نمایش نسخه قابل چاپ
elina جان همسرت بی عرضه نیست
همسرت مشکلاتی دارد که شاید احساس می کند شما نباید بدانی تا آرامش تو به هم نریزد و به همین اکتفا می کند که شرایط تهیه مسکن و سفر عید را ندارد . این دو جمله همسرت خیلی معنا دارد وشما می خواهید مستقیما برای شما به مشکلاتش اشاره کند .
منطقی باش دختر خانم گل و کمی عمیق تر فکر کن . چهار - پنج روز قشنگ را از دست داده ای و به هر دو فشا ر آمده .
ممنونم آنی جان<a href="http://www.sweetim.com/s.asp?im=gen&lpver=3&ref=11" target="_blank"><img src="http://content.sweetim.com/sim/cpie/emoticons/0002011E.gif" border=0 ></a>
میدونی زندگی من داره فقط میشه لجبازی. شوهرم این چند روزه فقط میگفت نمیتونم خونه بگیرم. بذار تکلیف کارم روشن شه بعد.
من هم یه مدت با خودم فکر کردم. گرچه مادرش الآن میگه دیدید موفق نشد ولی اگه برنگردم باز هم اون موفقه چون میخواست به خودش ثابت کنه که پسرش اونو بیشتر از عروسش دوست داره. گرچه این وسط هیچ کس به اندازه شوهر من مقصر نیست. ولی من میخوام برگردم ولی بی مبارزه. از شوهرم هم خواستم که حریم زندگیشو بشناسه و مستقل باشه
واسم دعا کنید
الینا جون تو رو خدا تو هم مثل نازنین اینقدر روی مادرشوهرت حساس نباش بذار اونها هر کاری میخواهند بکنند فقط شوهرتو نگه دار و بس. مادرشوهر منم این رفتارها را داشت تا اینکه شوهرم خودش به نتیجه رسید که باید به من بچسبه . بذار گذشت زمان همه چیز رو به بهبودی پیش میبره. با مادرش در حد همین حرفهای معمولی صحبت کن اما اینقدر نسبت بهش حساسیت نشون نده اینجوری شوهرتم بیشتر به طرفت میاد
ولی الینا من بودم بر نمی گشتم. بعد این همه بحث و جدل و ...
نمی دونم. ولی به قول خواهرم می گفت : آدم غذایی رو که بالا آورده دوباره نمی شینه با قاشق چنگال بخوره. ( ببخشید مثال بدی زدم )
شاید از اول نباید می کردی ولی حالا که کردی تا تهش برو. من موافق بازگشتت نیستم . داری فقط قضیه رو لوث می کنی . یکبار و فقط یکبار انقلاب باید کرد...
بالاخره چی؟؟؟ تا 40 سال همین اش و همین کاسه. بذار شوهرت امتحانشو پس بده. بازم هر چور خودت صلاح می دونی...
نازنین جان
میدونی مادر همسرم خیلی چیزها به همسرم یاد داده بود . متاسفانه. و اونها میخوان جلوی همه وانمود کنند مقصر من بودم و من اون خونه رو ترک کردم.
مادر همسرم فقط میخواد منو از میدون خارج کنه. همین. من نمیخوام برنده این میدان اون باشه.
خود دانی !
یعنی شوهرت به هیچ عنوان حاضر به استقلال نیست یا اینکه موقتی داری برمیگردی؟؟
ببین الینا جان مزه دهن شوهرت چیه اگه می بینی کلا دلش راضی نیست که از خانوادش جدا بشه 2 راه داری یا اینکه برگردی و چشمت رو رو همه چیز ببندی و از رفتاراشون ناراحت نشی وخودت رو عذاب ندی
یا اینکه رو یه پا وایسی و بگی خونه ی مستقل که یا پیروز میشی یا همسرت رو از دست میدی
ببین کدومش برات راحت تره و آرامش بیشتری برات داره
فقط اگه برگشتی دیگه باید سرت بندازی پایین و زندگی کنی و نه هیچی بشنوی نه هیچی ببینی و نه غری بزنی
من با بازگشتت مخالف نیستم ولی قبلش باید با خودت کنار بیایی
الینا جان دختر عاقلی هستی و به وجودت افتخار می کنم ، کار خوبی می کنی که تصمیم گرفته ای برگردی سر خانه و زندگی ات . اصلا هم اینجوری فکرنکن که آنها تو را شکست خورده این ماجرا می دانندو...
تو فاتح این برگشت هستی .چرا که خوب می دانی شروع زندگی زناشویی حساب یک روز و دو روز نیست و مطمئن باش ارزش تو پیش شوهرت چندین برابر می شود هر چند که به زبان نیاورد . و تو به مرور به تمام خواسته های خودت می رسی .
عزیزم مادر شوهرت هم مادر شوهر توست اما مادر پسرش . پس در زمان جنگ او در جبهه پسرش خواهد بود و این کاملا طبیعی است ولی مطمئن باش اگر تو به همسرت احترام بگذاری و دوستش داشته باشی و شرایطش را درک کنی این خانم هم می فهمد تو در حال عاشقی هستی و... ( حتی اگر به روی تو نیاورد به گذشته خود فکر می کند و مقیاس می کند )
خوشبخت با ش عزیزم از حال خوب استفاده کن . شاید فردا خیلی دیر باشد .
ممنونم آنی جان
الینای عزیزم سلام
چه کردی خانومی ؟؟
برگشتی پیش همسرت؟؟
مراقب خودت باش گلم