RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلام به همه شما خوبان
از جواد براتون می گفتم. و باز هم می گویم.
امروز می خواهم از امید جواد براتون بگویم.
جواد یه اسم برایش خیلی خیلی کم بود.
هر لحظه به خاطر برجستگی های خاصی که از خود بروز می داد شایسته یه اسم زیبا بود.
و امید اسمی بود که شاید همیشه میشد ، صدایش کرد.
او خدا باوری و امیدواری را جدانشدنی می داند
او عقید دارد که یا خدا را با همه صفات بی نهایتش نمی شناسیم یا قبول نمی کنیم، یا اینکه باید امیدوار باشیم.
مگر می شود دست مهربانی چون او بر سرمان پیوسته باشد، قدرت هم داشته باشد، حکیم هم باشد، مهربان هم باشد، رحیم و رحمان هم باشد و بی نهایت در هرصفتی باشد، باز ما نگران باشیم یا مایوس شویم.
بله روح بلند ما روح خدا گونه ایست که همیشه سو به بی نهایت داریم. اما نباید این را اشتباه بگیرم که ما در هر لحظه بدون تلاش بی نهایت شویم...
ما در زندگی همواره به سوی قله ای بی نهایت در حرکتیم. و هر کجا شروع کنیم باید پله بعد را با تکیه بر امید طی کنیم.
این خصلتهای جواد است که او را مثال زدنی و نمونه کرده است.
فراموش نکنید او دیگه باید19 سالش باشه...
او خود امید است.
در واقع وقتی معنای امید را فراموش کردیم ، فقط باید عرق پیشانی جواد را وقتی مجدانه و پیگیر در حال تلاش هست را به نظاره بنشینیم تا معنی امید بر ما کشف شود.
او حرف نمی زد. یادتون هست... او عملگرا بود...
او راههایی که اکنون ما می خواهیم برویم سالها پیش برگشته است.
وای جواد چقدر خوبی، و چه نازنینی که هنوز اجازه می دهی با تو باشیم...
1 فایل پیوست
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلام همراهان
جواد؛ ساکت تر از همیشه ، پر از گفتنی های درک نشدنی!
جهت ذخیره راست کلیک کرده و save کنید
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلام عزیزان
جواد،
دیشب سخنرانی امام رو از تلویزیون گوش می دادم. چه جالب بود هزاران هزار جواد با هم اونجا نشسته بودند و همه وجودشان گوش شده بود، سخنان مرشدشان را در وجودشان بریزند.
باور نکردنی بود.
چه زود گذشت این همه سال
سالهایی که تو زیاد بودی، جواد زیادتر از حالا بود.
امام به آنها می گفت که همه عمرش نتوانسته است که آنچنان خود را بسازد که این جواد ها طی زمان کوتاهی خود را ساخته اند.
جوادهایی که جانشان کف دستشان بود. واقعا جوان و این همه کنترل. باور نکردنیه!!!!
اکنون آنهایی که مدعی جواد بودنند، بیشتر از کسانی هستند که جوادند.
وجه مشخصه و محک آن هم اینست که جواد بودن یعنی سوزندگی و سازندگی و تلاش بی ادعا.
کجایند آن مردان بی ادعا
جواد، تو رفتی ولی جواد نماها نگذاشتند که مردم جوادها را بفهمند.
آنقدر تقلبها زیاد شد، که دیگر صحبت از یک جواد واقعی فقط افسانه بود. افسانه
امام را می شنیدم که دعوت به امید می کرد.
امام را می شنیدم که دعوت به تلاش و همراهی می کرد.
آری جواد، امام هم آمد، جواد و امام لایق همند، ظلم است که جدا از هم باشند.
خدا خود وعده کرده است که پاکان با هم ، و ناپاکان جذب هم می شوند.
جواد، دلت به حال ما نمی سوزه... می دانم که دل رحیمت هرگز ما را رها نکرده است.
جواد انصافا تو خود شاهد باش که کار مشکل امروز ، فشاری بالاتر دارد و توانی بیشتر می طلبد.
هم رنج آن روزها را شریکت بودم و هم رنج تنهایی امروزم را در این هجمه بی جوادی می کشم.
اگرچه تو در همان وقت هم از مرز رنجهای امروزی گذشته بودی، تو که محدود به زمان و مکانت نبودی...
اما من جواد نیستم... اعتراف می کنم.
نیاز به کمکت دارم.
دیگر نغمه های آن امام کمتر به گوش می رسد، گزینشی و کم.
کیست که خود را خدمتگزار بداند
کیست که بگوید با دیدن شما جوانها احساس حقارت می کنم.
کیست که بگوید، حب دنیا منشاء همه خطاها و دربه دری هست.
کیست که بگوید اختلاف ریشه در نفس دارد
کیست که آرام صحبت کند، ولی نفوذ کلامش قلبهای سنگ شده را بشکافد و از چشمان اشک جاری شود.
کیست که با کلامش امید شود.
کیست که کز راه کرم با ما وفا داری کند.
بر جای بدکاری چون من یک دم نکو کاری کند
اما جواد، صدای گرم پر آرامشت و تن صدای با نفوذت همچنان در گوشم هست، که در پناه خدا، همه چیز در جای خودش قرار می گیرد و ما فقط باید تلاش کنیم. تدبیر کنیم و خود را از حب نفس برهانیم.
آری صدایت در گوشم طنین انداخته هست که:
خیزو در کاسه زر آب طربناک انداز
پیش تر زانکه شود کاسه سر خاک انداز
ای نشسته تو در این خانه پر نقش و نگار
خیز از این خانه برو ، رخت ببند، هیچ مگوی
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
لایحه دل انگیز با تو بودن
فضای تنگ سینه ام با فرو دادن یک نفس عمیق از هوایی که تو در کنارم استنشاق می کردی، چنان گشوده شده است که می تواند دریا دریا از هر سنگ خاره غمی را درون خود ببلعد و هیچ موجی از آن بلند نشود.
عطر نفس یاس گونه ات، هرگونه یاس و ناامیدی را از دلم می زداید. تبلور طیبات، ترجمان عملت و تجسم حسنات، پشتوانه اخلاصت بود.
تو پاک ترین قطعه وجودم و گمنام ترین نامی هستی که در دهلیز قلبم طنین اندازی.
هرگز کسی نتوانست مرز لذتهایت را از غمهایت بازشناسد و یا مرز خواسته هایت را از تمایلات دیگران بفهمد.
لذتت فهم رنجهایت بود و رنجهایت همه ی دردهایی بود که از همنوعان خود درک می کردی.
هر لبخندی؛ غنچه وجودت را شکوفا می کرد و هر تنگنایی که در زندگی اطرافیان می دیدی، تو را سراسر تلاش می کرد تا کمکی کنی و مشکلی را مشکل گشا باشی.
شیرینی لحظات با تو بودن، نتیجه آرامش درونی ات بود با همه ذرات آفرینش یکی بودی و این همسویی خردمندانه با مبداء هستی موجب شده بود که هیچ چیزی خارج از ارده تو در زندگی نباشد.
تو هر لحظه دست به گریبان وظایفیت بودی و آخرین نقطه هدفت نیز او بود و سایه یگانه ی بی همتایش را نیز همیشه بر سر خود می دیدی.
گلچین کردن افکارت، بدیع ترین و حرفه ای ترین روشی بود که در پیش گرفته بودی. تو فقط نگهبان سخت گیری در اعمال و گفتارت نبودی، تو بهترین تفکیک کننده تفکرات زا ئد بودی.
هرگز ذهن خلاق و پاکیزه ات بی هدف در گیر توهمات و ذهنیاتی نبود که اتوماتیک وار تو را به بازی گیرند و برای ذهن و فکر خود حرمت و احترام زیادی قائل بودی. ذهنیات منفی ، ترسهای موهوم ، گذشته نگری های بی حاصل و آرزوهای تخیلی آینده همه و همه در پشت دروازه ذهنت سالها بود که ایستاده بودند و فرصت نمی کردند که افکارت را آلوده خود کنند. تو تمییز دهنده خوبی بودی تا فهم کنی چه اندیشه ای رشد دهنده و سازنده است و چه شبه اندیشه ای به مانند ویروسی مخربی، کارکرد ذهنت را به هم می ریزد.
دنیا را از پشت عینک واقع بینی می دیدی و در افکار سالم خود پردازش می کردی و بامثبت اندیشی انرژی می گرفتی.
لذا به جای واقعیات، هرگز ذهن خوانی نمی کردی، فرصتی که به دیگران می دادی تا از خود بگویند، و صبورانه گوش می دادی، «هنر گوش دادن » تو بود تا فکرت سالم بماند و از روی حدسیات به تکاپو نیفتد.
دقتت به مخاطبین به هنگام ارتباط، مسیری هموار و سازنده برای رسیدن اطلاعات آنها به ذهنت بود و این مسئله باعث این شده بود که همه تو را به عنوان«کسی که همیشه درکشان می کند» ، بشناسند.
جواد این همه خوبی به خاطر سازگاری درونی ات با او بود. اویی که عاشقش هستی و عاشقت هست. رضایت به اراده اش داده بودی و راضی از وجودت بود.
جواد، ای روح آرام و مطمئن مبارکت باد ندای ملکوتی : «يا ايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك راضيه " مرضيه»
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
درد لحظات شکفتن
جواد باید تو را می شناختم ،تا به چنین مفاهیم سترگی پی می بردم. اگرچه سالها لازم بود تا عمق آنها را در وجودت درک می کردم. آری چون تویی پس از ماهها و سالها و قرنها رخ می نمایاند:
روزهــا باید که تا گـردون گردان یک شــبی .............عاشقی را وصل بخشد یا غریبی را وطن
هفته ها باید که تا یک مشت پشم از پشت میش....زاهدی را خرقه گردد یا حماری را رسـن
ماههـــا باید که تا یک پنــــبه دانه زآب و گـِـــل...........شاهــدی را حـُـلـّه گردد یا شهیدی را کفن
سا لهــا باید که تا یک کـودکی از روی طـــبـــع...........عالمی دانا شود یا شاعری شـیرین سخن
عمرهــا باید که تا یک ســــنگ خـــــاره زآفتاب ...........در بدخـــشان لعل گردد یا عقیق اندر یمن
قرنهــــا باید که تا از لـطف حــق پـــیـــــدا شود...........بایزیدی در خراســــان یا اویـسی در قرن
جواد عزیزم؛ فقط با تو فهمیدم که چگونه ثانیه ها، کار سالها را می کنند و چگونه می توان طی چند ساعت از خلوت شب، قرنها عمر کرد.
این در حالی هست که تنها بزرگ شدن نبود، دگردیسی، جهش و تغییر مرحله ؛ از دیگر معجزات آن لحظه های ناب شکفتن بود.
من شاهد بودم ثانیه های تو را، که در هر رنجی، فارغ شدنی جدید را تجربه می کردی. تو رنجی نمی بردی که لذتی به کام بکشی، رنج برای تو شیرین بود. رنجی که می شناختی اش. لحظات تو مساوی بود با تعداد رنجهای ناشی از تولدی جدید.
تو در هر ثانیه رنج و لذت توامان مادر بودن را تجربه می کردی.
تو هر لحظه مادر خصلتی بودی که طی اعصار، آدمیان با عطش فراوان فقط زمزمه می کردند و در پی سراب آن، حیران و سرگردان به این سو و آن سو می شتافتند.
وای که باز هم تنگی این واژگان و این گستردگی و ژرفنای وجود تو.
رنج و لذت شکفتن پیله بر قامت پروانه؛ تضاد حیران کننده و دلنشینی هست که در وصف نمی گنجد و هرگز نظاره کردنش بسان حس کردنش نمی باشد. وای که چه مثال حقیری.
پس من چگونه درد هر لحظه شکفتنت را توصیف کنم و هر لحظه شکوفایی ات را ترسیم کنم و با چه حس و حالی منتقل کنم آنچه را که دیگران به عنوان رنج پس می رانند و تو با ولع در پی کسب آنی.
من هزاران سال با تو همسفر بوده ام، رشدت را از زمانی دیده ام که با هابیل زخم خوردی، من نظاره گر بودم که سالها صبورانه به همراه نوح، توسط همنوایان عوام ، زخم زبان و طعنه شنیدی. غصه ات را خوردم آنگاه که به همراه موسی بر جهل بنی اسرائیل در کرنش به گوساله سامری ، شکستی.
وای که تو چقدر سریع بزرگ شدی. آری تو خیلی سریع قد کشیدی. اما رنج قد کشیدن، همیشه گوارای وجودت بود. نه ناله ای، نه فریادی، نه غرغری، نه اخمی، نه عصیانی و نه عصبانیتی و تو چه نجیبانه خودت را هر لحظه با ذبحی جدید، متولد می کردی.
و اکنون من و وصف پرکشیدنهایت
و اکنون من و رنج تمرین های تو در تنهایی
و اکنون من و حرکت در امتداد رد پای محو شده تو در این مسیر مه آلود.
و اکنون من و تجارب ناشی از زندگی کردن با تو
و اکنون من و امید و شانه های لزرانم در زیر انبوهی از مسئولیت های ناشناخته و فزاینده.
و اکنون من و یک دنیا آدم و کمی همراه و کمی همسفر همجان.
و اکنون من و غصه خواستن ها و ماندن ها
و اکنون من و هدف و یک مسیر ناهموار
و اکنون من و قد کشیده تو تا آفتاب
و اکنون من و حلوا حلوا کردنهای بی سرانجام
و اکنون من و دلتنگی هایم برای تو
و اکنون زمان شروع سوز و سازها
و اکنون زمان پیله انداختن ها
و اکنون زمان فروخوردن دردهای دوباره زیستن
آری اکنون: زمانِ دردِ لحظاتِ شکفتن است
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلام دوست عزیز من تمام مطلبهای شما را خوندم با خوندنشون حس غریبی بهم دست می ده و می تونم همه احساس شما را درک کنم اخه من هم مثل شما جوادی دارم که الان نمی دونم کجاست:47: و چه کار میکنه خیلی از خصوصیاتش شبیه به جواد شماست شما باز از من خوشبختری میدونی که کجاست .ولی من نه میدونم کجاست نه می دونم چرا رفت واسه همین اسمم را گذاشتم پرستو مهاجر تا همه اسمون وزمین را دنبالش بگردم درد تنها بودنم فقط با اون التیام پیدا می کنه خدا کنه که بتونم پیداش کنم:203:.
بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید
بهار رفت و تو رفتی و هر چه بود گذشت:47:
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلام پرستو مهاجر
خیلی ممنون که احساساتم را درک می کنید، امیدوارم شما هم گمشده خودتون را پیدا کنید. اما این بسیار مهم را نمی توانم که تصریح نکنم که:
یکی از آموزه های جواد ، نداشتن وابستگی بود. و این نوشته های من (علیرغم شکل احساسی آنها) به هیچ وجه به معنی متوقف شدنم در جواد نیست. جواد صرفا یک شاخص (و البته مهم)، در کنار شاخص های دیگری قرار می گیرند که جهت و هدف والایی را ترسیم می کنند. و وجود و عدم وجود جواد هرگز منجر به همریزی دوستان جواد مثل من نمیشود.
جواد من چون درست می اندیشید، اگر می بود، موجب خوشحالی ما بود و اکنون که جلوتر از ما رفته است، باز موجب نشاط درونی و حقیقی ماست.
شما گفته اید:
درد تنها بودنم فقط با اون التیام پیدا می کنه خدا کنه که بتونم پیداش کنم.
اما من هرگز چنین درد تنهایی به این مفهومی که شما اشاره کردید، ندارم. چون درد تنهایی من آنطور نیست که وابسته به شخص خاصی (حتی جواد عزیز) باشد.
جواد به همه ما آموخته است. تا شقایق هست زندگی باید کرد.... ، و وقتی خدای جواد هست، تنهایی ما از مقوله دیگریست.
تنهایی هایم از جنس انزوا نیست
تنهایی هایم از جنس بی تحرکی نیست.
تنهای هایم صرفا از روی دلتنگی نیست.
تنهایی هایم فقط برای جواد نیست.
من به میزان جدا شدن از خودم تنها می شوم....
و وقتی که روی خودم متمرکز می شوم از این تنهایی در می آیم ، چون چشمان غبارآلودم باز میشود به دیدن آن یگانه بی همتا، آن رحیم و رحمان ، آن لطیف بی نیاز.
و این نوشتارم همه برای اینست که این مهم های جواد مغفول واقع نشود. مایه های آرام امثال جواد، آرامش بخشمون باشه...
و این همه لذت درک جواد، را خسیسانه در خود جمع نکرده باشم.
پرستو مهاجر باش. اما هیچ جایی وجود ندارد که امثال جواد ها نباشند.
آنها نشانه های اویند. و همه هستی چنین خصوصیتی دارد.
پرستوی مهاجر باش... اما هر لحظه وصل و فهم این آیات را تجربه کن .
هرگز حتی امثال جواد نباید به شکل بندی بر پای ما عمل کنند.
که پیامبر عزیز در جنگ خندق آن هنگام که شایعه شهادتش، بعضی از یاران را بی انگیزه کرده بود، به ما آموخت که : خدای محمد همیشه زنده است.
پس تا شقایق هست زندگی باید کرد.
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلام غریب آشنای دوست داشتنی :72:
گویند : آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند ...
خیلی وقته با مایی و گمنام و بی ادعا و بی چشمداشت و با تمام وجود می نویسی ...
نوشته هات درونمایه ای از سوز داره و بار گرانبهایی از تجربه ...
نوشته هات سخته و درکش حتی گاهی سخت تر ...
راستش بخشهایی از مفاهیمی که بر روی این صفحه ی مجازی می یاری اونقدر نغز و پیچیده هست که سخت به خودم اجازه دادم پستی توی این بخش بزارم ...
گاهی از نوشته هات به وجد می یام و گاهی غم سراپای وجودم رو می گیره ..
گاهی سرشار از عشق می شم و گاهی پر از تشویش و نگرانی ...
گاهی تک تک جمله هات برام پر از سواله و گاهی تک تک واژه هات پر از معنی ...
و ...
اما اغلب با خوندن دلنوشته هایت با خودم فکر می کنم حد نهایت خواستهای یک انسان کجا می تونه باشه؟؟؟!!!!
و از اون مهمتر این خواستن ها تا کجا او رو با خودش می کشونه ؟؟؟
گاهی از خودم می پرسم :
در این وادی چکاره ام و بهایی که برای لحظه لحظه ی عمر گرانبهای خودم می پردازم چیست ؟
خواستهای من چند دسته اند و هر کدوم در زندگی من چه جایگاهی دارند ؟
یعنی واقعا فهمیدن این موضوع اونقدر سخته که ندونم لحظه لحظه ی گرانبهاترین سرمایه ای که در اختیار دارم یعنی عمرم بی بازگشتم رو چطور دارم سپری می کنم؟ واقعا بهای ثانیه ثانیه های زندگی من چقدره ؟ آرامش من در چیست و روح پر تلاطم من کجا آروم می گیره ؟ نقطه ی نهایت من کجاست ؟ آیا بی نهایتم ؟ ....
آخ که چقدر سخته ...
کاش می فهمیدم واقعا چقدر می ارزم ؟؟؟
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلام غریب آشنای عزیز
وقتی شروع کردم نوشته هات را بخونم کم کم حس کردم می شناسمت . خیلی نزدیک تر از همیشه . آخه یه غریب آشنایی هست همین نزدیکی های ما که گاهی دلش می گیره و می بینمش . از اونم داستان جواد را شنیده ام نه جوادی که شما می شناسی یه جوادی که هنوز چند ماه نیست خونه دار شده از اونم شنیده ام قصه هایی که سخته باورشون اما حقیقت داره . از اونم خیلی چیزها شنیدم واسه همینه که باور دارم که نه جوادها رفته اند و غریب آشناها گم اند
می خواستم بیشتر بنوسم هم از یه جواد دیگه و هم از غریب آشنای خودمون اما دارند اذان می گن بنابراین فعلا یا علی
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلام غریب اشنای عزیز صحبتاتون کمی ارومم کرد ولی میدونید پیدا کردن جوادی دیگه که مثل کیمیاست خیلی سخته.اخه عصری که من وامثال من داریم زیباترین لحظات عمرمون را می گذرونیم لااقل واسه من یکی قابل فهم نیست مثل جریزه سرگردانی هستم که ساحل عشق و ارامش را گم کردم.
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوست داران را چه شد
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
کس نمی گوید که یاری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد د یاران را چه شد
لعلی از کان مروت برنیامد سالهاست
تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد
شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد د شهر یاران را چه شد
گوی توفیق و کرامت در میان افکنده اند
کس به میدان در نمی آید سواران را چه شد
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد د هزاران را چه شد
زهره سازی خوش نمی سازد مگر عودش بسوخت
کس ندارد ذوق مستی می گساران را چه شد
حافظ اسرار الهی کس نمی داند خموش
از که می پرسی که دور روزگاران را چه شد