RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
پارت 2
همسرم مبلغی پول از یکی از آشنایان من گرفتند که مبلغ کمی نبود که خبرش به من رسید
به چند جهت این مساله آزار دهنده است .
1- این اتفاقات را من باید در مورد کارهای همسرم از دهان این و آن بشنوم و معنای زندگی مشترک را به واقع نمی فهمم .
2- همسر محترم بنده برای کسب اعتبارو دریافت این پول از نام فامیل بنده و خانواده من مایه گذاشته .
3- گرفتن این پول و خرج کردن آن توضیح شفاف ندارد
4- این کار به کرات تکرار شده است .
5- در نهایت بدهی های ایشان که بنده اساسا در لحظه از آن بی خبرم از کیسه من پرداخت خواهد شد !!
6- و هزاران دلیل دیگر
چنان این سناریو مسخره و احمقانه بود که در ابتدا وقتی ماجرا را شنیدم فقط شوک بودم اینها چه می گویند ؟!
پدر من و بی پولی ؟!
من و خانواده ام و و عمه ها و عموها و مادر بزرگم مثل انگشتان دست می مانیم چنا ن در لحظات سخت پشت هم هستیم حتی اجازه نمی دهیم مسائل داخلی زندگیمان بیرون درز پیدا کند آنوقت این آدمها با خرج کردن نام ما ، خانواده ام را مسخره کرده اند؟!
بعد از فهمیدن ماجرا باید به همسرم واکنش نشان می دادم .
واکنش من
گفتم : آیا شما به عنوان داماد این خانواده تا به حال قرآنی برای پدر من و بخاطر او خرجی کرده اید ؟! چرا از اسم ما استفاده کردید؟!
برای پیش بردن نقشه هایتان . این پول را برای چی گرفتید و چه کردید که من و خانواده ام باید از اسم خود برای شما مایه بگذاریم و...
مسئولیت کار خود راباید مردانه به عهده می گرفتید و از خودتان مایه می گذاشتید . این پول صرف من و پدرم و زندگی من نشده .
با همه ی این مسائل برایم مهم نیست این رقم چه شده و کجا خرج شده . اما آنچه برایم اهمیت دارد این است که شما از نام خانوادگی من هم غافل نیستید و از آن مایه می گذارید تا نقشه های پلید خود را عملی کنید و...
واکنش همسرم : پاسخها ی بی سرو ته که یک بچه را قانع نمی کند چه رسد به من .
به واقع به دور از هیچ داوری غلطی عینا مسائل همینگونه بود . من هیچ توضیح درست و منطقی در رابطه با هیچ اشتباهی نشنیدم مخصوصا این یکی .
سال قبل من کار ساختمانی داشتم و کار پارسال تمام شده بود و من با همه تصفیه حساب کرده بودم و حسابها بسته شده بود اما امسال به یکباره عنوان شد دریافت این پول برای این بود که مثلا فلان پول به حساب آقای .. رفته بابت پول سیمان ؟! یا به سرایدار 4 میلیون بدهی داشتیم ؟!
واقعا وقتی این توضیحات را می شنوم حالم به هم می خورد و حسابی دگرگون و عصبی می شوم .
همسرم کم کم به این باور رسیده بود که با یک احمق کودن طرف است .
اگر با شما چنین برخوردی شود و چنین دروغهای شاخداری بشنوید در مورد طرف مقابل چه فکر می کنید ؟! من هم دقیقا همان فکر شما را کردم و بعد از تکرار چند ماجرا این مدلی فکرم را به زبان آوردم هر چند زشت ولی ابدا دوست ندارم کسی مرا احمق فرض کند .
من طاقت این را دارم که کسی بیاید و به من بگوید فلانی من ... پول لازم دارم . من به میزان توان خودم نگاه می کنم و اگر مبلغ مورد نظر در توانم باشد آن را پرداخت می کنم و هیچ امیدی به بازگشت هیچ پولی ندارم و اگر کسی بدهی اش را به من پرداخت کرد آن وقت می گویم آدم خوش قولی است و باز اگر از من قرض خواست حتما کارش را راه می اندازم چرا که خوش قول بوده . اما طاقت دروغ و پنهان کاری را ندارم و به بدترین شکل دیوانه می شوم .
و همسر من گویی تعمد دارد با دروغگوی و پنهانکاری مرا به جنون برساند .
البته علت پنهان کاریهای همسرم را خوب می دانم و حتی می دانم این حساب سازی ها با چه انگیزه ای است و حتی می دانم این پولها از حساب من به کجا سرریز می شود و همین مسئله مرا ازار می دهد . چرا که مواقعی که با صداقت مسئله و مشگلش را مطرح کرده من کارش را راه انداخته ام و نیازی به پنهان کاری ندارد اما زیاده طلبی و حس عذاب وجدان وی دیگر غیر قابل درک شده است .
آن خانم در پی شوهر نیست او کسی را می خواهد برای اینکه این 500 میلیون را به شکلی برایش سرو سامان بدهد ومثلا پولش را زیاد کند اینکار از عهده همسر من بر میاید .
در ابتدا قرار بود در مورد هر اقدام مالی با من مشورت کند و ....... با دیدن آن ماجرا او چند اشتباه بزرگ مالی مرتکب شد و هر بار که از من نظر خواست گفتم : نمی دانم
و در مقابل اعتراض مادر بزرگم که خریدن .... اشتباه است و .......... به همه تاکید کرده ام که راهنمایی اش نکنند و بگذارند ببینیم خودش چه می کند . نگه داشتن این رقم لیاقت می خواهد و همیشه یک انسان درست مثل پدر من پیدا نمی شود که چنین سرمایه ای در اختیار ایشان بگذارد .
از آن سو خانواده این خانم خودشان مگس دور شیرینی هستند و خیلی زودتر از اینکه همسر من بخواهد اقدامی کنند دخل این پول را میاورند و سر دختر و خواهر خودشان کلاه می گذارند . چرا که امروز این خانم با 500 میلیون سرمایه مولتی میلیاردر خانواده اش است :D
البته این را باید می فهمید که با این بازی که راه انداخت به مشگل خواهد خورد چرا که همسر من قرار بود کارهای دیگر ی هم برای او انجام بدهد ولی من تا به امروز مانع شده ام و آنها هم اطلاعات درستی در مورد رسیدن به پاسخ مراحل کاری آن ندارند و این اطلاعات نزد من و خانواده ام است . پس همسر من هم نمی تواند حتی اگر بخواهد به وی کمک کند :D
RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
شوهرم در اثر همین اشتباهات مکرر و مداوم و اعتراضات من دال بر عدم پنهان کاری و دروغگویی و حس و حال افسردگی ودر خود فرورفتن و صحبت ا ز حق و سهم من در این زندگی و زندگی مشترک یعنی چه و .... و از آن طرف فشارهای دیگری که خودش داشت . نسبت به هم با بی تفاوتی مدتی را درکنار هم زندگی کردیم تقریبا یک ماه و چون او از راه درست وارد نمی شد
و یا شاید به علت بی اعتماد شدن من نسبت به او و دروغ دانستن محبتهای گاه به گاه و خارج از موقع که برای من به معنای سر در آوردن از کارم بود و کنجکاوی و کنکاش در حریم خصوصی زندگی ام در یک بحران که باز هم نتیجه عمل او بود و کاری را کرده بود که من در جریان نبودم و بر ملا شد . همان روز ترجیح داد به جای حل مشگل خود با من به روش درست و ایجاد حس اعتماد از خانه برود .
RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
گفتار نیک عزیز مساله شما خوشبختانه غیر قابل حل نیست و این اعتماد با تدبیر و درایت شما قطعا بر خواهد گشت
عزیزم یکی از مشکلات تو اینه که با همسرت دوستانه صحبت نمی کنی و دلیل کارهاش رو جویا نمی شی و از احساسات خودت را با همسرت در میان نمی گذاری
این که نشد شما احساسات و مشکلات خودت رو به زبان نیاری در مقابل همسرت هم تا مشکلی برایش پیش می اید به جای حل مشکل فرار کند
سهم هر دوی شما از این عدم اعتماد و اطمینان به یک اندازه است . اون مرد همسر تو است نباید توی هیچ شرایطی مسائل مالی را به رخ او بکشی باید به او این قدرت و این اعتماد به نفس را بدهی که مرد خانه ات باشد
باز هم باهات حرف دارم :72:
RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
گفتار نیک عزیز این خانم چه نسبتی با شما دارد که چنین ارثیه ای به اشون رسیده است
ویه نکته دیگر من احساس می کنم خیلی راحت نمی نویسی - توی نوشته های شما یه ابهام خاصی هست انگار چیزی می خواهی بگویی ولی نمی توانی شاید هم صلاح نمی دانی که بگویی
من شما را یه انسان قدرتمند و توان شناختم
با همه توضیحاتی که ارائه دادی هنوز برای من اصل ناراحتی شما گنگ است؟
ایا می خواهی شوهرت را به خانه برگردانی؟
ایا می خواهی با این خانم مقابله کنی؟
ایا می خواهی نگذاری این ارثیه به این خانم برسه؟
توی حرفات گفته بودی شوهرت میتونه از طریق این خانم به شما ضربه بزنه
چه ضربه ای ؟ منظورت داشتن روابط نامشروع هست؟ اخه در جایی دیگر نوشته ای اگر شوهرت ایشان را بخواهد برای شوهرت افسوس می خوری که چنین سلیقه ای دارد و برای خودت اصلا مهم نیست
شما می گویی این خانم قصد دارد از شوهر شما استفاده کند تا افزایش سرمایه بدهد و این کار از دست شوهر شما برمی اید و می تواند سرمایه را چند برابر کند ولی در جایی دیگر نوشتی که شوهرت پولها را در جا دیگه ای که خودت میدانی هزینه می کند و خانواده اش قصد دارن سرش کلاه بگذارند و مگسان گرد شیرینی هستند
انچه من از نوشته های شما دستگیرم شد ایشان زیاد اهل علاقه و محبت نیست شما هم همین طور یعنی یه جور رفتار توام با احترام با همدیگه دارید نه رفتار عاشقانه
و برای جای سئوال است این مرد چگونه یک ایمیل عاشقانه برای شما میزند؟
اگر بیشتر توضیح دهی بهتر می توانی نظرات دیگران را کسب کنی
RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
آتنا من حق و سهم خودم را از هر اشتباهی قبول می کنم اما اگر به قبول سهم و حق همسرم از اشتباه رسید چه ؟!
من همیشه به همسرم اعتماد کرده ام و در قبال اعتماد من او کاری کرده که صدای من را در بیاورد .
هزار بار به او گفته ام از پنهان کاری متنفرم - از دروغ متنفرم. قهر کرده ام آشتی کرده ام . قهر کرده - آشتی کرده و باز روز از نوع و روزی از نو .
دروغ و پنهان کاری
یعنی یک مدت من حماقت به خرج داده ام و باز اعتماد و در نتیجه دوباره بی اعتمادی که حاصل عملکردهای اوست .
اتفاقا من صدایم تنها سر پول در نمی آیدسر پول صدایم شنیده می شود .
او مرا وادار می کند که به رویش بیاورم .گویی کسی پایش را روی خرخره ت بگذارد تو صدایت در نمی آید ؟! چند بار - چند بار ؟!
من اتفاقا کاملا اینجا اشتباه را به گردن میگیرم .
قرار نبود من نقش حامی مالی بازی کنم اما کردم .
قرار نبود من آدم خوبه قصه باشم تا کسی از من به زور خوشش بیاید به قیمتی که به من فشار بیاید اما من همیشه سعی کردم آدم خوبه باشم که متاسفانه در نهایت هم همه برایم حق نمکی نگه داشته اند که نگو و نپرس
و خیلی قرارهای دیگر نبود که من مثل یک قانون نا نوشته وارد زندگی ام کرده ام و دیگران هم از آن پیروی کردند . بعد خودم دیدم که پایشان روی خرخره ام قرار گرفته ووقتی اعتراض کرده ام که دارم خفه می شوم پایتان را بردارید و رهایم کنید صداهایشان در آمده که اشتباه کردی که داری خفه می شوی من دوست دارم پایم را روی خرخره ات بگذارم خودت گفتی حالا اعتراض برای چیست ؟!
من همه ی اینها را قبول دارم . فکر نکن به این مسئله فکرنمی کنم و یا حق کمی برای خودم قائلم . اتفاقا حق و سهم من از اجازه سو استفاده از طرف خودم بوده اما متاسفانه یک اشکال هست و آن اینکه همسر من هم آدم باوجدانی نیست و حتی دلرحم هم نیست که بفهمد این آدم که صدایش در آمده اگر خودش هم پای من را روی خرخره خودش گذاشته باشه . من نباید پایم را روی خرخره اش فشار دهم . اشگال اساسی به نظرم اینجاست
دوستانه صحبت کنم ؟! باور می کنی آنقدر روش قربانت برم عزیزم تو مرد توانایی هستی و من به وجودت افتخار می کنم بازی کردم این گند را کاشته ام .
و در نهایت به هر خط قرمز ذهنی همسرم که رسیدم با فحش و الفاظ رکیک و تحقیر رو به رو شدم . همسر من حریم بسیار تنگی ازحق و حقوق برای من قائل است .
هر جا احساس کرده ام که مرا احمق فرض کرده مسئله را به رویش آورده ام . درست مثل ماجرای همان زن . اما حتی باور می کنی همسر من در مقابل همان ماجرا ی خانم برای من خط و نشانها کشید که اگر به کسی چیزی بگویم چگونه مقابله به مثل خواهد کرد ؟!
من مقصرم به هزار دلیل اما سهم او از تقصیر چیست ؟! هیچ . آقای همسر عقل کل است . کارها همه روی حساب و کتاب و البته به نفع خودش .
بالهای صداقت عزیزم من امروز هیچ چیز نمی خواهم . حتی برگشت همسرم به خانه . می دانی چرا چون آرامش ام به هم می ریزد .
من دوران سختی را پشت سر گذاشتم و در این دوران خودم به تنهایی باید مشگلاتم را حل کنم و باید رها باشم از هر مسئله و مشگل اضافی .
همسر من دوست دارد نفر اول باشد و کانون توجه . در جایی که در حال غرق شدن هستم نمی توانم به مردی که می خواهد روی تخت کنار ساحل آفتاب بگیرد و نوشیدنی خنک بخورد سرویس بدهم .و چتر بالای سرش را جا به جا کنم که آفتاب صورتش را نسوزاند
. قرار نبود به اینجا برسم کافی بود با قدری توجه همه ی مشکلات حل می شد من همین جلوی ساحل در آب دست و پا می زدم ولی امروز از ساحل فاصله گرفته ام یا باید آنقدر شناگر ماهری باشم که بدانم با این خستگی و گرفتگی چه کنم و یا وادار به غرق شدن هستم .
اما من به لحاظ شخصیتی جان سگ هستم و بلند می شوم و زندگی را دوباره شروع می کنم و تصمیم دارم اینبار زندگی ام را با هر شرایطی درست و از زیر بنا درست علم کنم.
می خواهم همین اشتباهات را دیگر تکرار نکنم . نمی خواهم به کسی فرصت دهم که پای خود را روی خرخره من بگذارد شوهرم مرا با این تغییرات خواست و دلش خواست به زندگی ام و نه به خانه ام برگردد در غیر این صورت هم زندگی را از نو واز جایی دیگر شروع می کنم
RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
گفتار نیک عزیز سلام
خیلی دیر تاپیکتو دیدم اول بخاطر دیر اومدنم معذرت می خوام
خانومی مشکلاتتونو خوندم و این چیزی که می خوام بگم نظر منه شاید اشتباه باشه
همسرتون وارد خانواده ای شده که اون طور که باید و شاید نمی تونه خودشو مطرح کنه شاید این حس از اول زندگی در همسرتون رشد کرده که بعنوان یه مرد برشی در زندگی نداره و کاری نمی تونه انجام بده که در زندگی دیده بشه به همین دلیل رفتارهایی ازش سر می زنه که نتنها درست نیست بلکه به خانواده و اعتبار شما آسیب می رسونه نمی دونم شاید یه جور جلب توجه
رفتار همسرتون با اون خانوم هیچ توجیه نداره شاید بقول خودتون همون حماقتی بوده که همسرتون ناخواسته واردش شده و حالا می خواد درستش کنه ولی توانایی درست مردن و سیاست اش رو نداره به همین خاطر کلافه شده و فکر می کنه هیچ کاری برای برگردوندن اعتماد شما نمی تونه انجام بده و هرکاری هم که بکنه در ذهن شما جایگاه خوبی نداره در حقیقت هدفش که بزرگ شدن در ذهن شما بوده رو گم کرده و نه نتها بزرگ نشده بلکه ذهنیت شما رو هم از دست داده و فکر می کنه با رفتنش می تونه به شما فرصت بده تا ببخشیدش
البته من قهر کردن رو اصلا نمی پذرم چه برای مرد چه برای زن در هر دوصورت پاک کردن صورت مسئله کار درستی نیست
همسرتون احتاج داره یکم تو زندگی مطرح باشه شاید دلیل این رفتارها فقط مطرح کردن خودشه ؟؟؟
چند وقته ایشون از خونه رفته ؟؟؟
اطرافیان این مسئله رو می دونن؟؟
RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
mamfred عزیزم کاملا با نظر شما موافق هستم
اما مقصر من نیستم . مقصر رفتارهای از ریشه ایراد دار اوست . همسر م مردی است که نیاز به تشوق و تائید دارد و حس بزرگی خوبی می گیرد و دوست دارد محور همه ی توجه های روی کره ی زمین باشد . او دوست دارد من در مقابل خرابکاری هایش هم از او تشکر کنم و اساسا به واسطه فهمیدن و تغییر نوع نگاه من از خانه فرار کرد و فرار می کند .
اما به نظرم هر کس باید مسئولیت عمل خودش را بپذیرد و از زیر بار مسئولیت فرار نکند بلکه مرد ومردانه بایستد و مشکل را حل کند . همسر من این نقص را دارد . فرارهایش کاملا منشا اینچنینی دارد .
کسی دنبال قد و قامت گرفتن نبوده و نیست . اما او در ذهن خود همیشه مشغول اینکار است و به کذب سعی دارد قد وقامتی افسانه ای برا ی خودش رقم بزند . علت تمام تحقیرهایش هم همین است . او سعی می کند با هر طرفند راست و دروغی حقیر نشان دهد تا بزرگی خود را ثابت کند . هر جا احساس کمبود می کند از بازوی فشار و تحقیر استفاده می کند تا مثلا نشان دهد قدرتی است و قد و قامتی دارد .او حتی در ذهن خودش از خودش تشکر می کند و همه جا سعی می کند محور اصلی بودن خود را نشان دهد .
اما با وجود اینکه همه ی اینها را می دانم در حال حاضر کاری از دست من بر نمی آید .
اما من بابت چه باید از وی تشکر کنم ؟!
بابت درک شرایط ؟! بابت عملکردش در مقابل آن زن ؟! درمورد هر آنچه در این مدت انجام داده ؟! من هنرپیشه خوبی نیستم .
من به تمام مواردی که تو اشاره کرده ای ایمان راسخ دارم و حتی خیلی بیشتر از اینها را می دانم که همسرم از من خواست و من جواب ندادم تا باعث مطرح شدنش بشوم و فرصت مطرح شدن به وی بدهم اما من تصمیم دارم از خودم مراقبت کنم . در این مدت بسیار آسیب دیده ام و شرایطم به گونه ای نیست که بتوانم برای او کاری انجام بدهم .
به خدا خسته ام . کسی که خودش خرابکاری می کند من چطور می توانم به او دروغ بگویم و چطور می توانم به دروغ از وی تشکر کنم ؟!
باور می کنی نمی دانم چند وقت است از این خانه رفته ؟! فکر کنم ده روزی می شود . دقیق نمی دانم .
خانواده ام همه نگران من هستند و دائم به من می گویند تو بسیار مقتدر در مسئله مرگ پدرت ظاهر شدی باید مسائلی اتفاق افتاده باشد که اینطور به هم ریخته ای و تا اسم پدرم می آید اشکم سرایر می شود دست خودم هم نیست . گویی افسردگی گرفتم . به هر حال یک علامت سئوال بزرگ دارند که چی شده اما من فعلا چیزی نگفته ام . و علت اینکه چیزی نگفته ام از سر ترس و وحشت و ابرو داری و ... نیست بلکه به واسطه اینکه هنوز تصمیم مشخصی ندارم و در بحران بسر می بریمو برای گذر از بحران نیاز به زمان است . از شلوغکاری خوشم نمی آید . اگر نه که من زن مستقلی هستم .
RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
خیلی خوبه که تونستی احساساتت رو کنترل کنی و نزاشتی قبل از اینکه تصمیم بگیری کسی چیزی بفهمه
خانومی من اصلا نگفتم که مقصر شما هستی بزار یه چیزی رو بهت بگم توی یه مشکل نباید دنبال مقصر بگردیم چون باعث می شه قضاوت های بی جا کنیم شاید همسرت هم مقصر نباشه اون فقط نمی دونسته چه طور باید رفتار کنه تا اون مردی بشه که شما بهش افتخار کنی
ببین خانومی گاهی خوب بودن باعث می شه شرایط برای طرف مقابل سخت می شه یعنی شما انقدر خوبی که طرف مقابلت کم می آره و گاهی از این همه خوبی کلافه می شه و با خودش می گه من چرا نمی تونم کاری بکنم یا مثل اون باشم همین باعث می شه کاری بکنه تا شما رو از مسیر خوب بودن خارج کنه شاید می خواد به خودش بقبولونه که شما اون روی سکه هم دارین و وقتی می بینه بازم خوبین و صبوری می کنید از حالت تعادل خارج می شه هم شما و هم همسرتون به یکم تنهایی و زمان نیاز دارید تا رفتارهاتونو نسبت به هم بررسی کنید
سعی کن رفتارهای همسرت رو مرو کنی و ببینی چند تا از این رفتارها بیشتر از بقیه اذیتت کرده و چرا اینطور بوده؟؟
ببین حساسیتت یر اون به جا بوده یا بسته به شرایطی که درش بودی برخورد کردی
جز قضیه اون خانوم و همسرت اون قضیه رو باید جدا گانه باهاش برخورد کنی
فعلا اونو بزار کنار از شناختی که از شخصییتت تو پست ها پیدا کردم فکر می کنم این قابلیت رو داشته باشی که مشکلاتت رو تفکیک کنی پس فعلا اون مسئله رو بزار کنار و بقیه رفتار های همسرت رو ارزیابی کن
RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
گفتار نیک عزیز این خانم چه نسبتی با شما دارد که چنین ارثیه ای به اشون رسیده است
ویه نکته دیگر من احساس می کنم خیلی راحت نمی نویسی - توی نوشته های شما یه ابهام خاصی هست انگار چیزی می خواهی بگویی ولی نمی توانی شاید هم صلاح نمی دانی که بگویی
صلاح نیست که در مورد بعضی از مسائل صحبت کنم
من شما را یه انسان قدرتمند و توان شناختم
ممنون اما اینگونه هم که شما فکر می کنید نیستم. انسانم و بسیار شکننده و ترد چیزی که از توانایی درخودم سراغ و باور دارم تحلیل همه جانبه است
با همه توضیحاتی که ارائه دادی هنوز برای من اصل ناراحتی شما گنگ است؟
این همه حرف زدم دلیل برای ناراحتی نیست و باضافه خیلی چیزهایی که بنا به صلاح دید نمی توانم عنوان کنم به نظرت همان دیدن آن تصویر خانم و همسرم در روز 5 فوت پدرم در خانه ی او کم است ؟! :302:
ایا می خواهی شوهرت را به خانه برگردانی؟
مگر من بیرونش کرده ام که الان به فکر برگرداندنش باشم ؟!
ایا می خواهی با این خانم مقابله کنی؟
نه . آدم بدبخت را توی سرش نمی زنند بلکه می گذارند که خدا توی سرش بزند . این را بهتر می پسندم هر چند صبر می خواهد اما من صبر خوبی دارم .
ایا می خواهی نگذاری این ارثیه به این خانم برسه؟
نه . مگر من خدا هستم ؟! به من چه ؟! مالی به او رسیده اگر توانست و لایق بود می خورد نبود هم به من چه ؟!
توی حرفات گفته بودی شوهرت میتونه از طریق این خانم به شما ضربه بزنه
چه ضربه ای ؟ منظورت داشتن روابط نامشروع هست؟ اخه در جایی دیگر نوشته ای اگر شوهرت ایشان را بخواهد برای شوهرت افسوس می خوری که چنین سلیقه ای دارد و برای خودت اصلا مهم نیست
عزیزم هر چیزی در این دنیا ممکن است . من از احتمالات گفتم . و خیلی از راه هایی که انتخاب می کنیم سلیقه ای نیست بلکه بر مبنای شرایط است و همسر من این را ثابت کرد ه که برمبنای شرایط خیلی توانایی های بد دارد که می تواند از آن استفاده کند که اگر به سلیقه اش بود حتما انجام نمی داد . چون اساسا آدم بد سلیقه ای نیست اما بد سلیقه عمل می کند و کسی که دلش بخواهد بد سلیقه عمل کند من از دست او ناراحت نمی شوم و اساسا سلیقه بد وی در عمل و انتخاب به من مربوط نیست .
شما می گویی این خانم قصد دارد از شوهر شما استفاده کند تا افزایش سرمایه بدهد و این کار از دست شوهر شما برمی اید و می تواند سرمایه را چند برابر کند ولی در جایی دیگر نوشتی که شوهرت پولها را در جا دیگه ای که خودت میدانی هزینه می کند و خانواده اش قصد دارن سرش کلاه بگذارند و مگسان گرد شیرینی هستند
این خانم اینطور فکر می کند که همسر من چنین توانایی دارد و می تواند سرمایه او را سرو سامان بدهد ولی اشتباه می کند درست اشتباهی که من کردم . چرا که همسر من یک هنر دارد و آن هم سرریز کردن پول به ناکجا اباد ی است که توضیحی برایش ندارد .
انچه من از نوشته های شما دستگیرم شد ایشان زیاد اهل علاقه و محبت نیست شما هم همین طور یعنی یه جور رفتار توام با احترام با همدیگه دارید نه رفتار عاشقانه
اشتباه می کنید ما حتی رفتار محترمانه و متمدنانه با هم نداریم و لی تا دلتان بخواهد ادعا داریم . حتی ادعای عاشقی امروز من هیچ ادعایی ندارم نه عاشقی و نه متمدن بودن اما همسرم ادعای هر دو را به وفور و در حد افراط دارد مخصوصا عاشقی و رنج هجر و......
و برای جای سئوال است این مرد چگونه یک ایمیل عاشقانه برای شما میزند؟
من تنها از ایمیل عاشقانه اش برایتان گفتم ولی نگفتم که ایمیلهای دیگری هم دریافت کرده ام و در آن ایمیلها چه کلمات گوهر باری بود و چه حرفها که رد و بدل نشد ( در ابتدا من محترم بودم ولی وقتی اهانتها از حد گذشت من هم محترم بودن را کنار گذاشتم و پاسخ داده ام ) . همسرم در اثر یک سوتفاهم از دستش در رفت و آن ایمیل را به من داد و چون احساسات و ... زیر بنای محکم نداشت در نتیجه به نتیجه مورد نظر نرسید .
RE: چرا بی اعتماد شدیم و ادامه زندگی ناممکن به نظر می رسد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط گفتار نیک
.... اما مقصر من نیستم . مقصر رفتارهای از ریشه ایراد دار اوست . .....
مقصر من هستم یا شوهرم؟