، هیچی بهش نگفتم فقط تو تنهایی خودم با خودم درددل کردم و...:302: البته اگه هم میگفتم حاصلش چیزی نبود جز دفاع از اونا و یه دعوای دیگه.:47:
دوست داشتم دلیل این کاراشونو میدونستم آخه اگه تعریف از خودم نباشه خیلی منطقی به ایرادای خودم پی میبرم اما هرچی فکر میکنم در رایطه با خانواده ایشون من هیچ وقت بی احترامی نکردم.
شوهرمم که حداقل در ظاهر یه طوریه که فکر نمیکنم از من پیش اونا بد بگه. چون رفتارای اونا در حضور شوهرم بازم بهتره اما کافیه مثلا بره وضو بگیره:160:
آقای تسوکه کاش همه آدما همین طوری فکر میکردن و اگه از دست کسی ناراحتن خیلی محترمانه بهش میگفتن جای اینکه یه طوری برخورد کنن که احساس کنیم هیچ امنیت روانی نداریم. ای کاش
هر لحظه فکر میکنم باز یه موضوع تازه واسه دعوا و جر و بحث پیش میاد حتی وقتی داریم آروم کتاب میخونیم. دیگه از سایه خودمم میترسم.
خانوم طاهره عزیز، شاید همین موضوع که دایما موضوعی واسه جروبحث هست باعث میشه از خصوصیات مثبت طرف مقابل یادمون بره یا شایدم دلمون نیاد به جنبه های مثبتش فکر کنیم :163:اما چشم حتما این کارو انجام میدم.:72:
مينا جان تو تاپيك خصوصيات مثبت شوهرم ، خصوصيات مثبتي كه براي شوهرت نوشته بودي خوندم .به نظر من شوهرت آدم مسئوليت پذيريه وتورا دوست داره ميتوني تو زندگي روي حمايتش حساب كني
اين كه اهل رفيق بازي نيست اهل شيطنت نيست چشم پاكه خيلي مهمه تو كارهاي خونه بهت كمك ميكنه خيلي عاليه من آرزو دارم شوهرم توكارهاي خونه بهم كمك كنه ولي زياد اهلش نيست .
اينكه خواستهاي مالي تو را به خودش ارجحيت ميده نشوندهنده مسئوليت پذيريش وتعهدش به زندگيه .برات هديه ميخره خيلي خوبه بعضي از مردا اصلا از اين كارها بلد نيستن نشون ميده شوهرت سطح فكرش بالاست ومهم تر اينكه تو را خيلي دوست داره .پس قدرش را بدون .خصويات مثبتش از خصوصيات منفيش بيشتره
الان چاره ای ندارین جز این که خانواده ی همسرتون را بی خیال شین. همه چیز را نمیشه با هم درست کرد. فعلا با هم برین مشاور تا همسرتون هم حرفاشو جلوی مشاور بزنه و بعد بیایین نظرات مشاور و همسرتون را بنویسین تا روش بحث کنیم.
:72:سلام عزیزم
ممنونم که به حرفم توجه کردی و از خصوصیات مثبت همسرت نوشتی .. بازم اینکارو بکن .. نه اینجا .. توی خونه .. سعی کن خصوصیات خوبش رو هم برا خودش و هم برا خودت پر رنگ تر کنی .. مطمئن باش ضرر نمی کنی .. حتی ممکنه رفتارهای جدید و بهتری رو هم پیدا کنی ..
و در مورد خانواده ی همسرت ، تو راست می گی عزیزدلم ، من باورت می کنم .. باور می کنم که اونا تحقیرت می کن ، تحویلت نمی گیرن ، بهت توهین می کنن و ... و می دونم تحمل این رفتارها چقدر سخته .. اینکه بشینی و اجازه بدی دیگران شخصیت تو رو به هیچ بگیرن ، به سخره بگیرن و .. اما خب .. تو اینجایی و مصمم هستی که این شرایط بد رو تغییر بدی .. درسته ؟ پس بزار از یه زاویه ی دیگه به این موضوع نگاه کنیم .. می دونی چیه؟ .. معمولا برای حل یه مساله (تو بخون مشکل) بهترین راه اینه که ریشه ی اون رو کشف کنیم و از طریق تاثیرگذاری روی ریشه ، اساسا مشکل رو حل کنیم ..
بنابراین من روی 2 سال گذشته ی زندگیت زوم می کنم و چیزایی که بنا به گفته های خودت اینجا می بینم رو دوباره خوانی می کنم : دوسال رفتارهای کم و بیش اشتباه نسبت به همسرت و نه خانوادش (دقت کن ، دارم می گم همسرت) + رنج علنی همسرت از زندگیتون و بودن با تو + مشاهده ی این نارضایتی و رنج بردن و حتی فرار همسرت از تو ، توسط خانوادش + دخالت خانواده ها و .. به نظرت این طبیعی نیست که خانوادش که 2 سال شاهد این نارضایتی بودن نتونن باور کنن که در طول 2-3 ماه زندگی شما از این رو به اون رو شده؟.. یادت میاد گفتی تا اونجا پیش رفتی که حتی خانواده ی خودت شاکی بودن که چرا به شوهرت التماس کردی برای برگشتنش به خونه؟ .. یادت میاد از مهریت گذشتی؟ و ... ضمنا روابط نزدیک زناشوییتون رو فراموش نکن که با ناآگاهی چه بلایی سر ایشون و خودت و زندگیت آوردی . ... همه ی اینها می تونه به این معنی باشه که شرایط موجود بازخورد رفتارهای خود شما در گذشته است .. و تنها صبر و تامل و تعقل هستند که به دادت خواهند رسید .. موفقیت تو در به کارگیری این سه عامله .. باید در بستر زمان با صبوری و رفتارهای عاقلانه حرکت کنی ..
پس اگه دوستان دلسوزت در این تالار بهت می گن : مینا نق نزن ، به روی همسرت نیار ، حاضرجوابی نکن .. گیر نده .. آویزون نشو .. و .. نترس .. یعنی به همون اندازه که تو این 2 سال ناآگاهی و بی صبری به خرج دادی حالا باید دوبرابرش عقل و صبر خرج کنی تا تصاویر منفی گذشته پاک بشه .. این به این معنی نیست که چون اون مرده و تو زنی مجبوری تحت امرش باشی و هر کاری کرد و هر چی گفت تو نباید دم بزنی ..نه .. نه عزیز من .. معنیش اینه که اشتباهاتی داشتی و باید تبعاتش رو بپذیری .. و این به شخص تو مربوطه و نه هیچ کس دیگه ..
امیدوارم حرفام ناراحتت نکنه .. شاید به نظرت برسه بعضی جاها یه طرفه قضاوت کردم ولی باور کن همه ی اینارو به خاطر خودت دارم می گم ... اما .. اما به نظر من مهمتر از همه ی حرفایی که زدم اینه که تو تصمیم گرفتی شرایط رو تغییر بدی و برای اینکار عزمتو جزم کردی .. تو خودت ، همسرت و زندگیتو دوست داری و می خوای آرامش و عشق در همه ی بخشهای اون جاری باشه حتی در قسمتی که مربوط به خانواده ی اوست .. و این ستودنیه عزیزم .. :104: و من مطمئنم که موفق خواهی شد ..
خب .. حالا اگر بیاییم ریشه ی رفتارهای خانواده ی همسرت رو در نارضایتی همسرت از شما ببینیم که در طول 2 سال ادامه داشته به نظرت برای تغییر رفتار خانواده ی همسر با مینای عزیز و دوست داشتنی باید چه بکنیم ؟ ..
جوابش خیلی ساده هست : جلب رضایت همسر مینا توسط شخص مینا
این یعنی :
1 . مینا باید تمرکزش رو از روی رفتارهای خانواده ی همسرش برداره و روی رضایت همسرت متمرکز بشه.
2. جلب رضایت همسر به معنی زیرپا گذاشتن و نادیده گرفتن خود نیست.
3. صبوری و سیاست دو عامل مهم هست که باید با هم ترکیب شود.
4. ...
می تونی بقیش رو خودت بگی ؟
ضمنا مراجعه به مشاور رو اصلا فراموش نکن و یادت باشه اگه مشاور خدا هم باشه درصورتی که تو در امر تغییر پذیری جدیت و مداومت نداشته باشی هیچ اتفاقی نخواهد افتاد .. 2 جلسه و 3 جلسه که سهله شاید با 10 جلسه هم به نتیجه نرسی .. یعنی هر چیزی باید طول درمان خودش رو طی کنه ..
دوستت دارم و برای تو و همسرت که به قول مدیر محترم همدردی روی کوهی از منابع خوابیدین آرزوی موفقیت می کنم.
:72::72:
طاهره جان یه دنیا ازتون ممنونم که واسم وقت گذاشتین.:72::72::72:
آره قبول دارم خودم خیلی اشتباه کردم به خصوص از اینکه وقتی فکر میکنم میبینم که خیلی از رفتارام تحت تاثیر دوستام و کارای اونا بوده و بدون هیچ تفکری و این خودمم خیلی آزار میده.
---------------------------------------------------------------------------
اما درمورد اینکه ریشه این ناراحتی چیه باید بگم خیلی چیزا هست (به نظر خودم) که شاید از نظر من و شما بی اهمیت باشه اما از نظر خانواده ایشون نه، به خداحتی یه بار من درباره این موردا نسبت به خانوم داداشای خودم فکر نمیکنم،اما احساس میکنم واسه اونا مهمه مثلا اینکه:
اگه یادتون باشه شوهر من خیلی با من اونجا بد صحبت میکرد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
اما حالا شکر خدا با من اونجا خیلی خوبه بس که ازش خواهش کردم.:316:واسم میوه پوست میکنه، به جای مینا:324: گفتن بهم مثلا میگه سوگلی.
اینکه شوهرم ماشینو به نام من زده، به خواست خودش
تشویقم کرده حالا که واسه دکترای تخصصی قبول شدی حتما ادامه بده(من تو دوره کارشناسی ارشد رتبه ممتاز بودم اما دوست نداشتم ادامه بدم چون هم دیگه حال وحوصلشو نداشتم همین اینکه کارمو خیلی دوست دارم و دلم نمیخواد شغلمو از دست بدم)
از نظر اقتصادی الان خیلی وام و قسط داریم اما واسه من کادو خریدنش تعطیل نمیشه با اینکه خودش بیشتر بهش نیاز داره.بازم به خواسته خودشه
حتی در مورد کم اهمیت ترین چیزا:من مامانم زیاد برام لباس میگیره بدون اینکه من بدونم. سلیقشم عالیه. هربار مامانش چپ نگاه میکنه و لباسای پسر خودشو با من غیرمستقیم مقایسه میکنه :163: دوست ندارم واسش توضیح بدم که انقد تهی فکره.
خواهرشوهر من یه ازدواج ناموفق داشت اما حالا یه جای خییییییلی عالی ازدواج کرده اما دقیقا به همین دلایل باید پیش اونا همیشه در حالت تعظیم باشه.
و از همه اینا مهمتر اینکه من حالم از آدمایی که خودشونو میگیرن و ازدماغ فیل افتادن، آدمو به خاطر اینکه درس میخونه مسخره میکنن و امل میدونن ،کلاسو تو آرایش هفت رنگ میدونن، تو عمرشون یه رکعت نماز نمیخونن و دائما درحال تیکه پروندنن (با اجازه آقای تسوکه) بدم میاد و نمیتونم رفتار خوشایندی داشته باشم نه اینکه جواب بدم بی محلی میکنم، تحویلش نمیگیرم. خیلی هم ایشون روی رفتار مامانش موثره.
از اینکه زیاد حرف زدم ببخشید اما اینا واسه این بود که بگم فکر نمیکنم اونا خیلی از اون دوسال ناراحت باشن چون ته دلشون میدونن پسر خودشونم بی عیب و ایراد نیست. تازه رفتارای مزخرف خودشون و حمایتای بیجاشون بیشتر از همه آتیش بیار معرکه بود.
دوست دارن من که اونقد منت پسرشونو کشیده بودم الانم ذلیل و خار باشم و جای فعلی منو و پسرشون عوض باشه. از اینکه میبینن اوضاع کاملا برعکسه قبله حرصشون میگیره. اما من خودم واقعا بهترینها رو واسه خانوم دادشام آرزو میکنم. همیشه پشتیبانشون هستم و منو مثه خواهرشون دوستم دارن.
اما در مورد راهکاراتون کاملا موافقم. من باید بیشتر حواسم به شوهرم باشه. دیشب بازم تاکید کرد که اگه باهام خوب باشی من با اونا صحبت میکنم اما در غیر اینصورت واقعا مینا جون نمیتونم. میترسم فردا دعوامون بشه بگن حالا دفاع کن حقته.من الان نمیتونم کارامو واسشون توضیح بدم. شایدم وعده خشک و خالی باشه نمیدونم واقعا نمیدونم:162:
ترکیب سیاست و صبوری خیلی جالبه اما من اصلا سیاست ندارم متاسفانه:302:
رفتن پیش مشاور،کنترل احساسات زجرآور و حساس نبودن،عدم وابستگی، توانایی یه گوشو در و گوشه دیگه رو دروازه کردن و .......
بازم ازتون ممنونم.خیلی خوشحالم که شماهارو دارم. مرسی که کمکم میکنیین
دیدین، خودش دلیل این حمایت نکردنش را گفت. نترسین وعده ی خشک و خالی نمیده. اون هم دلش میخواد بهتر زندگی کنه. پس اگه بتونین روی خانواده اش فکر نکنین و رابطه تون را با شوهرتون خوب کنین، همه چیز عالی میشه و اون هم هواتونو بیشتر جلوی خانواده اش خواهد داشت. راه حل که معلومه، فقط می مونه اجراش که با شماست.نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
من بازم اومدم که بهت بگم سر حرفم هستم.
اشکال از رفتارهای شماست. شما خانم خوب و تحصیلکرده و خوش قلبی هستید. شما انسان معتقدی هستید شما خیلی نکات مثبت داری، اما یه سری اشکالاتی هم داری که هیچ تلاشی برای رفعش نمی کنی و دایم یه سیکل را تکرار می کنی. چرا مادرشوهرم... چرا خواهر شوهرم... چرا شوهرم...
برگشتی سر همون پله های اولت. شوهرم خونه ی مادرش اینو گفت ... خواهر شوهرم ازدواج خوبی داشته ... هنوز مدل بچه های دبستانی در روابطت رقابت می کنی. فکر می کنی امتحان علومه و تو باید نمره ی بالاتر بگیری و اگه نگیری هم مثل لوسها می ری یه گوشه کلاس گریه می کنی. شوهرت را با شوهر اون مقایسه می کنی و اون هم با معیارهای بچه گانه خودت.
اشکال کارت هم از همون نحوه ی زندگی کردن و بزرگ شدنت هست که خودت گفتی. فقط راه خونه و مدرسه را بلد بودی و فقط نمره ی 20 ریاضی برات مهم بوده. باید یه سری مهارت های زندگی و ارتباطی را یاد بگیری.
جالبش اینجاست که می بینم وقتی برای بقیه کامنت می ذاری راه حلهای خوبی ارائه می دی. بعد با خودم گفتم نکنه من هم فقط دارم حرف می زنم و در عمل بدتر باشم ( ببخشید منظورم بدی خودتان نیست، بدی بعضی رفتارهایتان ).
برو مشاوره. یا اگه می خوای به تنهایی این کار را بکنی باید جدی و پیگیر و با مطالعه دنبالش باشی.
به جای دکترا خوندن و ادامه تحصیل، یه مدت وقتت را بذار روی یاد گرفتن مهارت های زندگی.
مینا چ عزیز
تاپیک شما خیلی طولانی شده ، لطفاً یک تاپیک جدید باز کن و ضمن ارائه مختصری از آنچه در این تاپیک گذشت ، لینک این تاپیک را نیز قرار بده تا اگر کسی مایل بود خود مطالب را بخواند ، مراجعه کند . امیدوارم در تاپیک جدید با رویگردی جدید و بهره گیری از راهنمائیهای دوستان بخصوص نظرات طاهره عزیز ، شاهد نشاط و شادابی شما از تغییرات حاصله باشیم ( ان شاء الله )
این تاپیک قفل می گردد.