اي دوست بيا تا غم فردا نخوريم
اين يكدم عمر را غنيمت شمريم
نمایش نسخه قابل چاپ
اي دوست بيا تا غم فردا نخوريم
اين يكدم عمر را غنيمت شمريم
من بی می ناب زیستن نتوانم
بی باده کشید بار تن نتوانم
میم
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز
ز دست ديده و دل هر دو فرياد
كه هر چه ديده بيند دل كند ياد
دانی که به دیدن تو چونم تشنه
هر لحظه که بینمت فزونم تشنه
هـ لطفا
هنگام سپیده دم خروس سحری دانی که چرا همی کند نوحه گری
یعنی که نمودند در آیینه صبح کز عمر شبی گذشت و تو بیخبری
یا ترا من وفا بیاموزم، یا من از تو جفا بیاموزم
به کدامین دعات خواهم یافت؟ تا روم آن دعا بیاموزم
میم
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته ی خویش آمد و هنگام درو
وصال او زعمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود