bloomجان
از نظر قشنگت ممنونم.
آرزوي بهترينها را براي شما دارم
نمایش نسخه قابل چاپ
bloomجان
از نظر قشنگت ممنونم.
آرزوي بهترينها را براي شما دارم
خواهش می کنم خانومی
فقط می خوام که برام دعا کنین
دانه خانوم اینو از یه پسر داشته باش که عشق واقعی بعد از ازدواجه و اون موقع هست که به بعضی از رفتار های گذشته می خندی. عشق قبل از ازدواج بسیار وابسته کننده و خطرناکه اما به نظر من کمی هم جالبه. ولی به عنوان تجربه شخصی به شما میگم که به هیچ عنوان نگران آینده نباش. رفتار های شما و اضطراب های شما و عصبانیت های شما مربوط به ترس از آینده و ترس از این هست که آیا در آینده واقعا عاشق خواهید بود یا نه؟ من به شما می گویم که اگر کسی مثل شما به زندگی نگاه کنه پس حتما می تونه یک عاشق خوب هم باشه پس اصلا نگرانی به خودت راه نده.
سلام دانه جان. خيلي خوشحالم كه راهي منطقي رو انتخاب كردي . برايت آرزوي خوشبختي مي كنم. به گذشته ها فكر نكن. اون عشق حقيقي نبود. من دو تا كتابهايي را كه گذاشتي خوندم خيلي هم لذت بردم. واقعاً خوب و ارزشمند بودند. دستت درد نكنه. تو همون كتاب عشق براي عشق، عشق حقيقي رو خيلي قشنگ توصيف كرده. اگر همه ما اون رو به كار بگيريم زندگي همه گلستان مي شود. اميدوارم شما هم روزي به عشق حقيقي به شوهرتان برسيد.
سلام دانه جان !
من اونروز خيلي عصباني بود و از اينكه با حرفائي كه زدم برات سوئ تفاهم ايجاد كردم معذرت ميخواهم. از نظر احساسي حال آدمي را دارم كه تو يه جاده پر پيچ و خم و سنگلاخ داره رانندگي ميكنه و نمي خواهد تو اين مسير هيچكي رو توي چاله هائي كه خودش افتاده گرفتار ببينه!
اينكه پدرتون شما رو را از يه همچين حقي كه براي روحيه ات خيلي مفيده محروم ميكنه موجب عصبانتم شد و بااين تفاصيلي كه وضعيت روحيت گفتي نميدونم چرا يه وقتائي...
ولش كن از اون اولم با يقين قلبي بهت ميگفتم پرنده اي كه رفته رو به خاطر نيار ولي گاهي احساسي ميشم و
فكر ميكنم بعضي وقتا آدما نياز به فرصتي براي جبران دارن ولي كسي كه يه مسير ديگه و مسوليت يه خانواده رو به عهده ميگيره ديگه مال خودش نيست تا هر وقت دلش بخواهد هر تصميمي ميخواهد بگيره!
اميدوارم از دستم دلخوري پيدا نكرده باشي كه خودت بهترين دوست و همدردي براي دلي كه ميدوني چقدر سختي كشيده ام و گاهي كه مشكلات بهم فشار مياره (حتي تو اوج اينكه ميدوني داري راهي رو درست ميري هم گاهي شك به سراغت مياد واين...خدا ميدونه من چي ميكشم!)به هر صورت ازت معذرت ميخواهم و اميدوارم تو زندگي جديدي كه شروع كردي و(مطمئنم بهتري راهي بود كه ميشد انتخاب كني ،فقط بايد روي اين باوري كه داري كار كني و گذشته را با همه خوبي و بدي به فراموشي بسپاري )خوشبخت باشي .
از يكشنبه تا حالا نگران اين پست بدي كه زدم و تاثيري كه ميتونست ايجاد كنه بودم واميدوارم منو ببخشي.از مدير همدردي هم تقاضا دارم در صورت امكان اين پستو حذف كنيد!
نيلوفرجان
سخت نگير
من اصلا ناراحت نشدم.
من كاملا تو رو درك مي كنم.
توي شرايط خوبي نيستي
برات دعا مي كنم تا بتوني به آرامش برسي
به هر حال خوب يا بد من راهي را انتخاب كرده ام. نمي گم اثراتش از زندگي من از بين رفته كه دروغ محضه. اما به هر حال بايد ساخت
اميدوارم بتونم به شرايط جديد عادت كنم
نيلوفر جان
در هر مرحله كه هستي خونسردي خودتو حفظ كن
توي اين چند روزه اين جمله را هزار بار براي خودم تكرار كردم كه يادم نره و خودمو به خونسردي و صبر دعوت كردم
دارم روي خودم كار مي كنم
ضمنا من اصلا ازت ناراحت نشده بودم كه حالا عذرخواهي مي كني يا اينكه من بخوام ببخشم
آخه چيزي نگفته بودي كه
الهي فدات شم. خودتو اذيت نكن
سلام دانه جان :72:
من تازه عضو اين سايت شدم و مطلب شما آنقدر جذاب و در عين حال دردناك بود كه چند بار همه مطالب آن را مرور كردم . كاملا دركت كردم و زجري كه به خاطر احساست كشيدي . من فكر ميكنم هم تو و هم خانم اون آقا هر دو قربانيان احساس بي ثبات يك مرد شديد كه شايد واقعا نشه حتي مقصرش هم دونست . يه وقتايي آدما از روي لج با خودشون و يا كسي ديگه تصميماتي درزندگيشون ميگيرند كه هم به خودشون آسيب ميزنه و هم به كسان ديگه و اون مرد دقيقا همين كارو كرد يعني با يك تصميم عجولانه هم زنشو بدبخت كرد و هم خودشو و هم به تو آسيب جدي رسوند .
داستان اين عشق آنقدر دردناك بود كه عليرغم اينكه اصولا با بحث تعدد زوجات موافق نيستم ولي در اين مورد فكر ميكنم شايد ميشد اون آقا دو همسر داشته باشه البته با اجازه و اطلاع همسر اولش و البته به شرط داشتن درك لازم و كافي از طرف همسر اول . شايد اينجوري همه شما ( اون زن و بچه 4 ساله اش و همينطور شما و اون آقا ) ميتونستيد يك زندگي مسالمت آميز در كنار هم و موازي با هم داشته باشيد . البته اين فقط يك شايده . ممكن هم هست جواب نميداد .
نميدونم به هر حال اميدوارم اين راه آخري كه انتخاب كردي ختم به خوشبختي و عاقبت به خيري شما و اون آقا و زن و بچه اش باشه .
سيما جان
راست مي گي
چند سالي بود كه من پنهاني با آن آقا زندگي مي كردم و تا يكسال قبل تقريبا تأثيري توي زندگي آن خانم نداشت. مي توانستيم به همان صورت ادامه دهيم..............
اما من هم مردي را مي خواستم كه واقعا براي من باشه. من هم بچه مي خواستم. من هم زندگي مي خواستم ولي با وجود اون زن همه اينها دچار تزلزل مي شد.
تا اينكه اين يكسال آخر همه چيز جور ديگه اي شد................
به هر حال گذشت. همه چيز گذشت. هنوز دوري او اذيتم مي كنه اما دارم تلاش مي كنم تا تحمل كنم. تا آخرش بايد مقاومت كنم
تنها چيزي كه بهم اميدواري مي ده تا اين سختيها رو تحمل كنم خنده اون پسر بچه 4 ساله است.
خدايا ازت مي خوام كه خوشبختي رو در كنار پدر و مادرش به اون بچه بدي
اين تنها چيزي يه كه به قلب خسته و شكسته من بهم التيام مي ده
تمام نوجواني و جواني من توي اين راه گذشت و حالا اميدواري ديگه اي واسته گذشتن از عمري كه از من گذشته نمونده.
امروز شديدا از كاري كه كردم پشيمون شدم
اي كاش اين تصميم رو نمي گرفتم
نمي دونم چرا همه به فكر اون زن هستند و هيچ وقت هيچ كس به من فكر نكرد
پس حق من چي مي شه؟!
اينهمه سال عمر و جوونيم چي ميشه
من به كمترينها هم قانع بودم
اصلا به من چه كه به كي ظلم مي شه به كي نمي شه. ظلمي كه به من شده چي مي شه؟!
كي به من فكر كرد كه من بخوام به همه فكر كنم؟!!!!!
از دست اين دنيا خسته شدم
تا كي دندون به جيگر بذارم و صدام در نياد؟!
دانه جان خواهش می کنم خودتو کنترل کن. عزیز دلم خدا که اون بالا نشسته. کار شما دوتا اشتباه بود. اون صیغه و پیوند زناشویی بین اون دوتا بسته شده بود نه شما دوتا.
عزیزم باید همه جوره رابطه ات رو قطع کنی خانمم. اون آقا هم باید واقعیت رو قبول کنه. خواهش می کنم دانه. تو الان شوهر داری. تو سوگند خوردی در مقابل خدا که به همسرت وفادار باشی.
همه چی به کنار. ولی خدا چی ؟؟؟؟ می تونب نظارتش بر همه چی رو کتمان کنی ؟؟؟ عزیزم آروم باش. به خدا توکل کن.
چی شده دانه جون؟
چرا بازم نا امید شدی؟؟ با همسرت مشکل پیدا کردی؟؟
دانه جان باز چی شده عزیزم؟
توکل کن به خدا
به شما هم ظلم شده . اما از طرف اون مرد که چندین سال با شما دوست بوده بعد رفته یکی دیگه را گرفته بعد با وجود داشتن زن و بچه با شما رابطه داشته .نقل قول:
نوشته اصلی توسط دانه
چرا نباید کسی به اون زن فکر کنه . اون اومده قانونا همسر اون آقا شده نه رابطه مخفی بوده نه چیز دیگری. ( چه میدونسته که اون مردی که بهش پیشنهاد خواستگاری داده ناتو بوده و از سر لجبازی اومده ازدواج کنه )
به نظر مقصر اصلی اون آقاست که داره با سرنوشت چندین نفر بازی میکنه .( با سرنوشت همسرش و بچه اش و شما و همسر شما و خانواده های شما ) بقیه تقصیر ها هم گردن شماست .
چرا ما هميشه سعي مي كنيم مقصر اشتباهاتمون رو كس ديگه اي بدونيم . اون زن هيچ تقصيري نداره . تازه لطفاً اينقدر نگين به من ظلم شده ، ظلم رو شما به اون زن كردين كه با همسرش پنهاني رابطه داشتين . عشق و مرد آرزوهاي شما اشتباه كرده چرا به اون زن بيچاره ربطش مي دين ؟
با نظر digital man هم كاملاً موافقم .
دانه جان يه كم به خودت بيا . شما هر دو تون متأهليد و بايد خيلي زودتر از اينا فكر اينجاهاشو ميكردين . سعي كن براي هميشه فراموش كني ، تازه بايد واسه اشتباهات گذشته ت هم طلب عفو كني . عزيزم ايمان بيار يه خدايي هم اون بالا هست كه بنده ش رو به خودش وانميذاره ...
دانه جان چرا انقدر بهم ریختی خانومی؟
چی شده که باز همه چیز برات تازه شده ؟ اینجوری حرف نزن از تو بعیده اینجا هر کسی نظرشو میده بعضی از این نظر ها دلنشینه برای آدم بعضی هاشون ناراحت کننده
درسته که 12 سال خاطره هیچ وقت از بین نمی ره ولی اگه اونا رو تو ذهنت مرور نکنی بخدا کم رنگ تر می شه ولی اگه مرورشون کنی همیشه پر رنگ می مونه و این وسط خودت داغون میشی
دانه جان کمی خونسرد باش توی تاپیکی که من ساخته ام توی یکی از پست هات نوشته بودی اگر بخواهیم متونیم یکی رو فراموش کنیم و دیگری رو جانشینش قرار بدیم از خدا کمک بخواه برای ادامه راه عزیزم نگو خسته شدم باید قوی باشی به خاطر خودت وفقط به خاطر خودت
گذشته هر چه بوده دیگه تموم شده و شما تصمیمتون رو گرفتید به عنوان کسی که واقعا اینجا دوستش دارم ازتون خواهش می کنم آرامشتون رو بیشتر حفظ کنید به خدا توکل کن بیشتر با خدا خلوت کن و ازش بخواه ایمان دارم همان طور که خودت ایمان داری که کمکت می کنه عزیزم شما قسمت اصلی راه رو رفتید بزرگترین و بهترین تصمیم رو گرفتید به نیت تصمیمتون نگاه کنید که به خاطر طفل 4ساله این کار رو انجام دادید به خدا آروم میشید شما این جا به اون کمک کردید خدا هم دستت رو میگیره و به کمکت میاد احسنت میگم بهت به خاطر نیت پاک و قلب بزرگی که دارید تا اینجاشو اومدین از اینجا به بعدش رو هم مطمئنم که میتونید فقط این روزا بیشتر با خدا خلوت کنید اگر همسرتون وقت ندارند که بیشتر با شما باشند با دوستان صمیمی تون برید بیرون تفریح کنید اصلا بلند شو بیا مشهد پیش خودم پیش آقام که امام رئوفه
عزیزم اگه بخوای اینجوری ادامه بدی خودت به خودت ظلم می کنی با تکرار یا ارحم الراحمین سینه مهربونت رو آروم کن با فریاد یا الله به خودت کمک کن باز هم میگم خواهش میکنم فقط و فقط به خاطر خودت این کارو بکن نذار خودت بیشتر از این به خودت ظلم کنی خواهر عزیزم
دانه عزیز سلام.
تو خودت استاد ما هستی و باید ما تازه وارد ها را راهنمایی کنی. اما مطلبی که بنده به ذهنم میرسه اینه که در قضیه شما یک اشتباه کوچولو صورت گرفته و اون اینکه هر دوی شما عزیزان (شما و دوست سابقتان) در حالی که دل در گرو کسی داشته اید با یکی دیگه عهد زناشویی بسته اید و این اشتباهی کوچولو و بس فاحش است. اما خانم دانه عزیز هیچ اشکالی ندارد، جلو ضرر را از هر کجا ببندی منفعت است. بنا براین این اشتباه رو فراموش کن و به خودت بقبولان که تو بالاخره با یک نفر عهد بسته ای و همسری گزیده ای. و وجدان حکم می کنه که دل از هر کس دیگری جز همسرت بشویی. تو الان همسری انتخاب کرده ای که محتاج محبت توست و بر تو روا نیست حتی لحظه ای به اون بنده خدا (دوست سابق) بیندیشی. او رو از ذهنت بنداز بیرون و حتی برایش آرزوی خوشبختی نکن (می خوام بگم حتی اگه براش آرزویی هم بکنی یعنی هنوز دلت پیش اوست) فراموشش کن و نگو نمیشه که خیلی خوب میشه و تو میتونی و تازه آدمی که شما رو که دوستش بودی یهو ول کرد چه بهتر که زنش نشدی که بعدا ممکن بود در حالی که همسرش بودی ولت کنه.
زندگی مشترک تو و زندگی دوباره تو تازه شروع شده، اون رو گرم نگه دار و گرم ترش کن و همسرت رو عاشق خودت کن و البته مهمتر از همه زندگی ات را بکن و از زندگی به این باهالی لذت ببر و به همسرت عشق بورز.
تو هنوز اول راهی از لحظه لحظه های زندگیت لذت ببر و به همسرت وفادار باش ای وفادارترین همسران.
سلام دانه جان من داستان زندگیت را خواندم که بسیار تلخ بود برایت ماجرایی واقعی را تعریف میکنم
و واقعا دلم میخواد اونو بخونی و اگه خواستس نظرتو بدی
این ماجرا ی زندگی دوست خواهرم هست ومن اونو از زبون خواهرم واست مگم
سال اولی که وارد دانشگاه شدیم دختر بسیار زیبایی از همکلاسامون بود که زیباییش توی مون ماه اول زبونزد همه شد واقعا جذاب بود خیلی از پسرا میخواستن باهاس دوس شن ولی اون همون ترم اول عاشق یکی از همکلاسامون شد خیلی همو دوس داشتن و همه هم میدونستن وخیلیها به عشق اینا حسرت میخوردن
زمان گذشت وسال اخر شد و از عشق اینا ذره ای کم نشد . حال خواستگارای دختر غوغا کرده بودن وخونوادشم امونشو بریده بود دختر به پسره گفت که بیاد خواستگاریش ولی خونواده پسره راضی نمیشد تا سربازی نره کاری بکنن .خلاصه که این دوتا تحت فشار بودن پسره هر کار کرد خونوادش راضی نشد و دختره هم که دیگه کم اورده بود شروع به دعوا با پسره کرد بینشون اختلاف افتاد در نهایت دختره تحت فشار زیاد و واسه انتقام از پسره زن یکی از بهترین خاستگاراش شد.ترم اخر بود همه متعجب بودیم پسره دیونه شده بود میخواست با همه دعوا کنه سیگاری شد مشروط شد.دختره همش فکر میکرد و دیگه با هیچکدوم از ماها حرف نمزد سر کلاسا فکر میکرد همه جا فکر میکرد هیچی نمیگفت.
بعد چند ماه وقتی دانشگاه تموم شد بهمون زنگ میزد و گریه میکرد از حماقتش میگفت از عشقش و همسری که دختر دوسش نداشت و رفاهی که برای او فایدهای نداشت
دختر دوباره رابطه اش را با پسر شروع کرد اول باهاش درددل میکرد همون طور که با ما درددل میکرد لی کم کم زیادتر شد حالا پسر به سربازی میرفت و دختر هم عاشقانه او را میپرستید رابطه شان زیاد شد حتی به خیانت جنسی انجامید همه چیز اوج گرفت تا شوهر دختر متوجه شد .
همه راهی را امتحان کرد تا دختر را برگرداند کتکش زد/محبتش کرد/به خانواده دختر گفت/در خانه حبسش کرد/ولی هیچکدام فایده نداشت تا اینکه در اثر فشارها دختر از خانه فرار کرد و به معشوقش پناه برد در اثر اینکار مادر دختر سکته کرد و مرد دختر به خانه برگشت ولی باز هم حاضر به جدایی از عشقش نبود .
همه چیز بحرانی بود شوهر حاضر به طلاق و ایندوتا حاضر به جدایی نبودن سربازی پسر تمام شد و او که از این وضع خسته شده بود رابطه را تمام و با دختر پیشنهاد خانواده اش عروسی کرد .و دختر ماجرای ما شب عقدکنان عشقش خودش راکشت و همه چیز را تمام کرد.(ابان ماه سال پیش) روز تشییع جنازه اش هبچکس اشکی نریخت .همه از او متنفر بوودن به نظر همه او یک زن خائن بود حتی خواهراش اونو قاتل مادرشان میدانستند .بعد از گذشت چند ماه من و خواهرم چند روز مانده به عید سر قبرش رفتیم انقدز خار و خاشاک وخاک روی قبرش بود که انگار صاحب این قبر هیچکس را ندارد.گسی چه میدانست صاحب این قبر کسی بود که روزگاری کسی از دیدن سیر نمیشد چقر شاد بود و عاشقی که کسی او را درک نکرد.
حال در ان دنیا چه سرنوشتی دارد خدا میداند .غیر از نفرین چیزی پشت سرش نبود.ای... باور کن اشکهایم سرازیر است و اینها را مینویسم
قصدم از گفتن این ماجرا مقایسه نبود فقط نمیدانم چرا اینقد دلم خواست واست تعریف کنم .در نهایت دانه جان شاید شوهر تو هم اکنون طناب نجاتی باشد که خدا برایت فرستاده تا تو را از چاه خاطرات گذشته ات نجات دهد.گفتی در مورد گذشته ات چیزی به شوهرت نگفتی پس گذشته ات را فراموش کن و شوهرت را در چیز هایی که الان در زندگیت هست شریک کن.جدا نشدن از گذشته عواقب سختی برایت خواهد داشت.در ذهنت ان زن را نفرین نکن به این فکر کن که معشوقت هم با ازدواج با ان زن او را از مردی جدا کرد که میتوانست خالصانه به ان زن عشق بورزد پس این وسط ان زن هم حرام شد.و در نهایت بدان در زندگی ابعاد گونانونی هست که میتوانی با وارد شدن به انها و جدا شدن از بعد عشقی که به معشوقت داشتی چیزهای جدیدی را تجربه کنی واینکه اگر در زندگیمون نفرین کسی پشتمون باشه وحشتناکه هر چند که مطمئنم همه اینارو خودت میدونی
دوست دارم وبرات دعا میکنم:72::72::72:
خانم دانه سلام
چه شد و چرا توی این تاپیک دیگر چیزی نمی نویسی؟ وضعیت شما چه شد؟ اوضاع بهتره؟
من ديگر اين تاپيك را ادامه نخواهم داد..........
سلام دانه عزیز:72:
امیدوارم راه خودت رو در جاده ی زندگی پیدا کرده و ادامه بدی:43:
ارزوی خوشبختی و سعادت تو رادارم
شاد و بهروز باشی همیشه :72:
من اين تاپيك را ادامه ندادم چون دوست نداشتم به آن شخصي كه برايم عزيزبود و همين الان هم برايم عزيزترين است و به خاطر مصلحت ديگران ناچار به ترك او شده و خود را در رودخانه جاري زندگي انداخته ام توهيني شود.
او برايم مقدس بوده و هست و هنوز او را با همه وجودش و با همه خوبيها و بديهايش مي ستايم.