RE: میخوام دوباره عصرا باشم
سلام دوستان
ممنون که جویای حالم شدین
راستش تصمیم گرفتم به یه مشاور مراجعه کنم اما خرجش خیلی بالاس!! ولی خوب راهی نیست
تو این چند روز همه چیز خوب بود باورتون نمیشه چقدر تفاهم داشتیم و چقدر بهمون خوش گذشت
اما یه بار شوهرم دوباره سره یه چیزه الکی عصبانی شد و یه خورده منو زد .....
منم هیچی نگفتم البته مظلومانه هم نگاش نکردم چون میدونم بدش میاد و همیشه بیشتر عصبانیش میکنه
بعد رفت کنار و چند دقیقه ای آروم بود فکر کردم میخواد بخوابه که یهو صدای چخخخخخخخ اومد برگشتم دیدم داره به شدت میزنه تو صورته خودش !! :302: نصفه شببببببببببببببب !!! منم از ترسه اینکه کسی بیدار نشه و خدای نکرده به خودش صدمه نزنه دستاش و محکم گرفتم و ارومش کردم اون شب خیلی گریه کرد
صبح هم تا بیدار شد اولین کلمه اش این بود : میخوای طلاق بگیری؟ !!!!!!!!!!!!!!!!!
من گفتم : نه
گفت اگه به هر راهی فکر کنی تا از من فرار کنی بهت حق میدم
گفتم چرا؟
گفت چون میدونم یه دیوونه ام و اگه من جای تو بودم یه شوهره دیوونه رو ول میکردم
چند دقیقه همین جوری نگاش کردم دیدم اشک داره تو چشماش جمع میشه
دستشو گرفتم و گفتم : من هیچ وقت ولت نمیکنم... حتی اگه مجبور شم تو خونه ام دیوونه خونه راه بندازم !!!
********
میخوام کمکش کنم دوستان
چکار کنم؟ میرم پیشه یه مشاور دیگه نمیخوام این جور از خشم تمامه بدنش بلرزه
نمیخوام احساسم بهش کم بشه بخاطره این خاطرات!!!
خدایا کمکم کن:203:
چرا باید همه چیز تو اوج خراب بشه
این عصبانیت های دوره ای برای چیه؟
چرا داره خودش و داغون میکنه؟؟؟؟؟
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
سلام عصرا عزیزم:
من الان رو لاین اومدم و پست شما رو دیدم باور کن آنقدر اعصابم بهم ریخت که حد نداره..
چقدر همسر شما خودشو اذیت می کنه..
و به مثابه اون شما رو...
واقعا بعد این 5-6 روز که حالم عالی بود دوباره غصه دار شدم...
عزیزم بهترین تصمیم رو گرفتی...مشکل شما و همسرتون تنها با مراجعه به یک روانشناس حاذق حل خواهد شد...
من حسابی برات دعا می کنم ..فقط ان شا الله در صورت حصول نتیجه برای ما هم بگو که از نگرانی در بیایم..
مواظب خودتم باش خدای نکرده آسیبی بهت نزنه...تنهاش نذار چون این همه دوستش داری..
تمام تلاشتو بکن ..اون امروزه که به شما نیاز داره و می تونی عشقتو بهش ثابت کنی..
من منتظرم..
مواظب خودتم باش...
:16:
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
دوست خوبم سلام، راستش از وقتی این تاپیک رو باز کردی پیگیرت بودم، امروز که آخریش رو خوندم، یاد تموم روزهای نامزدی و عقد خودم افتادم، احساس کردم که چقدر رفتارهای همسرت شبیه رفتارهای همسرم بود، باورت نمیشه که تموم این حرکات همسرت برام شناخته شده و آشناست!
ولی من و شما یه تفاوت اساسی و مهم با هم داریم و اون اینکه که شما الان نسبت به اون دوران من عاقل تر دارید رفتار می کنید، من توی دوران نامزدیم یه دختر مغرور و لج باز و پرتوقع بودم که کلی انتظارات جور واجور داشتم و البته همه ی اینها رو بعدا فهمیدم.
دارم میرم تا اینجا رو داشته باش تا بعدا برات کامل بگم
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
سلام دوستان
ممنونم از پیغام هاتون
:43:
خیلی خیلی لطف میکنید که موضوعه منو پیگیری میکنید
rsrs1380 عزیزم ممنونم ازت که نگرانه منی
:16:
راستش احساس میکنم یه جوری شده که هی اشتباه میکنیم در حقه هم و مطمئنیم که طرفمون میبخشه !!
اما من بازم امیدوارم !!!!!!
میدونید چرا؟ چون میبینم که همه دعواهامون سره هیچ و پوچه و شوهره من خیلی از ایراداتی که بعضی مردها دارن رو نداره :shy:
از این جهات خیلی ازش راضیم
اما... گاهی از بعضی کاراش دلم میگیره
مثلا این بار که با هم بودیم عصبانی شد و با یه چیزی زد تو صورتم
میدونم نمیخواست محکم بزنه اما وقتی دید من دردم اومد و بغض کردم اصلا به روی خودش نیاورد
خوب این کارش تو ذهنه من میمونه و وقتی احساس میکنم پشیمون شده دیر تر از ته دل میبخشمش
del عزیز گفتی زندگیت شبیه من بوده میشه بیشتر برام بگی؟
همیشه موقع دیدنش دل تو دلم نبود ذوق داشتم !!! اما الان هم خوشحالم هم میترسم ازینکه این بار میخوایم سره چی دعوا کنیم!!! و اینکه همه این اتفاقات تو دورانه عقد بستگیه نمیدونم عروسی کردن و زیر یه سقف رفتن بهترش میکنه یا بدتر !!!!!!!! ؟؟؟؟؟؟؟
برای همتون دعا میکنم
برام دعا کنین :203:
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
عصرا جان هر چه سریعتر تا اتفاق خدای نکرده جبران ناپذیری نیفتاده به یک پزشک حاذق مراجعه کن خانمی
RE: میخوام دوباره عصرا باشم
سلام، راستش می خوام بگم که تمام این رفتارها از فشارهای روانی زیادی هست که به یه مرد وارد میشه و همین طور نداشتن مهارتهای لازم و کافی برای برقراری ارتباط بین همسران و اگر بخوایم اون طرف رابطه رو هم بگیم، میشه، پرتوقع بودن ( که البته همیشه به معنای توقع زیادی داشتن در مادیات نیست، میتونه شامل توقع زیادی داشتن در ارتباط و نوع احترام و برخورد هم بشه، که یک زن از همسرش داره)، متاسفانه لج بازی های کودکانه ای که بسیاری از ما دخترخانوم ها داریم و بی سیاست و بی تدبیر بودن ما، دوست داشتن زیادی دو طرف ، یعنی من احساس می کنم که اگر دو نفر همدیگر رو نخون، اصلا براشون مهم نمیشه که چه برخوردی یا چه رفتاری توی جمع و خلوت طرف مقابل انجام داده که بخوان سر اون با همدیگه دعوا کنن، همین طور غرور کاذبی که دو طرف دارن و فکر می کنن که برای یه رابطه لازمه!
من همه ی اینها رو به عینه تجربه کردم و الان که حدود یک سال و پنج ماه از زندگیم زیر یه سقف با مردی که شاید کم و بیش این خصوصیات همسر شما رو داشت، می تونم به جرات بگم که خوشبخت ترین زن دنیا هستم!
باورت نمیشه اگر بهت بگم که شرایط شما خیلی خیلی بهتر از ما هست، من شب عروسیم از اینکه با همچین مردی وارد زندگی مشترک شدم، وحشت داشتم، نمی دونی وقتی از تالار برگشتیم خونه ی مامان اینها تا خداحافظی کنم و بریم خونه ی خودمون من چقدر گریه کردم، نه بخاطر اینکه از مادرم یا پدرم جدا میشم، بخاطر اینکه دارم به دنبال آینده ای میرم که هیچ امیدی به اون ندارم و تماما با شک و تردید و وحشت داشتم میرفتم، و می خواستم داد بزنم که نمی رم، نمی خوام!
یک هفته قبل از مراسم وقتی قرار بود که فرداش بیان و جهازم رو ببرن، به همسرم جلوی خانواده ام گفتم: که نمی خوام باهات زندگی کنم، من طلاق رو میخوام، همسرم جدی نگرفت، به مادرم گفتم: هیچ کسی حق نداره که فردا به وسایل من دست بزنه! همسرم رفت سراغ مادرم و خواهرم که این چه حرفیه که میزنه! و مادرم که در جریان روابط دمدمی مزاج گونه من و همسرم قرار داشت و دائم می دید من با همسرم سر هیچ و پوچ یا قهریم، یا من گریه کردم، یا داریم دعوا می کنیم به همسرم گفت: هر چی خودش بگه و تو باید اون رو راضی کنی، چون با شماهاید که باید بتونید با هم زندگی کنید!
باورت میشه بعد از جهازبرون، من دو روز مونده به عروسی باز می خواستم از همسرم جدا شم! اون شب توی خونه ی خودمون، توی خونه ی آرزوهامون، با هم بودیم که من ازش خواستم که تا اتفاقی نیافتاده از هم جدا شیم!
نمی خوام بگم که این حوادث و اتفاقات عادی هست و طبیعی!
می خوام بگم که اگر زن و مرد بخوان،می تونن از اون جا به این جا برسن! می تونه به خاطر هم گذشت کنن! می تونن خیلی خیلی خونسردانه با هم صحبت کنن و خواسته و نیازهاشون رو بدون اینکه همدیگر رو متهم کنن، به هم بگن و می تونن تغییر کنن، به شرط اینکه این نگه، اول باید اون عوض شه، اون یکی هم بگه اول باید تو عوض شی!
و البته همه ی اینها به میزان علاقه ی دو طرف به زندگی شون و همین طور به خصوصیات اخلاقی طرفین، سن شون، دیدگاه شون به زندگی و صد البته به انعطاف پذیری طرفین بستگی داره و یه راهنمای خوب و دلسوز که کمک حال باشه!
من ازت می خوام که شرایط همسرت رو درک کنی و دقیقا لم همسرت دستت باشه که چی آرومش میکنه، اینکه چه رفتاری اگر از شما سر بزنه ، همسرت آروم تره! یا نه بیا از اینجا شروع کنیم که شما تا یه مدت هیچ کنشی، هیچیه هیچی، یعنی شما عامل عصبانیت همسرت نباشی! حتی! حتی ! اگه حق با شما بود و باید کوتاه می اومدید. البته به شرطی که با زیرکی باشه، یعنی جوری که به غرور مردتون برنخوره که شما کوتاه اومدید یا نه دو روز دیگه که دعواتون شد برگردید بگید فلان موقع کوتاه اومدم مثلا پررو شدی!
دوباره بهت سر می زنم:46: