-
RE: شوهرم فراموش می کنه
چه قدر عالي:72:....شكر نعمت نعمتت افزون كند مامان خانم گل....:46:همسر پرتلاش و مهربوني داري دلجويي و ماساژ(مخصوصا بعد از برگشتن از محل كار) اثر فوق العاده اي روي مردا داره امتحان كن حتما نتيجه ميگيري:73:....ماساژ به همه انرژي ميده اما براي مردا مخصوصا اگه ماساژور خانمشون باشه عاليه:305:
راستي مامان خانم گل براي اينكه راحتتر باشيم..اسمم غزاله اس
-
RE: شوهرم فراموش می کنه
غزاله ی عزیز ممنون از حرفای قشنگت
چشم ماساژورم هم می شم امیدوارم این ماساژ درمانی برای تقویت حافظه هم مفید باشه:73:
مرسی
-
RE: شوهرم فراموش می کنه
خدا رو شکر عزیزم. چقدر خوشحالم که بهتر می تونی فکر کنی و تصمیم بگیری.:72:
-
RE: شوهرم فراموش می کنه
سلام
خدا رو شکر مثل اینکه اوضاع داره خوب پیش میره :72:
ولی خانمی زمانی که دارید به همسرتون کمک می کنید که بهتر بشه مواظب باشید این وسط نی نی خوشگلتون رو فراموش نکنید:43:
-
RE: شوهرم فراموش می کنه
سلا بچه ها ممنون از همه تون
اوضاع خیلی بهتره البته من سعی می کنم حرفی نزنم که تشنجی ایجاد بشه گاهی همسرم منتظر یه جرقه است ولی من سعی می کنم اون جرقه رو دستش ندم
موعود عزیز
این فسقلی من انقدر شره که نمی شه ازش غافل شد اگر بخوام نمی تونم بهش بی تفاوت باشم
گاهی سعی می کنم باهاش منطقی صحبت کنم تا وقتی باباش می آد خونه خانم باشه ::305::D
مرسی از همتون
مطمئن باشید اگه بازم دلم از چیزی بگیره اینجا به شماها می گم حتی اگه یه مشکل پیش پا افتاده باشه چون انجوری می تونم خودم خالی کنم
پس یادتون نره که من دست از سرتون بر نمی دارم
-
RE: شوهرم فراموش می کنه
سلام
خدا نی نی شما رو زیر سایه پدر و مادر گلش حفظ کنه :43:
شما خواهر ما هستید و اینجا هونه ما و شماست .خوشحال میشیم در خدمتتون باشیم .
موفق و سلامت باشید:72:
-
RE: شوهرم فراموش می کنه
سلام بچه ها گند زدم:302:
فکر کنم یکم تاثیر این تاپیک های خیانتیه که تو تلار می خونم
دیشب یه کاری کردم که تو 5 سال زندگیم نکرده بودم
دیشب خونه ی مامانم اینا بودم همسرم گفت بمون میام دنبالت وقتی رسید موقع ورودش به خونه یه سلام کرد و همش حواسش به گوشیش بود و داشت اس ام اس میزد و اس ام اس می خوند
براش چایی آوردم بازم حواسش پرت گوشیش بود یه موقعه هایی هم یه لبخندی میزد و شروع میکرد به جواب دادن
راستش یکم حساس شدم گفتم احسان کیه آروم گفت هیچکی!!!!!!!!!
بعدشم دیگه جوابی نداد و مبایلشو گذاشت تو جیبش کاری که هیچ وقت نمی کنه همیشه مبایل همسرم رو میزو این ور اون ور ولوه
دوباره پرسیدم کی بود گفت چه گیری دادیها حالا بهت میگم
بعدش رفت پیش پدر کمک کنه برق آشپز خونه رو وصل کنن
انقدر اعصابم خورد بود که مامانم هرچی اصرار کرد که شام بمونین گفتم نه باید بریم
احسان گفت چرا اینجوری می کنی جلو مامان اینا بهت می گم گفتم نه اگه راست میگی همین الان مبایلتو بده به من گفت نمی شه
گفتم چرا نمی شه گفت بهت می گم
منم لج کردم گفتم همین الان میریم چون اگه بمونیم من جلو مامان اینا یه چیزی بهت می گم
احسان رفت پایین ماشین و از پارکینگ درآورد منم باران و گذاشتم پیش مامانم رفتم نی خواستم جلوی بچه بحث کنم
رفتم دیدم داره داره می خنده موبایلشم دستشه داره یه کارایی توش می کنه
در حقیقت اون اسام اس ها رو پاک کرد و منم قاطی کردم اساسی
گفقتم برای چی پاکشون کردی خندید گفت سرکارت گذاشتم به خدا
گفتم بی خود اگه ریگی به کفشت نبود این کارو نمی کردی
گفت می فهمی داری چی می گی
منم که دیگه هیچی حالیم نبود فقط اشک می ریختم و میگفتم برای چی اونا رو پاک کردی فکر کردی من خرم
هرچی خواست آرومم کنه اصلا گوش نمی کردم وسط خیابون بهش گفتم نگه دار می خوام پیاده شم
گفت بچه نشو این کارا چیه بخدا رضا بود یه سری جک خیلی بد فرستاده بود منم داشتم باهاش کلکل می کردم باور کن یه شوخیه مردونه بود اون اس ام اسا افتضاح بود نمی خواستم بخونیشون
گفتم من 2 ساله نیستم با این حرفا خرم کنی نگه دار
باور کنید اصلا نمی تونستم خودمو کنترل کنم
گفتم چرا اون لحظه بهت گفتم مبایلتو بده ندادی گفت بخدا دیدم حساس شدی می خواستم یکم اذیتت کنم نمی دونستم انقدر بی جنبه ای
انقدر گریه کرده بودم صدام در نمی اومد
گفت تورو خدا گریه نکن بخدا رضا بود
گفتم مبایلتو بده گفت واسه چی می خوای گفتم می خوا زنگ بزنم به رضا
گفت یعنی به حرف من اعتماد نداری گفتم نه اگه مشکلی نداری بده من مبایلتو
مبایلشو داد منم زنگ زدم به دوستش
بعد از سلام و احوال پرسی گفت احسان چطوره گفتم خوبه گوشیش دست منه گفتم یه زنگی بزنم حال آرزو جونو بپرسم
یهوجا خورد گفت از کی گوشی دست شماست گفتم یک ساعته گفت وای شرمنده من سره یه شوخی چند تا اس ام اس ناجور برایه احسان فرستادم فکر می کردم گوشی پیشه خودشه گفتم من چیزی نخوندم آقا رضا اون موقع گوشی دسته خودش بود و ....
گوشی رو که قطع کردم گفت ضایع شدی یعنی انقدر بهم بی اعتمادی بعد از 5 سال هنوز فکر می کنی من دنبال دوست دختر بازیم فکر نمی کردم به رضا زنگ بزنی فکر می کردم حرف خودمو باور می کنی
اومدیم خونه گفت بور یه دوش بگیر خیلی گریه کردی گفتم تقصیر خودت بود اگه همون موقع که ازت پرسیدم می گفتی رضاست منم گیر نمی دادم
گفت فقط این قضیه یه چیری رو بهم ثابت کرد اونم اینه که تو بعد از این همه مدت منو نشناختی
از دیشب تاحالا ازدستم ناراحته چیزی نمی گه ولی من از صورتش می فهمم:302::302:
می دونم اشتباه کردم ولی تقصیر خودش بود تو این 5 سال سابقه نداست که من چکش کنم دیشب اولین بار بود
-
RE: شوهرم فراموش می کنه
[align=justify]mamfred عزیز :72:
واکنش شما کاملا طبیعی بوده. اما بعد از این، برخورد شما می تونه 2 حالت رو به همسرتون القا کنه:
1:: همسرم به من اعتماد نداره. (در صورت مشاهده چهره گناهکار شما)
2:: همسرم به من اعتماد داره، اما با چشم های باز! (در صورت اینکه ابتدا با هم حالت اون شب رو بررسی کنید. بعد هم شما کل اتفاق اون شب رو نادیده بگیرید و بهش گیر ندید. تا همسرتون باور کنه که رفتار شما طبیعی بوده و جای نگرانی نیست.)
لازمه ی بند 2 اینه که شما خودتون حالت اون شبتون رو کاملا تحلیل کنید و در مورد طبیعی بودنش به قاطعیت برسید. چون همسر شما باورتون رو بیشتر از نگاهتون خواهد خواند، و کمتر از صحبت هاتون.
* وقتی ما به کسی مشکوک می شیم، اون لحظه به روش نمیاریم که کارش شک برانگیز بوده، بلکه سعی می کنیم اصلا متوجه شک ما نشه. بعد سر فرصت خودش و مبایلش رو زیر نظر می گیریم!
اما ما زمانی با دیدن همچین صحنه ای به یکباره آتیش می گیریم و همچین واکنشی از خودمون نشون می دیم، که به طرفمون عمیقا اعتماد داریم. برای همین به یکباره وجودمون به لرزه میفته و همه جوره قاط می زنیم.
درسته؟
پس همین موضوع رو به همسرت منتقل کن، و بهش بگو اگه من عمیقا به تو اعتماد نداشتم، با دیدن اون حالت اونطور نمی شکستم، و برعکس با خونسردی زیر نظر می گرفتمت تا به موقع مچت رو بگیرم.
در ضمن ازش بخواه که همون صحنه رو بصورت برعکس برای خودش تداعی کنه. یعنی اینبار این شما باشید که اس ام اس های مشکوک رد و بدل می کنید، و لبخند می زنید، و بعد هم اس ام ها رو پا ک می کنید! و ازش بخواید صادقانه بگه که در اونصورت به هم می ریخت یا نه.
موفق باشید.:72:[/align]
-
RE: شوهرم فراموش می کنه
ممنون فیلو سارای عزیز
خیلی ناراحتم
الان بهش زنگ زدم گفتم عصری زود بیا باهم بریم خرید کنیم برا خونه گفت عصری یه خورده کار دارم بزار برای بعد
گفتم میری مغازه پیش بابا گفت نه پس می رم پیشه دوست دخترم که دیشب باهاش اس ام اس بازی می کردم:302::302:
گفتم خودت دیشب تقصیر داشتی چون تاحالا همچیین چیزی ازت ندیده بودم قاطی کردم
گفت فراموشش کن اون چیزهایی که باید بهم ثابت می شد شد:302::302:
از اینکه دست پیشو گرفته پس نمونه اعصابم خورد میشه
-
RE: شوهرم فراموش می کنه
mamfred عزیز فکرش رو هم نمی کردم بخوای همچین کاری کرده باشی! بهت حق می دم که اون لحظه حساس شده باشی اما احساس می کنم که رفتارت یه مقدار بچگانه بود با این موضوع. می تونستی خیلی بهتر از این برخورد کنی! مثلا کنارش می شستی و با شوخی گوشی رو ازش می گرفتی و میگفتی: جون من بگو کی! آخه! الان حساس شدم میخوام بدونم کیه! یا میگذاشتی شام رو می خوردید بعد از شام با روحیه ی شادتر و آرام تر با همسرت صحبت می کردی. اصلا نیازی به بحث کردن نبوده که شما این قدر تند رفتید. درسته شاید همسرتون هم در زمینه ی حساس شدن شما مقصر بوده اند اما من فکر می کنم این موضوعی نبوده که بخواد شما رو این قدر حساس کنه! در ضمن می تونم به تاثیرات حرفها و گفته های دیگرون در شما هم اشاره کنم، ببینید یادتون توی تاپیک هم تاثیرات صحبت های دیگران، حال شما تاثیرات نوشته های دیگران در شما!
به هر حال الان من احساس می کنم که شما باید منطقی برخورد کنید و موضوعی اگر بین شما و همسرتون باشه پیرامون بحث اعتماد و رفتارهایی که باعث بیشتر شدن یا کمتر شدن اعتماد هست باشه، نه اینکه بحث فقط اون شب باشه! به هر حال می تونید با زیرکی و سیاست و درایت بیشتر اون شب رو با همسرتون تحلیل کنید و اشتباهات رفتاری خودتون رو در ابتدا بازگو کنید، سپس اشتباهات ایشون رو بهشون گوشزد کنید.