RE: دست غریقی به دست توست......
سلامی دیگر..
"چشم بارانی" عزیز شما از یک طرف دوست دارید "مستقل" شوید و از طرفی دیگر نمی توانید این حس استقلال را بدون حمایت و تایید خانواده کسب نمایید.
همین می شود که از طرفی از پدرومادر خود دل خوشی ندارید و از دخالت های انان سرخورده اید و از طرفی بدون یاری انان نمی توانید خود واقعی را نشان ....مثلا همان طور که خود اشاره می فرمایید بدون مادر برایتان بسیار سخت هست تا در جمعی حاضر شوید.
شاید از کودکی یاد گرفته اید که در مقابل دیگران و در برخورد با انان بسیار محتاط عمل کنید...و این شیوه تربیتی خانواده شما بوده(البته شاید)
مشکل اساسی شما در این است که خود نمی توانید برای اینده و حالتان تصمیم بگیرید.
از قبول مسئولیت کمی ابا دارید بخصوص مسئولیت هایی که به نوعی به خانواده و اطرافیان مربوط می شود.
حتی این حس عدم استقلال چنان در شما رخنه کرده است که رضایت و تصمیم خانواده را رضایت خود و ناراحتی انها را ناراحتی خود می پندارید.(نمونش خرید زمین)
این رفتار می تواند حتی در "ازدواج" شما نیز تاثیرگذار باشد زیرا قطعا کسی را انتخاب خواهید کرد که ابتدا و در وهله اول مورد قبول خانواده باشد...حتی اگر شما نیز نپسندید مهم نیست.(نمونش در خرید لباس)(واگذاری تمام مطلق نظر به مادر)
اما چگونه این رفتار را اصلاح کنیم...
اولین قدم اثبات خویشتن است....مهم نشان دادن وجود خویش و متقابلا نظر خویش.
""چشم بارانی"" عزیز قطعا شما از کسانی هستید که بر فرض اگر در جمع دوستان قرار گیرید و آنان بخواهند تصمیم بگیرند و نظر شما را جویا باشند می گویید من تابع نظر جمع هستم هر گونه شما صلاح می دانید..شاید تنها در جمع دوستان بسیار صمیمی نظر حود را بگویید.
پس اولین قدم....ارزش گذاری به نظر خویشتن است....و مهم نگاه داشتن نظر شما بر تصمیم گروه و دیگران.
همواره نظر خود را بیان نمایید حتی اگر در جمعی باشید که با عقایدتان مخالف باشند.
از تایید نشدن ترسی نداشته باشید.....
دوست عزیزم خودتان را عاشقانه دوست بدارید و قبول کنید....هرگز خود را با دیگری مقایسه نفرمایید.
پس اولین قدم ابراز نظر خویشتن است ....شاید بگویید من بسیار راحت و بدون تنش در کلاسها کنفراس می دهم و نظرم را بیان می نمایم......این هم برمی گردد به نوع نگاه شما نسبت به کلاس و استاد مربوطه..و به اینکه چقدر با استاد و دانشجوها طی روند کلاس صمیمی شده اید و انها را قبول دارید...
بنابراین نه تنها در جمع هایی را ان را قبول دارید بلکه در سایر جمع ها و میان خانواده و اطرافیان "نظر خود را بیان نمایید""
یک راه حل هم سراغ دارم اگر واقعا برایتان دشوار است نظر خود را مطرح کنید...می توانید نظر و اعتقاد خود را با لحنی خوش و شوخی مانند بیان نمایید تا زیاد استرس بر شما حکم فرما نشود...
پس اولین قدم را فهمیدیم.....ایا تا بحال گفته هایی که اشاره کردم را انجام داده اید یا نه؟؟موفقیت امیز بود یا نه؟؟؟
موفق باشید
RE: دست غریقی به دست توست......
سلام:
دوست خوبم چشم بارانی گرامی....
تا کنون باید چیزهای بسیاری از سخنان دوستان دریافت کرده باشی.....
تمام سخنان دوستان بسیا زیبا و مفهومی هستند به خصوص نقاب گرامی که همیشه نظرات اندیشمندش راهگشای همگان بوده است....
قبلا بسیار باهم سخن گفتیم و خوشحالم که این تاپیک داره به تو کمک می کنه تا بتونی بهتر با این مقوله کنار بیای....
گاهی خدا در انتهای تاریکی ها راهی پیش پای ما می گذاره که فکرش هم نکرده بودیم...پس باید خداا رو شاکر باشیم که هیچ وقت بندگانش رو تنها نمی گذاره....
در این شرایط همان طور که همه دوستان گفتند بهترین کار این است که بعد از هر برداشت از مطالب دوستان خوب فکر کنی ..حتی در همین مدت 10 روز خوب فکر کنی و تصمیم بگیری که چکاری رو قرار انجام بدی ..از جایی باید شروع کنی ..مدت های زیادی صرف کسب اطلاعات گذشت که الان هم در حال شپری شدن هست..باید خوب فکر کرد و تصمیم گرفت که چه هدفی را دنبال می کنید....حقیقتا ایا اکنون متوجه تمام اشکالات شده اید....؟
زمان بهترین وسیله است که هیچ گاه نباید از دست برود همیشه برای جبران اشتباهات ما وقت هست و تنها باید بخاهیم که شروع کنیم..
اول اینکه به هیچ عنوان اعتماد به نفس خودت رو از دست نده...سعی کن بفهمی که تو انسانی هستی مثل تمامی انسان ها لایق خوشبخت بودن و اینکه تنها نیاز به اراده پولادین دارید تا از دام ترس و دلهره و وابستگی ها خلاص بشید..دقیقا همان چیزی که دوستان تا کنون به ان اشاره کردند....
به نظر من بهتره لیستی از مواردی که منجر به ایجاد ترس و اضطراب شما چه در محیط خانه و چه بیرون می شوند تهیه کنید و هر بار تصور کنید که چه رفلکس مناسبی در ان لحظات کارساز تر است.
هیچ وقت به تصور دیگران از خود فکر نکنید این خود موجب ترس موهوم در وجود شما می شود و چه بسا همان قدر که شما از طرف مقابل می ترسید او نیز از شما می ترسد پس بر خود بقبولانید که می توانید تنها اگر بخواهید....
در نهایت برای حل مشکل وابستگی های شما به قول نقاب که حرف بسیار زیبایی بود و من تنها تکرار می کنم این است که خویشتن را بشناسید...این حرف در سخن ساده است و در عمل سخت و این سخت ترین قسمت کار شماست..
صادقانه با خود برخورد کنید و خود را لایق دوست داشته شدن بپندارید.
در زمان اضطراب از روش های ریلکسیشن استفاده کنید ..که فیلو سارا گرامی انها را تا حدی بیان کرده است ولی یک روش که بسیار کارساز است:هر وقت دچار اضطراب شدید در محیط آرامی دراز بکید..چند نفس عمیق بکشیدوووعضلات بدن خود را رها سازید..کم کم بیاندیشید به تمام رویاهای زیبا که داشته اید و خود را در جلوه گاهی دوست داشتنی تصور کنید تا کمی از استرس خود بکاهید..
در نهایت بار دیگر وقتی به خوبی خود و نیازهای خود را شناختید وقتی خود باور کردید که دقیقا مشکل کجاست بار دیگر با خانواده خود مطرح کنید..نهایتا باید از روان درمانی و روانپزشکی استفاده کنید ..پس در بررسی خود و برنامه ریزی خود در پله اخر به این نکته دقت داشته باشید ...
در نهایت جز روش ریلکسیشن بالا این روش زیر را هم بخوانید که بسیار کمک می کند من بارها امتحان کرده ام:
تمرين ريلکسيشن
بهتر است به حالت درازکش به پشت به طوري که فاصله پاهايتان از هم به اندازه عرض شانه بوده و پشت دست هاروي زمين باشد تمرين را انجام دهيد. اما در وضعيت نشسته نيز ميتوان تمرين کرد( در حالت نشسته روي زمين - مبل راحتي يا صندلي)که در اينصورت بايد دقت شود که پشت و ستون فقرات و سر و گردن بحالت طبيعي و صاف باشد و
اگر چنانچه تمرين بر روي صندلي ويا مبل انجام مي شود ساق پا عمود بر زمين و کف پا ها بر روي زمين قرار بگيرد.
نخست از وضعيت پاهايتان آگاه شويد توجهتان را به سمت پاهايتان معطوف کنيد و آنرا احساس کنيد. به پاهايتان از نوک انگشتان پا تا مچ پا توجه کنيد از آنها آگاه شويد و فرمان شل شدن وآرامش را به آنها صادر کنيد. آرامش را در اين قسمت احساس کنيد - آرامشي عميق و لذت بخش - و لذت ببريد.پس از ريلکس کردن نوک انگشتان تا مچ پا به سراغ بخش بعدي يعني ساق پاها برويد. اينجا هم درست به همان ترتيب ابتدا از ساق پايتان آگاه شويد و بعد فرمان آرامش و شل شدن را صادر کنيد. آرامشي عميق و لذت بخش را
در ساقهايتان احساس کنيد و لذت ببريد.
پس از ساق پا نوبت به رانها - عضلات باسن -کمر - شکم - کتفها - سينه - گردن و در نهايت سر و صورت مي رسد.تک تک اين قسمت ها را هم به همان شيوه و به ترتيب شل و ريلکس کنيد و لذت ببريد. حال پس از ريلکس کردن قسمتهاي مختلف بدن به صورت جدا جدا و به ترتيب به ريلکس -شل بودن وآرامش در سراسر بدنتان توجه کنيد و لذت ببريد. آرامش را در وجود خود کاملا احساس کنيد - آرامشي عميق و لذت بخش.
آرامش را احساس کنيد و لذت ببريد.
تا زمانيکه دوست داشته باشيد و برايتان لذت بخش باشد ميتوانيد در حالت ريلکس باقي بمانيد . ميتوانيد در اين حالت با استفاده از قوه خيال سفري ذهني به دامن طبيعت(کنار دريا - جنگل- کوه و.... ) و يا اماکن معنوي (زيارتگاههاو...) داشته باشيد براي اين منظور کافي است براحتي خود را در آن مکان تصور کنيد. تصور بودن در طبيعت و يا اماکن مقدس( که سرشار از امواج آرامش هستند) باعث عميقتر شدن ريلکس و آرامش شما مي شود .
همچنين ميتوانيد با تکرار عبارت هاي تاکيدي مثبت ذهن براي موفقيت هاي مورد نظرتان بر نامه ريزي کنيد و تاثيرشرا به عينه در زندگيتان ببينيد. عبارت هايي مثل :
_ من هر روز از هر نظر بهتر مي شوم.
_ من با آغوش باز پذيراي تمام موهبت ها ي زندگي هستم.
_ من دقيقا به همين گونه که هستم زيبا نازنين و دوست داشتني هستم.
_من از بودنم خوشحالم و خداوند را سپاس مي گويم.
_ من کانالي گشوده براي جريان عشق الهي به ديگران هستم.
_ من کانالي گشوده براي جريان نور و خير و برکت به پيرامونم هستم.
و ....
و يا اينکه اصلا هيچ کاري نکنيد و صرفا از آرامش و احساس رهايي لذت ببريد. و هر موقع که خواستيد از حالت ريلکس خارج شويد براحتي ابتدا در ذهنتان به خود بگوييد که مي خواهيد با پنج شماره از ريلکس خارج شده و کاملا هشيار و بيدار شويد و بعد خيلي آرام و شمرده تا پنج بشماريد دست ها و پاهايتان را آرام تکان بدهيد و به خود بگوييد که کاملا هشيار و بيدار هستيد. دست هايتان را به هم و بعد به صورتتان بماليد و چشمانتان را باز کنيد.
اکنون کاملا سرحال شاداب آرام و پر انرژي ميتوانيد به کارهايتان برسيد.
www.askquran.ir
موفق باشید.:72:
RE: دست غریقی به دست توست......
با سلام خدمت همه دوستان عزیز و:72::
چشم بارانی عزیز ، چه خبر؟خوبی عزیز؟
اول اینکه من این روش ریلکسیشن رو امتحان کردم خواهر گلم(با تشکر ویژه از خانم دکتر عزیز) ، خیلی خوبه...البته تا حدودی قبلا باهاش آشنایی داشتم،در مواقع پر اضطراب واقعا موثره ولی نمیدونم ...با اینکه حدود یکساله انجامش میدم ولی هنوز که هنوزه فقط یک ربع یا نهایتا نیم ساعت بهم آرامش میده و بعدش دوباره کلم پر میشه از چیزایی که نباید بشه...ولی اون لحظات واقعا لذت بخشه...انگار هیچی نیست خیلی آروم و راحت حتی من این آرامش رو در علاوه بر روانم در تک تک اعضای بدنم حس میکنم... سعی کن امتحانش کنی...البته برای من خیلی سخته که همه اون چیزا رو که تو مخمه بذارم کنار و بخوام به تک تک اعضای بدنم که در حال آرامش گرفتنن و همین طور تصوری مثبت فکر کنم ولی در مواقعی که میشه و میتونم واقعا با حاله....
نقاب عزیز، من نمیدونم چرا ولی هیچوقت به خانوادم وابسته نبودم البته از نظر مادی خب مسلمه ولی از نظر روانی هیچوقت که( تا پارسال بهش شک داشتم ولی موقعیتی پیش اومد که 21روز تنها بودم و حتی یکمی هم احساس دلتنگی و ناراحتی از نبودنشون نداشتم )...نمیدونم از وابستگی به اونا هم خیلی میترسم و هم نفرت دارم بازم نمیدونم چرا ... در حالیکه شاید به طور منطقی وابستگی به بقیه ترس بیشتری داشته باشه چون بلاخره اون افرد هر کدوم مشغله های خاص شخصی ، خانوادگی و کاری مخصوص خودشون رو دارن و این احتمال وجود داره که بخاطر هر کدوم از این مسایل مجبور به تغییر نا خواسته ویا حتی ترک عمدی شما با میل خود شوند در حالیکه خانواده جوش فرق داره اگرم با شما همدل و همراه نباشن همیشه هستن ( که این خودش گاهی وقتا واقعا موجب عذابه).نمیدونم شاید من از معدود افرادی بودم که بعد از 7 سال تک بچه بودن از عمق وجودم از به دنیا اومدن برادرم خوشحال شدم ، برای اینکه بلاخره من از مرکز توجه اونا که همیشه ازش نفرت داشتم در اومدم ، شاید این نفرت از این بود که فکر میکردم ( یا میکنم) که در موقعی که نیاز داشتم ازم اون حمایتی که باید نشده پس دیگه هیچوقت این حمایت رو نمیخوام مخصوصا الان که شورشم در آوردن دیگه و ازش متنفرم ولی خب در مقابل سایرین درست عکس همین هستش... و مطلب آخر اینکه من هیچوقت نتونستم خود واقعیم رو دوست داشته باشم ، شاید در مواقعی هم که خودم رو دوست داشتم اون ثمینی رو دوست داشتم که در ارتباط با مردم خودش رو نشون میده نه اون ثمینی رو که واقعا هست و من میدونم کیه و چیه...شرمنده... ببخشید حرفام خیلی طولانی شد و خیلی بی ربط به هم ، ذهنم خیلی آشفته است
چشم بارونی عزیز ما میتونیم باید خودمون بخوایم و خودش
مرسی از اینکه حرحام رو خوندین و فعلا خداحافظ همتون:72::72::72:. ...
RE: دست غریقی به دست توست......
سلامی دیگر.
دردود بر هر دو عزیز یعنی ""ثمین" و "چشم بارانی" گرامی.
ثمین گرامی شما فرمودید بنده به خانواده اصلا وابسته نیستم و مثالی هم ذکر کردید که تنها در خانه مانده اید....ولی دوست عزیزم وابستگی که بنده فرمودم جدا از مسئله ای است که اشاره کردید...
ببینید وابستگی به خانواده را بنده از جهت ""عدم استقلال فکر"" و تصمیم گیری مطرح نمودم..البته شاید شما واقعا از این لحاظ هم وابسته نباشید.
""ثمین"" گرامی نوشته اند::: من هیچوقت نتونستم خود واقعیم رو دوست داشته باشم ، شاید در مواقعی هم که خودم رو دوست داشتم اون ثمینی رو دوست داشتم که در ارتباط با مردم خودش رو نشون میده نه اون ثمینی رو که واقعا هست و من میدونم کیه و چیه"
>>>ثمین گرامی همین عامل می تواند یکی از عوامل موفقیت شما و دوست گرامی ""چشم بارانی" باشد.....شما می گویید اگر هم خودم را دوست داشتم خودی بوده که می خواستم باشد در واقع منظورتان همین است....
این نکته >>>یعنی تلاش برای رسیدن به خودی که دوست دارید<<< مهم ترین عامل و انگیزه پیشرفت و متقابلا رسیدن به خود واقعی است.
اگر شما در کنار این دوست داشتن خود آرمانی سعی کنید تا علاوه بر دوست داشتن در عمل هم بتوانید به آن خود نزدیک شوید در واقع اولین گام را در رسیدن به ""خود"" پیومده اید.
و در اخر نوشته اید::
چشم بارونی عزیز ما میتونیم باید خودمون بخوایم و خودش
>>>درود بر شما و انگیزه ای که برای تغییر داریم....مطمئن باشید نه تنها بنده بلکه تمام اعضای تالار با شما همراه خواهند بود...کمی صبر لازم است و اندکی ذوق.
موفق باشید
RE: دست غریقی به دست توست......
دوستان عزیز همدردی سلام .....اگه اجازه بدید من تا اینجا از صحبت های نقاب عزیز وخانم دکتر وسایر دوستان یه نتیجه گیری کنم ...البته همچنان مشتاقانه منتظر شنیدن نظرات وتوصیه های سازنده ی این دوستان وسایرهم تالاری ها هستم :
درقسمت اول این تنیجه گیری خطابم به ثمین عزیزه: دوست عزیز.... من کاملا احساسی رو که نسبت به خانوادت داری درک میکنم ..بذار یه راز مگوی دیگه از زندگیم برات بگم ..من نمیدونم تو وقتی بچه بودی کتک هم خوردی ؟!.... من بارها خوردم ....اون هم نه بادست ...بلکه با چوب !!!!!!!!!!!!! !!!!!!!!!!. ......باورت میشه ؟ ...میدونی که بیست ویک سال هم بیشتر ندارم.....یعنی از متولدین دهه ی 30و20 نیستم که بعضا با کتک وفلک بزرگ می شدن ..... به خدا از بچگی هم شهر نشین بودیم .....یادمه یه بارکلاس اول که بودم به خاطر لجبازی با خواهرم چنان کتکی خوردم که از بازو تا آرنجم بشدت کبود شد... ...یه همکلاسی داشتم که که هرروز با مامانش می اومد مدرسه ووقتی از مامانش خداحافظی میکرد با یه بوس از مامانش جدا میشد ..من که هرگز یادم نمی آد مامانم منو بوسیده باشه ....هرچند از فکر کردن به این موضوع هم خوشم نمی اومد...یه بار هم کلاس چهارم که بودم به علت دندون قروچه هام توی خواب منو بردن دکتر ....آقای دکتر با مهربونی گفت : دوست داری شب ها پیش مامانت بخوابی ؟ من هم فقط برای حفظ آبرو گفتم آره ...هرچند دوباره از فکرکردن به این موضوع خوشم نیومد..چند ماه پیش در یک مقاله خوندم دندون قروچه بچه ها توخواب به مشکلات اونا مربوطه... اینا رو نگفتم که تو هم یاد خاطرات تلخ دوران کودکیت بیفتی ....یا حس ترحم سایر اعضا رودر مورد خودم وتو برانگیخته کنم ..... اما اگه ما بخواهیم همیشه با کابوس دوران کودکی مون زندگی کنیم ،لذت جوانی رو هم از دست میدیم . ... بهترین سال های زندگی مون !! به نظر من باگذشته کنار بیا ...اما از این خاطرات فرار نکن ....کاری که من همیشه کردم ...اما یک بار مشاورم بهم گفت ازسختی ها فرار نکن ...بلکه باهاشون کنار بیا ....من نمیدونم چطور میتونم با این مشکلات به طور کامل کنار بیام .......خاطراتی که به احتمال زیاد منشأ اصلی احساس حقارت منه ..... اما خوب ....درسته مشاوره ها باعث وابستگی من میشد ....اما همین که مشکلات خانوادگی ام رو بر زبون می آوردم ، تحملش رو برام کمی آسون میکردو باعث میشد کمی باهاشون کنار بیام....... البته من هرگز ازتلخی های دوران کودکی ام با کسی حرف نزدم ...و شما هم تالاری ها اولین کسانی هستید که این حرف ها رو از من میشنوید ...... ولی فکر میکنم اگه یه روزی کارم به روانپزشک بکشه ، راحت تر بتونم درمورد این مسائل حرف بزنم ......... به قول جناب نقاب ما اولین کسانی نیستیم که در کودکی مورد بی مهری واقع شدیم ...... پس به نظر من سعی کن با خانواده ات هم کنار بیایی ...... البته علاوه بر اینکه استقلال خودت حفظ میکنی.باور کن من ازشدت غمگینی گاهی به سختی به چهره ی پدر ومادرم نگاه میکنم ..... از اون جایی که من خیلی نیاز به حرف زدن دارم یه بار با آقای دهنوی ،تلفنی درمورد محدودیت هایی که مادرم برام ایجاد میکنه حرف زدم .... ایشون حرف قشنگی زد ...با همون لحن دلنشینشون گفت :دخترخوبم ...تو هنوز اول راه زندگی هستی وبه دعای پدر ومادرت نیازمندی ....بچه ی آخری وپدر ومادرت کم حوصله شدن ....اما تو صبر کن ......میدونی ثمین عزیز .....اون خدایی که گفت حتی به پدر ومادرت اف هم نگو ، حتما خبر داشت که کسانی مثل من وتو ، اینچنین برخورد خواهد شد ...پس ما باید کوتاه بیاییم...به قول خانم دکتر مطمئن باش خدا ما رودر مشکلات تنها نمیذاره ......تازه اونا به قول خودت همیشه در کنار ما هستن ..... اگه ما بخواهیم برای انتقام از اونا ، همیشه رفتاری علیه اونا داشته باشیم ، مسلما به ضرر خودمون تموم میشه ...
اما جناب نقاب
من تصیم گرفتم ، اولا قدرت تصمیم گیری واستقلال رأی رو درخودم ایجاد کنم ....... گفته بودید از عدم تایید شدن میترسی ....بله ... درسته.... چون از همون کودکی تا حالا به خاطر اشتباهاتم بشدت توبیخ میشدم .... واین همیشه منو ترسونده وباعث شده از ترس توبیخ شدن بذارم خودشون برام تصمیم گیری کنن.....خانم دکتر گفت تا حالا متوجه تمام اشکالات شدی ؟ باید بگم آره ...انگار من خودم هم به خاطراین ترس اجازه میدم برام تصمیم بگیرن ...اگر بخوام اعتراضی بکنم با دادو بیداد وپرخاشگری نظر مو میگم .که باعث میشه اونا هم جبهه بگیرن و بدتر گیر بدن ..پس باید از این به بعد با آرامش و عدم کج خلقی نظر خودمو بگم واگه احساس کنم کسی داره برای من تصمیم گیری میکنه ، باز هم با حفظ آرامش روی نظر خودم پافشاری کنم..و در مقابل تبعات تصمیم گیری ام ، مسئولیت پذیر باشم ..مسلما اگه توبیخ هم بشم آسمون به زمین نمی آد!.... اما خوب این رفتار در خونه راحته ! ....اما در مقابل همکلاسی هام که من در مقابلشون دست وپامو گم میکنم و دچار تیک عصبی میشم ... یه خورده سخته اما مسلما ممکنه !.......راستی گفتید تا حالا چه کردم ؟ ... .دیروز وقتی که مامانم هنگام خرید لباس منو میترسوند که فکر نمی کنی اگه این لباسو بخری خواهرات چی بهت میکن ......با قاطعیت گفتم مسلما این لباسو من قراره بپوشم نه خواهرام .....هه ...هه ...هه .........بعدشم قند توی دلم آب شد .....
در جای دیگه گفته بودید شاید خانوادت یادت دادن در مقابل دیگران محتاط عمل کنی ......منم میگم شک نکن دوست من ...دقیقا همینطوره ......
نتیجه ی دیگری که از صحبت های دوستان وجناب نقاب گرفتم این بود که باید خودمو دوست داشته باشم تا دیگران هم من رودوست داشته باشن تنها کسی که باید زهره ی کتک خورده! رو در آغوش بگیره ونوازش کنه ،منم ... که احتمالا توصیه ریلکسیشن واون تلقین هاش برای حل این مسئله راهکار خوبیه ...به هر حال باید یه کمی زندگی رو راحت تر بگیرم ..... که : سخت میگیرد زمان بر مردمان سخت کوش ....اما خوب اون حالات اضطرابی نا گهانی رو هنوز در موردش نمیدونم میتونم چه کنم ...هنوز نمیدونم وقتی در مقابل دیگران هنگ میکنم واحساس حقارت وافکار منفی به ذهنم هجوم می آره چه کنم ..چون این حالات یه خورده حاده ...که اون دیگه به گفته ی جناب نقاب و خانم دکتر در محدوده ی پزشکیه .....از اینکه پر حرفی های منو تحمل میکنید ممنونم .....من تا چهار شنبه بیشتر مهمونتون نیستم .....اما همچنان منتظر توصیه های کار گشاتون هستم ..... واقعا توصیه های تمامی دوستان مفیده ....
RE: دست غریقی به دست توست......
سلام
چشم بارانی عزیز
ابتدا بهت تبریک میگم ، با دقت حرفات رو خوندم و باید بگم واقعاً لذت بردم و خوشحال شدم ، خودت هم یک بار دیگه بخون ، هم راهنمائیهایی که به ثمین دادی ، هم نتایجی که برای خودت گرفتی .
خوب دقت کن عزیزم ،
می بینی ؟
تو توانائیت رو اینجا نشون دادی ، اگه یادت باشه همون اول که نظر دادم گفتم تنها کسی که میتونه به چشم بارانی کمک کنه خودشه .
دقت کردی ؟ دیدی حرفات رو ؟،
تو دقیقاً خودت داری قدم به سوی حل مشکلت بر میداری ، آرام و منطقی ، و مطمئنم اگه ادامه بدی موفق خواهی بود ، و ما هم جشن این موفقیت رو مهمون دلت خواهیم بود .
عزیزم
مطمئن باش بهترینهای عالم هم راه به کسی نشون بدن ، و اون کس همت رفتن نکنه ، به هیچ جا نخواهد رسید .اما تو همت کردی از همون ابتدا که پیگیر حل مشکلت بودی با پذیرش و تواضع . و حالا که داری راهش رو هم پیدا می کنی .
من تو این پست فقط میخواستم احساسم رو بگم ، قصد راهنمائی ندارم ، چون می بینم که نقاب عزیز بخوبی داره راهنمائیت می کنه و معتقدم من نوعی ، بهتره تو این روند تداخل ایجاد نکنم، مگر جایی که یه حرف مهم و به وسیله نقاب نگفته مانده ، داشته باشیم ، در اون صورت با کسب اجازه از راهنمای اصلی که ایشون باشه اشاره کنیم .
اینه که هیچی نمیگم ( از اینکه چه کنی خوبه ) که خودت خوب داری پیش میری و نقاب هم خوب چراغ راه برات گرفته امیدوارم که خدا توفیق او را بیشتر و موفقیت تو را روز افزون کنه .
باز هم تبــــــــــریک
و خوشحالـــــــــــــــم ، عمیقاً و میدونم موفق میشی :73::73::73::104::104::72::72::43::43:
RE: دست غریقی به دست توست......
دوستان عزیز سلام ...
امروز ، آخرین روزیه که من میتونم ارسال داشته باشم وبعد از این حق عضویتم تموم میشه..روز اول که اومدم حقیقتا خسته ونا امید بودم اما با راهنمایی شما ، نسبت به آینده امیدوار شدم .... از همه ی شما ممنونم
ازهمشهری خوبم ، مدیر محترم همدردی که این فرصت رو در اختیار من گذاشتن ..... واقعا زحمات ایشون در کمک به اعضای تالار ستودنیه ...
از خانم دکترنازنین که درطول این چند ماه ، باوجود تمامی مشغله هایی که داشت ، قدم به قدم با من اومد وحتی جایی که من میخواستم دستشو رها کنم ، ایشون دست منو رها نکردن ...... راست می گفتی دوست گلم ...گاهی خداوند از دریچه هایی دستت رو میگیره که اصلا فکرشو نمی کنی ...... اگه نزدیک ترین نزدیکانم ، به هر دلیلی ، به درددل من گوش ندادن ، خداوند منو با شما آشنا کرد که منو در بدترین شرایط روحی تنها نگذاشتید ...تنها آرزویی که امروز میتونم براتون بکنم ، اینه که همواره در پیشگاه خداوند سرفراز وپیروز باشید ...... واقعا چطور خدا رو شکر کنم وچطور محبت بنده اش رو جبران .... از تمامی دلگرمی هاتون در این چند ماه صمیمانه سپاسگذارم ....
نمی گویم فراموشم نکن هرگز ، ولی گاهی به یاد آور .....رفیقی را که میدانی ...نخواهی رفت از یادش ......
ازجناب نقاب بزرگوار ..... که چنان با دقت ودلسوزی پیگیر مشکل من شدند که اصلا فکرشو نمی کردم ...ونظراتشون هم واقعا کاربردی بود .. البته ایشون به تک تک اعضای تالار لطف دارن و با یک گشت خیلی کوتاه در تالار به راحتی میشه متوجه این موضوع شد.....از محترم ترین ، با اخلاق ترین وشریف ترین آقایون تالار .....امیدوارم هرجا که باشن ، سربلند و موفق باشن ...به امید روزی که اسمتون رو در زمره ی بزرگترین روانشناس ها ببینیم ...که به نظرم اصلا بعید نیست .....
گلبنی بود که در پای کسی خار نخواست ...هر که جز گل بزند برسر او خوارش باد !..... البته این "بود " احتمالا ضرورت شعریه .....ایشون هستن وانشاءالله سال های سال خواهند بود .....
ازفرشته ی مهربان عزیز... فیلو سارای عزیز ، نیلوفر عزیز..حقیقتا از نظرات همه ی شما بهره بردم .......ازتمامی کسانی که برای خوندن درد دل های من وقت گذاشتن ممنونم .....
از ثمین عزیز که نفهمیدم نظرش در مورد اون نتیجه گیری من چیه ؟.من اون نتیجه گیری رو نوشتم که اگه شما وسایر دوستان نکته ی دیگه ای به ذهنتون میرسه ، یادآوری کنید .....دوست من .. راستش من یه کمی دچار عذاب وجدان شدم .... درسته که جبران ضربه ای که ما در کودکی خوردیم ،خیلی سخته !..وحتی شاید جبران نشدنی ... اما مسلما ما لحظات خوبی هم در کنار خانواده هامون داشتیم ...مثلاچهار سال پیش که خانواده ام برای اولین بار میخواستن برن مکه ، با وجودی که از نظر اقتصادی در شرایطی نبودن که منو با خودشون ببرن ومن هم اصراری نداشتم ، من رو هم بردن ...... حتما تو هم چنین خاطراتی از خانوادت داری .. جسارتا امیدوارم از حرفای من لجت نگیره .... ثمین جان ....باور کن امروز که دارم میرم ، نه شرایط خانودگی ام فرقی کرده ، نه کسی حاضر شده منو ببره پیش روانپزشک ...... این خود من هستم که دارم سعی میکنم با تغییر نگاهم به زندگی ، شرایط رو عوض کنم ..تلاش میکنم نظر دیگران رو در مورد خودم عوض کنم ...وثابت کنم که من می خوام وباید روی پای خودم بایستم ....هرچند خیلی سخته .....خیلی خیلی سخت ......ای کاش همین الان ، لرزش انگشتانم رو روی صفحه کلید وبغض سنگینم رو حس میگردی ...... اما .....میدونی که این وابستگی ،چه به خانواده باشه وچه به یه روانشناس ، برای ما رنج آفرینه وما خودمون باید تغییرش بدیم......با توکل به خدا حتما هم موفق میشیم ..مگه نه ثمین ؟!.....
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت ...دائما یکسان نباشد حال گردون غم مخور.....
از تمامی هم تالاری های خوبم عاجزانه میخوام که برام دعاکنن . ..در این شب ها وروزهای عزیز حل مشکل من رو هم ازخدا بخواهید ... دعا کنید صبر وتحملم بیشتر بشه ودر این راه سخت موفق باشم . ....مخصوصا از خانم دکتر میخوام برام دعا کنه .......هدیه ی آخر من به همه ی شما دوستان خوبم ، گل بوسه هایی خواهد بود که به نیابت از تک تک شما از ضریح پاک حضرت معصومه سلام ا... علیها خواهم چید .... یه نیابت از خانم دکترنازنینم .... وهمه ی شما دوستان گلم .... در اولین فرصت که برم حرم .....
دیگه باید چمدونم رو بردارم و برم ...به امید روزی که برگردم ....عاری از هرگونه وابستگی..... شاید مهر ماه برگردم ....اگه خود پردازه ،آدم شده باشه !
کفشهایم کو؟
چه کسی بود صدا زد : سهراب ؟
آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ ......
بوی هجرت می آید.....
بالش من پر آواز پر چلچله هاست
باید امشب بروم
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم ..........
باید امشب بروم
باید امشب چمدانی را
که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جادارد بردارم
وبه سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا میخواند
یک نفر باز صدا زد: سهراب !
کفشهایم کو؟!......
RE: دست غریقی به دست توست......
نقل قول:
نوشته اصلی توسط چشم بارانی
باور کن امروز که دارم میرم ، نه شرایط خانودگی ام فرقی کرده ، نه کسی حاضر شده منو ببره پیش روانپزشک ...... این خود من هستم که دارم سعی میکنم با تغییر نگاهم به زندگی ، شرایط رو عوض کنم ..تلاش میکنم نظر دیگران رو در مورد خودم عوض کنم ...وثابت کنم که من می خوام وباید روی پای خودم بایستم ....هرچند خیلی سخته .....خیلی خیلی سخت ......ای کاش همین الان ، لرزش انگشتانم رو روی صفحه کلید وبغض سنگینم رو حس میگردی ...... اما .....میدونی که این وابستگی ،چه به خانواده باشه وچه به یه روانشناس ، برای ما رنج آفرینه وما خودمون باید تغییرش بدیم......با توکل به خدا حتما هم موفق میشیم ..مگه نه ثمین ؟!.....
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت ...دائما یکسان نباشد حال گردون غم مخور.....
سلام دوست عزیزم:
از تغییری که در اواتورت دادی فهمیدم که عزم خودت را جزم کردی..ان شا الله که هیچ وقت چشمت بارانی نباشه....
خوشحالم که باز شدن این تاپیک به تو دوست و خواهر خوبم کمک کرد..باور کن به اندازه تمام این 2 ماه غصه امروز با این متن شاد شدم..اونم فقط چون تو تصمیم گرفتی و اماده مبارزه شدی همین....
دوست عزیزم زندگی را سخت نگیر ..اسان تر از این حرف هاست ..این را من بهش اعتقاد داشتم....
سعی کن با همت و پشتگار جلو بری..از موانع نترس...
محکم باش..هرجا اشتباهی شد دلسرد نشو دوباره یک قدم عقب بیا و با درایت قدمی محکم تر بردار..
به خاطر تمام این وقتای عزیز سعی کن این بار با موفقیت جلو بری...
من منتظر هستم که باز گردی در انتهای این تاپیک با سر بلندی بنویسی:
من پیروز شدم
به امید ان روز.....:72:
RE: دست غریقی به دست توست......
سلامی دیگر بر چشم بارانی عزیز.
چشم بارانی گاهی ما خوشحال می شویم و گاهی غمناک.
خوشحالی را با نهایت عشق با دیگران تقسیم می نماییم تا آنان نیز در شادی ما شریک باشند.
و وقتی هم غمناک هستیم دوست داریم دیگران را شریک کنیم ولی نه در غم خود بلکه در مسیری که ما را به راهی درست هدایت کنند.....بنابراین این یکی از زیباترین لحظه های شراکت هر یک از اعضای تالار در مشکل شما بود.
""چشم بارانی"" عزیز با خواندن نوشته هایت ....امیدواری را در چشمانت یافتم و این امیدواری و انرژی مثبت اولین قدم برای پیمودن راهیست داراز مدت.
ما هنگامی که به زندگی و خود امیدوار هستیم ...متقابلا به دیگران هم امید خواهیم داشت و این امید زمینه ساز نفوذ در دیگران و بالابردن روابط اجتماعی مربوطه است.
اولین قدم را با کمک یکدیگر و با تلاش فراون از سوی شما طی کردیم که همانا ""پافشاری روی نظر خویشتن و بیان ان بدون ترسی خاص بود"""....به شما تبریک می گوییم که اولین مرحله و سخت ترین مرحله را طی کردید.
دومین قدم و گام موثر.....این بود که هرگز خود را با دیگران مقایسه نکنیم.
چشم بارانی گرامی هرگز به خود تردید راه ندهید....همواره در تلاش نباشید نظر دیگران را به خود جلب کنید تا انان شما را بیشتر دوست بدارند.......نکته مهم این جاست که تلاش اضافی برای جلب نظر دیگران علاوه بر اینکه مشکلی را حل نمی کند بلکه شما در نظر دیگران فردی "ضعیف" "تابع" و بدون اعتماد به نفس...معرفی خواهد کرد.
اغلب اوقات ما تمام ذهن و فکر خود جمع می کنیم تا ببینیم دیگران و یا حتی پدرومادر و اطرافیان در مورد ما چه می گویند.....در صورتی که غافلیم تظر هر کس دارای خطاهای بسیاری است و در بیشتر نظرات حس حسادت و کینه به چشم می خورد البته در ظاهری نیک...
اغلب شاید شما از کنار دوستان خود در دانشگاه رد شوید و یکباره با خنده انان مواجه می شوید و از انجایی که فکر و ذهن شما آماده این بود که ببیند دوستانتان درباره شما چه می گویند و دارای انرژی منفی بود.....بلافاصله خنده انها را دلیلی بر عدم کفایت خود می پندارید و ان خنده را فوری به خود نسبت می دهید.....بر فرض انان به شما خندیدند ولی از اجا اطمینان خواهید داشت که خنده انان بخاطر مشکل یا بی کفایتی شما بود .
نکته ی دیگر انکه کسانی که بر ما کینه می ورزند و نسبت به ما انتقاد دارند....همان کسانی هستند که ما را دوست دارند....زیرا ""کینه و تنفر"" نقطه مقابل عشق به دیگران است...و ما وقتی از کسی انتقاد می کنیم در واقع به او توجه داریم و نسبت به او علاقه.
پس تلاش خواهیم کرد بجای اینکه فکر خود را متمرکز بر نظرات دیگران کنیم تا قدر خود را قوی سازیم که مثلا تعریف بنده از شما(چشم بارانی)....شما را خوشنود نکند و بسیار بر خود نبالید و همچنین انتقاد من از شما......شما را مغلوب و شکست خورده و عصبانی نکند.
سومین قدم.....""دوست داشتن خویشتن"" بود...
خویشتن چیست؟؟خویشتن یعنی خود واقعی من. یعنی چشم بارانی همان گونه که در تالار هست و ابراز نظر می کند در میان خانواده نیز باز همین نظرات را دارد.
احترام به خود ....و دوست داشتن خود.....دریجه ای است برای وارد شدن به دنیای دیگران و متقابلا دوست داشتن دیگران و حتی کمک به انان برای دوست داشتن خود.
دوست داشتن خود بسیار زیباست....مانند::: صبح زود که از خواب بیدار می شوید حتما یک عبادتی با خدا داشته باشید و سپس در جلوی آیینه قرار گیرید و خود را نظاره کنید کمی موهایتان را شانه بزنید به خود برسید و در ایینه خیره شوید و از نعمت های خداوند که در وجود شما قرار داده تشکر کنید مانند چشمان زیبا..گوش ..بینی و....
در ایینه صورت خود را لمس کنید...کمی مالشش دهید و همواره این جمله را تکرار کنید "" دوستت دارم"" و امروز بهترین روز من است.
ورزش را هیچگاه فراموش نکنید....البته لازم نیست هر روز به پارک بروید چون عده ای شرایط را ندارند می توانید در اتاق خود یا خانه با انجام دادن چند حرکت کششی کوتاه و اسان هم ورزشی کرده باشید و اماده اغاز یک روز خوب.
دفتر خاطرات>>چشم بارانی دفتری تهیه کنید و هر روز شب انچکه امروز برایتان اتفاق افتاد را از ریزترین نکته(مثل سلام دادن یک پسر به شما) گرفته تا درشت ترین نکته( مثل جواب دادن سلام پسر از سوی خود)(البته شوخی کردم خواستم کمی بخندیم:P) گرفته را در دفتر با شوق خاص ثبت کنید...هر روز یک کاری مثبتی که امروز انجام دادید را بنویسید و با خود مرور کنید.
دقت کنید مراحل بالا را باید جز به جز انجام دهید و اصلا هم پیش خود نگویید بابا این شیقول بازی چیه!!!بعد از انجام چند روزی این تمرینات شما با دنیای جدیدی روبه رو می شوید.
چشم بارانی عزیز....فعال باشید در مورد موضوعات روز با دوستان خود بحث کنید نشان دهید تغییر کرده اید و نظر خود را درباره موضوعات مختلف بیان کنید با درایت به پیش بروید.
چشم بارانی>>>سعی کنید ""متفاوت" باشید.....بر فرض همواره طی ساعت معینی یک قهوه بنوشید...هر روز طی یک ساعت معینی کتاب داستان بخوانید....هر روز طی یک ساعت معین به خود عشق بورزید....هر روز طی ساعت معینی عبادت کنید..... هر روز طی ساعت مشخصی............
سعی کنید با برنامه پیش بروید و متفاوت بودن را نشان دهیید...مثلا دوستتان می گوید امروز برویم بیرون و درست زمانی است که بر فرض وقت مطالعه کتاب داستان شماست.. با افتخار و لحنی شیرین بگویید ""ببخشید امروز باید طبق عادت روزمره کتاب داستانم را بخوانم""...کم کم متوجه می شوید خود دوستانتان رفتاری متفاوت تر از گذشته با شما دارند.
و در آخر جون امروز آخرین روز حضور گرمتان در تالار است باید عکسی را به شما نشان دهم و بگوییم.....>>>رفتار شما و گذشته شما و خلقیات شما مانند مرد موجود در عکس زیر است....او از طرفی خواهان تغغیر است و رفتن و خارج شدن از وضع موجود و از طرفی گذشته و کودکی او و خاطرات تلخش ...اجازه رفتن و خارج شدن از وضع کنونی را به او نمی دهد...
ولی ""چشم بارانی عزیز شما همان گونه که تا حال نشان دادید می توانید باید با تلاش خود گذشته ها را فراموش و تبدیل شوید به یک ""چشم بارانی دیگر"" که نه تنها با باران "صبر" خود دیگران را امیدوار می سازد بلکه همواره با خود این زمزمه را خواهد کرد::
"""هر لحظه در انتظار...فوران پیروزی هایم خواهم ماند.دیر یا زود فردا خواهد رسید و من می توانم ...و همواره می گوییم""دوستت دارم خویشتنم"":104::72
http://www.hamdardi.net/imgup/6154/1...789ce6271b.jpg
موفق باشی دوست گرامی.
RE: دست غریقی به دست توست......
از این جمع بندی وخلاصه ای که ارائه دادید ممنونم جناب نقاب بزرگ :104:....حالا که دارم میرم عکسمو میکشید ؟!...به قول خودتون :داشتیم برادر؟....شوخی کردما.....:58: