RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
[align=justify]سلام :72:
شاید نیازی نباشه مطالب پست قبلیم رو تکرار کنم، اما تکرارم از جهت تاکیده.
شما در 20 سالگی مهارت های زندگی زناشویی رو نداشتید، اما حالا دیگه 20 ساله نیستید. بعد از 30 سالگی دیگه اختلاف سنی شما و همسرتون هم مثل سابق مسئله ساز نیست. (یعنی با آگاهی شما می تونه نباشه)
اما شاید طلاق بهترین اتفاق زندگی شما بوده باشه. در این فاصله هم شما متوجه می شید که زن های دیگه خیلی برتری ای نسبت به همسر سابقتون ندارند، و هم همسرتون متوجه می شه که در کنار شما خودش رو از چه خوشبختی هایی محروم کرده بوده. (البته اگه هر دو بخواید)
در این فرصت هم می تونید خودتون رو بهتر بشناسید و هم می تونید علاقه تون به هم رو کشف کنید.
و یک نکته مهمی که بهش پی خواهید برد اینه که شاید بتونید همسر جدیدی پیدا کنید، اما دیگه نمی تونید مادر یا پدر جدیدی برای دخترتون (که مایه اتصال ابدی شما به همدیگه ست) پیدا کنید. بنابراین ارزشش رو داره که برای زندگیتون تلاش "آگاهانه" و مسئولانه ای داشته باشید. (منظورم بیشتر از سابقه)
دوست عزیز، اینها همه بستگی به تصمیم شما داره. اینکه تصمیم بگیرید مشکلات زندگیتون رو (با کمک مشاورها و کسب مهارت های لازم) برطرف کنید، یا اینکه اعلام شکست بکنید.
البته در نظر داشته باشید که فعلا برای پیغام دادن به همسر سابقتون زوده، ممکنه حس کنند که شما خواهان همون زندگی سابق هستید و قدرت جدا شدن رو نداشتید، و این باعث بشه که نتونن انگیزه لازم برای تغییر خودشون و دیدگاهشون رو بدست بیارن. باید فرصت کافی به هردوتون بدید که با اطمینان از اینکه زندگی متفاوتی خواهید داشت، رجوع کنید.
موفق باشید. :72:[/align]
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
برادر عزیز
فرشته مهربان و فیلو سارا از بهترین اعضای تالار هستند و راهنمایی های خیلی خوبی انجام داده اتد
من هم با نظر فیلو سارای عزیز موافق ام هنوز برای رجوع زوده باید به همسرتون فرصت بدید که متوجه اشتباهاتش بشه و دلش برای شما تنگ بشه توی این فاصله شما بیشتر باید به مشکلات هردو و راه حل های اون فکر کنید
وتوی این مرحله به فکر ازدواج با یه نفر دیگه نباشید
موفق و سلامت باشید
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
متشکرم از راهنمائی های شما خصوصا از فیلو و فرشته مهربان
دی پیر میفروش که ذکرش بخیر باد. .گفتاشراب نوش و غم دل ببر زیاد
گفتم ببادمیدهدم باده نام وننگ. .گفتا قبول کن سخن و هر چه باد باد
سودوزیان و مایه چوخواهدشدن زدست. .از بهر این معامله غمگین مباش وشاد
بادت بدست باشد اگر دل نهی به هیچ. .در معرضی که تخت سلیمان رود به باد
حافظ اگر پند حکیمان ملالتست. .کوته کنیم قصه که عمرت دراز باد
برا دعا کنید واقعا صبری برام نمونده که..........ولی فعلا صبر میکنم شاید در آینده انگیزه ای پیدا کنم
گویند سنگ لعل شود در جوار صبر. .آری شود ولی به خون جگر شود
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
سلام
امشب برا خانمم یه پیام فرستادم که"من دوستت داشتم ودارم ولی اخلاقت منو از تو دور کرد"
به نظر شما کار درستی کردم البته در موردقصد رجوع چیزی نگفتم
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
اول از همه باید در مورد همه چیز به دقت فکر کنید و تصمیم بگیرید در این مرحله به کارگیری از عقل لازم و واجب است .
اهدافتان را مشخص و فایل بندی کنید . شما هم باید برادر نیم من شوید . توجه داشته باشید که در مقابل همسر منفعل بودن به معنای سازش نیست .
شما دختر نازنینی دارید . و امروز باید هر سه نفر نزد مشاور بروید تا انشالله بعد از پایان دوران مشاوره در صورت تمایل همسرتان به ادامه زندگی با شما و دختر نازنین تان زندگی تازه ای را شرو ع کنید و قدر یکدیگر بدانید .
یادت باشد برادر برای اینکه فردا بتوانید پاسخگو سئوالهای بیشمار فرزندتان باشید باید تمام راه ها را بروید . امروز شما مسئول یک دختر هستید مسئول زندگی و آینده اش . شما باید بتوانید به خودتان حداقل پاسخ درست و وجدانی بدهید تا چه رسد به دختر تان .
حتی برای برگشت هم فعلا تصمیم نگیرید و همه ی این تصمیم گیری ها را به بعدا ز مراجعه به مشاور و اتمام دوران مشاوره موکول کنید .ولی برای اولین قدم به هر حال کاری انجام داده اید که قشنگ است و خانم شما هم تشنه ی شنیدن صدای محبت است ولی لطفا احساسی شدن و پاسخ گویی به نیاز در این مرحله ممنوع . عقل و عقل و عقل
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
برادر گرامی ام
در شرایط حاضر با توجه به تصیمیم شما برای جبران اشتباهات و برگشت به زندگی شرایط و روحیات همسرتون در حال حاضر خیلی مهم است
پیامی که شما ارسال کرده اید به نظر من خیلی خوبه ولی یه کم زود این پیام رو ارسال کرده اید ولی یادتون باشه پیش شرط بازگشت به زندگی باید تغییر شما و همسرتون باشه که شما توی پیام تون این مورد رو نهفته اید
ولی باز هم تاکید می کنم با عجله و بدون مراجعه به مشاور کاری رو انجام ندهید
موفق و سربلند باشید پدر مهربان :72:
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
من كل مطلب تايپيكو خوندم دوستان با دلسوزي تمام راهنمايي كردند ...اما به نظر من اين زندگي كه به اينجا رسيده خيلي خيلي سخته كه هر دو طرف بتونن دوباره شروعش كنند وگذشته ها رو كه زمان كوتاهي هم نبوده فراموش كنند ...مشخصه كه شما نياز عاطفي زيادي داريد ..متاسفانه اغلب اشكالات در زندگي زناشويي نه به دليل بد بودن طرفين است بلكه شايد بيشتر بخاطر قرار گرفتن افراد در زمان ومكان نا مناسب در كنار هم است ...و اينكه شما با دختر خانمي اشنا شديد و به فكر ازدواج افتاديد هم دليل همان نياز عاطفي شديدي است كه داريد ...در هر حال من فكر نميكنم با اوصافي كه از زندگيتون كرديد .. آغازي دوباره به نفعتون باشه ...يعني به نفع هيچكدومتون نيست ..حالا كه به اينجا رسيديد ....و جدا شديد كمي به خودتون زمان بدهيد ...و سژس تصميم بگيريد ..مسلما گرفتن مشورت هم ميتونه صد در صد كار ساز باشه ....شاد باشيد ............
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
برای اینکه با دخترم صحبت کنم زنگ زدم وقتی که گوشی رو دخترم گرفت به من گفت دیگه اصلا نمی خوام با تو صحبت کنم سوال کردم دخترم چرا؟ تلفنو قطع کرد البته
دخترم طبق گفته کارشناس روانشاسی از IQ بالایی برخورداره وقتی که از خانمم جدا شدم از دخترم سوال کردم که بابا دوست داری با مامانت زندگی کنی یا با من اونم گفت با مامانم به خاطر همون من موافقت کردم اون با مامانش هر چند به خاطر مسائل تحصیلی مالی فرهنگی و محیط آرام تر وحتی اخلاق همسرم به ضرره اونه ولی دوست نداشتم اون به خاطر جدا شدن از مامانش دچار اضطراب شکننده و مشکلات روحی بشه ولی متاسفانه خانواده خانمم مسائلی رو رعایت نمی کنن از جمله بد گوئی از من پیش دخترم .حضوری هم رفتنم مشکله قبلا علتشو گفتم وخانمم هم حاضر نمی شه اونو بیاره سر قرار تا ببینمش خیلی دلم براش تنگ شده وقتی به یاد خنده هاش میفتم وقتی کولش میکردم وقتی تو خونه از دستاش میگرفتم به دور خودم تاب میدادمش وقتی میگفت بابا واسم پول بده .پول هفتگیمو. منم یه 2 هزار تومنی بهش میدادم اینقدر برام خودشو لوس میکرد که مجبور میشدم 2هزار تومن دیگه بهش بدم یادم میاد وقتی 7 سالش بود ازش سوال کردم دخترم خدا رو چقدر دوست داری؟ گفت بابا جون مگه شما نگفتی که خدا خیلی بزرگه بله دخترم در جوابم گفت پس خدا رو باید به اندازه خدا دوست داشت از این جوابش به شدت حیرت زده شدم.وباز یادم میاد رفته بود دیوان حافظ رو آورده بود به من گفت بابا یه فال حافظ برام میگیری گفتم چرا بابا گفت یه مورد خاصیه براش گرفتم وقتی باز گردم ازش پرسیدم بابانیتت چه بود گفت برام بخون منم براش خوندم
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود....وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر .......آری شود ولی به خون جگر شود
خواهم شدن بمیکده گریان و دادخواه....کز دست غم خلاص من آنجا مگر شود
و............
گفتم بابا زیاد خوب نیست دیدم سرشو انداخت پایین گفتم چی شد ناراحت شدی گفت می خواستم بدونم شما با مامان تا آخر زندگی میکنید. منم از ناراحتی اون ناراحت شدم به یک بهانه ای رفتم تو اتاق اشکامو پاک کردم.
حالا با هزار آه و افسوس حتی نمی تونم صداشو از گوشی تلفن بشنوم حال دادگاه رفتن هم ندارم وقتی از نزدیک دادگاه رد میشم حالم بهم میخوره
گوهر پاک بباید که شود قابل فیض.....ورنه هر سنگ و گلی لو لو مرجان نشود
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
برادر خوبم
من ناراحتی شما و دخترتان و همسرتان را درک می کنم
شما الان توی شرایط روحی مناسبی نیستید مبادا با عجله و شتاب کاری رو انجام بدید
من لیست مشکلات تون رو خوندم یقین دارم که شما می تونید زندگی خوبی داشته باشید فقط نباید بدون مشورت و کمک گرفتن از بزرگ ترها یا کارشناسان مسائل خانواده اقدامی انجام دهید وگرنه ممکنه که همه چیز خراب بشه
برادر خوبم در حال حاضر خانواده همسرتان از شما دلگیر هستند یادتون باشه ممکنه که حتی برخورد تندی با شما داشته باشند ولی اگه شما این توانایی را داشته باشید که انها را متوجه کنید شما قصد تغییر و جبران اشتباهات خود را دارید رفتار انها هم تغییر خواهد کرد فقط باید با اونها و همسرتون صادقانه صحبت کنید
من فکر می کنم نوشتن یک نامه در چند ماه اینده برای همسرتون مناسب باشه
موفق باشید
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
سلام
متشکرم
من خودم در خواست ظلاق دادم احساس کردم نمی تونم بشینم و ببینم که چطور عمر می گذرد و هنوز ما از زندگی بهره کافی رو نبردیم حتی از نظر لذتهای جسمانی
علاوه بر اینکه اینطور بود حتی داشتیم ضرر هم می دادیم
الان هم تا به اینجا از این کارم ناراحت نیستم ولی یه چیزی که خوره جونم شده یکی فکر کردن به دخترمه که خیلی خیلی وابسته اش هستم
دوما اینکه من مرددم بین اینکه احتمال داره نگاه و عملکردش به زندگی عوض بشه یا نه؟ که فکر میکنم70درصد نمی شه
2 و3 سال که از زندگیمون گذشته بود رفتیم مشاوره بعد از مشاوره یک سره می گفت تقصیر تو ئه باید بری خودتو در ست کنی در صورتیکه مشاور همچنین حرفی رو نزد بلکه میگفت خودشو زده به بیحالی و افسردگی شخصیتش همینه هیجان کافی تو زندگی نداره وبه من میگفت باید صبر کنی وایشون رو رو معرفی کرد پیش روانپزشک اونم قرصهای جور وا جوری داد که اونها رو هم بعد از یک هفته دیگه استفاده نکرد
در مورد این مساله که یک نفر ایا می تونه شخصیتش عوض بشه یا نه. که با اکثر افرادی که صحبت کردم گفتن انسان بتونه خودشو عوض کنه خیلی سخته اگر هم برگردین بعد از چند صباحی باز بر می گردین به همون زندگی قبلی وقتی شخصیت شما با ایشون متفاوته و بهم نمی خوره چه اصراری دارین برگردین این به مراتب برای دخترتون سخت تره از تاثیر طلاق
دوستان عزیزی که جواب منو دادن اینجا بیشتر نظریه دادن حالا چقدر با واقع مطابقت داشته باشه خدا میدونه
ولی طوری بود که من سعی می کردم که همانطور که درسته عمل کنم بهش توجه زیادی نشون می دادم سعی میکردم خواسته هاشو براورده کنم براش تو خونه کار میکردم پرخاش میکرد فقط تو صورتش نگاه میکردم ومیخندیدم میگفتم این حرفها رو نزن خوب نیست به زندگیت فکر کن چرا خودتو ناراحت میکنی برای مسائل بی اهمیت
هر وقت ماموریت میرفتم همه چیز واسش میاوردم از خوراکی گرفته تا پوشاک
رستوران میبردمشون حتی گفتم ماشین دست شما باشه من خودم پیاده میرم با توجه به اینکه 70 کیلومتر فاصله تا محل کار بود
خیلی آرام با اون صحبت میکردمو...... ولی چون تغییر رفتار در اون نمی دیدم بعد از 2 هفته کمتر و بیشتر دیگه خسته میشدم باز بر می گشتم به همون حالت بی تفاوتی قبل واقعا فکرم کشش نداشت .توسلم خیلی کردم یعنی هر شب زیارت عاشورا می خوندم و اشک میریختم اون مسخره ام میکرد وهمچنین وقتی نمازمو طولانی میکردم باز متلک مینداخت ولی از اونجایی که واقعا ادم کینه ای وزود رنج نیستم اصلا به اینجور کارها توجه نمی کردم
واینو هم بگم یه دفعه به خاطر سوء تفاهمی که برای خانواده اش درست کرده بود
خانواده اش ریختن رو سرم وحسابی منو زدند اینقدر زده بودن تو سرم که چند ماه احساس میکردم مغزم تو جمجمه داره تکون میخوره از سر انگشتان پام سیاه وکبود شده بود بود تا سرم البته تا 2 ماه تاثیر روانی بدی روم گداشته بود. یک روز در میون فشارم میرفت تا 18 تا 20 دیگه از خودم قطع امید کرده بودم.بعضی روزها تا 2 یا 3 بار فشارم میزد بالا ولی اصلا به خاطر این موضوع با خانمم دعوا نگرفتم حتی در موردش حرفی نزدم الان هم هنوز عوارض این موضوع رو دارم.توی دادگاه هم رفتم رضایت دادم. البته ناگفته نمونه توی این شهرستان 60 درصد قتلهایی که اتفاق میفته بوسیله چوب وتبر و چاقوست اصلا فرهنک رفتاری درستی با هم ندارند از دین فقط خم شدن و راست شدن رو فهمیدن. در ابرازاحساسات خیلی افراط و تفریط میشه
فقط دخترم دخترم می خوام اقدام کنم برای گرفتن دخترم یا علی
جهان پیر است وبی بنیاد از این فرهاد کش فریاد که کرد افسون نیرنگش هزاران رخنه در دینم