RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
خانوم del رفتار همسر شما اشتباه است و این اشتباه نیز در درون ایشون به گفته پونه نهادینه شده است. صبر شما این رفتار رو بهبود می ده. شک نکنید. اما برای من چیزی که جای سوال دارد این است.
شما منتظر عکس العمل مثبت بعد از هر رفتار مثبت خود هستید؟ یعنی به همسر خود عشق نمی ورزید مگر آنکه بلافاصله از او عشق ببینید؟ یعنی انتظار دیدن این عشق در اوست که شما را به عشق ورزی به او هدایت می کند؟ و اگر رفتار مثبتی از او نبینید دلسرد شده و زندا گی به کامتان تلخ می شود؟ از عشق خویش لذت ببرید. از دوست داشتن ، از فداکاری لذت ببرید و باور کنید بسیاری زمانها که همسرتان از موقعیت های خویش برای شما گذاشته و شما ندیده بودید او از همینها لذت می برد که زندگی شما به بن بست نخورد. وگرنه مدتها قبل ممکن بود این رابطه تموم بشه. سعی کنید عشق به همسر در لایه های درونی تری از شما بره نه در سطح که با یک طوفان نه با یک نسیم حتی به هم بریزه!!
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
دوستان خوبم ممنونم، می دونم که من نباید عجول باشم و باید یه کم صبر خودم رو زیاد کنم اما باور می کنید که من خیلی دوست دارم که یه زندگی عاشقونه و پر از احترام و ادب داشته باشم و در همین راستا هم دارم تلاش می کنم، اما حتما به توصیه ی آقای سورنای عزیز هم گوش میدم و باید، باید سعی کنم که عشقم رو در عمق جانم قرار بدم و نه در ظاهرم، ولی خب نمی دونم چه جوری باید این کار رو انجام بدم؟
و در ضمن درسته که رفتارهای همسرم خیلی بهتر از قبل شده اما به قول شما باید خیلی صبوری کنم تا عادتهای غلطش از فکرش و روحش بیاد بیرون، اصلا می دونید چیه بچه ها؟ احساس می کنم اونقدر توی دوران نامزدی جلوی مادرش و خانواده اش و همین طور گهگاه جلوی خانواده ام تحقیرم کرده و بی حرمتی بهم کرده، الان انگار از رفتن به بالا واهمه دارم، یه ترس عجیبی دارم از اینکه نکنه ایندفعه هم بریم بالا یه چیزی بشه یا یه بی حرمتی بهم بکنه، درسته که از وقتی که ازدواج کردیم شاید موضوعات خیلی خیلی کوچیکی پیش اومده باشه که اونهم برای خود من مهم بوده، نه موضوعی که در حضور خانواده ها بهم بی احترامی یا بی حرمتی مستقیمی کرده باشه اما من اگر کاری رو هم انجام بده که اصلا منظوری نداشته یا کاری رو انجام بده (که اگر کس دیگه ای جای من بود، شاید اصلا بهش برنمی خورد) اما من چون قبلا بارها و بارها جلوی خانواده ها به خاطر رفتارهای همسرم تحقیر شدم، همیشه انگار این احساس رو دارم که این رفتار مهدی باعث میشه که اونها احساس کنن که مهدی اصلا برای من ارزشی قائل نیست و فکر می کنم یه موضوع دیگه ای که به این حساسیت های من دامن میزنه رفتار شوهرهای خواهرشوهرهام هست که همیشه اولویت اولشون همسرانشون بوده، همیشه با صدای آروم باهاشون صحبت کردن، همیشه اونقدر به خواهرشوهرهام اهمیت دادن که نگو و نپرس، وقتی خونه ی مادرشوهرم هستیم و جمعیم همیشه دامادهاشون تمام حواسشون به همسرانشون بوده و مدام یا صداشون می کنن که بهشون میوه بدن، یا بگن بیا پیش ما بشین، یا کنار هم بشینن و بخندن، اما ما همیشه وقتی چه حالا چه وقتی نامزد بودیم مهدی همیشه جلوی تلویزیون دراز کشیده و داره چیزی میبینه و این من هستم که همیشه باید برم کنارش بشینم، اگه نباشم هم اصلا یادش نمی افته که صدام بکنه! خونه مامانم اینها هم همینطوره، یعنی یا داره با بابام صحبت میکنه، یا یکسره توی آشپزخونه نشسته پیش مامانم و بودن و نبودن من هیچ فرقی براش نمیکنه، یه بار بهم نمیگه که بیا اینجا کنار من بشین، در صورتی که چه شوهر خواهرشوهرم، چه شوهر آبجیم شده از سر سفره بلند میشن میرن جایی که همسرانشون نشسته باشه میشینن!
بچه ها از نظر من همه ی اینها یه جور بی احترامی بهم هست، نمی دونم شماها شاید بهتر بتونید قضاوت کنید و نظر بدید، اما لطفا بهم کمک کنید، شاید دید من خیلی کوچیکه نسبت به زندگی یا اینها کوتاهی های همسرم هست؟
نمی دونم! باور می کنید با اینکه همسرم توی خونه خیلی ابراز عشق و علاقه بهم میکنه مثلا همین دیشب تا یه ذره توی خودم بودم، سریع اومد و شروع کرد به خندوندن من و صحبت کردن با من و من هم از این موقعیت استفاده کردم و بهش خیلی راحت گفتم که دوست دارم مثل برنامه های مالیمون، برنامه ریزی برای کارهای معنویمون هم داشته باشیم و ایشون گفتن که یه روز که من سرحال بودم یه کاغذ می یاریم و همه رو می نویسیم و یه دونه به کمد شما، یه دونه به کمد خودم میچسبونیم و در مورد فحش دادن و کلمات رکیکش هم وقتی باهاش صحبت کردم گفت: که تو باید به من زمان بدی، بهش گفتم تو فکر می کنی چرا نباید فحش بدی؟ گفت: خب برای شخصیت هردومون بده! خلاصه می خوام بگم امروز که داماد کوچیکه ی مادرشوهرم از شهرستان اومده، ما رو هم شام دعوت کرده باور می کنید یه حس بدی دارم!
نمی دونم بچه ها تو رو خدا بهم کمک کنید؟
راستی بچه ها می دونم که احساس دیگرون در مورد زندگی من اصلا اهمیتی نداره ها! اما چون قبلا حرفهایی و نیش و کنایه های مبنی بر بی ارزش شدن من توسط همسرم از زبونشون شنیدم حالا دارم این حرف رو می زنم! می دونید توی نامزدی خیلی وقتها میشد که مادرش برای آروم کردن من از رفتارهای پدرش و بی احترامی ها و بی حرمتی هاش میگفت و این بیشتر من رو آزار میداد. یعنی مهدی من هم ( شخصی رو که من انتخاب کردم هم مثل پدرش هست یا الان دورو زمونه ی قدیمه که با زنها باید این جوری رفتار بشه یا اصلا من و شخصیت و فکرم چه ربطی به مادرشوهرم و اخلاقها و صبوریهای ایشون داره که من رو دائم با خودش مقایسه می کرد و اما در مورد دخترهاش اگه حرفی میشد سریع میگفت که الان خب دیگه مثل قدیم که نیست، الان زمونه فرق کرده، مثلا خواهرشوهر کوچیکم و شوهرش دیگه اونقدر، چی میگن(؟) دیگه از احترام و این حرفها گذشتن و شدن رفتارهایی که سبکی میاره و هیچ و هیچ کس هم براشون جز خودشون و خواسته هاشون مهم نیست.
من نمی خوام که همسرم این جوری باشه اما دوست هم ندارم که این جوری باشه!
کمکم کنید
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
دل عزیزم
این خیلی خوبه که تو به نکات ریز زندگیت هم توجه میکنی و خیلی خوشحال شدم که تقریبا اوضاع بر وفق مرادت است.عزیزم میدونم خیلی ناراحت میشوی وقتی همسرت کلمات رکیک میزند. چون خودش به این موضوع واقف است و سعی در بر طرف کردن ان داردتو میتوانی با گذشت زمان این مشکل را حل کنی میدونم دوست داری در جمع پیشنهاد در کنار تو بودن را بدهد اما فراموش نکن در کنار هم بودن فقط مهم نه اینکه کی نزد دیگری برود.
امیدوارم طوری زندگیت جریان داشته باد که ارزویش را داری.و در تمام اهدافت موید شوید
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
سپیده ی عشق عزیز، دوست خوبم از نوشته هات و دل گرمی که بهم دادی ممنونم.:46:
فقط امیدوارم که این گذشت زمان اونقدر طول نکشه که همه چیز به دست فراموشی سپرده بشه و بخواد شنیدن اونها برای من بشه یه عادت!:47:
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
با تایید حرفهای سپیده عشق فقط به شما خاطر نشان می کنم برای درونی شدن عشق و نه ظاهری بودن اون کارهایی رو که انجام می دین رو تنها به خاطر شاد شدن مهدی و نه گرفتن فید بک از اون انجام بدین. آیا انتظار دارین که مهدی تنها برای این به شما محبت کنه که مثلا شما کارشو راه بندازین یا شما هم بهش محبت کنید؟
خیلی حساسید، شما تنها نقاط مثبت زندگی دیگران رو می بینید. باید باور کنید همسرتون تا حدودی متفاوت با بقیه هست. البته سعی کنید به جای ناراحت شدن خودتون کنار اون بشینید یا از بودن کنارش لذت ببرید.
در مورد بهبود رفتارهای زشت اون مثل فحاشی زمان بدین و به جای یادآوری در زمانهایی که این کارها رو انجام نمی ده( آخه دلیلی نداره) بعد از اینکه این کار رو انجام داد و صبر کردید بگید واقعا این مهدی نیست که شما می شناسید! بذارید خودش باورش بشه که کسی هست که اصلا شخصیتش توهین کردن رو برنمی داره.
موفق باشید.
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
آقای سورنا واقعا به خاطر توجهتون و صحبت های قشنگ تون سپاسگذارم. درسته! تمام سعی خودم رو می کنم که فقط به خاطر خودش بهش عشق بورزم،
می دونید خودش الان باورش شده که اخلاق هاش که خیلی خیلی تند بود توی دوران نامزدی حالا یه کم تغییر کرده، بارها شده وقتی عصبانی بوده بهم گفته اجازه بده که اخلاقم رو درست کنم! بهم فرصت بده! من خیلی از اخلاق های بدم رو کناز گذاشتم، مثلا یه بار بهم گفت: من الان 70% اخلاق های بد نامزدی رو ترک کردم و تو باید بهم کمک کنی که بهتر از این بشم. اما من در مورد احترام گذاشتن و یه سری درک کردن هاش باهاش موافقم که تغییر کرده اما در مورد فحش دادن و کلمات رکیکش نه؟ آخه اونها هیچ تغییری نکرده یا شایدم اون قدر کم بوده که من ندیدمشون!
ولی بهم حق بدید که دیدن این رفتارها برام سخت باشه! و انتظار توجه و احترام جزو یکی از حقوقهام!
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
با يه نگاه سرسري مي تونم بگم كه اخلاق من هم تا حدودي مثل همسر شماست. دوس ندارم همسرم به محل كارم زنگ بزنه چون:
1. اونجا محل كاره نه چيز ديگه! (البته اين به خاطر طرز تفكر منه)
2. وقتي روي كارم تمركز كردم، واقعا برام مشكله كه فكرم رو به چيز ديگه اي معطوف كنم. حالا هرچي مي خواد باشه.
3. يه جور احساس " زن ذليلي " پيش بقيه همكارا برام پيدا ميشه. (كه حد اقل توي اون جمع زياد خوشايند نيست)
4. احساس مي كنم خانمم منو تحت نظر گرفته!!!!
******
اما درياره اينكه همسرتون شب خسته س و فقط دنبال آرامشه:
1. اگه شما اجازه بديد كه اون توي خونه آرامش خودشو پيدا كنه (همونجوري كه اون مي خواد)، اونو به زندگي و خودتون علاقه مند كرديد!
2. (البته اين احساس شخصي خودمه:) من دوس دارم همسرم رو كنار خودم داشته باشم هميشه، حتي وقتي باهاش قهرم، دوس دارم پيش من بمونه، توي اتاق، يا توي خونه. وقتي با او (نه لزوما چسبيده به او) هستم، احساس آرامش مي كنم. همسرم به من ميگه كه تو هر وقت به من مي رسي، خوابت مي گيره!!! اما اون نمي دونه كه من نمي خوايم، يه جور آرامشه، يه جور اطمينان، همينكه مي بينم خانمم كنارم هست براي من كافيه (البته به احتمال زياد براي اون كافي نيست!!!) ولي براي من كافيه، از اين موضوع راضيم و از همسرم هم راضيم. اين رفتار من به معناي بي توجهي و بي محبتي نيست.
3. نشانه اثر بخشي اين آرامش هم سرحالي و عشق صبحگاهي هست كه شما به اون اشاره كرديد!
*****
در مورد طرز صحبت كردن در جمع:
اگه ايشون با خواهر و برادر و فاميل نزديك هم با همين لحن صحبت مي كنن، كاملا مشخصه كه هيچ قصد بدي ندارن و فقط بايد به ايشون زمان بديد و صبر كنيد!!!
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
del عزیز من هم مثل بقیه پیشنهاد می کنم صبور باشی و در مقابل عصبانیت های شوهرت تو هم مقابله به مثل نکنی بذار یه مدت توحال خودش باشه و محیط خونه رو همون طور که می خواد آروم نگه دار مطمئن باش سکوت و آرامش خونه برای چند روز حتما بهش کمک می کنه و مطمئن باش که خوش اخلاقی و صبوری تو اونو از رفتار بدش شرمنده می کنه
تا جایی که من فهمیدم در دو موقع نباید به مردها گیر داد یکی وقتی کلافه و بی حوصله هستند یکی هم وقتی از سر کار میان
وقتی از سر کار میاد با روی گشاده به استقبالش برو ولی ازش سئوال و جواب نکن تا اینکه خودش به حرف بیاد
شوهرت اگه آرامشش رو بدست بیاره با بقیه مسائل از جمله خانواده ات هم کنار میاد
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
دوستان خوبم ممنون و مچکر بخاطر راهنمایی هاتون. اما آقای مصطفی باور می کنید با خوندن این جمله ی خانومتون خنده ام گرفت که به شما میگه : " تو هر وقت به من مي رسي، خوابت مي گيره!!! " آخه، من خودم هم البته نه با خنده، با ناراحتی این جمله رو به همسرم میگم که هر وقت با هم تنهاییم، شما یا اخبار گوش می دی یا دائم این کلمه رو زبونت هست که بخواب! نکن! بذار بخوابم. باور می کنید وقتی موهاش رو هم ناز می کنم میگه: نکن، بخواب!
من می دونم که همه ی اینها بخاطر فشار کاری هست اما آخه آدم خسته میشه وقتی یه هفته ی تموم همسرش بدون هیچ توجهی فقط شب ها دراز بکشه و ببینی که اونقدر خسته هست که بدون توجه به شما گرفته و خوابیده، یا حتی از خستگی اصلا متوجه ناراحتی شما نبوده و صبح بلند میشه انتظار داره اونی که دیشب بدون توجه به ناراحتی آدم خوابش برده، صبح با دیدن خنده هاش خوشحال بشی؟
موضوع دیگه احترام همسرم هست، با اون چیکار کنم، راستش آره، وقتی خوب دقت کردم دیدم کلا لحن همسرم همین طوریه، با همه و همه با همین لحن صحبت میکنه، ولی خب من که "همه" نیستم.
در ضمن بچه ها می دونید من یه چیز جدید در مورد خودم کشف کردم که نمی دونم درست هست یا نه؟ شاید شما با توجه به مطالبی که براتون نوشتم بهتر بتونید کمکم کنید. و اون اینکه احساس می کنم من از همسرم می ترسم، البته ترس نه به معنای اون ترس، یه ترس پنهان از اینکه دوباره بی حرمت بشم، یه چیزی مثل اینکه آدم احساس کنه اگه الان این خواسته رو توی جمع ازش بکنم شاید یکدفعه عصبانی بشه یا شایدم یه حرفی بزنه که من خرد بشم، می دونید یعنی احساس می کنم خیلی راحت نمی تونم خواسته ی دلم رو بگم، نمی تونم اظهار نظر کنم، همش باید بترسم که اگه پیش مامانش این رو ازش بخوام، اگه انجامش نده، اون وقت حتما من ضایع میشم، راستش اعتماد به نفسم اصلا پایین نیست ها!
اما همش یه احساس آرامش قبل از طوفان دارم. یعنی الان زندگیم خوبه، همسرم اخلاقش بهتر و بهتر از قبل شده، اما فکر می کنم، یعنی نمی تونم اطمینان کنم و بهش اعتماد کنم که این اخلاق مثلا جزو ذاتش شده، دیگه واقعا واقعا عوض شده، البته در ظاهر بهش می گم اما نمی دونم در باطن چرا هنوز اعتماد قلبی پیدا نکردم، البته این رو هم بگم که همسرم بنده خدا، دیگه خیلی وقت که پیش خانواده اش یا خانواده ام حرفی یا حرکتی مبنی بر ناراحتی و تحقیر من انجام نداده اما من بازم می ترسم.
می دونید از کجا به این حس آگاه شدم، از اونجا که دیروز که دکوراسیون خونه رو عوض می کردم می خواستم جای تلویزیون رو عوض کنم و این موضوع رو شب قبلش بهش گفته بودم، دیروز وقتی از سر کار به خونه اومد برای جابه جای وقتی مادرشون به پایین اومدن، پیش مادرشون گفتن که نمیشه تلویزیون رو جابه جا کرد چون آنتنش نمی رسه، می دونید من احساس کردم که پیش مادرشون جرات مخالفت رو ندارم و هیچی نگفتم، با اینکه وقتی مادرشون رفتن وقتی با مهربونی ازش خواستم اول یه کم ناراحت شد و گفت که بذار بخوابم، من خستم، و وقتی من با لحن آرومی بهش گفتم باشه، بخواب و خودم هم کنارش دراز کشیدم، بدون هیچ دعوایی بهم گفت: که من می رم بیرون، ببینم واسه تلویزیون هم می تونم چیکار کنم. و وقتی به خونه اومد دوباره سیم و وسایل جابه جای کانال دستش بود و این کار رو انجام داد.
یا مثلا اون روز وقتی چند نا چیز، (منظورم مواد غذایی واسه خونه خریده بود)، و من دلم یه چیز دیگه هم می خواست احساس می کردم اگه الان بگم حتما ناراحت میشه و داد میزنه، بعد از کلی کلنجار با خودم، وقتی بهش گفتم: بدون هیچ ناراحتی برام خرید و هیچی هم نگفت.
نمی دونم شاید ایراد از من باشه یا اثرات رفتارهای نابجای قبلیه همسرم بوده باشه اما کمکم کنید، می ترسم با وجود این ترس بیخود، واقعا همون جور بشه و من دوباره به روزهای قبل برگردم. یا وقتی میریم خونه مامانم اینها و اومده باشه دنبالم که برگردیم، وقتی بهم بگه که بیا بریم، احساس می کنم اگه الان یه کم طولش بدم یا دیر بشه حتما باز با صدای بلند مدام می خواد تکرار کنه که بدو، زود باش! تا بهم زنگ میزنه سریع آماده میشم که دیگه موضوعی پیش نیاد، در صورتی که شاید این اواخر کمتر پیش اومده که اونجوری باهام برخورد کرده باشه، نمی دونم چه جور باید این احساسات بد و ترس ها عجیب و غریب رو از خودم دور کنم!
لطفا کمکم کنید
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
ترستون ریشه درگذشته داره. اما مهدی امروز مهدی گذشته نیست. چون شما و اون به هم و به اون کمک کردید که عوض بشه.
یه سوال.ابنو دقت کنید شاید بهتون کمک کنه.
"1-همه آدمها دروغ بالاخره می گن. وقتی تعدادش کمه انسانها سخت نمی گیرن به هم و چشم پوشی می کنن.
2 - یه کسی خیللی دروغ می گه . این رفتار اون باعث شده بقیه ازش آزرده خاطر بشن و نتونن بهش اعتماد کنن.
3- شما به اون بنده خدا کمک می کنید که دروغ خودش رو ترک کنه.
4- اون موفق می شه. اخلاق بد خودش رو ترک می کنه
5- ولی نمی تونه معصوم بشه . اون مثل یک انسان عادی شده. یعنی به خالت 1 برگشته و نه حالت 2- ما انسانهای معصوم کمی داریم. پس بی اعتمادی بی دلیله."
" اگر منظور من رو با مثالی که زدم متوجه نشدید بفرمایید توضیح می دم.