بازم سلام الناجون استرس نداشته باش به خداتوکل کن منم قول میدم واست دعاکنم-خوشبخت بشی:72::72:
نمایش نسخه قابل چاپ
بازم سلام الناجون استرس نداشته باش به خداتوکل کن منم قول میدم واست دعاکنم-خوشبخت بشی:72::72:
سلام النا جان.......:72:نقل قول:
نوشته اصلی توسط النا61
حالا چرا گریه میکنی!....ای بابا.....محکم باش دختر......باور کن ما پسرها هم دوست داریم طرف مقابلمون تا حدی محکم و با اعتماد نفس بالا باشه.......نه مثل شکست خورده ها.......چرا این همه نکته مثبتی که داری رو نمیبینی؟؟!........خدایی یه کم فکر کن!.......:cool:.......اگه فکر خودت نیستی......فکر اون بیچاره ای که میخاد باهات ازدواج کنه باش بابا!....:199:....
خندم میگیره از دستت!.....هیچ موردی نداری که بحرانی باشه.....بیخودی ناراحتی میکنی.....خوشی زده زیر دلت!؟؟.....:D......یه خاستگاری ساده رو چه بزرگش کردی!!!.......
سلام honey،
به نظر می رسه مشکل شما اینه که تکلیفتون با خودتون روشن نیست.
شما از یک طرف مطمئن نیستید که واقعا این آدم رو بخواید.
ظاهر و تیپش، که به دلتون ننشته، و هنوز تصمیم نگرفتید که بالاخره می خوایدش یا نه! در مورد سنش شک دارید!
موارد دیگه ای هم هستند که مسلما به زمان نیاز هست که شما به شناخت برسید، و بعد تازه برسید به مرحله تصمیم گیری در مورد اون پارامترها.
از طرف دیگه می ترسید که اون شما رو نخواد!
خوب این دو تا در کنار هم، یه وضعیت متناقض و مبهم ایجاد می کنند!!
فکر می کنم بهتر بود بعد از ماجرای خواستگار قبلیتون، به جای افسردگی و خودخوری و ... ، بیشتر به خودتون می رسیدید، نقاط ضعفتون رو برطرف، و نقاط قوتتون رو تقویت می کردید.
جسارتا به نظر می رسه خودآگاهی شما تضعیف شده، و جو فعلی حاکم بر روحیات و ذهنیاتتون، احتمال شناخت غیر واقع بینانه، تصمیم گیری احساسی، و نهایتا انتخاب نادرست رو در شما افزایش خواهد داد.
شما در یکی از بحرانی ترین مراحل زندگیتون قرار دارید. ( بحرانی از این جهت که بقیه سالهای عمرتون، بی اغراق، متاثر از تصمیم گیری امروزتون خواهد بود ). بنابراین شما به تمام انرژی روحی و فکریتون نیاز دارید که از این مرحله با موفقیت عبور کنید. در عین حال این حقیقت غیر قابل چشم پوشیه که:
شما نه تنها در وضعیت ایده آل نیستید، بلکه خیلی با حالت نرمالتون فاصله دارید!
نتیجه گیری من اینه:
دست نگهدارید!
اول خودتون رو بازسازی کنید، بعد به ازدواج فکر کنید.
براتون بهترین ها رو آرزو می کنم.:72:
ببینم توی خواستگاری قبلیه شما کسی به قتل رسیده؟ چه فاجعه ی غیر قابل جبرانی پیش اومده که هی با خودت این گذشته رو می کشونی؟! (احتمالاً از حرفای منم ناراحت می شی چون از حرفای دوست عزیزمون کامران که ناراحت شدی تازه اون بنده ی خدا که چیزی نگفت! خیلی حساسی)
می دونی نظر من چیه، نمی خوام تضعیف روحیه کنم ولی شرایط روحی خوبی نداری ، استرس ، وحشت ، ترس ،رها نکردن گذشته اینها فکر رو فلج می کنه ، در این وضعیت تو اصلاً نمی تونی تصمیم بگیری . اون بنده ی خداها رو ول کن ، خواستگارام که خدا رو شکر برات صف بسته ، یه مدت کسی رو راه نده ، فکرت و دیدت رو کاملاً عوض کن . در اصل بهتره بگم برو مشاوره ، افکار اشتباهی داری که تا رفع نشه زجرت می ده بعد از اون دوباره به فکر خواستگارا بیفت .
در ضمن یه نکته ای اگر روی مسئله ی نماز خیلی مقیدی که اگر این آقا یک شب نخونه حاضر نیستی دیگه تحملش کنی بهش بگو ، نـــه!
وسواس زیاد داری ، با خودت این کارو نکن. یه کمی همه چیزو رها کن . بذار هر کی هر جور دوست داره فکر کنه، بذار فکر کنن لابد ایراد داری، بذار بخندن بهت ...اصلاً مگه بده آدم دله دیگرانو شاد کنه؟! بذار هر چی می خوان پشت سرت بگن . اونوقت می فهمی که هیچ فاجعه ای پیش نمیاد. ببین ... ازدواج کردن و نکردن هر کسی به خودش مربوطه، یه روز کسی به من گفت :"اووووووه من رفتم سفر و برگشتم تو هنوز ازدواج نکردی؟" فکر کرد منم جا می زنم و خجالت می کشم ، زندگیه خصوصیه من به خاله زنکا ارتباطی نداره ، منم با لحن جدی گفتم:"مگه قرار بوده من ازدواج کنم؟!" (یعنی به تو ربطی نداره)
زندگی کردن برای حرف مردم نتیجه ای جز این زجری که الان داری تو زندگیت می کشی نداره!
برای دلت زندگی کن
[align=justify]سلام دوستان خوبم
فعلا قضیه خواستگاری امروز منتفی شد . مادر خانواده محترم زنگ زدن گفتن امروز نمی تونیم بیایم ، بعدا زنگ میزنیم ... حالا بعدا شون ممکنه هرگز باشه .
اشکالی نداره . هر چند جلوی خانواده ام تحقیر میشم ولی سعی میکنم ناراحتیمو بروز ندم . از دلشکستگی مادرم بیشتر میشکنم . این نیز بگذرد...[/align]
النا! عزیزم!
شکستن چرا؟!
این بهترین اتفاق ممکن بوده. به جای ناراحتی سعی کن از فرصت بدست اومده استفاده کنی.:72::72:
خب عزیزم نیامدن که نیامدن این که دل شکستن نداره ، درسته بهتون حق میدم ممکنه شما پیش خانواده خودتون احساس خوشایندی از این اتفاق نداشته باشی ولی این اتفاق در حد دلشکستن یک فرد نیست مگر اینکه شما مدتی نامزد یا دوست و یا در عقد هم باشید.نقل قول:
نوشته اصلی توسط النا61
اول اینکه شاید واقعا برای انها کاری پیش امده ( طبیعیه که برای هرکسی ممکنه یه کار خارج از برنامه پیش بیاد )
دوم اینکه ممکنه منصرف شده باشند ، خوب این هم حق انهاست که انتخاب کنند
سوم اینکه اتفاقی نیافتاده ، هنوز در مراحل ابتدایی هستید و هیچ نسبت به دیگری تعهدی ندارد(البته نه اینکه کسی شخصیت دیگری را نادیده بگیرد و هر کاری را بخواهد انجام دهد)
دوست خوب من فکر میکنم استرس و اضطراب شما (با توجه به گفته هایتان)در رفتار و چهره شما هم نمایان باشد ... به نظرم هیچ پسر و البته هیچ فردی تمایلی برای همصحبتی بایک فرد مضطرب را نداشته باشد همه به نوعی به دنبال یک زندگی ارام و فرد ارامش بخش هستند...پس مقداری با خودتان مهربانتر باشد.
[align=justify]اگرین و همه دوستان خوبم سلام
از همدلی همه خوبان تشکر میکنم .
اگرین برام نوشته
(( دوم اینکه ممکنه منصرف شده باشند ، خوب این هم حق انهاست که انتخاب کنند))
دوست خوبم ، این مادر و پسر به محل کار من امده بودند و من رو در ساده ترین شکل دیده بودند بماند که چقدر در اداره جو نامناسبی به وجود میاد و من مدتها باید کنایه های همکارانم رو تحمل کنم.
چرا خانواده پسرهایی که تکلیف شون با خودشون مشخص نشده ، این مسائل رو در خونه و محل کار دختر اینقدر جدی میکنند .؟
میدونید امروز چقدر جلوی خانواده ام تحقیر شدم . چون خانواده ام هم از قضیه خواستگاری قبلی دلشکسته شدند و تکرار این قضیه در مدت زمان کمتر از یک ماه باعث میشه اعتماد به نفس شون کاهش پیدا کنه . من فکر میکنم اگر دوستان خوبم خودشونو لحظه ای جای من بذارن متوجه حالم میشن . با وجود اینکه احساس میکنم در بعضی از معیارها و پارامترها موقعیت من و خانواده ام بالاتر از طرف مقابلم هست ( مثل تحصیلات، شغل و و ضع مالی ) ، ولی سعی میکنم توقعاتم رو کم کنم و به اصطلاح خودمو به وضعیت موجود قانع کنم ، اما باز قضیه قبلی تکرار شد.
راستی آگرین خوب و دلسوزم، یک ویژگی اخلاقی که متاسفانه من دارم اینه که مشاورین روانشناس معتقدند اضطراب من درون ریزه . چون در ظاهر اراموم و حتی خانواده ام از غوغای درونم خبر ندارند . مطمئن هستم که در برخورد با خواستگارانم نیز خیلی طبیعی و عادی بودم . البته این اصلا خوب نیست چون باعث میشه نتونم از استرسم با کسی حرف بزنم و تودار بودنم باعث میشه عوارض استرسم تاثیر مستقیم روی سلامت بدنم داشته باشه تا رفتارم. به عنوان مثال از امروز صبح علاوه بر ناراحتی گوارشی ، گلوم ورم کرده و معاینات پزشکی ( در موارد مشابه در گذشته) دلیل همه این ناراحتی ها فشارهای عصبی ذکر کرده .
من از دست این خانواده ها پیش خداشکایت میکنم خانواده هایی که همه مسائل رو در مورد من و خانواده ام میدونن (هیچ مشکل و مسئله ایی در گذشته و اکنون از نظر خانواده و حتی ارتباط با اقوام و اطرافیان هم نداشتیم . و هیچ مسئله سویی در موردمون وجود نداره ) .حتی قبل از طرح خواستگاری به محل کارم میان و ظاهر و قیافه ام رو برانداز میکنن . با این وجود ذهن خانواده ام رو با این موضوع درگیر میکنند و قضیه رو جدی می کنن .بعد با یه عذر خواهی و یا بهونه کردن مسائلی مثل استخاره باعث تحقیر من و خانواده ام میشن . میدونم این امر تنها در مورد من صادق نیست ولی خلق و خوی حساس من و خانواده ام باعث میشه به تدریج از بین برم .
اگه دوستان می تونن راهنماییم کنن خواهش میکنم لطف شون رو ازم دریغ نکنن . راستی اینم بگم پیش مشاور هم میرم.[/align]
نقل قول:
من فکر میکنم شما و خانوادتون به رفتارها و مهارت های اجتماعی و تعامل با افراد آگاهی نداشته باشین
همیشه گفتند آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند
شما و خانوادتون به خودتون حق انتخاب میدید تا جایی که تا حالا 20 یا 30 خواستگار رو به خاطر حق انتخابتون و معیارهای خاص خودتون و یا شرایط رد کردین
آیا بقیه حق انتخاب ,شرایط, معیار و... ندارند؟ شما مطمئن هستید که قراره با یه انسان ازدواج کنید؟ شما که از همین الآن تمام حقوق انسانی را دارید از خواستگارتون سلب میکنید ؟
دنبال دلیل واسه رفتار خواستگارتون نگردین تو فیزیک واسه هر عملی عکس العملی تعریف شده روابط انسانی از قوانین فیزیکی مستثنی نیستند