RE: اول بهش بخندیم، بعدا بهش فکر کنیم!
سگ دانا
یک روز سگ دانایی از کنار یک دسته گربه می گذشت
وقتی که نزدیک شد و دید که گربه ها سخت با خود سرگرمند و اعتنایی به او ندارند وا ایستاد،
آنگاه از میان آن دسته یک گربه درشت و عبوس پیش آمد و گفت: (( ای برادران دعا کنید ، هر گاه دعا کردید و کردید آنگاه یقین بدانید که باران موش خواهد آمد .))
سگ چون این را شنید در دل خود خندید و از آنها رو برگرداند و گفت : ای گربه های کور و ابله ، مگر ننوشته اند و مگر من و پدرانم ندانسته ایم که آنچه به ازای دعا و ایمان و عبادت می بارد موش نیست بلکه استخوان است .
***
واقعا دم این جبران خلیل جبران گرم باد!
RE: اول بهش بخندیم، بعدا بهش فکر کنیم!
روباه
روباهی بامدادان به سایه خود نگاهی انداخت و گفت : امروز ناهار یک شتر میخورم ،و سراسر صبح را در پی یک شترمی گشت ، اما در نیمروز باز سایه خود را دید ـ و گفت : برای ناهار یک موش کافی ست .
RE: اول بهش بخندیم، بعدا بهش فکر کنیم!
تفریح تازه
دیشب تفریح تازه ای اختراع کردم ،
و هنگامی که خواستم آغاز کنم یک فرشته و یک شیطان دوان دوان به خانه ام آمدند .
بر در خانه به هم رسیدند و بر سر تفریح تازه من با هم جنگیدند ،
یکی فریاد می زد این گناه است !
دیگری می گفت عین تقوی است .
...
RE: اول بهش بخندیم، بعدا بهش فکر کنیم!
آقا! اینو بیا! عجب چیز جالبی:
مردى متوجه شد كه گوش همسرش سنگين شده و شنوائيش كم شده است. به نظرش رسيد كه همسرش بايد سمعك بگذارد ولى نميدانست اين موضوع را چگونه با او در ميان بگذارد. بدين خاطر، نزد دكتر خانوادگيشان رفت و مشكل را با او در ميان گذاشت.
دكتر گفت براى اين كه بتوانى دقيقتر به من بگويى كه ميزان ناشنوايى همسرت چقدر است آزمايش ساده اى وجود دارد.
اين كار را انجام بده و جوابش را به من بگو: «ابتدا در فاصله 4 مترى او بايست و با صداى معمولى مطلبى را به او بگو. اگر نشنيد همين كار را در فاصله 3 مترى تكرار كن. بعد در 2 مترى و به همين ترتيب تا بالاخره جواب دهد.»
آن شب، همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهيه شام بود و خود او در اتاق و پای تلويزيون نشسته بود. مرد به خودش گفت الان فاصله ما حدود 4 متر است. بگذار امتحان كنم.
سپس با صداى معمولى از همسرش پرسيد: عزيزم شام چى داريم؟ جوابى نشنيد.
بعد بلند شد و يك متر جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و دوباره پرسيد: عزيزم شام چى داريم؟
باز هم پاسخى نيامد. باز هم جلوتر رفت و از وسط هال كه تقريباً 2 متر با آشپزخانه و همسرش فاصله داشت گفت: عزيزم شام چى داريم؟
باز هم جوابى نشنيد. باز هم جلوتر رفت و به در آشپزخانه رسيد. سوالش راتكرار كرد و باز هم جوابى نيامد.
اين بار جلوتر رفت و درست از پشت سر همسرش گفت: عزيزم شام چى داريم؟
زنش گفت: مگه كرى؟ براى پنجمين بار ميگم : خوراك مرغ!
*****
نتيجه اخلاقي : مشكل ممكن است آن طور كه ما فكر مي كنيم در ديگران نباشد و شايد در خود ما باشد!!!!!
RE: اول بهش بخندیم، بعدا بهش فکر کنیم!
سلام
{
آورده اند كه وقتي مردي بود خيّاط ــ در عفاف و صلاح؛ و زني داشت عفيفه، مستوره، و با جمال و كمال، و هرگز خيانتي از وي ظاهر نگشته بود.
روزي زن در پيش شوهر خود نشسته بود، و زبان به تطاول گشاده، و به سبيل ِ منّت ياد مي كرد كه: " تو قدر عفاف من چه داني و قيمت صلاح من چه شناسي، كه من در صلاح زبيدۀ وقت و رابعۀ عهدم ".
مرد گفت:" راست مي گويي، امّا عفاف تو به نتيجۀ عفاف من است. چون من در حضرت آفريدگار راست باشم، او تو را در عصمت بدارد".
زن را خشم آمد، گفت:" هيچ كس زن را نگاه نتواند داشت، و اگر مرا وسيلت صلاح و عفّت نيستي، هر چه خواستمي بكردمي.
مرد گفت:" تو را اجازت دادم به هر جا كه خواهي برو و هر چه مي خواهي بكن".
زن، روز ديگر خود را بياراست و از خانه برون شد، و تا به شب مي گشت، و هيچ كس التفات به وي نكرد ــ مگر يك مرد گوشۀ چادر او بكشيد و برفت.
چون شب در آمد، زن به خانه باز آمد. مرد گفت:" همه روز گرديدي و هيچ كس به تو التفات نكرد ــ مگر يك كس، و او نيز رها كرد.
زن گفت:" تو از كجا ديدي؟". مرد گفت:" من در خانه بودم، امّا من در عمر خود در هيچ زن نامحرم به چشم خيانت ننگريسته ام، مگر وقتي ــ در جواني ــ گوشۀ چادر زني را گرفته بودم، و در حال پشيمان شده رها كردم. دانستم اگر كسي قصد حرم من كند، بيش از اين نباشد".
زن در پاي شوهر افتاد و گفت:" مرا معلوم شد كه عفاف من از عفاف تو است".}
خندان باشید و پیروز
RE: اول بهش بخندیم، بعدا بهش فکر کنیم!
مجدا سلام
{
زنبور عسلی در اطراف آتش بر افروخته نمرودیان پرواز می کرد. حضرت ابراهیم از او پرسید:
زنبور، در اطراف آتش چه می کنی؟ آیا نمی ترسی که سوخته شوی؟
زنبور گفت: یا ابراهیم آمده ام تا آتش را خاموش کنم!
ابراهیم(با خنده) گفت: تو مگر نمی فهمی آب دهان کوچک تو هیچ تاثیری بر این آتش ندارد؟
زنبور گفت: چرا می خندی یا ابراهیم؟ من به خاموش شدن یا نشدن آتش نمی اندیشم، بلکه به این می اندیشم که اگر روزی از من بپرسند آن هنگام که ابراهیم در آتش بود تو چه می کردی؟ بتوانم بگویم من نیز در کار خاموش کردن آتش بودم. }
پیروز باشید
RE: اول بهش بخندیم، بعدا بهش فکر کنیم!
{
ظريفي با عربي همراه شد در آن اثنا از او پرسيد : چه نام داري ؟
گفت : مطر ، يعني باران .
پرسيد : کنيت تو چيست ؟
گفت : ابوالغيث ، يعني پدر باران .
پرسيد : پدرت چه نام دارد .
گفت : فرات .
پرسيد : کنيت او چيست .
گفت : ابوالفيض يعني پدر آب روان
پرسيد : نام مادرت چيست .
گفت : سحاب يعني ابر
پرسيد : کنيت او چيست .
گفت : ام البحر : يعني مادر دريا
گفت براي خدا ، لحظه اي باش تا زورقي پيدا کنم و گرنه در همراهي با تو غرق خواهم شد . }
RE: اول بهش بخندیم، بعدا بهش فکر کنیم!
{
ارسطو در راهی میرفت، جوانی زيبا ديد. حكيم از او سؤالی كرد، جوان جوابی ابلهانه داد. حكيم گفت: خانه خوبیست البته اگر كسی در آن سكونت میكرد. }
RE: اول بهش بخندیم، بعدا بهش فکر کنیم!
{
يكی از بزرگان عرب كه به زشتی چهره و كريهمنظری معروف بود، زنی بسيار زيبا و خوشاخلاق داشت. روزی زن به او گفت: مطمئنم كه من و تو هر دو اهل بهشت هستيم. گفت: از كجا میدانی؟ گفت: از آنجا كه تو چهرهی زيبای مرا میبينی و سپاس میگويی و من چهرهی زشت تو را میبينم و صبر میكنم، و صابران و شاكران هر دو اهل بهشت هستند.}
RE: اول بهش بخندیم، بعدا بهش فکر کنیم!
این هم تقدیم به حاجی فیروز:
{شوخطبعی مدام در مجالس به شوخی و خنده مشغول بود. زاهدی به او گفت: همه عمرت را به بيهودگی و مسخرگی گذراندی، اين كار را نكن كه روز قيامت تو را وارونه در جهنم آويزان میكنند. گفت: اين هم خندهدار است.}
پیروز باشید